درس بدایة الحکمة

جلسه ۷۵: استدلال بر حرکت جوهری و جواب اشکالات

 
۱

خطبه

۲

اشکال دیگر و جواب

گفتیم هر چند مشهور قائل بود که حرکت در جوهر معنا ندارد و ممکن نیست زیرا لازمه‌ی آن این است که حرکت بدون موضوع باشد، صدر المتالهین قائل به حرکت در مقوله‌ی جوهر شد. یعنی در خارج امر جوهری سیالی داریم که از هر حدی از حدود آن نوعی یا فردی از مقوله‌ی جوهر انتزاع می‌شود که با نوع یا فرد قبلی و بعدی فرق دارد.

دلیل بر حرکت جوهری اموری بود که واضح‌ترین آن این بود که عرض، معلول جوهر است و علت متغیر باید خودش نیز متغیر باشد، نتیجه اینکه وقتی اعراض، حرکت دارند و تغییر می‌کنند، چون اینها معلول بلا واسطه‌ی جوهرند پس جوهر باید متغیر باشد.

به این کلام اشکالاتی وارد شده است دو اشکال را در بحث قبلی مطرح کرده و جواب آن را ذکر کردیم و اکنون به بیان اشکال سوم می‌رسیم:

اعراض که احتیاج به مبدأ متغیر دارند، مبدأ متغیر آنها جوهر نیست. مثلا اگر أین یا کم شیئی تغییر می‌کند و به طور کلی در هر حرکتی یک سری امور متغیره‌ای داریم که آنها علت حرکت می‌باشند و تغییر اعراض به آنها مستند است نه به جوهر.

توضیح اینکه حرکات در مقام دسته بندی به یکی از این سه قسم تقسیم می‌شوند:

حرکات طبیعی: مانند حرکاتی که از جسم بما اینکه طبعش آن را اقتضاء می‌کند صادر می‌شود مثلا حرکت اجسام وزن دارد طبعا به سمت زمین است از این رو اگر از بالا رها شود به سمت زمین می‌آید و طبع گاز و بخار این است که به سمت بالا بروند.

حرکات قسری که حرکاتی است که بر اساس عامل خارجی رخ می‌گیرد و بر خلاف طبع شیء است مانند حرکت سنگ به سمت بالا که بر اساس دست من یا عامل دیگری چنین حرکتی را انجام می‌دهد.

حرکات نفسانی که حرکاتی است که مبدأ آنها نفس است که در موجوداتی که زنده‌اند و روح دارند رخ می‌دهد. حرکت در اینها به سبب این است که روحشان آنها را حرکت می‌دهد بنا بر این روح است که زبان را حرکت می‌دهد.

در هر سه نوع حرکت فوق، ما احتیاج نداریم که ثابت کنیم جوهر متغیر است زیرا هر کدام از آن حرکات به امر متغیری که خارج از حقیقت جوهر است مستند می‌باشد. مثلا حرکتی که دارد بالطبع حرکت می‌کند آنا فآنا مراتب قرب و بعدش با غایت و هدفی که حرکتش به آن ختم می‌شود فرق می‌کند، در اینجا عامل در تغییر أین همان قرب و بعدها می‌باشد و جوهر سنگ در هر حال ثابت می‌شود. بنا بر این اعراض سنگ مستند به قرب و بعدها است که احوال سنگ می‌باشند و مستند به جوهر سنگ نیستند.

هکذا در حرکت قسری، حرکت با موانعی مواجه است است که آنا فآنا جدید می‌شود مثلا سنگی که به هوا می‌رود در هر آن، باید بخشی خاص از هوا را بشکافد. همچنین آنا فآنا از جایی که طبعش اقتضاء می‌کند دور می‌شود. این دور شدن‌ها آنا فآنا متفاوت است و همین‌ها عامل حرکت می‌باشند.

در حرکات نفسانی هم غیر از خود جوهر عومل دیگری وجود دارد. مثلا وقتی بدن به سمتی حرکت می‌کند هر چند اصل حرکت و رسیدن به یک نقطه منبعث از یک اراده‌ی کلی است ولی به تعداد گام‌هایی که فرد بر می‌دارد اراده‌ی مستقلی دارد (بر این اساس می‌تواند گامی را بر ندارد.) بنا بر این تغیّر و حرکت در بدن معلول آن اراده‌های متجدد است نه جوهر.

صدر المتالهین در جواب می‌فرماید: ما سخن را روی همان حالات (مثل قرب و بعد و اراده‌ها و یا برخورد با مانع‌های جدید) می‌آوریم. این حالات خودشان اعراض اند و می‌گوییم آنها که متغیر هستند معلول چه چیزی می‌باشند. واضح است که عرض را نمی‌شود با عرض حل کرد بلکه باید سرآخر به جوهر منتهی شود. بنا بر این اگر به جوهر رسید، برهان ما تام می‌شود زیرا این اعراض متغیر هستند و عامل آنها که به جوهر می‌رسد هم باید متغیر باشد. این همانی است که فلاسفه گفته‌اند که فاعل مباشر در تمام حرکات همان طبیعت است. این در حرکات طبیعی واضح است و اما در حرکات قسری گفته‌اند که آنی که مباشرتا حرکت را انجام می‌دهد همان سنگ است و دست من که آن را به بالا پرت می‌کند فقط زمینه را در آن انجام می‌دهد تا خلاف طبعش حرکت کند. کما اینکه نفس، زمینه ساز برای حرکت بدن است و الا خود بدن است که حرکت می‌کند و الا نفس مجرد بما انه مجرد، حرکت ندارد.

۳

تطبیق اشکال دیگر و جواب

وأورد عليه أيضا: (بر این قول اشکال سومی شده است و آن اینکه) أن القوم صححوا ارتباط هذه الأعراض المتجددة إلى المبدأ الثابت - من طبيعة وغيرها - بنحو آخر، (کسانی که حرکت در جوهر را قبول ندارند مشکل را حل کرده‌اند و ارتباط اعراض متغیر با مبدأ ثابت که عبارت است از طبیعت یا غیر طبیعت مانند نفس یا قاسر را از راه دیگری تصحیح کرده‌اند که غیر از راه اثبات حرکت جوهری است.) وهو: (و آن اینکه) أن التغير لاحق لها من خارج، (تغیّر از خارج ملحق به اعراض می‌شود نه از جوهر اشیاء) كتجدد مراتب قرب وبعد من الغاية المطلوبة في الحركات الطبيعية، (مانند نو شدن مراتب نزدیکی و دوری از غایت مطلوبه در حرکات طبیعیه یعنی سابقا به مبدأ نزدیک بود یا دور بود و این حالت در هر آنی حال تغییر است.) وكتجدد أحوال أخرى في الحركات القسرية التي على خلاف الطبيعة، (و مانند نو شدن حالاتی دیگر (مانند برخورد با موانع جدید یا وضع‌های خاصی پیدا کردن) در حرکات قسریه‌ای که بر خلاف حرکات طبیعیه است.) وكتجدد إرادات جزئية منبعثة من النفس في كل حد من حدود الحركات النفسانية التي مبدؤها النفس. (و مانند نو شدن اراده‌های جزئیه که برخواسته از نفس است که در هر حد از حدود حرکات نفسانیه که مبدشان نفس است.)

وأجيب عنه: (از این قول جواب داده شده است) بأنها ننقل الكلام إلى هذه الأحوال والإرادات المتجددة، من أين تجددت؟ (ما نقل کلام به همین حالات و اراده‌های متجدد می‌کنیم و می‌پرسیم اینها از کجا متغیر شده‌اند و اینها که خود، اعراض هستند عامل تغییرشان چیست؟) فإنها لا محالة تنتهي في الحركات الطبيعية إلى الطبيعة، وكذا في القسرية، (این حالات متجدده به ناچار در حرکات طبیعیه بر می‌گردد چه حرکت طبیعی باشد و چه قسری. یعنی طبیعت است که حرکت می‌کند و این طبیعت گاه در حال عادی است که حرکتی که انجام می‌دهد طبیعی است و گاه تحت فشار است که حرکت آن بر خلاف طبیعت است. ولی به هر حال همان طبیعت و جوهر شیء است که حرکت می‌کند.) فإن القسر ينتهي إلى الطبيعة، (در حرکات قسریه، فشار منتهی به طبیعت می‌شود و طبیعت است که عمل را انجام می‌دهد.) وكذا في النفسانية، فإن الفاعل المباشر للتحريك فيها أيضا الطبيعة، كما سيجئ. (حتی در حرکات نفسانیه هم چنین است که حرکات در آنها به طبیعت بر می‌گردد زیرا فاعل مباشر تحریک یعنی چیزی که مباشرتا حرکت را انجام می‌دهد همان طبیعت است. و این را در آینده در فصلی بیان می‌کنیم.)

۴

دلیل دوم حرکت جوهری

دلیل دوم بر حرکت جوهری

سابقا دانستیم که عرض از مراتب وجود جوهر است یعنی در خارج دو وجود نداریم که یکی مربوط به جوهر باشد و دیگری مربوط به عرض. بلکه یک وجود واحد داریم که قائم به نفس است و همان وجود، شؤون و تجلیاتی دارد که عرض است.

مثلا سیب که بو، حجم و رنگ دارد همه به یک وجود موجودند. اگر قرار بود اینها با دو وجود موجود باشند دیگر قابل حمل بر یکدیگر نبودند زیرا مفهوم سیب با رنگش یکی نیست و اگر در وجود هم یکی نبودند دیگر نمی‌توانستیم بگوییم که سیب، قرمز است. بنا بر این حال که عرض از مراتب وجود جوهر است و وجود مستقل ندارد معنایش این است که اگر عرض متغیر شد پس وجود جوهر هم متغیر می‌باشد. اگر جوهر وجود دیگری داشت می‌توانستیم بگوییم که عرض که در تغیّر است ارتباطی به جوهر ندارد ولی وقتی هر دو یک وجود دارند و حرکت هم به وجود خارجی تعلق گرفته است نه به مفهوم آن، حال که عرض تغییر می‌کند و از طرفی وجود آن با جوهر یکی است پس جوهر هم تغییر می‌کند.

۵

تطبیق دلیل دوم حرکت جوهری

ويمكن أن يستدل على الحركة في الجوهر بما تقدم (می‌توان به حرکت در جوهر به آنچه در فصل سوم از مرحله‌ی سوم گذشت استدلال کرد و آن اینکه) أن وجود العرض من مراتب وجود الجوهر، (وجود عرض از مراتب وجود جوهر است) من حيث كون وجوده في نفسه عين وجوده للجوهر، (از این حیث که وجود عرض فی نفسه عین وجود آن برای جوهر است یعنی وجود عرض فی نفسه عین وجود لغیره آن است.) فتغيره وتجدده تغير للجوهر وتجدد له. (بنا بر این تغیّر و تجدد عرض در واقع همان تغیّر جوهر و تجدد برای جوهر است.)

۶

نتیجه اول مطالب گذشته

بعد علامه می‌فرماید: بر آنچه تا به حال گفتیم مطالبی متفرع می‌شود.

اول اینکه کون و فسادی در عالم وجود ندارد یعنی این گونه نیست که یک صورت از بین برود و صورت دیگری به جای آن بنشیند. بنا بر این وقتی چوب خاکستر می‌شود این گونه نبوده است که در طول چندین سال صورت چوبی داشته است و در نقطه‌ی خاصی این صورت از بین می‌رود و در همان حال صورت دیگری به نام خاکستری به وجود می‌آید. برای اینکه لازمه‌ی آن این است که در همان آن که صورت قبلی می‌رود، ماده باید بی‌صورت باقی بماند. وقتی صورت از بین برود، ماده‌ای که قوامش به صورت است از بین می‌رود. از این رو هر چند صورت چوبی و خاکستری هر کدام یک ماهیّت جداگانه است ولی از نظر وجود به هم متصل اند و قابل تفکیک نیستند. بنا بر این صُوَری که در خارج پشت هم می‌آیند به هم متصل می‌باشند. مثلا سیبی که بر روی درخت است و در طول چند ماه بزرگ می‌شود آنا فآنا در حال اضافه کردن حجم است و صورت آن لحظه به لحظه هرچند به مقدار بسیار کم که قابل رؤیت نیست تغییر می‌کند و این گونه نیست که صورت قبلی محو شود و بعدی تکوین شود.

البته یک نوع حرکت جوهری دیگری است که تکاملی است (بر خلاف مثال‌های فوق که صور بعدی کاملتر نیست مثلا خاکستر از چوب بالاتر نیست.) مانند جایی که نطفه تبدیل به انسان می‌شود یعنی از جماد به نامی و بعد حیوان و بعد انسان می‌شود. همه‌ی اینها در خارج یک واحد متصل تدریجی است و من اگر در جایی از آن جماد را می‌بینم و بعد حیوان را به سبب این است که بر یک حد از آن انگشت می‌گذارم و از آن مفهوم خاصی را برداشت می‌کنم.

۷

تطبیق نتیجه اول مطالب گذشته

ويتفرع على ما تقدم: (متفرع می‌شود بر آنچه از حرکت جوهری گفتیم) أولا: أن الصور الطبيعية المتبدلة صورة بعد صورة على المادة، (اول اینکه صورت‌های طبیعی که تبدیل می‌شوند صورتی بعد از صورت بر ماده وارد می‌شوند) بالحقيقة صورة جوهرية واحدة سيالة تجري على المادة، (اینها در واقع یک صورت جوهریه‌ی واحد است که سیال است و بر ماده وارد می‌شود و من می‌توانم مفاهیم متعدده از آن انتزاع کنم و الا یک چیز بیشتر نیست.) وينتزع من كل حد من حدودها مفهوم مغاير لما ينتزع من غيره. (و از هر حدی از حدود آن وجود، مفهومی انتزاع می‌شود که مغایر با حد دیگر است.) هذا في تبدل الصور الطبيعية بعضها من بعض، (این در جایی است که صورت طبیعی بعضی تبدیل به بعضی دیگر می‌شود مانند تبدیل صورت آبی به صورت بخاری) وهناك حركة اشتدادية جوهرية أخرى، (و حرکت جوهری دیگری هم وجود دارد که حرکت اشتدادی است یعنی هرچه جلوتر می‌شود کامل‌تر می‌شود) هي حركة المادة الأولى إلى الطبيعية، ثم النباتية، ثم الحيوانية، ثم الانسانية. (و عبارت است از حرکت ماده‌ی اولی که صورت جمادی دارد و بعد نباتی و حیوانی و انسانی. اینها هیچ کدام وجود‌های گسسته نیستند بلکه یک صورت است که از حدود مختلف آن گاه جمادی و نباتی و مانند آن انتزاع می‌شود.)

۸

نتیجه دوم

نکته‌ی دومی که از حرکت جوهری انتزاع می‌شود این است که اگر جوهر متغیر باشد همه‌ی اعراضش متغیر اند چوند اعراض به یک وجود موجودند که همان وجود جوهر است پس اگر جوهر تغییر می‌کند تمامی اعراضی که در آن است تغییر می‌یابد. بنا بر این حتی اگر مثلا کم، در شیء زیاد و کم نشود چون جوهر قبلی قبل از جوهر بعدی است کمی که در الآن است با کم قبلی فرق دارد حتی اگر در حجم تغییری ایجاد نشده باشد. از این رو اگر حجم آن هم تغییر کند این یک حرکت دیگری غیر از حرکت قبلی است که به تبع جوهر است یعنی علاوه بر آن حرکت که به تبع جوهر است حرکاتی ثانوی دارند.

همچنین اگر سنگ ساکن باشد چون در همان حال جوهرش در حال تغییر می‌کند أین آن با أین قبلی فرق دارد. حال اگر ساکن نباشد علاوه بر حرکت جوهری حرکتی ثانوی دارد که حرکت در أین است.

۹

تطبیق نتیجه دوم

وثانيا: أن الجوهر المتحرك في جوهره متحرك بجميع أعراضه، (جوهری که جوهرش در حرکت است، با جمیع اعراضش در حرکت است.) لما سمعت من حديث كون وجود الأعراض من مراتب وجود الجوهر الموضوع لها. (به سبب آنچه شنیدی از اینکه اعراض از مراتب وجود جوهری هستند که موضوع برای اعراض است.) و لازم ذلك كون حركة الجوهر في المقولات الأربع أو الثلاث من قبيل الحركة في الحركة، (و لازمه‌ی این حرف این است که حرکت جوهر در مقولات چهارگانه (کیف، کم یا وضع و أین) یا سه گانه (بنا بر اینکه أین مقوله‌ای جدا و مستقل نباشد) همه از قبیل حرکت در حرکت است.) وعلى هذا ينبغي أن تسمى هذه الحركات الأربع أو الثلاث: (حركات ثانية)، (حال که سخن از دو حرکت است، این حرکات وضعی چهارگانه یا سه گاه را حرکات ثانیه می‌نامند.) وما لمطلق الأعراض من الحركة بتبع الجوهر لا بعرضه: (حركات أولى). (و آنچه برای مطلق اعراض است از حرکت، به تبع جوهر است و نه به عرض جوهر یعنی چون جوهر حرکت می‌کند اینها هم واقعا حرکت می‌کنند را حرکات اولی می‌نامند. مراد از حرکات بالتبع این است که تابع حقیقتا متصف است به چیزی که متبوع به آن متصف است ولی حرکت بالعرض مانند جری المیزاب است که تابع واقعا حرکت نمی‌کند. بنا بر این حرکت اعراض به تبع جوهر یعنی اعراض واقعا حرکت می‌کنند زیرا جوهرشان حرکت کرده است.)

۱۰

نتیجه سوم

نتیجه‌ی سوم این است که وقتی در عالم کون و فساد نیست و همه‌ی صورت‌هایی که به هم تغییر می‌کنند همه یک صورت سیال هستند پس کل عالم عبارت از یک حرکت می‌شود و به جایی حرکت می‌کند که به تجرد می‌انجامد.

۱۱

نتیجه سوم

وثالثا: أن العالم الجسماني بمادته الواحدة حقيقة واحدة سيالة متحركة بجميع جواهرها وأعراضها (سوم اینکه عالم جسمانی به ماده‌ی واحده‌ای که دارد (زیرا گفتیم ماده در همه‌ی موجودات یکی است) حقیقت واحده‌ی سیالی است که با تمام جوهر و عرض‌هایش در حال حرکت است.) قافلة واحدة إلى غاية ثابتة لها الفعلية المحضة. (همانند یک قافله‌ی واحدی که به سمت غایت و هدف ثابتی حرکت می‌کند که همان تجرد و فعلیت محض است که در آن قوه و فعل معنا ندارد.)

فالذاتية لا بد أن تتم في الجواهر.

وأورد عليه أيضا ، أن القوم صححوا ارتباط ، هذه الأعراض المتجددة إلى المبدإ الثابت ، من طبيعة وغيرها بنحو آخر ، وهو أن التغير لاحق لها من خارج ، كتجدد مراتب قرب وبعد ، من الغاية المطلوبة في الحركات الطبيعية ، وكتجدد أحوال أخرى في الحركات القسرية ، التي على خلاف الطبيعة ، وكتجدد إرادات جزئية منبعثة من النفس ، في كل حد من حدود الحركات النفسانية ، التي مبدؤها النفس.

وأجيب عنه بأنا ننقل الكلام ، إلى هذه الأحوال والإرادات المتجددة ، من أين تجددت ، فإنها لا محالة تنتهي ، في الحركات الطبيعية إلى الطبيعة ، وكذا في القسرية ، فإن القسر ينتهي إلى الطبيعة ، وكذا في النفسانية فإن الفاعل المباشر ، للتحريك فيها أيضا الطبيعة كما سيجيء (١).

ويمكن أن يستدل على الحركة في الجوهر بما تقدم (٢) : أن وجود العرض من مراتب وجود الجوهر ، من حيث كون وجوده في نفسه عين وجوده للجوهر ، فتغيره وتجدده تغير للجوهر وتجدد له.

ويتفرع على ما تقدم أولا ، أن الصور الطبيعية المتبدلة ، صورة بعد صورة على المادة بالحقيقة ، صورة جوهرية واحدة سيالة ، تجري على المادة ، وينتزع من كل حد من حدودها ، مفهوم مغاير لما ينتزع من غيره.

هذا في تبدل الصور الطبيعية بعضها من بعض ، وهناك حركة اشتدادية جوهرية أخرى ، هي حركة المادة الأولى إلى الطبيعية ، ثم النباتية ثم الحيوانية ثم الإنسانية.

وثانيا أن الجوهر المتحرك في جوهره ، متحرك بجميع أعراضه ، لما سمعت

__________________

(١) في الفصل السادس عشر.

(٢) في الفصل الثالث من المرحلة الثالثة.

من حديث كون وجود الأعراض ، من مراتب وجود الجوهر الموضوع لها.

ولازم ذلك كون حركة الجوهر ، في المقولات الأربع أو الثلاث (١) من قبيل الحركة في الحركة ، وعلى هذا ينبغي أن تسمى هذه الحركات الأربع ، أو الثلاث حركات ثانية ، وما لمطلق الأعراض من الحركة ، بتبع الجوهر لا بعرضه حركات أولى.

وثالثا أن العالم الجسماني بمادته الواحدة ، حقيقة واحدة سيالة ، متحركة بجميع جواهرها وأعراضها قافلة واحدة ، إلى غاية ثابتة لها الفعلية المحضة.

الفصل الثاني عشر

في موضوع الحركة الجوهرية وفاعلها

قالوا إن موضوع هذه الحركة ، هو المادة المتحصلة بصورة ما من الصور ، المتعاقبة المتحدة بالاتصال والسيلان ، فوحدة المادة وشخصيتها محفوظة ، بصورة ما من الصور المتبدلة ، وصورة ما وإن كانت مبهمة ، لكن وحدتها محفوظة بجوهر مفارق ، هو الفاعل للمادة ، الحافظ لها ولوحدتها وشخصيتها بصورة ما ، فصورة ما شريكة العلة للمادة ، والمادة المتحصلة بها هي موضوع الحركة.

وهذا كما أن القائلين بالكون والفساد ، النافين للحركة الجوهرية قالوا ، أن فاعل المادة هو صورة ما ، محفوظة وحدتها بجوهر مفارق ، يفعلها ويفعل المادة بواسطتها ، فصورة ما شريكة العلة بالنسبة إلى المادة ، حافظة لتحصلها ووحدتها.

والتحقيق أن حاجة الحركة ، إلى موضوع ثابت باق ما دامت الحركة ، إن كانت لأجل أن تنحفظ به وحدة الحركة ، ولا تنثلم بطرو الانقسام عليها ،

__________________

(١) والتثليث باعتبار رجوع الأين إلى الوضع.