«بل لا مانع من جريان قاعدة الصحّة، بل اللزوم في العقود، عدا ما يقال: من أنّ التراضي و التعاقد إنّما وقع على المجموع الذي لم يمضه الشارع قطعاً...»
خلاصه مطالب گذشته
بحث در اين بود که اگر بايع شيئي را که قابليت تملک دارد، با شيئي که قابليت تملک ندارد، در معامله واحد و در مقابل يک ثمن واحد بفروشد، مثلا شات و خنزير را که شات قابليت تملک دارد، اما خنزير قابليت تملک ندارد، در يک معامله واحد مثلا به هزار تومان بفروشد، از نظر علماي اماميه، اين معامله نسبت به مقدار مملوک، معامله صحيحي است، يعني معامله نسبت به گوسفند صحيح است، اما نسبت به خنزير باطل است.
آن وقت بايد ثمن را هم تقسيط کنيم، که کيفيت تقسيط را هم در آخر بحث بيان کردهاند.
بعد فرمودهاند: سه دليل داريم که دلالت دارد بر اين که معامله نسبت به مملوک صحيح است، مقتضي صحت در آن وجود دارد و مانعي هم از اين صحت موجود نيست؛ دليل اول اجماع بود، دليل دوم اطلاق روايت صفار بود و دليل سوم هم قاعده صحت است.
دليل سوم: قاعده صحت
مراد از اين قاعده در اينجا اصل نيست، براي اين که مکررا شيخ (ره) بيان کرده که اصل اوليه در معاملات اصاله الفساد است، که وقتي شک ميکنيم که آيا نقل و انتقالي محقق شد يا نه؟ عدم تحقق نقل و انتقال را استصحاب ميکنيم و اين همان معناي اصاله الفساد در معاملات است.
بنابراين مراد شيخ (ره) در اينجا از اين قاعده عمومات است، يعني عموم *أَحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ*، *أَوْفُوا بِالْعُقُودِ* و همچنين قاعده *تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ* که اين عمومات اينجا را هم در بر ميگيرد، که نسبت به مملوک بيع محقق شده و نميتوانيم بگوييم: بيع محقق نشده است.
بعد فرموده: نه تنها عمومات در اينجا دلالت بر صحت دارد، بلکه در جاي خودش بيان کردهاند که از همين راه لزوم را هم استفاده ميکنيم، يعني با *أَحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ* يا *أَوْفُوا بِالْعُقُودِ* اصالة اللزوم را استفاده ميکنيم و لذا ميگوييم: معامله نسبت به مملوک، حتي لازم است و هيچ اشکالي هم ندارد.
اشکال عدم قصد بايع
فقط يک مانع در اينجا توهم شده، که آن مانع را هم مرحوم شيخ (ره) در اينجا نقل و مورد جواب قرار دادهاند و آن مانع اين است که آنچه را که بايع در اينجا قصد کرده، مجموع اين دو بوده، يعني در معامله واحد، شات و خنزير را مجموعا قصد کرده، که اگر بگوييم: معامله فقط نسبت به مملوک صحيح است، بايع نسبت به خصوص مملوک قصدي نداشته، بلکه غرضش به اين تعلق گرفته که اين دو را با هم قصد کند.
حال اگر ميگوييد: معامله فقط نسبت به مملوک صحيح است، اين چگونه ميتواند صحيح باشد، در حالي که بايع نسبت به آن قصدي نداشته است؟
بعد فرموده: مؤيد اين اشکال هم اين است که در باب شروط، عدهاي گفتهاند: اگر شرط فاسد باشد، عقد هم فاسد است و دليلشان هم همين مطلب است، که آنچه را عاقد قصد نموده، عقد با اين شرط بوده است، که اگر بگوييم: شرط وقتي فاسد شد، خودش به تنهايي کنار برود، اما مشروط باقي بماند، اين مشروط مورد قصد اين بايع نبوده، تا بگوييم: اين صحيح است.
لذا بعضي از ققهاء حکم کردهاند که اگر در موردي شرط فاسد شد، فساد شرط ملازم با فساد عقد هم هست و مجموعا فاسد ميشود و بنا بر همين جهت هم مرحوم شهيد ثاني (ره) در باب شروط اشکالي کرده و فرموده: چرا فقهاء متفقا گفتهاند: اگر جزء فاسد شد، کل هم فاسد مي شود، اما وقتي به شرط رسيدهاند، عدهاي گفتهاند: اگر شرط فاسد شد، مشروط فاسد نميشود؟
مرحوم شهيد ثاني (ره) فرموده: «ما الفرق بين فساد الجزء و فساد الشرط؟». فرقي وجود ندارد، اگر جزء فاسد شد، چون کل بدون اين جزء مقصود نظر عاقد نبوده، کل هم فاسد است، پس در شرط هم همين طور، اگر شرط فاسد شد، چون مشروط بدون اين شرط مورد قصد عاقد نبوده، مشروط هم بايد فاسد شود.
پاسخ شيخ (ره) از اين اشکال
مرحوم شيخ (ره) فرموده: فعلا کاري به بحث شروط نداريم و بايد در محل خودش بيان کنيم، اما آنچه در اينجا فارق بين شرط و جزء است، مساله نص و اجماع است، يعني اين معامله، که بايع شات و خنزير را در معامله واحد و در مقابل ثمن واحد ميفروشد، که يکي قابليت تملک دارد و ديگي ندارد، علي القاعده بايد بنا بر همين مانعي که بيان کرديم باطل باشد، اما آنچه ما را وادار ميکند به اين که بگوييم: اين معامله نسبت به مملوک صحيح است، دو مطلب است، يکي اجماع و ديگري نص، که باعث ميشود در اين مورد، بر خلاف قاعده عمل کنيم.
(سوال و پاسخ استاد) قاعده اوليه در معامله، «العقود تابعة للقصود» است و معارضهاي هم در اينجا نيست، چون روايتي نداريم که «العقود تابعة للقصود»، بلکه اين يک قاعده عرفي و عقلايي است، که عقد متعلق و تابع چيزي است که انسان آن را قصد کرده است.