درس بدایة الحکمة

جلسه ۷۴: حرکت در مقولات

 
۱

خطبه

۲

عدم حرکت در فعل و انفعال و متی و اضافه و جوهر

سخن در مسافت است که امر سیالی است که متحرک به آن متصف می‌شود و در نتیجه حرکت دارد. گفتیم این امر سیال به ناچار داخل در مقوله‌ای از مقولات است زیرا ممکن است و ماهیّت دارد و ماهیّت آن باید یکی از ده مقوله باشد. البته طرز انتزاع مقوله را سابقا توضیح دادیم.

سخن به اینجا رسید که حرکت در کدام مقولات می‌تواند واقع شود. گفتیم مشهور این است که چهار مقوله است که حرکت در آنها واقع می‌شود که عبارت بود از أین، کیف، کم و وضع. همچنین مشهور قائل بود که حرکت در غیر این چهار مورد وجود ندارد. یعنی در غیر این چهار تا امر سیالی نداریم که بتوان از هر حدی از حدود آن فعل و انفعالی یا متی و سایر مقولات را انتزاع کرد.

اما در فعل و انفعال حرکت نیست زیرا فعل و انفعال خودشان تدریجی اند زیرا فعل و انفعال عبارت است از هیئتی که حاصل می‌شود برای شیء مادامی که در چیزی تأثیر می‌کند یا تأثیر می‌پذیرد. وقتی چیزی تدریجی شد، حرکت در آن معنا ندارد زیرا حرکت عبارت است از امر سیالی که از امور آنی آن امر سیال که حدود آن می‌باشند حرکت انتزاع شوند بنا بر این فعل و انفعال چون تدریجی اند از حد شیء که امری ثابت و غیر تدریجی است قابل انتزاع نیستند.

به عبارت دیگر، حرکت در مقوله عبارت است از اینکه امر سیالی داشته باشیم که قابل انقسام به اقسامی باشد که بین آن اقسام مرز مشترکی به نام حد وجود داشته باشد که خودش زمان ندارد و آنّ نام دارد. (مانند نقطه در خط که خودش طول ندارد.) فعل و انفعال از امر آنی قابل انتزاع نیست زیرا در مفهوم آنها تدریج خوابیده است و باید از امر تدریجی انتزاع شود نه آنی. مثلا باید از آتشی که در طول پنج دقیقه گرم می‌کند یا از آبی که در طول پنج دقیقه دارد گرم می‌شود انتزاع شود.

در متی هم به همین بیان نمی‌توان حرکت را انتزاع کرد زیرا متی عبارت است از هیئتی که انتزاع می‌شود از انتساب شیء به زمان و حال آنکه زمان آمری آنی نیست.

اما حرکت در اضافه معنی ندارد زیرا اضافه صرفا امری است انتزاعی که از طرفین انتزاع می‌شود و خود وجود مستقلی ندارد. مثلا زید و عمروی هستند که هر کدام وجود مستقل دارند که از میان آنها اخوت انتزاع می‌شود که شیء مستقلی نیست و قائل به طرفین است و از ارتباط آن دو با هم انتزاع می‌شود. وقتی اضافه مستقلا ما بحذاء ندارد و مستقلا قابل اشاره و لحاظ نیست در نتیجه حکم مستقلی هم ندارد در نتیجه نمی‌توان گفت که اضافه حرکت می‌کند. بله اگر طرفین، حرکت کنند به تبع آنها اضافه هم حرکت کند مثلا اگر دو برادر حرکت کنند، اخوت که از آنها انتزاع می‌شود هم به تبع آنها حرکت می‌کند ولی این حرکت در مقوله‌ی اضافه نیست بلکه حقیقتا در عین آن دو نفر است.

وضعیت در ملک و جده هم همین است. ملک هیئتی است که حاصل می‌شود از احاطه‌ی محیط به محاط بنا بر این اگر محیط حرکت کند که به تبع آن محاط هم حرکت کند، آن هیئت حاصله هم بالتبع حرکت می‌کند. بنا بر این هیئت احاطه‌ی لباس بر زید حرکت نمی‌کند بلکه وقتی زید حرکت می‌کند و حرکت آن در مقوله‌ی أین است، این حرکت به هیئتی که حاصل است و به نام ملک می‌باشد سرایت هم تغییر می‌کند. بنا بر این ملک در ملکیت تغییر نمی‌کند.

اما در جوهر نیز گفته شده است که حرکت در آن محقق نیست زیرا هر حرکتی احتیاج به موضوع دارد که امری است ثابت که از اول تا آخر وجود دارد. بنا بر این حرکت در اعراض، دارای موضوع بود و موضوع آن جوهر بود که امری بود ثابت مانند جسم سیب که عرض آن مانند حجم و یا طعمش حرکت می‌کرد حال اگر قرار باشد حرکت در جوهر واقع شود معنای آن این است که امر سیالی ما روی جوهر برود در اینجا موضوعی وجود نخواهد داشت زیرا جوهر، موضوع ندارد و الا اگر قرار باشد دارای موضوع باشد این خلف در جوهر بودن است. حال که موضوع ندارد و حرکت هم نمی‌تواند بدون موضوع باشد پس در مقوله‌ی جوهر، حرکتی نیست.

۳

تطبیق عدم حرکت در فعل و انفعال و متی و اضافه و جوهر

قالوا: (ولا تقع حركة في باقي المقولات)، (مشهور (قبل از صدر المتاهلین) گفته‌اند که حرکت در باقی مقولات واقع نمی‌شود که عبارتند از:) وهي الفعل والإنفعال ومتى والإضافة والجدة والجوهر.

أما الفعل والانفعال: (اما در فعل و انفعال حرکت نیست) فإنه قد اخذ في مفهوميهما التدريج، (زیرا در معنای این دو تدریج اخذ شده است زیرا در معنای فعل می‌گویند هیئتی است که حاصل می‌شود از تأثیر مؤثر مادام یوثر، ما در مادام ظرفیه‌ی زمانیه است که از آن تدریج استفاده می‌شود.) فلا فرد آني الوجود لهما، (پس اینها فرد آنی الوجود ندارند زیرا امر تدریجی نمی‌تواند آنی باشد زیرا تدریج یعنی چیزی که در زمان است ولی (آن) فاقد زمان می‌باشد بنا بر این سر زمان است مانند نقطه که سر خط است و خودش طول ندارد.) ووقوع الحركة فيهما يقتضي الانقسام إلى أقسام آنية الوجود، (اگر قرار باشد که در فعل و انفعال حرکت باشد، باید موجودی که در آن حرکت واقع شده است به اقسامی تقسیم شود که آن اقسام اطراف و حدودی دارند که آنیة الوجود باشد تا از آن فعل و انفعال انتزاع شود) وليس لهما ذلك. (و حال آنکه فعل و انفعال اقسام آنیة الوجود ندارند)

وكذا الكلام في متى، (همین امر در متی نیز جاری است زیرا در آن تدریج خوابیده است) فإنه: (الهيأة الحاصلة من نسبة الشئ إلى الزمان)، (متی عبارت است از هیئتی که حاصل می‌شود از نسبت شیء به زمان) فهي تدريجية (بنا بر این امری است تدریجی زیرا زمان، تدریجی است و شیی که در ارتباط به آن است نمی‌تواند غیر تدریجی و آنیة الوجود باشد.) تنافي وقوع الحركة فيها المقتضية للانقسام إلى أقسام آنية الوجود. (تدریجی بودن در آن، منافات با وقوع حرکت در آن هیئت دارد زیرا حرکت اقتضاء می‌کند که شیء به آنیة الوجودهایی تقسیم شود که تدریجی نیستند.)

وأما الإضافة: (اما حرکت در اضافه وجود ندارد) فإنها انتزاعية تابعة لطرفيها، فلا تستقل بشئ، كالحركة، (زیرا اضافه ما بحذاء مستقل ندارد بلکه امری است انتزاعی و تابع دو طرف خودش است بنا بر این امر مستقلی نیست (به همین سبب می‌گویند که اضافه اضعف مقولات است به هر حال اضافه مانند عدم در عدم و ملکه امری است انتزاعی یعنی کوری، وجود ندارد بلکه از قابلیت انسان بر بینایی که الآن آن را ندارد این امر انتزاع می‌شود و ما بحذاء مستقل ندارد. بر این اساس برادری از دو برادر انتزاع می‌شود و خودش در خارج وجود مستقل ندارد.) بنا بر این اضافه که خودش امری انتزاعی است نمی‌تواند مستقل به چیزی مانند حرکت باشد. بله چون حرکت در دو طرف اضافه هست در اضافه هم به تبع آنها حرکت هست ولی این حرکت منتسب به اضافه نیست بلکه به طرفین اضافه می‌باشد.)

وكذا الجدة، (و همین طور است در جده که هیئتی است که حاصل می‌شود از احاطه‌ی محیط به محاط) فإن التغير فيها تابع لتغير موضوعها، (بنا بر این حرکت و تغیّر در جده به تبع تغیّر در موضوع جده است که طرفین آن است که همان محیط و محاط می‌باشند) كتغير النعل أو القدم عما كانتا عليه. (بنا بر این تغییر تدریجی یا در کفش است که محیط است یا قدم که محاط است که از حالی که داشتند تغییر می‌کنند)

وأما الجوهر: (اما جوهر حرکت نمی‌کند چون) فوقوع الحركة فيه يستلزم تحقق الحركة من غير موضوع ثابت، (وقوع حرکت در جوهر مستلزم این است که حرکت در غیر موضوع ثابت ایجاد شود زیرا حرکت احتیاج به موضوع دارد که باید امری ثابت باشد مانند حرکات عرضی که روی امر ثابتی به نام جوهر می‌آیند حال اگر حرکت در خود جوهر واقع شود معنایش این است که جوهر، حرکت کند. اینجاست که این حرکت موضوع ثابت ندارد.) وقد تقدم أن تحقق الحركة موقوف على موضوع ثابت (و در فصل ششم از همین مرحله گفتیم که تحقق حرکت موقوف است بر اینکه موضوع ثابتی وجود داشته باشد.) باق ما دامت الحركة. (که آن امر ثابت ما دامی که حرکت وجود دارد ثابت و بدون تغییر باقی بماند.)

۴

نظریه دیگر در حرکت مقولات

فصل یازدهم: بررسی قول مشهور

آنچه گفته شد نظر فلاسفه تا قبل از صدر المتالهین بود ولی او این نکته را ثابت کرد که نه تنها اعراض، حرکت می‌کنند بلکه جوهر هم حرکت می‌کند و تغییر می‌کند یعنی امر سیالی هست جوهری که قابل تقسیم به اقسامی است که از هر حدی از حدودش نوعی از جوهر یا فردی از مقوله‌ی جوهر انتزاع می‌شود.

حال ایشان باید ابتدا ادعای خود را ثابت کند و بعد باید اشکالات مشهور را حل کند.

ایشان برای استدلال به حرکت در جوهر به اموری استدلال کرده است که واضح‌ترین آن امور دلیلی است که دو مقدمه دارد. مدعی این است که حرکت وقتی در اعراض است حتما در جوهر هم باید باشد.

اما اینکه حرکت در اعراض است از واضحات است و همه حتی مشهور آن را قبول دارند.

اما اثبات ملازمه که در جوهر هم باید حرکت وجود داشته باشد به دو مقدمه احتیاج دارد:

مقدمه‌ی اول این است که اعراض معلول جوهر می‌باشند زیرا قبلا گفتیم که اعراض و آثار مختلفی که در اجسام است مبدأ و عاملی می‌خواهد که موجب آن می‌شود یعنی عاملی هست که موجب می‌شود که آن شیء آن بو و طعم و رنگ را دارد و آن شیء چیز دیگری. (این را در اثبات صور نوعیه مطرح کردیم) گفتیم که هیولی نمی‌تواند مبدأ این آثار باشد زیرا هیولی و ماده قوه‌ی محض است و نمی‌تواند منشأ آثار باشد. مضافا بر اینکه، ماده در همه اجسام یکسان است و اگر ماده یکسان است و ذو اثر باشد باید آثار همه‌ی اجسام یکسان باشد. صورت، جسم که همان حجم و طول و عرض و عمق داشتن است نیز نمی‌تواند منشأ آثار باشد و الا آثار همه باید یکی بود زیرا همه جسم و طول و عرض و عمق دارند.

بنا بر این باید یک امر جوهری دیگری در اجسام باشد که او منشأ این آثار است و آن صورت نوعیه می‌باشد. بنا بر این اگر این شیء این رنگ خاص را دارد به سبب این است که صورت نوعیه‌ی سیب را دارد. این صورت نوعیه، فاعل و مبدأ برای این عرض و سایر اعراض است. بنا بر این اعراض به جواهر مستند است.

مقدمه‌ی دوم این است که در دو فصل قبل گفتیم که فاعل قریب هر متغیری باید خودش متغیر باشد اگر رنگ سیب به تدریج عوض می‌شود علامت آن است که صورت نوعیه‌ی آن در حال تغییر است که در نتیجه‌ی آن عرض هم عوض می‌شود. اگر عامل هست و به قوت خودش باقی و ثابت باشد دیگر عاملی نیست که موجب عوض شدن عرض آن شود.

۵

تطبیق نظریه دیگر در حرکت مقولات

الفصل الحادي عشر في تعقيب ما مر في الفصل السابق (فصل یازدهم در تعقیب و بررسی آنچه در فصل گذشته گفته‌ایم.)

ذهب صدر المتألهين (رحمه الله) إلى وقوع الحركة في مقولة الجوهر، (صدر المتالهین قائل به وقوع حرکت در مقوله‌ی جوهر شده است یعنی امر جوهری سیال داریم که از هر حدی از حدود آن فرد یا نوعی از مقوله‌ی جوهر انتزاع می‌شود.) واستدل عليه بأمور أوضحها: (برای این امر دلیل‌هایی آوردند که واضح‌ترین آنها عبارت است از اینکه) أن وقوع الحركة في المقولات الأربع العرضية (واقع شدن حرکت در مقولات چهارگانه‌ی عرضی) يقضي بوقوعها في مقولة الجوهر، (حکم می‌کند به وقوع حرکت در مقوله‌ی جوهر یعنی حرکت اعراض مستلزم حرکت در جوهر است.) لأن الأعراض تابعة للجواهر مستندة إليها استناد الفعل إلى فاعله، (مقدمه‌ی اولی این است که اعراض تابع جوهر است و این تبعیت مانند لباسی نیست که بر تن زید است که زید مستقل و لباسش هم مستقل است بلکه این تبعیت از باب این است که اعراض به جوهر استناد دارد و این استناد مانند استناد معلول به علت است.) فالأفعال الجسمانية مستندة إلى الطبائع والصور النوعية، (بنا بر این افعال جسمانیه، مستند به طبائع و صور نوعیه‌اند که مربوط به اجسام است. (صور نوعیه عطف تفسیر طبائع است. بنا بر این اینکه این سیب این بو را می‌دهد به سبب صورت نوعیه‌ی سیبی است که با صورت نوعیه‌ی گلابی فرق دارد.) وهي الأسباب القريبة لها، (و صورت نوعیه علل قریب برای آن اعراض می‌باشند. بله همه چیز را خداوند خلق می‌کند ولی اینها واسطه‌ی فیض هستند یعنی این جوهر را با چند واسطه خلق می‌کند و آن جواهر این اثرات را دارند که اعراض را تغییر می‌دهند.) وقد تقدم أن السبب القريب للحركة أمر تدريجي كمثلها، (مقدمه‌ی دوم این است که همانگونه که در سابق در فصل هفتم گفتیم سبب قریب برای حرکت باید مانند حرکت، امری تدریجی باشد. امری ثابت نمی‌تواند علت برای حرکت باشد که متغیر است.) فالطبائع والصور النوعية في الأجسام المتحركة في الكم والكيف والأين والوضع متغيرة سيالة الوجود كأعراضها، (از این دو مقدمه نتیجه می‌گیریم که طبایع و صور نوعیه‌ای که در اجسامی که در کم و کیف و أین و وضع شأن تغییر می‌کنند خودشان مانند اعراضشان متغیر و و وجود روان و سیال دارند) ولولا ذلك (و اگر چنین نباشد) لم يتحقق سبب لشئ من هذه الحركات. (علتی در عالم برای هیچ یک از این حرکات عرضی متحقق نخواهد شد.)

۶

اشکالات و جواب آنها

اشکال اولی که به این دلیل می‌شود این است که جوهر که متغیر است معلول چه چیزی است؟ چگونه این جوهر می‌تواند معلول عقل مجرد و یا خداوند باشد که اموری ثابت هستند. عقل مجرد فعل محض است و حرکت چون خروج از قوه به فعل است در عقل محض و خداوند وجود ندارد.

جواب این است که حرکت، ذاتی امر جوهری است و این را سابقا هم توضیح دادیم و گفتیم جوهر این گونه نیست که خودش یک چیزی باشد و حرکت نعت و وصف زائد بر آن باشد. یعنی خلقت جوهر به گونه‌ای است که حدود و اجزاء آن همه یک جا خلق نیست. بنا بر این خداوند چیزی را حرکت نمی‌دهد بلکه چیزی را ایجاد می‌کند که ذاتا متحرک است.

اشکال دوم: ما همین جواب را در خود اعراض می‌زنیم و می‌گوییم مبدأ اعراض جوهر است و جوهر هم ثابت است و این تغیّر ذاتی عرض است. بنا بر این چون تغیّر عرض ذاتی است دیگر احتیاج به علت ندارد. بنا بر این می‌توان قائل به عدم حرکت در جوهر شد.

جواب این است که عرض وجود لنفسه ندارد بلکه وجودش فی نفسه عین وجودش لغیره است. یعنی عرض از آثار یک شیء دیگر است و چون چیز مستقلی نیست نمی‌توان گفت که ذاتی اش تغییر است.

۷

تطبیق اشکالات و جواب آنها

وأورد عليه: (بر دلیلی که صدر المتالهین آورده است اشکال شده است که) أنا ننقل الكلام إلى الطبيعة المتجددة، (که ما سخن را به همان طبیعتی که متجدد است و آنا فآنا نو می‌شود منتقل می‌کنیم و می‌گوییم:) كيف صدرت عن المبدأ الثابت وهي متجددة؟ ! (که چگونه این امر که متغیر است از مبدأی مانند عقل اول یا خداوند صادر شده است و حال آنکه آنها ثابت اند.) وأجيب عنه: (و جواب داده شده است به اینکه) بان الحرکة لما کانت فی جوهرها فالتغير والتجدد ذاتي لها، (از آنجا که حرکت در نهاد و ذات طبیعت است پس تغیّر و آن به آن نو شدن ذاتی برای آن است.) والذاتي لا يعلل، (و ذاتی شیء احتیاج به علت ندارد و خاصیت دیگر آن این است که برهان نمی‌خواهد.) فالجاعل إنما جعل المتجدد، لا أنه جعل المتجدد متجددا. (بنا بر این فاعل و خالق، خلق کرده است چیزی که متجدد است نه اینکه به متجدد حرکت و تجدد داده باشد. این نکته در همه‌ی ذاتیات به همین شکل است یعنی خداوند انسان را موجود می‌کند نه اینکه انسان را حیوان و ناطق کند. به این معنا که انسان را خلق نمی‌کند و بعد حیوان و ناطق را به آن بدهد. زیرا حیوان و ناطق بودن ذاتی آن است. همچنین اینکه خداوند جسم را دارای ابعاد می‌کند یعنی ذو ابعاد خلق می‌کند نه اینکه اول جسم را خلق کند و بعد ابعاد سه گانه را به آن بدهد.)

وأورد عليه: (اشکال دوم این است که) أنا نوجه استناد الأعراض المتجددة إلى الطبيعة بهذا الوجه بعينه، (ما توجیه می‌کنیم استناد اعراض متغیر به طبیعت را به همین وجه که شما گفتید. یعنی اینکه اعراض متغیر به طبیعت مستند هستند به همان گونه است که شما گفتید) من غير حاجة إلى جعل الطبيعة متجددة، (بدون اینکه احتیاج داشته باشیم بگوییم طبیعت حرکت می‌کند. بنا بر این می‌گوییم طبیعت ثابت است و اعراض که حرکت می‌کنند به سبب ذاتشان است.) فالتجدد ذاتي للعرض المتجدد، (بنا بر این تجدد ذاتی عرضی است که متجدد است و نو می‌شود.) والطبيعة جعلت العرض المتجدد، ولم تجعل المتجدد متجددا. (و طبیعت این اعراض را به شکل متجدد خلق کرده‌اند نه اینکه اول خلق کرده باشد و بعد آن را آن به آن نو کند.) وأجيب عنه: (و جواب داده شده است.) بأن الأعراض مستندة في وجودها إلى الجوهر وتابعة له، (اعراض در وجود خودشان به جوهر مستند هستند و تابع جوهر هستند و وجودشان لغیره است. یعنی خودشان روی موضوع دیگری هستند) فالذاتية لابد أن تتم في الجواهر. (بنا بر این ذاتی بودن یک چیز فقط در جواهر تمام می‌شود نه در اعراضی که مستقل نیستند و تابع جوهر می‌باشد. چیزی که تابع است نمی‌تواند ذاتی داشته باشد.)

وأجيب عنه أن انضمام الضمائم لا ريب فيه ، لكن الطبيعة تبدل الأجزاء المنضمة بعد الضم ، إلى صورة الأجزاء الأصلية ، ولا تزال تبدل وتزيد كمية الأجزاء الأصلية تدريجا ، بانضمام الأجزاء وتغيرها إلى الأجزاء الأصلية ، فيزداد الكم العارض للأجزاء الأصلية ، زيادة متصلة تدريجية وهي الحركة.

وأما الوضع فالحركة فيه أيضا ظاهر ، كحركة الكرة على محورها ، فإنه تتبدل بها نسبة النقاط ، المفروضة عليها إلى الخارج عنها ، وهو تغير تدريجي في وضعها.

قالوا ولا تقع حركة في باقي المقولات ، وهي الفعل والانفعال ، ومتى والإضافة والجدة والجوهر.

أما الفعل والانفعال ، فإنه قد أخذ في مفهوميهما التدريج ، فلا فرد آني الوجود لهما ، ووقوع الحركة فيهما يقتضي الانقسام ، إلى أقسام آنية الوجود وليس لهما ذلك.

وكذا الكلام في متى فإنه ، الهيأة الحاصلة من نسبة الشيء إلى الزمان ، فهي تدريجية تنافي وقوع الحركة فيها ، المقتضية للانقسام إلى أقسام آنية الوجود.

وأما الإضافة فإنها انتزاعية تابعة لطرفيها ، فلا تستقل بشيء كالحركة ، وكذا الجدة فإن التغير فيها تابع لتغير موضوعها ، كتغير النعل أو القدم عما كانتا عليه.

وأما الجوهر فوقوع الحركة فيه ، يستلزم تحقق الحركة من غير موضوع ثابت ، وقد تقدم (١) أن تحقق الحركة موقوف ، على موضوع ثابت باق ما دامت الحركة.

__________________

(١) في الفصل السادس.

الفصل الحادي عشر

في تعقيب ما مر في الفصل السابق

ذهب صدر المتألهين ، ره إلى وقوع الحركة في مقولة الجوهر ، واستدل عليه بأمور أوضحها ، أن وقوع الحركة في المقولات الأربع العرضية ، يقضي بوقوعها في مقولة الجوهر ، لأن الأعراض تابعة للجواهر ، مستندة إليها استناد الفعل إلى فاعله ، فالأفعال الجسمانية مستندة إلى الطبائع والصور النوعية ، وهي الأسباب القريبة لها ، وقد تقدم (١) أن السبب القريب للحركة ، أمر تدريجي كمثلها ، فالطبائع والصور النوعية في الأجسام المتحركة ، في الكم والكيف والأين والوضع متغيرة ، سيالة الوجود كأعراضها ، ولو لا ذلك لم يتحقق سبب لشيء من هذه الحركات.

وأورد عليه أنا ننقل الكلام إلى الطبيعة المتجددة ، كيف صدرت عن المبدإ الثابت وهي متجددة.

وأجيب عنه بأن الحركة لما كانت في جوهرها ، فالتغير والتجدد ذاتي لها والذاتي لا يعلل ، فالجاعل إنما جعل المتجدد لا أنه جعل المتجدد متجددا.

وأورد عليه أنا نوجه استناد ، الأعراض المتجددة إلى الطبيعة بهذا الوجه بعينه ، من غير حاجة إلى جعل الطبيعة متجددة ، فالتجدد ذاتي للعرض المتجدد ، والطبيعة جعلت العرض المتجدد ، ولم تجعل المتجدد متجددا.

وأجيب عنه بأن الأعراض ، مستندة في وجودها إلى الجوهر وتابعة له ،

__________________

(١) في الفصل السابع.

فالذاتية لا بد أن تتم في الجواهر.

وأورد عليه أيضا ، أن القوم صححوا ارتباط ، هذه الأعراض المتجددة إلى المبدإ الثابت ، من طبيعة وغيرها بنحو آخر ، وهو أن التغير لاحق لها من خارج ، كتجدد مراتب قرب وبعد ، من الغاية المطلوبة في الحركات الطبيعية ، وكتجدد أحوال أخرى في الحركات القسرية ، التي على خلاف الطبيعة ، وكتجدد إرادات جزئية منبعثة من النفس ، في كل حد من حدود الحركات النفسانية ، التي مبدؤها النفس.

وأجيب عنه بأنا ننقل الكلام ، إلى هذه الأحوال والإرادات المتجددة ، من أين تجددت ، فإنها لا محالة تنتهي ، في الحركات الطبيعية إلى الطبيعة ، وكذا في القسرية ، فإن القسر ينتهي إلى الطبيعة ، وكذا في النفسانية فإن الفاعل المباشر ، للتحريك فيها أيضا الطبيعة كما سيجيء (١).

ويمكن أن يستدل على الحركة في الجوهر بما تقدم (٢) : أن وجود العرض من مراتب وجود الجوهر ، من حيث كون وجوده في نفسه عين وجوده للجوهر ، فتغيره وتجدده تغير للجوهر وتجدد له.

ويتفرع على ما تقدم أولا ، أن الصور الطبيعية المتبدلة ، صورة بعد صورة على المادة بالحقيقة ، صورة جوهرية واحدة سيالة ، تجري على المادة ، وينتزع من كل حد من حدودها ، مفهوم مغاير لما ينتزع من غيره.

هذا في تبدل الصور الطبيعية بعضها من بعض ، وهناك حركة اشتدادية جوهرية أخرى ، هي حركة المادة الأولى إلى الطبيعية ، ثم النباتية ثم الحيوانية ثم الإنسانية.

وثانيا أن الجوهر المتحرك في جوهره ، متحرك بجميع أعراضه ، لما سمعت

__________________

(١) في الفصل السادس عشر.

(٢) في الفصل الثالث من المرحلة الثالثة.