«و أمّا بالمعنى الثاني أعني اشتراط تصرّف الغير بإذنهم فهو و إن كان مخالفاً للأصل»، اما معناي دوم ولايت، که اگر غير بخواهد تصرفي انجام دهد، بايد مشروط به اذن ائمه (عليهم السلام) باشد، اگرچه اين هم مخالف با اصل است، «إلّا أنّه قد ورد أخبار خاصّة بوجوب الرجوع إليهم، و عدم جواز الاستقلال لغيرهم»، اما روايات خاصهاي داريم که رجوع به ائمه (عليهم السلام) واجب است و غير اينها در تصرفاتشان استقلالي ندارد، البته نه در امور زندگي شخصي، «بالنسبة إلى المصالح المطلوبة للشارع الغير المأخوذة على شخص معيّن من الرعيّة»، بلکه نسبت به اموري که مصحلت عامه دارد و مطلوب شارع هم است و ميخواهد محقق شود، اما اين مصلحت براي شخص معيني ماخوذ نشده، يعني تکليف به آن متوجه شخص معيني نشده، «كالحدود و التعزيرات، و التصرّف في أموال القاصرين، و إلزام الناس بالخروج عن الحقوق، و نحو ذلك»، مثل حدود و تعذيرات، که اجراي آن بايد به اذن امام (عليه السلام) باشد، يا تصرف در اموال قاصرين، که قصوري از تصرف دارند، مثل صغير، مجنون و همچنين الزام مردم به پرداخت حقوق شرعيهاشن، که چه کسي ميتواند مردم را به آن الزام کند؟ و نحو ذلک.
«و يكفي في ذلك ما دلّ على أنّهم أُولو الأمر و ولاته»، براي اثبات اين مطلب براي ائمه (عليهم السلام) کفايت ميکند، آن احاديثي که در همين دايره دلالت دارد، که اگر انسان ميخواهد تصرفي انجام دهد، بايد با اذن اينها باشد، مثلا رواياتي که داريم ائمه (عليهم السلام) ولاة الامر هستند. «فإنّ الظاهر من هذا العنوان عرفاً: من يجب الرجوع إليه في الأُمور العامّة التي لم تحمل في الشرع على شخص خاصّ»، که ظاهر عرفي از اولي الامر يعني کسي که رجوع به او در امور عامه، که شارع آن را به عهده شخص معيني نگذاشته واجب است.
اشکال و مناقشهي مرحوم شهيدي (ره) بر شيخ (ره)
البته در اينجا مرحوم شهيدي (ره) اشکال و مناقشهاي در معناي امر دارد. شيخ (ره) براي اولي الامر يک معناي ديگري کرده و فرموده: عرفا از اولي الامر فهميده ميشود که ولي امر کسي است که رجوع به او در امور عامه و اموري که مربوط به نوع مردم است واجب است، اما مرحوم شهيدي (ره) فرموده: احتمال قوي ميدهيم که مراد از امر، امر خلافت باشد.
وقتي که به معناي خلافت شد، يعني کسي که رجوع به او در شئون خلافت لازم است، که اموري عامهاي داريم که ربطي به شئون خلافت ندارد و اموري هم داريم که مربوط به شئون خلافت هست.
آن اموري که مربوط به شئون خلافت است، مثل ماليات گرفتن، که اين مربوط به حکومت و سلطنت است، لذا فرموده: «و هذا اخص مما دعاه المصنف»، يعني شيخ انصاري (ره) اولي الامر را به گونهاي معنا کرده، که معناي اعمي دارد، از آنچه مرحوم شهيدي (ره) احتمال داده است.
مرحوم شهيدي (ره) امر را به خلافت معنا کرده و فرموده: «اذ التصرف في اموال قصر و تصدي للاوقاف العامه ليست مما يقوم به امر السلطنة»، که دو مثال زده، يکي تصرف در اموال قصر، يعني بچهاي که صغير است يا کسي مجنون است و اين چه ربطي به شئون حکومت دارد و تصرف در اموال اين شخص از مقومات مساله سلطنت و حکومت نيست و يا تصرف در اوقاف عامه هم اين چنين است.
ادامه تطبيق عبارت
اما دسته دوم، «و كذا ما دلّ على وجوب الرجوع في الوقائع الحادثة إلى رواة الحديث»، رواياتي است که ميگويد: در وقايعي که جديد به وجود ميآيد، به روات احاديث مراجعه کنيد، «معلّلًا بأنّهم حجّتي عليكم و أنا حجّة الله»، بعد تعليل آورده به اين که آن روات احاديث حجت من بر شما و من حجت خدا هستم. «فإنّه دلّ على أنّ الإمام هو المرجع الأصلي»، که اين دلالت ميکند بر اين که امام (عليه السلام) مرجع اصلي است.
«و ما عن العلل بسنده إلى الفضل بن شاذان عن مولانا أبي الحسن الرضا (عليه السلام) في علل حاجة الناس إلى الإمام (عليه السلام) حيث قال بعد ذكر جملة من العلل»، در حديثي از امام هشتم (عليه السلام) که علل حاجت مردم به امام (عليه السلام) بيان شده، بعد ذکر جملهاي از علل، فرمودند: «و منها: أنّا لا نجد فرقة من الفِرَق، و لا ملّة من الملل عاشوا و بقوا إلّا بقيّم و رئيس»، نديديم که هيچ ملتي بدون قيم و رئيس باشد، «لما لا بدّ لهم منه في أمر الدين و الدنيا»، چون اينها به ناچار اموري دارند، که مربوط به دين و دنيايشان است، «فلم يجز في حكمة الحكيم أن يترك الخلق بما يعلم أنّه لا بدّ لهم منه و لا قوام لهم إلّا به»، لذا حکيم نميتواند خلق را رها کند، به چيزي که ميداند که قوام مردم به آن است.
«هذا»، اين احاديث را داشته باشيد، «مضافاً إلى ما ورد في خصوص الحدود و التعزيرات و الحكومات، و أنّها لإمام المسلمين»، مضافا به آنچه که در خصوص يعني اجراي حدود و تعذيرات و حکومات، يعني قضاوتها وارد شده، که اينها براي امام مسلمين است، «و في الصلاة على الجنائز من: أنّ سلطان الله أحقّ بها من كلّ أحد، و غير ذلك ممّا يعثر عليه المتتبّع»، و همچنين در صلات بر جنائز که وارد شده، که سلطان خدا از هر کسي سزاوارتر است و غير ذلک.
«و كيف كان، فلا إشكال في عدم جواز التصرّف في كثيرٍ من الأُمور العامّة بدون إذنهم و رضاهم»، کيف کان يعني چه غير از اين رواياتي که گفتيم، روايات ديگري هم باشد يا نه، اشکالي نيست در عدم جواز تصرف در کثيري از امور عامه بدون اذن ائمه (عليهم السلام) و رضايت آنها، «لكن لا عموم يقتضي أصالة توقّف كلّ تصرّفٍ على الإذن»، اما قاعده عام و عمومي نداريم، که اقتضا کند که تصرف در هر چيزي متوقف بر اذن است.
«نعم، الأُمور التي يرجع فيها كلّ قومٍ إلى رئيسهم، لا يبعد الاطّراد فيها بمقتضى كونهم اولي الأمر و ولاته و المرجع الأصلي في الحوادث الواقعة»، بله در اموري که هر قومي در آن به رئيسشان رجوع ميکنند و نظر او را لازم ميدانند، قائل به اطراد و عموميت شده، ميگوييم: در آن امور نظر ائمه (عليهم السلام) معتبر هست، به مقتضاي اين که آنها اولي الامرند و اين که مرجع اصلي در حوادث واقعهاند، «و المرجع في غير ذلك من موارد الشكّ إلى إطلاقات أدلّة تلك التصرّفات إن وجدت على الجواز أو المنع»، اما در غير اين امور که مردم اين طور نيست که مقيد به رجوع به امام (عليه السلام) يا رئيسشان باشند، که در اعتبار اذن شک ميکنيم مرجع اطلاقات است، که به نحو مطلق ميگويد: حفظ مال ديگري مثلا واجب است، که اطلاق دارد و مقيد نکرده به اين که بايد از امام (عليه السلام) هم اذن بگيريم، حالا چه آن ادله بر جواز باشد و يا چه بر منع، يعني اگر به نحو مطلق دلالت بر جواز کردند، انسان ميتواند انجام دهد و اگر هم به نحو مطلق دلالت بر ترک و منع از چيزي دارند، آنجا هم ديگر براي ترک نياز به اذن امام (عليه السلام) ندارد.
«و إلّا فإلى الأُصول العمليّة»، و در مرحله بعد اگر اطلاق لفظي نداشتيم، به اصول عمليه رجوع ميکنيم، «لكن حيث كان الكلام في اعتبار إذن الإمام عليه السلام أو نائبه الخاصّ مع التمكّن منه لم يجز إجراء الأُصول»، لکن چون بحث در زمان حضور امام (عليه السلام) يا نائب خاصش است، که آيا اذن اينها معتبر است يا نه؟ پس در چنين فرضي ديگر جاي تمسک به اصول عمليه نيست و اصول عمليه جايي است که دست انسان از دليل کوتاه باشد و دليل اجتهادي در کار نباشد. «لأنّها لا تنفع مع التمكّن من الرجوع إلى الحجّة، و إنّما تنفع مع عدم التمكّن من الرجوع إليها لبعض العوارض»، چون با وجود تمکن از رجوع به حجت، اجراي اصول عمليه فايدهاي ندارد و با عدم تمکني که از باب بعضي از عوارض است، يعني بعضي از چيزهايي که مانع ميشوند از اين که انسان بتواند رجوع کند، در اين صورت اجراي اصول نافع است.
«و بالجملة، فلا يهمّنا التعرّض لذلك»، بالجمله اين که در زمان امام (عليه السلام) آيا رايش لازم است يا نه؟ الان خيلي به درد ما نميخورد، چون زماني است که تمکن از رجوع به امام (عليه السلام) براي نوع و غالب مردم وجود ندارد، «إنّما المهمّ التعرّض لحكم ولاية الفقيه بأحد الوجهين المتقدّمين»،