علامه در ادامهی بحث علت و معلول به بیان قاعدهی الواحد میپردازد. این قاعده در واقع متشکل از دو قاعده است که عکس هم هستند. این قاعده عبارتند از: الواحد لا یصدر عنه الا الواحد و الواحد لا یصدر الا من الواحد. هر دو قاعده با یک برهان اثبات میشوند.
قبل از بیان برهان، باید موضوع و محمول این قاعده را تصور کنیم. آیت الله جوادی از امام قدس سره نقل میکرد که اگر کسی این قاعده را تصور کند، بدون درنگ آن را تصدیق میکند و اگر کسی وجود دارد که دچار شبهه میشود این به سبب آن است که موضوع و محمول آن را به درستی تصور نکرده است. مسائل فلسفی را ابتدا باید تصور کرد و الا تصدیق مسائل فلسفی کلا یا اکثر آنها از بدیهیات است.
موضوع این قاعده عبارت است از شیئی که واحد باشد. مراد واحد عرفی نیست بلکه واحد حقیقی عقلی است یعنی موجودی که ذاتش هیچ اثر از کثرت ندارد و چیزی که ذاتش هیچ نوع کثرت و تعددی ندارد و جنبههای مختلف ندارد. این بر خلاف واحد عرفی است که با هزاران نوع بُعد و کثرت قابل جمع است.
محمول قاعده عبارت است از واژهی (لا یصدر) مراد از صدور، همان تأثیر و علیت و افاضه است. یعنی از علت واحد چیزی به وجود نمیآید مگر معلول واحد. مراد از واحد، علت فاعلی است نه علتهای دیگر (مانند علت مادی و یا غایی که هیچ یک از این دو موجب صدور معلول نمیباشند. فقط علت فاعلی است که چیزی از آن صادر میشود چه تامه باشد و چه ناقصه.) بنا بر این علیت فاعلی واحد که هیچ جنبهی کثرت و تعدد در آن نیست، فقط یک معلول را میتواند موجود کند.
تا الآن قاعده را تصور کردیم
اما تصدیق قاعدهی فوق: تصدیق این قاعده متوقف بر دو مقدمه است:
مقدمهی اول: بین علت و معلول باید سنخیت باشد. یعنی این دو باید با هم مسانخت داشته باشد و این مسانخت عرضی نیست یعنی این گونه نیست که آن دو ذاتا با هم مباین و بیربط باشند و بالعرض با هم سنخیت پیدا کرده باشند. این سنخیت در ذات است و علت آن این است که اگر این سنخیت بین علت و معلول وجود نداشته باشد یعنی اگر معلول فقط علت بخواهد حتی اگر علتی غیر از سنخ خودش باشد لازمهاش این است که هر علتی باید بتواند علت هر معلولی باشد و مثلا آتش همان گونه که علت حرارت است بتواند علت برودت هم باشد. یا مثلا آب همان گونه که آتش را خاموش میکند، بتواند آن را شعله ور نیز کند و یا اینکه کتک زدن موجب شادی شود و یا نخوردن بتواند علت برای سیر شدن باشد.
مقدمهی دوم: اگر شیئی واحد است و هیچ جنبهی مختلف و کثرت در آن نیست، این شیء فقط با یک چیز بیشتر نمیتواند سنخیت داشته باشد زیرا اگر بخواهد با چیز دومی نیز سنخیت داشته باشد، همین دوم بودن مستلزم آن است که بین اول و دوم دوگانگی وجود داشته باشد و الا دو تا نمیشدند. علت با اولی سنخیت ذاتی دارد و اگر بخواهد با غیر آن هم مسانخ باشد پس باید یک جنبهی دیگری در آن باشد که به سبب آن جنبه بتواند با دیگری مسانخ باشد. خلاصه اینکه اگر علتی داریم به نام الف که با باء سنخیت دارد این بدان معنا است که باء میتواند از آن صادر شود. حال اگر جیم هم بخواهد از الف صادر شود و فرض در این است که جیم غیر از باء میباشد پس الف باید با جیم نیز سنخیت داشته باشد. سنخیت الف با جیم نمیتواند عین سنخیتش با باء باشد زیرا باء با جیم متفاوت است. از این رو اگر الف بخواهد هم با باء سنخیت داشته باشد و هم با جیم باید دارای دو جنبه باشد و این یعنی دیگر واحد نیست (هذا خلف)
بنا بر این اگر علتی معلولهای زیادی دارد اگر این معلولهای زیاد یک جهت مشترکی دارند که آن جهت مشترک از آن علت صادر میشود این نشان میدهد که امر واحدی از آن علت صادر شده است. اگر معلولها جهت مشترکی ندارند، این علامت آن است که آن علت، واحد حقیقی نیست و در ذات آن جهات کثیرهای وجود دارد و با هر جهتی با یکی از آن معلولها سنخیت دارد.
از این برهان مشخص میشود که اگر معلول، واحد حقیقی باشد صادر نمیشود مگر از یک علت فاعلی واحد زیرا معلول واحد، با آن علت واحد سنخیت دارد و اگر بخواهد با علت دیگری هم سنخیت داشته باشد باید در آن دو جنبه وجود داشته باشد که با هر علتی از یک جنبهی جداگانه سنخیت داشته باشد که این خلف در واحد بودن معلول است.
به همین دلیل است که در فیلسوف میگوید: از باری تعالی فقط یک معلول که باری تعالی سنخیت دارد و با هیچ چیز دیگری سنخیت ندارد نمیتواند صادر شود. این مخلوق، چیزی است که تمام کمالات باری تعالی را دارا است. البته تمام کمالاتی که یک معلول میتواند دارا باشد یعنی علم، بینهایت، قدرت و حیات بینهایت و تمام صفات کمالیهی بینهایت را دارد و فقط یک چیز را ندارد و آن اینکه خداوند، واجب الوجود است ولی این واجب الوجود نیست زیرا معلول بودن و واجب الوجود بودن به اجتماع نقیضین میانجامد یعنی هم معلول باشد و هم معلول نباشد.