گفتیم وجود به فی غیره و فی نفسه تقسیم میشود. وجود فی غیره وجودی بود که در طرف یا طرفین مستهلک میباشد ولی وجود فی نفسه چنین نیست و مستقل است و مفهومی مستقل دارد و مستقلا قابل درک است.
وجود فی نفسه، خود به دو قسم تقسیم میشود که عبارتند از لغیره و لنفسه. یعنی گاه مال غیر است و گاه فقط مال خودش میباشد.
وجود فی نفسه به این معنا است که وقتی موجود میشوند دارای ماهیت میباشند. بنا بر این وقتی موجود میشود از ماهیت خودش عدم را زدوده است و ماهیتش را موجود میکند (برای اینکه اصالت برای وجود است و ماهیت در سایهی آن موجود میشود. فراموش نشود که وجود فی غیره ماهیت نداشت و این را در بحثهای سابق بیان کردیم.) این موجود که عدم را از ماهیت خودش دفع میکند، گاه عدم را از شیء دیگری نیز طرد میکند. واضح است که او عدم را از ماهیت دیگری طرد نمیکند و این گونه نیست که وقتی موجود میشود هم ماهیت خودش موجود شود و هم ماهیت غیر. آن موجود صرفا عدمی را از ماهیتی که به وسیلهی موجود دیگری موجود شده است طرد میکند. یعنی ماهیتی که موجود شده است گاه با نقص و عدمی همراه است و موجود اول آن عدم را برطرف میکند و کمالی برای آن ایجاد میکند.
خلاصه اینکه موجود هر وقت به وجود میآید عدم را از یک ماهیت که همان خودش است مرتفع میکند ولی گاه در کنار آن عدمی را از ماهیت دیگری که به وجود خودش موجود شده است مرتفع میسازد:
مثال اول: مثلا علم حصولی عبارت است از عرضی که نه قبول قسمت میکند و نه قبول نسبت و عارض بر نفس میشود و در نتیجه به آن کیف نفسانی میگویند. این علم موجب میشود که ما خارج را درک کنیم. این علم، وقتی موجود شد ماهیتش که همان کیف نفسانی است را به وجود میآورد به این معنا که وقتی علم نبود آن کیف نفسانی خاص هم نبود. علم وقتی ایجاد میشود اولا آن ماهیت را ایجاد میکند و علاوه بر آن از ماهیت انسان که وجودش به سبب وجود خودش است و نه علم، عدمی را دفع میکند و آن این است که جهل که عدم العلم را از او مرتفع میکند.
مثال دوم: وقتی قدرت و توانایی موجود میشود، موجب میشود که اولا ماهیت قدرت که کیفی نفسانی است موجود است و علاوه بر آن از ماهیت طفل که در خارج به وجود خودش موجود است عدمی را که ناتوانایی است دفع میکند.
توجه، بعضی از قضایای موجبه در واقع منفی هستند. مثلا اعمی به معنای نابینایی است. بر این اساس اگر قضیهای دارای محمولی از این قبیل باشد مانند زید اعمی به آن موجبهی معدوله میگویند یعنی سلب جزء محمول است هرچند به قالب سالبه نیست و در آن از (لا) استفاده نشده است. بنا بر این ضعف به معنای عدم توانایی و ناتوانایی است و هکذ.
مثال سوم: همچنین ماهیت سفیدی وقتی موجود میشود ماهیت آن که همان رنگ مخصوص است که نور چشم را پخش میکند موجود میشود. وجود سفیدی بعد از ایجاد شدن عدم سفیدی را از جسمی که سفید نبود برطرف میکند.
این حالت علاوه بر اعراض در صورتهای جوهری که بر ماده عارض میشوند نیز جاری است. مثلا وجود هسته هم خودش موجود است و هم ماهیتش را ایجاد کرده است ولی بعد چیزی به نام صورت درختی ایجاد میشود و ماهیت درخت هم در سایهی آن موجود میشود. این درخت، از هسته که سابقا نهال نبود و فقط هسته بود و به عدم نهال بودن متصف بود عدم را رفع میکند.
به این گونه وجودها فی نفسه لغیره میگویند. اینها فی نفسه هستند زیرا از ماهیت خود، عدم را دفع کردهاند و لغیره هستند زیرا عدمی را از ماهیت دیگری برطرف کردهاند.
در مقابل این وجود، وجود لنفسه است که فقط عدم را از ماهیت خودش برطرف میکند.