درس بدایة الحکمة

جلسه ۷۳: مقولاتی که حرکت در آنها واقع می‌شود

 
۱

خطبه

۲

حرکت در این

بحث در مورد چیزهایی است که در حرکت دخلیند. سخن در پنجمین امر است که مسافت می‌باشد که امر سیالی است که روی متحرک می‌آید و متحرک به آن متصف می‌شود و از آن مقوله‌ای از مقولات انتزاع می‌شود. چون آن از حدود آن مسافت مقوله‌ای از مقولات انتزاع می‌شود این بحث مطرح می‌شود که آیا می‌شود همه‌ی مقولات به گونه‌ای باشند که از حدود حرکت انتزاع شوند و به عبارتی دیگر آیا حرکت در همه‌ی مقولات وجود دارد.

مثلا حرکت در مقوله‌ی أین به این معنا بود که شیء به گونه‌ای باشد که در هر آن، فردی از أین از آن انتزاع شود که غیر از فرد سابق و لاحق باشد. حرکت در کم به این بود که شیء در هر آن، فردی یا نوعی از کم از آن انتزاع شود که غیر از آن نوع یا فرد کمی باشد که قبل یا بعدش هست.

حال باید دید که آیا در متی و سایر مقولات هم همین نکته جاری است یعنی شیء در متی به گونه‌ای باشد که در هر آن متایی از آن انتزاع شود که با متای سابق و لاحق متفاوت باشد؟

علامه در این فصل فقط اقوال مشهور فلاسفه را بیان می‌کند و نظر خود را بیان نمی‌کند و می‌فرماید: مشهور این است که حرکت در چهار مقوله انجام می‌شود که عبارتند از:

أین (شیء أین تدریجی داشته باشد به طوری که در هر آن أینی داشته باشد که أینی که در قبل یا بعد داشته است فرق کند مانند سنگی که در حال پرت شدن است که آن به آن نسبتش با مکان عوض می‌شود.)

نکته‌ای که وجود دارد این است که آیا أین یک مقوله هست یا نه (البته بهتر بود که این بحث در مبحث مقولات مطرح می‌شد نه اینجا) ممکن است گفته شود که أین یک نوع وضع است زیرا وضع عبارت است از هیئتی که حاصل می‌شود از نسبت اجزاء شیء به هم و مجموع به خارج. این دو با هم که در نظر گرفته شود به آن وضع می‌گویند. مثلا زید که نشسته است مجموع اجزائش نسبت به هم رابطه‌ی خاصی دارند مثلا ران با سینه یک زاویه‌ی خاص دارد. همچنین این مجموع باید با خارج لحاظ شود یعنی باید پا پائین و به طرف زمین باشد و سر بالا و به سمت آسمان.

این وضع همان گونه که گفتیم متشکل از دو هیئت است (نسبت اجزاء به هم و نسبت مجموع به خارج) بنا بر این هر یک از اینها خود جزئی از وضع است یعنی هیئت حاصله از اجزاء به هم وضع است ولی وضع جزء المقوله است. واضح است که أین همان سنجیدن مجموع اجزاء با خارج. زیرا أین عبارت بود از نسبت مجموع شیء به مکان و مکان هم همان خارج است. بنا بر این مکان آب عبارت است از سطح بیرونی آب که با سطح داخلی کوزه مماس است جای کوزه هم عبارت است از سطح درونی هوا که مماس است با سطح بیرونی کوزه. أین هم عبارت است هیئتی که حاصل می‌شود از انتساب شیء با مکان یعنی انتساب کوزه با آن مکان که همان هوای بیرون آن است. این یک جزء از وضع می‌باشد.

بنا بر این وقتی می‌گوییم که در حرکت، أین شیء عوض می‌شود یعنی آنا فآنا نسبت مجموع اجزاء با خارج عوض می‌شود. بنا بر این حرکت أینی یک حرکت مستقل نیست بلکه جزئی از وضع است.

۳

تطبیق حرکت در این

الفصل العاشر في المقولات التي تقع فيها الحركة (فصل دهم در مقولاتی که حرکت در آنها واقع می‌شود.)

المشهور بين قدماء الفلاسفة أن المقولات التي تقع فيها الحركة أربع مقولات: (مشهور بین قدماء فلاسفه این است که مقولاتی که حرکت در آنها واقع می‌شود و می‌توان آنها را از حدود حرکت انتزاع کرد چهار مقوله‌اند) الأين، والكيف، والكم، والوضع. أما الأين: فوقوع الحركة فيه ظاهر، (اما وقوع حرکت در أین ظاهر است) كالحركات المكانية التي في الأجسام، (مانند حرکات مکانی که در اجسام است یعنی در مکان حرکت می‌کنند که در واقع أین آنها به تدریج عوض می‌شود و هر آن از آنها أینی انتزاع می‌شود که با أین قبل و بعد فرق می‌کند.) لكن في كون الأين مقولة برأسها كلام (لکن اینکه أین خودش یک مقوله‌ی مستقل باشد محل بحث است.) وإن كان مشهورا بينهم، (هر چند مشهور این است که أین یک مقوله‌ی مستقل است.) بل الأين ضرب من الوضع، (و گفته شده است که أین یک نوع وضع است زیرا وضع دو جزء دارد که عبارت است از هیئتی که حاصل می‌شود از نسبت اجزاء به خودش و مجموع به خارج و دومی همان أین است.) وعليه فالحركة الأينية ضرب من الحركة الوضعية. (بنا بر این حرکت أینیة یک جزء از حرکت وضعیه است. بنا بر این گاه هیئت حاصله از خود اجزاء در حال تغییر است که آن حرکت در وضع است و گاه نسبت مجموع اجزاء به خارج در حال تغییر است مانند سنگی که حرکت می‌کند که این قسمی از وضع است که به آن أین هم می‌گویند.)

۴

حرکت در کیف

اما حرکت در کیف:

کیفیات به چهار قسم تقسیم می‌شود که عبارت است از: کیف نفسانی، کیف مخصوص به کم، کیف استعدادی و کیف محسوس.

کیف محسوس به تعداد حواس پنجگانه به پنج قسم تقسیم می‌شود: کیف مبصر، کیف مسموع، کیف ملموس، کیف مذوق و کیف مشموم

کیف ملموس به کیف فعلی و کیف انفعالی تقسیم می‌شود. کیف فعلی چیزی است که در مجاور خود تأثیر می‌گذارد مانند حرارت و برودت. مثلا یخ اگر سرد است آنچه کنار خودش است را نیز سرد می‌کند.

کیف انفعالی چنین نیست مانند یبوست و رطوبت که انفعال و حاصل گرمی و سردی می‌باشند. بنا بر این کیف فعلی مؤثر و کیف انفعالی متأثر می‌باشد.

در کیف ملموس فعلی چند نظریه وجود دارد:

اول اینکه اگر جسمی به وسیله‌ی عاملی گرم می‌شود به نحو نفوذ و خروج است یعنی اگر جسمی روی آتش قرار گرفت و گرم شد این بدان معنا است که اجزای ریزی از آتش در آن جسم نفوذ کرده است. سرد شدن هم به آن است که آن اجزاء از داخل جسم بیرون می‌رود. بنا بر این این نظریه‌ی حرکت کیفی معنا ندارد زیرا کیف معنا ندارد زیرا اگر چیزی گرم می‌شود کیفیت آن که عرض است عوض نمی‌شود بلکه جوهرهایی که همان اتم‌های آتش است به داخل شیء نفوذ کرده است. در نتیجه در واقع مکان یک سری از جوهرها تغییر کرده است.

نظریه‌ی دوم عبارت است از کمون و بروز یعنی اگر جسمی گرم می‌شود، گرما را خودش در درون خودش دارد و فقط عامل خارجی که همان آتش است کاری نمی‌کند مگر اینکه آن را آشکار می‌کند و همین طور است وضعیت سرما.

نظریه‌ی سوم عبارت است از اینکه گرما و سرما عرضی است که بر جسم وارد می‌شود. طبق این نظریه حرکت معنا دارد زیرا به تدریج که شیء گرمتر می‌شود کیف آن عوض می‌شود.

طبق این نظریات، حرکت در کیف معنا ندارد. مخصوصا در غیر کیف فعلی زیرا در کیف فعلی این شبهات و اقوال وجود دارد که طبق آن حرکت کیفی معنا ندارد.

بنا بر این حرکت در کیف مخصوص به کم واضح است زیرا اگر نهالی که کم آن عوض می‌شود کیف آن که عبارت است از استقامت یعنی ساقه‌ی آن قبلا راست بود و الآن هم راست است تغییر کرده است زیرا آن استقامت مخصوص آن حجم خاص است و حال که عوض شده است استقامت آن هم عوض شده است. زیرا کیف استقامت روی آن کم خاص بود وقتی آن کم عوض شده است کیفی که روی آن بوده است هم از بین رفته است و با تغییر کم، کیف آن هم جدید شده است.

۵

حرکت در کیف

وأما الكيف: (اما حرکت در کیف) فوقوع الحركة فيه وخاصة في الكيفيات غير الفعلية، (پس وقوع حرکت در کیف و علی الخصوص در کیفیات غیر فعلیه زیرا در کیفیات فعلی نظریاتی هست که طبق آنها حرکت در کیف معنا ندارد.) كالكيفيات المختصة بالكميات، (مانند کیفیات مختص به کمیات که کیف غیر فعلی اند) كالإستواء والاعوجاج ونحوهما، (مانند صاف بودن و کج بودند و مانند آنها مانند عمود بودن و مایل بودن) ظاهر، (حرکت در آنها ظاهر است) فإن الجسم المتحرك في كمه يتحرك في الكيفيات القائمة بكمه. (بنا بر این جسمی که در کم که حجم و مقدارش است حرکت می‌کند، در کیفیاتی که قائم به آن مقدار است تغییر می‌کند. بنا بر این راست بودنی که الآن در آن حجم خاص است با تغییر آن حجم چون آن کم از بین رفته است آن کیف که قائم به آن بود نیز از بین می‌رود و به نوع یا فرد دیگری تبدیل می‌شود که قائم به کم جدید است.)

۶

حرکت در کم

حرکت در کم:

این حرکت عبارت است از اینکه اجزاء شیء با یک حرکت خاصی رو به افزونی یا کمی رود. نمو یک نمونه از حرکت در کم است. نمو و رشد عبارت است از اینکه اجزاء یک شیء با نسبت منظمی بزرگ می‌شود. صرف زیاد شدن اجزاء یک شیء را نمو نمی‌گویند. بنا بر این اگر دست کسی ناگهان بزرگ شود به آن نمو نمی‌گویند. در چنین جسمی در هر آن کمی وجود دارد که با قبل و بعد از آن فرق دارد.

ممکن است کسی در حرکت کمی اشکال کند و بگوید در حرکت یک نوع پیوستگی لازم است و حال آنکه در حرکت در کم چنین چیزی نیست زیرا این شیء مانند نهال یا انسان، کمی داشت که عبارت بود از حجمی خاص بعد از طریق جذب غذاء اجزایی وارد بدن آن می‌شود یعنی سلول‌هایی از قبل داشت و الآن سلول‌هایی به آن اضافه می‌شود. این مانند اضافه شدن آجرها با هم است که ساختمانی را تشکیل می‌دهند. این چیدن‌ها را حرکت کمی نمی‌گویند. حرکت کمی عبارت است از اینکه کم متصلی به تدریج روی یک شیء بیاید و حال آنکه در مثال فوق همه‌ی خشت‌ها و یا سلول‌ها کم خاص خودش را دارد و فقط کنار هم چیده می‌شوند بنا بر این کم اولی از بین می‌رود و کم جدیدی دفعتا ایجاد می‌شود که به آن نمو نمی‌گویند زیرا در نمو حجم واحد متصلی احتیاج است که از یک نقطه شروع و به یک نقطه ختم شود.

جواب این است که در مثال آجر و بنای ساختمان این حرف صحیح است زیرا در این مورد وحدت حقیقی وجود ندارد و فقط به اعتبار است که آنها را یکی می‌دانند. یک ساختمان به تعداد اجزایی که در آن است وجود دارد. این بر خلاف رشد است که یک موجودی داریم که صورت نوعیه دارد مانند صورت نوعیه‌ی گیاهی را حیوانی که به آن موجود وحدت می‌دهد. بله انسان دارای اجزاء است ولی چون یک روح دارد یک وحدت خاص دارد و بر همین اساس اگر با دستش کاری انجام دهد می‌گوید من این کار را کردم و یا اگر معده‌اش غذا را هضم کند می‌گوید غذایم هضم شد. بنا بر این اجزایی که به تدریج به آن اضافه می‌شود همه زیر پوشش آن واحد حقیقی قرار می‌گیرد. بنا بر این تغییر در کم به معنای تغییر در همان امر واحد است یعنی یک انسان است که حجم خاصی داشته است و در آن بعد، تغییر کرده است. تمامی این اجزاء یک وجود دارند و هر کدام وجود خاص خود را ندارند.

۷

تطبیق حرکت در کم

وأما الكم: فالحركة فيه تغيّر الجسم في كمه تغيّرا متصلا بنسبة منتظمة تدريجا، (و اما کم پس حرکت در آن عبارت است از اینکه جسم در کمش تغییر کند به شکل تغیّر پیوسته‌ای که با نسبت منظمی انجام می‌شود) كالنمو الذي هو زيادة الجسم في حجمه زيادة متصلة منتظمة تدريجا. (مانند نمو که عبارت است از اینکه در حجم جسم یک زیادی متصلی منظم و تدریجی اضافه شود.)

وقد أورد عليه: (به حرکت کمی اشکال شده است.) أن النمو إنما يتحقق بانضمام أجزاء من خارج إلى أجزاء الجسم، (که نمو محقق می‌شود با ضمیمه شدن اجزایی از خارج به اجزاء جسم یعنی یک گیاه که رشد می‌کند، از هوا، آب و مواد غذایی زمین چیزهایی را جذب می‌کند و بزرگتر می‌شود.) فالكم الكبير اللاحق (پس حجم بزرگ بعدی) هو الكم العارض لمجموع الأجزاء الأصلية والمنضمة، (کم و حجمی است که به مجموع اجزاء اصلی که از اول داشت که بعدا چیزهایی به آن اضافه شد است.) والكم الصغير السابق هو الكم العارض لنفس الأجزاء الأصلية، (و کم کوچک قبلی کمی است که عارض به اجزاء اصلی بود و بس) والكمان متباينان غير متصلين، لتباين موضوعيهما، (و این دو کم با هم مباین اند و به هم متصل نیستند یکی آن کم قبلا موجود بود و این کم در زمان بعدی موجود شده است اینها منفصل و مباین اند زیرا روی دو موضوع جداگانه‌اند. موضوع کم اول عبارت بود از اجزاء اصلی و موضوع کم دوم که بیشتر شده است عبارت است از اجزاء اصلی و اجزاء منضم) فلا حركة في كم، بل هو زوال كم وحدوث آخر. (بنا بر این چیزی به نام حرکت کمی وجود ندارد بلکه کم عبارت است ازت زوال یک حجم و حدوث حجمی دیگر.)

وأجيب عنه: (از این اشکال جواب داده است که) أن انضمام الضمائم لا ريب فيه، (شکی نیست که یک سری از ضمائم به جسم اضافه می‌شود و در نتیجه جسم رشد می‌کند) لكن الطبيعة تبدل الأجزاء المنضمة بعد الضم إلى صورة الأجزاء الأصلية، (لکن طبیعت که همان صورت نوعیه است که وحدت بخش به حیوان و یا انسان است اجزاء منضمه را بعد از ضمیمه شدن تبدیل می‌کند به صورت اجزاء اصلیه بنا بر این اگر جسم، انسان بود و بعد اجزایی ضمیمه شد آن ضمائم هم انسان می‌شود.) ولا تزال تبدل، (و این تبدل همواره در حال انجام شدن است یعنی اجزاء در حال انضمام به اجزاء اصلی در میآید.) وتزيد كمية الأجزاء الأصلية تدريجا بانضمام الأجزاء وتغيرها إلى الاجزاء الأصلية، (بنا بر این هر چه وارد می‌شود حجم اجزاء اصلی را زیاد می‌کند و این کار از را انضمام اجزاء و تغییر پیدا کردن آنها به اجزاء اصلی انجام می‌دهد.) فيزداد الكم العارض للأجزاء الأصلية زيادة متصلة تدريجية، (بنا بر این کمی که بر اجزاء اصلی عارض می‌شود اضافه می‌شود و این زیادی متصل و تدریجی است) وهي الحركة. (و همین را حرکت می‌نامیم)

۸

حرکت در وضع

حرکت در وضع:

وأما الوضع: (اما حرکت در وضع) فالحركة فيه أيضا ظاهر، (وجود حرکت در آن امری واضح است) كحركة الكرة على محورها، (مانند حرکت کره روی محورش) فإنه تتبدل بها نسبة النقاط المفروضة عليها إلى الخارج عنها، (که به سبب حرکت کره روی محورش نسبت نقاطی که در روی کره فرض می‌شود با خارج تغییر می‌کند. مثلا اجزاء کره سابقا در فلان درجه از شمال و جنوب بودند و بعد تغییر کردند.) وهو تغير تدريجي في وضعها. (و این تغییر تدریجی است که در وضع رخ می‌دهد در نتیجه حرکت در وضع معنا می‌یابد.)

فمعنى حركة الشيء في المقولة ، أن يرد على الموضوع في كل آن ، نوع من أنواع المقولة ، مبائن للنوع الذي يرد عليه في آن غيره.

الفصل العاشر

في المقولات التي تقع فيها الحركة

المشهور بين قدماء الفلاسفة ، أن المقولات التي تقع فيها الحركة أربع مقولات ، الأين والكيف والكم والوضع.

أما الأين فوقوع الحركة فيه ظاهر ، كالحركات المكانية التي في الأجسام ، لكن في كون الأين مقولة برأسها كلام ، وإن كان مشهورا بينهم ، بل الأين ضرب من الوضع ، وعليه فالحركة الأينية ضرب من الحركة الوضعية.

وأما الكيف فوقوع الحركة فيه ، وخاصة في الكيفيات غير الفعلية ، كالكيفيات المختصة بالكميات ، كالاستواء والاعوجاج ونحوهما ظاهر ، فإن الجسم المتحرك في كمه ، يتحرك في الكيفيات القائمة بكمه.

وأما الكم فالحركة فيه ، تغير الجسم في كمه ، تغيرا متصلا بنسبة منتظمة تدريجا ، كالنمو الذي هو زيادة الجسم في حجمه ، زيادة متصلة منتظمة تدريجا.

وقد أورد عليه ، أن النمو إنما يتحقق بانضمام ، أجزاء من خارج إلى أجزاء الجسم ، فالكم الكبير اللاحق هو الكم العارض ، لمجموع الأجزاء الأصلية والمنضمة ، والكم الصغير السابق ، هو الكم العارض لنفس الأجزاء الأصلية ، والكمان متباينان غير متصلين لتباين موضوعيهما ، فلا حركة في كم بل هو زوال كم وحدوث آخر.

وأجيب عنه أن انضمام الضمائم لا ريب فيه ، لكن الطبيعة تبدل الأجزاء المنضمة بعد الضم ، إلى صورة الأجزاء الأصلية ، ولا تزال تبدل وتزيد كمية الأجزاء الأصلية تدريجا ، بانضمام الأجزاء وتغيرها إلى الأجزاء الأصلية ، فيزداد الكم العارض للأجزاء الأصلية ، زيادة متصلة تدريجية وهي الحركة.

وأما الوضع فالحركة فيه أيضا ظاهر ، كحركة الكرة على محورها ، فإنه تتبدل بها نسبة النقاط ، المفروضة عليها إلى الخارج عنها ، وهو تغير تدريجي في وضعها.

قالوا ولا تقع حركة في باقي المقولات ، وهي الفعل والانفعال ، ومتى والإضافة والجدة والجوهر.

أما الفعل والانفعال ، فإنه قد أخذ في مفهوميهما التدريج ، فلا فرد آني الوجود لهما ، ووقوع الحركة فيهما يقتضي الانقسام ، إلى أقسام آنية الوجود وليس لهما ذلك.

وكذا الكلام في متى فإنه ، الهيأة الحاصلة من نسبة الشيء إلى الزمان ، فهي تدريجية تنافي وقوع الحركة فيها ، المقتضية للانقسام إلى أقسام آنية الوجود.

وأما الإضافة فإنها انتزاعية تابعة لطرفيها ، فلا تستقل بشيء كالحركة ، وكذا الجدة فإن التغير فيها تابع لتغير موضوعها ، كتغير النعل أو القدم عما كانتا عليه.

وأما الجوهر فوقوع الحركة فيه ، يستلزم تحقق الحركة من غير موضوع ثابت ، وقد تقدم (١) أن تحقق الحركة موقوف ، على موضوع ثابت باق ما دامت الحركة.

__________________

(١) في الفصل السادس.