«نعم، يبقى في المقام الإشكال الوارد في مطلق الفضولي على القول بالكشف، و هو كون الملك حال الإجازة للمجيز و المشتري معاً، و هذا إشكال آخر تعرّض لاندفاعه أخيراً...»
بعد از اين که مرحوم شيخ (ره) اشکال چهارم را جواب داده، به اشکال عامي که مستشکل در ضمن «ان قلت و قلنا» بيان کرده، اشاره کرده و فرمودهاند که: بايد ببينيم آيا جوابي که مستشکل از اين اشکال عام بيان کرده، صحيح است يا نه؟
اشکال عام يعني اشکالي که در مطلق بيع فضولي، بنا بر کاشفيت مطرح است، که لازم ميآيد اين مال، بين زمان عقد و زمان اجازه، هم ملک مالک اصلي باشد و هم ملک مشتري، اما ملک مالک اصلي به دليل اين که اگر کسي بخواهد اجازه دهد، بايد مال در ملکش باشد، تا بتواند اجازه دهد، و الا حق اجازه ندارد، اما از طرفي اجازه کاشفيت دارد و معناي کاشفيت اين است که اين مال، از حين العقد ملک واقعي مشتري است، پس در يک زمان واحد، مال واحد داراي دو مالک ميشود.
مرحوم شيخ (ره) فرموده: قبل از بررسي اين اشکال، اشکال را مقداري قويتر کرده و ميگوييم: اين اشکال عام را که در همهي معاملات فضولي، بنا بر کاشفيت اجازه جريان دارد، اگر به مسئلهي ما نحن فيه ضميمه کنيم، اجتماع ملّاک ثلاثه لازم ميآيد، يعني لازم ميآيد که بين عقد فضولي و اجازه مالک، سه نفر مالک باشند؛ اما مشتري، چون اجازه کاشفيت دارد، لذا وقتي بايع فضولي در ما نحن فيه، مال را از مالک ميخرد و مالک ميشود و عقد فضولي را اجازه ميدهد، اجازه کاشف از ملکيت مشتري در زمان عقد است.
دوم مالک اصلي بايد مالک باشد، به دليل اين که بايع که الآن مجيز است، عقد دومي را با مالک اصلي منعقد کرده و اگر مال در ملک مال اصلي نباشد، عقد دوم باطل است، لذا اجازهي بايع فضولي هم باطل ميشود. پس براي اين که اجازهي بايع فضولي که با عقد دوم مالک شده، بخواهد صحيح باشد، بايد بگوييم: عقد دوم صحيح است و معناي صحت عقد دوم اين است که بگوييم: اين مال، در همان زماني که عقد اول برقرار شد، ملک مالک اصلي است.
مالک سوم هم خود بايع فضولي است، چون اگر اجازه بخواهد نافذ باشد، مشروط به اين است که مجيز مالک باشد.
پس در ما نحن فيه نه تنها اشکال عام جريان دارد، بلکه قويتر هم هست، براي اين که اگر در اشکال عام، اجتماع مالکين بر مال واحد بود، اما در ما نحن فيه، بين زمان عقد فضولي و اجازه، اجتماع ملّاک ثلاثه به وجود ميآيد.
مرحوم شيخ (ره) فرموده: قائلين به وجه چهارم اين اشکال را جواب دادهاند که ملکيت مشتري، ملکيت واقعيه است، اما ملکيت مالک اصلي، يک ملکيت ظاهريه است، که بنا بر همان اشکال عام گفتهاند که: مالک اصلي يک ملکيت استصحابي و ظاهري دارد، براي اين که قبلاً اين مال، ملک مالک اصلي بوده و در حين اجازه هم استصحاب ميکنيم که ملک مالک اصلي است و با ملکيت ظاهريه هم، اجازه تحقق پيدا ميکند.
اما اجازه کاشفيت دارد از اين که اين مال، ملک مشتري است و اين ملکيت هم، ملکيت واقعيه است و اجتماع مالکين که يکي ملکيت واقعيه و ديگري ملکيت ظاهريه دارد، اشکالي ندارد.
مرحوم شيخ (ره) فرموده: اين جواب، جواب باطلي است، به دليل اين که اگر اجازه، کشف از ملکيت واقعيهي مشتري کند، پس لامحال کشف از اين ميکند که خود اجازه باطل است، چون وقتي اجازه کاشف است از اين که مالک واقعي مشتري است، ديگر اجازهي مالک ظاهري به درد نميخورد.
اجازهي مالک ظاهري در صورتي به درد ميخورد که خلافش روشن نشود، اما اگر خلافش روشن شد، ديگر به درد نميخورد، براي اين که اجازه کشف ميکند از اينکه مشتري مالک واقعي است، لذا مالک اصلي حق اجازه نداشت و نميتواند اجازه دهد.
بعد شيخ (ره) به آن فرقي که مجيب، بين ما نحن فيه و بين آن اشکال عام بيان کرد اشاره کرده، که مجيب در دنبالهي جواب گفته: در اشکال عام ميگوييم: مالک در حين اجازه ملکيت ظاهريه دارد، اما در ما نحن فيه نميتوانيم بگوييم: صحت عقد دوم بنا بر ملکيت ظاهريه است، چون اگر عقد دوم بخواهد صحيح باشد، بايد مالک اصلي ملکيت واقعيه داشته باشد.