درس بدایة الحکمة

جلسه ۸۲: تقسیم علم و مجرد بودن آن

 
۱

خطبه

۲

اتحاد علم با معلوم

بعد از تقسیم علم به حصولی و حضوری این مسأله مطرح شد که علم، عین معلوم بالذات است زیرا علم یعنی حصول المعلوم، حصول المعلوم هم به معنای وجود معلوم است و وجود معلوم عبارت است از خود معلوم. بنا بر این علم ما همان صورت ذهنی ماست که هم معلوم بالذات برای ماست و همان علم ماست.

مسأله‌ی بعد عبارت بود از اینکه علم با معلوم و عالم اتحاد دارد. این را در علم حضوری اثبات کردیم و بعد گفتیم که علم حصولی هم مانند آن است.

اکنون علامه اضافه می‌کند که وجه دیگر این است که بعدا اثبات می‌کنیم که هر علم حصولی بازگشتش به همان علم حضوری است. زیرا حصولی بودن علم حصولی به این اعتبار است که ماهیّت برای شیء خارجی است به این معنا که به جای اینکه وجود خارج در ذهن بیاید، مفهوم آن وارد ذهن شده است. ولی همان مفهوم از این جهت که وجودش نزد من حاضر است علم حضوری می‌باشد. بنا بر این همواره علم به معلوم بالذات حضوری می‌باشد. بنا بر این همان بیان که ثابت کرد که در علم حضوری عالم با علم و معلوم متحد است کافی است که بگوییم حتی در علم حصولی هم امر چنین است زیرا علم حصولی نیز خود علم حضوری می‌باشد.

مسأله‌ی دیگر این است که علم عبارت است از حصول معلوم برای علم ولی نه هر گونه حصولی بلکه نوعی از حصول که از جمیع جهات بالفعل است یعنی امری که برای ذهن حاصل می‌شود نباید از هیچ جهت قوه باشد بلکه باید هر چه هست همان باشد و بدون تغییر باقی بماند. یعنی وقتی صورتی وارد ذهن شود دیگر قابلیت تغییر ندارد و حتی اگر درخت خارجی خشک شود، صورت قبلی آن در نزد من حاضر است و این صورتی که از درخت جدید وارد می‌شود صورت دیگری است ولی وقتی این وضعیت را با صورت قبلی مقایسه می‌کنیم و می‌گوییم این درخت سابقا سرسبز بود این بدان معنا است که صورت قبلی اش در نزد من بدون تغییر حاضر است و الا اگر صورت قبلی این درخت نزد من حاضر نباشد و فرض هم این است که درخت سرسبز قبلی الآن خشک شده است دیگر نمی‌شد درخت خشک شده‌ی الآن را با آن مقایسه کرد زیرا در خارج که دو درخت نیست در ذهن هم فرض بر این بود که آن صورت از بین رفته است از این رو وجهی برای مقایسه نمی‌ماند. بنا بر این حتی اگر صد سال هم بر وجود ذهنی بگذرد هیچ تغییری در آن رخ نمی‌دهد. این در حالی است که بدن و سلول‌های آن در حال تغییر است ولی آن صورت تغییر نمی‌کند. امری که در آن قوه نباشد مجرد نام دارد.

حتی در علم غلط هم صورت ذهنیه حاصله از علم غلط باقی می‌ماند به همین دلیل می‌گوید که من قبلا اعتقاد داشتم که فلان مسأله به آن گونه است ولی الآن متوجه شدم که آن معلوم غلط بوده است. همین که او از آن صورت ذهنیه خبر می‌دهد علامت آن است که صورت قبلی برای او باقی مانده است. از این رو تکامل در علم معنا ندارد به این معنا که صورت علمی نمی‌تواند تکمیل شود. از این رو اگر علمی واقعی باشد مانند اینکه دو ضرب در دو چهار می‌شود هرگز تغییر نمی‌کند. پیشرفت علم به این است که چیزهای دیگری به آن علم قبلی اضافه می‌شود نه اینکه علم قبلی که ساده است خودش پیچیده شود.

حال که علم، مجرد است این علم برای عالم حاصل است از این رو امکان ندارد که عالم، مادی باشد بلکه آن هم باید مجرد باشد زیرا اگر علم مجرد برای شیء مادی که منسوب به ماده است حاصل شود خودش هم مادی می‌شود زیرا با ماده مرتبط است و در نتیجه به تبع آن ماده باید قابل تغیّر باشد در نتیجه باید دارای قوه باشد و حال آنکه گفتیم علم، هیچ حالت قوه ندارد. نتیجه این می‌شود که عالم نیز مانند علم و معلوم مجرد می‌باشد.

۳

تطبیق اتحاد علم با معلوم

(دلیل دیگری مبنی بر اینکه علم با عالم و معلوم متحد است این است که) على أنه سيجئ أن العلم الحصولي علم حضوري في الحقيقة. (که بعدا ثابت می‌کنیم که علم حصولی در حقیقت یک نوع علم حضوری است. زیرا حصولی بودن آن از این جهت است که ماهیّت برای شیء خارج است ولی از این جهت که امری است که در ذهن من حاضر است حضوری است زیرا خودش و وجودش نزد من حاضر است نه مفهومش.) فحصول العلم للعالم من خواص العلم، (پس وجود پیدا کردن و حاصل شدن علم برای عالم از خواص علم است یعنی علم چیزی است که نمی‌تواند مستقل از عالم باشد و الا علم نیست.) لكن لا كل حصول كيف كان، (ولی نه اینکه هر حصولی که هر چیزی برای هر چیزی داشت علم نامیده شود. مثلا میز برای کتاب حاضر است یعنی در کنار هم هستند ولی به آن علم نمی‌گویند.) بل حصول أمر بالفعل (بلکه علم عبارت است از حصول امری که بالفعل باشد) فعلية محضة لا قوة فيه لشئ مطلقا، (و فعلیت آن هم محض است یعنی به هیچ وجه آغشته با قوه و ماده نیست. کما اینکه هر موجود مادی می‌تواند به موجود مادی دیگر تبدیل شود. ولی در علم، حتی در یک صورت ذهنی هم تغییر ایجاد نمی‌شود. بنا بر این اینکه در دیالکتیک می‌گویند که در فکر، حرکت وجود دارد کلام غلطی است. زیرا اندیشه هرگز تغییر نمی‌کند و همواره امری است ثابت. آنی که غلط است، غلط است مطلقا و آنی که درست است برای همیشه درست می‌باشد. ولی قائلین به حرکت در فکر گفته‌اند که حتی دو در دو می‌تواند غیر چهار تا شود.) فإنا نشاهد بالوجدان أن المعلوم من حيث هو معلوم لا يقوى على شئ آخر، (ما بالوجدان مشاهده می‌کنیم که صورت ذهنی از این حیث که صورت ذهنی است توان بر شیء دیگر شدن را ندارد.) ولا يقبل التغير عما هو عليه، (و قابل تغیّر از حالتی که بر آن است را ندارد.) فهو حصول أمر مجرد عن المادة خال من غواشي القوة، (پس علم عبارت است از حصولی امری که مجرد از ماده است و از پیرایه‌های و آثار قوه خالی است.) ونسمى ذلك: (حضورا). (و این را حضور می‌نامیم. یعنی حضور امر مجرد است که حضور نامیده می‌شود.) فحضور المعلوم يستدعي كونه أمرا تاما في فعليته (پس اگر معلوم، حاضر است این امر اقتضاء می‌کند که معلوم، در فعلیت تام باشد) من غير تعلق بالمادة والقوة (بدون اینکه وابستگی به ماده و قوه داشته باشد.) الذي يوجب نقصه وعدم تمامه من حيث كمالاته التي بالقوة. (که این تعلق و وابستگی موجب نقص و عدم تمامیت آن از حیث کمالات بالقوة می‌شود یعنی اگر کمالاتی را بالفعل ندارد و بالقوة می‌تواند داشته باشد یعنی الآن ناقص است و حال آنکه هیچ کمالی برای معلوم تصور نمی‌شود زیرا هر چه دارد را بالفعل دارد.) ومقتضى حضور المعلوم أن يكون العالم الذي يحصل له العلم أمرا فعليا تام الفعلية، (و مقتضای حضور معلوم (به همان معنای خاص یعنی حضور امر مجرد) این است که عالمی که علم برای او حاصل می‌شود هم امری باشد فعلی که فعلیتش تام است یعنی باید مجرد باشد.) غير ناقص من جهة التعلق بالقوة، (و آن عالم، از جهت تعلق به ماده ناقص نباشد. زیرا اگر مادی باشد و علم برای امر مادی حاصل شود، خود علم هم مادی می‌شود و قابل تغیّر خواهد بود.) وهو كون العالم مجردا عن المادة خاليا عن القوة. (یعنی ماده مجرد از ماده و خالی از قوه باشد.)

فقد بان أن العلم حضور موجود مجرد لموجود مجرد، (بنا بر این واضح شد که علم عبارت است از حصول موجودی مجرد برای موجودی مجرد) سواء كان الحاصل عين ما حصل له (خواه معلوم که حاصل شده است عین آنچه باید که برای عالم حاصل شده است.) كما في علم الشئ بنفسه، (مانند علم شیء به خودش که در این حال معلوم و عالم عین هم می‌باشند.) أو غيره بوجه، كما في علم الشئ بالماهيات الخارجة عنه. (و یا علم که حاصل شده است غیر عالم باشد مانند علم شیء به ماهیّات که این ماهیّات از ذات شیء خارج اند. زیرا ماهیّت مزبور در ذات من دخالت ندارد به همین دلیل زمانی من بودم و آن ماهیّت برای من حاصل نبود و بعد به عنوان کیفی نفسانی برای من حاصل شده است.)

وتبين أيضا: أولا: أن المعلوم الذي هو متعلق العلم يجب أن يكون أمرا مجردا عن المادة، (و واضح می‌شود که معلوم که همان چیزی است که علم به آن تعلق گرفته است لازم است امری مجرد از ماده باشد.) وسيجئ معنى تعلق العلم بالأمور المادية. (و بعدا توضیح خواهیم داد که مادی بما هو مادی هرگز نزد عالم حاضر نمی‌شود بلکه صورتی مثالی از آن که مجرد است نزد انسان حاضر می‌شود. وقتی انسان به چیزی علم دارد صورتی از آن در ذهن شکل می‌گیرد و بعد عقل می‌گوید که این معلول نمی‌تواند بدون علت باشد بنا بر این علت آن وجودی در خارج برای صورت ذهنی است.)

وثانيا: أن العالم الذي يقوم به العلم يجب أن يكون مجردا عن المادة أيضا. (مسأله‌ی دوم این است که عالم که علم به او قائم است باید مجرد از ماده باشد.)

۴

تقسیم علم حصولی به کلی و جزئی

فصل دوم تقسیم علم حصولی به کلی و جزئی است.

البته اول باید علم حصولی به تصور و تصدیق تقسیم می‌شد و بعد علم حصولی تصوری به کلی و جزئی تقسیم شود. (علم تصدیقی کلی و جزئی به این معنا که محل بحث است ندارند.)

علم حصولی کلی علمی است که فرض صدقش بر کثیرین ممتنع نیست یعنی نزد من، مفهومی مانند انسان است که می‌تواند بر افراد کثیر منطبق شود. بنا بر این هر چیزی که مفهوم است یعنی معنی است و نه صورت، کلی می‌باشد. بنا بر این گاه صورتی از کتاب خارجی نزد من حاضر است ولی گاه مفهوم کتاب یعنی چیزی که از ورق‌هایی که حاوی مطالبی است تشکیل شده است این مفهوم حاوی صورت نیست.

ولی گاه علم حصولی جزئی است مانند علم من به زیدی که در مقابل من است که صورتی از آن نزد من حاضر است. این صورت که مخصوص همان موجود خارجی است فقط صورت همان کتاب است و صورت کتاب دیگر، صورتی دیگر است.

در بحث نفس گفته‌اند که نفس در علم حصولی سه مرتبه علم دارد:

علم احساسی که زمانی است که شیء با ماده‌اش نزد عالم حاضر است و صورتی از آن نزد عالم حاضر است در حالی که وجود خارجی اش هم حاضر است مانند اینکه زید را می‌بینم و یا صدایی را می‌شنوم

اگر رابطه‌اش با ماده‌ی خارجی قطع شود نام آن را تخیل می‌نامند یعنی صورتی در ذهن است بدون اینکه خود صاحب صورت در خارج نزد ما باشد مانند اینکه کسی که از فرزندش دور است صورت فرزندش در ذهنش وجود دارد.

گاه علمی است که صورت ندارد که همان علم به مفهوم است مانند علم به انسان به یکی از افراد انسان که آن را تعقل و عقل می‌نامند. این قسم کلی است ولی قسم اول و دوم جزئی می‌باشد.

البته جزئی بودن این علم به سبب پیوندش به خارج است و به همین دلیل قابل انطباق بر کثیرین نیست ولی صورت ذهنی فی حد نفسه می‌تواند مصادیق کثیری مانند هم داشته باشد در نتیجه کلی می‌باشد. مثلا صورت ذهنی از زید خارجی می‌تواند بی‌نهایت مصداق دقیقا مانند زید داشته باشد. بنا بر این اگر زمانی که من زید را می‌بینم خداوند او را کاملا نابود کنی و در همان جا موجود دیگری دقیقا مانند او خلق کند صورت ذهنی قبلی من قابل انطباق بر او هم می‌باشد. بنا بر این صورت ذهنی که علم است هرگز نمی‌تواند جزئی باشد و فقط وقتی با وجود خارجی پیوند پیدا می‌کند جزئی می‌شود و الا فی حد نفسه هرگز جزئی نیست.

البته مخفی نماند که علم حضوری همواره جزئی است زیرا در آنجا سخن از انطباق نیست بلکه وجود شیء نزد انسان حاضر است و وجود همواره جزئی است و تشخّص دارد.

۵

تطبیق تقسیم علم حصولی به کلی و جزئی

الفصل الثاني ينقسم العلم الحصولي إلى كلي وجزئي (فصل دوم در این است که علم حصولی به کلی و جزئی تقسیم می‌شود.) والكلي: ما لا يمتنع فرض صدقه على كثيرين كالعلم بماهية الانسان، (کلی علمی است که فرض صدقش بر کثیرین محال نیست مانند علم به ماهیّت انسان.) ويسمى: (عقلا) و (تعقلا). (که آن را عقل و تعقل می‌نامند. در اینجا خود آن علم، عقل نامیده می‌شود کما اینکه نیروی درک کننده‌ی آن را نیز عقل می‌گویند.) والجزئي: ما يمتنع فرض صدقه على كثيرين (جزئی چیزی است که فرض صدقش بر کثیرین ممتنع است) كالعلم بهذا الانسان بنوع من الاتصال بمادته الحاضرة، (مانند علم به انسان خارجی که علم به آن، یک نوع ارتباطی با ماده‌ی انسان که در خارج حاضر است دارد.) ويسمى: (علما إحساسيا)، (و آن را علم احساسی می‌نامند.) وكالعلم بالإنسان الفرد من غير حضور مادته، (و مانند علم به یک فرد انسان بدون اینکه ماده‌اش نزد انسان حاضر باشد مانند علم به زید در زمانی که او نزد ما نیست. یا مانند علم به طعم غذا بعد از آنکه غذا تمام شده است. تا زمانی که غذا تمام نشده علم مزبور احساسی است و بعد از آن تخیلی می‌باشد.) ويسمى: (علما خياليا). (و آن را علم خیالی می‌نامند.) وعد هذين القسمين ممتنع الصدق على كثيرين إنما هو من جهة اتصال أدوات الإحساس بالمعلوم الخارجي في العلم الإحساسي، وتوقف العلم الخيالي على العلم الاحساسي، (و شمردن این دو قسم یعنی علم احساسی و خیالی را جزء علوم جزئیه برای این است که در علم احساسی ابزارهای احساس مانند چشم، به معلوم خارجی پیوند خورده است و در علم خیالی نیز اول باید علم احساسی حاصل شود و بعد تبدیل به علم خیالی شود. بنا بر این در علم خیالی هم پیوند به خارج وجود دارد.) وإلا فالصورة الذهنية - كيفما فرضت - لا تأبى أن تصدق على كثيرين. (و الا اگر این ارتباط با ماده از بین رود و صورت ذهنیه به تنهایی در نظر گرفته شود، صورت ذهنیه در هر حال کلی است و ابا ندارد که بر کثیرین منطبق شود حتی اگر در خارج یک فرد بیشتر نداشته باشد. زیرا در کلی بودن لازم نیست که مصادیق کثیر در خارج فعلی باشند از این رو در تعریف کلی می‌گویند که فرض صدقش بر کثیرین ممتنع نیست نه اینکه در خارج کثیرین هم باشند.) والقسمان جميعا مجردان عن المادة، (قسم کلی و جزئی هر دو مجرد از ماده است) لما تقدم من فعلية الصورة العلمية في ذاتها وعدم قبولها للتغير. (زیرا در فصل قبل گفتیم که صورت علمیه در ذات خودش فعلی است و قابلیت تغیّر ندارد بنا بر این مادی نیست زیرا از خواص ماده تغیّر و تبدیل است.)

ومن العلم علم الواحد منا بذاته ، التي يشير إليها بأنا ، فإنه لا يغفل عن نفسه في حال من الأحوال ، سواء في ذلك الخلاء والملاء ، والنوم واليقظة وأية حال أخرى.

وليس ذلك بحضور ماهية ذاتنا ، عندنا حضورا مفهوميا وعلما حصوليا ، لأن المفهوم الحاضر في الذهن ، كيفما فرض لا يأبى الصدق على كثيرين ، وإنما يتشخص بالوجود الخارجي ، وهذا الذي نشاهده من أنفسنا ونعبر عنه بأنا ، أمر شخصي لذاته لا يقبل الشركة ، والتشخص شأن الوجود ، فعلمنا بذواتنا إنما هو بحضورها لنا بوجودها الخارجي ، الذي هو ، ملاك الشخصية وترتب الآثار ، وهذا قسم آخر من العلم ، ويسمى العلم الحضوري.

وهذان قسمان ينقسم إليهما العلم قسمة حاصرة ، فإن حصول المعلوم للعالم ، إما بماهيته أو بوجوده ، والأول هو العلم الحصولي ، والثاني هو العلم الحضوري.

ثم إن كون العلم حاصلا لنا ، معناه حصول المعلوم لنا ، لأن العلم عين المعلوم بالذات ، إذ لا نعني بالعلم إلا حصول المعلوم لنا ، وحصول الشيء وحضوره ليس إلا وجوده ، ووجوده نفسه.

ولا معنى لحصول المعلوم للعالم ، إلا اتحاد العالم معه ، سواء كان معلوما حضوريا أو حصوليا ، فإن المعلوم الحضوري ، إن كان جوهرا قائما بنفسه كان وجوده لنفسه ، وهو مع ذلك للعالم ، فقد اتحد العالم مع نفسه ، وإن كان أمرا وجوده لموضوعه ، والمفروض أن وجوده للعالم ، فقد اتحد العالم مع موضوعه ، والعرض أيضا ، من مراتب وجود موضوعه غير خارج منه ، فكذلك مع ما اتحد مع موضوعه ، وكذا المعلوم الحصولي موجود للعالم ، سواء كان جوهرا موجودا لنفسه ، أو أمرا موجودا لغيره ، ولازم كونه موجودا للعالم اتحاد العالم معه.

على أنه سيجيء ، أن العلم الحصولي علم حضوري في الحقيقة.

فحصول العلم للعالم من خواص العلم ، لكن لا كل حصول كيف كان ، بل حصول أمر بالفعل فعلية محضة ، لا قوة فيه لشيء مطلقا ، فإنا نشاهد بالوجدان ، أن المعلوم من حيث هو معلوم ، لا يقوى على شيء آخر ، ولا يقبل التغير عما هو عليه ، فهو حصول أمر مجرد عن المادة خال من غواشي القوة ، ونسمي ذلك حضورا.

فحضور المعلوم يستدعي كونه أمرا تاما في فعليته ، من غير تعلق بالمادة والقوة ، يوجب نقصه وعدم تمامه ، من حيث كمالاته التي بالقوة.

ومقتضى حضور المعلوم ، أن يكون العالم الذي يحصل له العلم ، أمرا فعليا تام الفعلية ، غير ناقص من جهة التعلق بالقوة ، وهو كون العالم مجردا عن المادة خاليا عن القوة.

فقد بان أن العلم حضور موجود ، مجرد لموجود مجرد ، سواء كان الحاصل عين ما حصل له ، كما في علم الشيء بنفسه أو غيره بوجه ، كما في علم الشيء بالماهيات الخارجة عنه.

وتبين أيضا أولا أن المعلوم ، الذي هو متعلق العلم ، يجب أن يكون أمرا مجردا عن المادة ، وسيجيء (١) معنى تعلق العلم بالأمور المادية.

وثانيا أن العالم الذي يقوم به العلم ، يجب أن يكون مجردا عن المادة أيضا.

الفصل الثاني

ينقسم العلم الحصولي إلى كلي وجزئي

والكلي ما لا يمتنع فرض صدقه على كثيرين ، كالعلم بماهية الإنسان

__________________

(١) في الفصل الثاني.

ويسمى عقلا وتعقلا ، والجزئي ما يمتنع فرض صدقه على كثيرين ، كالعلم بهذا الإنسان ، بنوع من الاتصال بمادته الحاضرة ، ويسمى علما إحساسيا ، وكالعلم بالإنسان الفرد من غير حضور مادته ، ويسمى علما خياليا ، وعد هذين القسمين ممتنع الصدق على كثيرين ، إنما هو من جهة اتصال أدوات الإحساس ، بالمعلوم الخارجي في العلم الإحساسي ، وتوقف العلم الخيالي على العلم الإحساسي ، وإلا فالصورة الذهنية كيفما فرضت ، لا تأبى أن تصدق على كثيرين.

والقسمان جميعا مجردان عن المادة لما تقدم (١) ، من فعلية الصورة العلمية ، في ذاتها وعدم قبولها للتغير.

وأيضا الصورة العلمية كيفما فرضت ، لا تمتنع عن الصدق على كثيرين ، وكل أمر مادي متشخص ، ممتنع الصدق على أزيد من شخص واحد.

وأيضا لو كانت الصورة الحسية أو الخيالية مادية ، منطبعة بنوع من الانطباع في جزء بدني ، لكانت منقسمة بانقسام محلها ، ولكان في مكان وزمان وليس كذلك ، فالعلم لا يقبل القسمة ، ولا يشار إليه إشارة وضعية مكانية ، ولا أنه مقيد بزمان ، لصحة تصورنا الصورة المحسوسة في وقت ، بعد أمد بعيد على ما كانت عليه ، من غير تغير فيها ، ولو كانت مقيدة بالزمان لتغيرت بتقضيه.

وما يتوهم من مقارنة حصول العلم للزمان ، إنما هو مقارنة شرائط حصول الاستعداد له ، لا نفس العلم.

وأما توسط أدوات الحس في حصول الصورة المحسوسة ، وتوقف الصورة الخيالية على ذلك ، فإنما هو لحصول الاستعداد الخاص للنفس ، لتقوى به على تمثيل الصورة العلمية ، وتفصيل القول في علم النفس ، ومما تقدم يظهر أن قولهم ،

__________________

(١) في الفصل السابق.