درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۸۶: خبر واحد ۷

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

اشکال اول به آیه نبا

بحث در استدلال مجوّزين حجيّة خبر واحد به آيه نبأ بود كه اصل استدلال بيان شد.

مرحوم شيخ فرمودند اشكالات زيادى به اين استدلال وارد مى‌شود كه دو اشكالش قابل جواب نيست.

شيخ انصارى ابتداءً اين دو اشكال را مطرح مى‌فرمايند:

اشكال اول به استدلال مجوّزين حجيّة خبر واحد به آيه نبأ:

مستشكل مى‌گويد شما به مفهوم شرط تمسّك كنيد يا به مفهوم وصف، هر دو محذور و اشكال دارند.

دو اشكال در تمسّك به مفهوم وصف وجود دارد:

اشكال اول: عند المحقّقين ثابت شده است كه وصف مفهوم ندارد.

اشكال دوم: سلّمنا كه وصف مفهوم دارد، در اصول خوانده‌ايم كه وصفى مفهوم دارد كه به همراه موصوفش در كلام ذكر شود. مثلا مولى بفرمايد: « أكرم انساناً عالماً »، اينجا عالم با انسان كه موصوف اوست هر دو ذكر شده است، ممكن است بگوييم مفهوم دارد و مفهومش اين است كه: لا تكرم الإنسان غير العالم، لكن به اجماع همه علماء اگر وصفى بدون موصوفش در كلام ذكر شود و به تنهايى باشد مفهوم ندارد.

مثال: مولى گفت أكرم عالما اين جمله مفهوم ندارد و دلالت بر اين ندارد كه لا تُكرم نحويّاً.

وصف بدون موصوف در اصطلاح اسمش لقب است و لقب به اجماع اصوليّين مفهوم ندارد.

ما نحن فيه از اين موارد است، (إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ)، فاسق وصف است و خودش موضوع واقع شده و موصوف ندارد بنابراين لقب است و مفهوم ندارد.

اشكال دوم به استدلال مجوّزين حجيّة خبر واحد به آيه نبأ:

اگر به مفهوم شرط بخواهيد در آيه نبأ تمسّك كنيد باز هم اين استدلال شما اشكال دارد.

قبل از بيان اين اشكال به يك مقدّمه اشاره مى‌كنيم.

مقدّمه: در اصول مظفّر در بحث مفهوم شرط مفصّل خوانديم كه جمله شرطيّه بر دو قسم است، تارة جمله شرطيّه براى تحقّق موضوع است و تارة جمله شرطيه غير محققة الموضوع مى‌باشد، و در آنجا گفته شد كه به اجماع علماء جمله شرطيه محقّقة الموضوع مفهوم ندارد.

فرق بين جمله شرطيه محققة الموضوع وغير محققة الموضوع: اگر جمله شرطيه ما به شكلى باشد كه با از بين رفتن شرط عقل به اين حكم كند كه وجود جزاء ممكن نيست در خارج وجود بگيرد اين مى‌شود جمله شرطيه محققة الموضوع.

مثال: مولى مى‌فرمايد « إن قرأت درسك فاحفظه »، حالا اگر شرط نبود يعنى شما درس را نخواندى چه چيزى را بايد حفظ كنى، هيچ را بايد حفظ كنى، عقل حكم مى‌كند كه جزاء ممكن نيست واقع شود. اين جمله مفهوم ندارد يعنى مفهوم لغو است كه بگوييم كه اگر درست را نخواندى حفظش نكن.

امّا اگر با از بين رفتن شرط وجود جزاء به حكم عقل ممكن باشد اين جمله شرطيه مفهوم دارد.

مثال: « إن جاءك زيد فاكرمه »، حالا اگر زيد نيامد باز هم مى‌توان عقلا زيد را اكرام كرد، مى‌توانيد به خانه زيد برويد و اكرامش كنيد. بنابراين با از بين رفتن شرط جزاء عقلا ممكن است و براى نفى جزاء نياز به مفهوم داريم و مى‌گوييم اگر زيد نيامد اكرامش بر من واجب نيست.

خلاصه مقدمه: جمله شرطيه محققة الموضوع مفهوم ندارد و جمله شرطيه غير محققة الموضوع مفهوم دارد.

بيان اشكال دوم: ما مفهوم شرط را به طور كلى قبول داريم كه شرط داراى مفهوم است، ولى در آيه نبأ شرط مفهوم ندارد زيرا آيه نبأ جمله شرطيه غير محققة الموضوع است، يعنى به حكم عقل شرط نباشد جزاء هم ممكن نيست وجود داشته باشد لذا مفهوم ندارد.

مفهوم آيه اگر فاسق خبر آورد جستجو كنيد اين مى‌شود كه اگر فاسق خبر نياورد، يعنى فاسق سكوت كرد لازم نيست جستجو كنيد. در اين حال عقل مى‌گويد خبرى نيست فاسق سكوت كرده و جستجو كردن ممكن نيست.

خلاصه كلام اين شد كه جمله شرطيه در آيه نبأ محققة الموضوع است و مفهوم ندارد.

۳

اشکال اول به آیه نبا

أمّا ما لا يمكن الذبّ عنه فإيرادان:

أحدهما: عدم اعتبار مفهوم الوصف أنّ الاستدلال إن كان (استدلال) راجعا إلى اعتبار مفهوم الوصف ـ أعني الفسق ـ ، ففيه: (جواب اول:) أنّ المحقّق في محلّه عدم اعتبار المفهوم في الوصف، (جواب دوم:) خصوصا في الوصف الغير المعتمد على موصوف محقّق كما فيما نحن فيه؛ فإنّه (مفهوم وصف) أشبه بمفهوم اللقب.

ولعلّ هذا مراد من أجاب عن الآية ـ كالسيّدين وأمين الإسلام والمحقّق والعلاّمة وغيرهم ـ : بأنّ هذا الاستدلال مبنيّ على دليل الخطاب (مفهوم موافق)، ولا نقول به.

وإن كان (استدلال) باعتبار مفهوم الشرط، كما يظهر من المعالم والمحكيّ عن جماعة، ففيه:

أنّ مفهوم الشرط عدم مجيء الفاسق بالنبإ، وعدم التبيّن هنا (عدم مجیء الفاسق) لأجل عدم ما (خبری که) يتبيّن، فالجملة الشرطيّة هنا (در آیه) مسوقة لبيان تحقّق الموضوع، كما في قول القائل: «إن رزقت ولدا فاختنه»، و «إن ركب زيد فخذ ركابه»، و «إن قدم من السفر فاستقبله»، و «إن تزوّجت فلا تضيّع حقّ زوجتك»، و «إذا قرأت الدرس فاحفظه»، قال الله سبحانه: (وَإِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا)، و (إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها)، إلى غير ذلك (امثال) ممّا لا يحصى.

۴

اشکال به اشکال اول و جواب آن

به اين مطلب دو اشكال وارد مى‌شود:

جواب اول به اشكال دوم به استدلال مجوّزين حجيّة خبر واحد به آيه نبأ:

اين مفهوم به اين شكلى كه شما معنا كرديد نمى‌باشد بلكه مفهوم در اين آيه شريفه عام است و دو مورد دارد:

مفهوم آيه عدم مجيء الفاسق است يعنى فاسق خبر نياورد، اين مفهوم دو فرد دارد يك فرد اين است كه فاسق باشد و سكوت كند اينجا تبيّن ممكن نيست زيرا خبرى وجود ندارد، و فرد دوم اين است كه عادل خبر بياورد در اين صورت تبيّن ممكن است و ما براى نفى آن تمسك به مفهوم آيه مى‌كنيم و مى‌گوييم عادل كه خبر آورد تبيّن و جستجو لازم نمى‌باشد.

اشكال شيخ انصارى به جواب اول به اشكال دوم به استدلال مجوّزين حجيّة خبر واحد به آيه نبأ:

ما در بحث مفهوم خوانده‌ايم كه مفهوم با منطوق بايد موضوعشان يكى باشد، فقط فرق بين مفهوم و منطوق اين است كه منطوق مثبت است و مفهوم منفى است ولى اگر موضوع دو موضوع باشد ديگر موضوع دوم مفهوم موضوع اول نمى‌شود.

در آيه نبأ منطوق خبر آوردن فاسق است، كه مفهوم مى‌شود خبر نياوردن فاسق، يعنى اينكه موضوع فاسق باشد ولى خبر نياورد، در حاليكه شما مفهوم را خبر عادل قرار داده‌ايد. خبر عادل موضوعش با موضوع منطوق فرق كرد و دو موضوع شد، موضوع دوم كه خبر عادل باشد مفهوم موضوع اول نمى‌شود.

مثال: مولى مى‌گويد « إن جاءك زيد فاكرمه »، مفهومش مى‌شود « إن لم يجئك زيد فلا تكرمه » يعنى اگر زيد نيامد اكرامش نكن. آيا مى‌توانيم بگوييم مفهوم جمله اين مى‌شود كه « إن جاءك عمرو فلا تكرمه »، زيد به عمرو چه كارى دارد.

در آيه نبأ نيز منطوق خبر آوردن فاسق است و مفهوم اين است كه فاسق خبر نياورد يعنى سكوت كند، اما اگر عادل خبر بياورد ديگر موضوعى تازه است.

قبل از بيان اشكال دوم به يك مقدمه اشاره مى‌كنيم.

مقدمه: در منطق خوانده‌ايم كه سالبه بر دو قسم است: سالبه به انتفاء موضوع و سالبه به انتفاء محمول.

مثال: مولى مى‌گويد زيد ليس في الدار، اين جمله دو احتمال دارد: ممكن است سالبه به انتفاء موضوع باشد يعنى اصلا زيد وجود نداشته باشد، و ممكن است سالبه به انتفاء محمول باشد زيد ـ موضوع ـ هست ولى در خانه نيست.

قانون كلى: اگر ما جمله سالبه‌اى داشته باشيم و قرينه‌اى نبود كه اين سالبه به نفى موضوع است يا به نفى محمول، مى‌گويند جمله ظهور دارد به اين دارد كه سالبه به انتفاء محمول باشد، زيد ليس في الدار را اينگونه معنا كن كه زيد وجود دارد ولى در خانه نيست.

جواب دوم به اشكال دوم به استدلال مجوّزين حجيّة خبر واحد به آيه نبأ:

مفهوم در آيه نبأ يك جمله سالبه است: « إن لم يجئك فاسق بخبر »، اين جمله سالبه ظهور در نفى محمول دارد نه در نفى موضوع، در حاليكه شما جمله را به گونه‌اى معنا كرديد كه سالبه به نفى موضوع شد.

شما گفتيد فاسق خبر نياورد و خبر فاسق را نفى كرديد، اين خلاف ظهور سالبه است بلكه سالبه را بايد به نفى محمول بيان كرد، نگوييد خبر نيست بلكه بگوييد خبر هست ولى خبر عادل است. خبر غير الفاسق يعنى خبر العادل لا يجب التبيّن، سالبه را به نفى محمول بيان كنيد، وقتى سالبه به نفى محمول شد حجيّة خبر واحد نتيجه‌گيرى مى‌شود.

اشكال شيخ انصارى به جواب دوم به اشكال دوم به استدلال مجوّزين حجيّة خبر واحد به آيه نبأ:

ما قبول داريم كه سالبه به نفى محمول است ولى اگر قرينه‌اى وجود نداشته باشد، لكن در اينجا ما يك منطوق داريم، براى مفهوم درست كردن يك نفى سر اين جمله مى‌گذاريم خود به خود سالبه به نفى موضوع مى‌شود. بنابراين ما كه مفهوم را حمل بر سالبه به نفى موضوع مى‌كنيم به خاطر اين است كه قرينه داريم و قرينه ما وجود منطوق است.

بر سر مجيء الفاسق بنبأ يك كلمه عدم اضافه مى‌كنيم و مى‌گوييم عدم مجيء الفاسق بنبأ، سالبه به نفى موضوع مى‌شود، بنابراين براى اين عمل قرينه وجود دارد.

۵

تطبیق اشکال به اشکال اول و جواب آن

وممّا ذكرنا ظهر فساد ما يقال تارة: (اشکال اول:) إنّ عدم مجيء الفاسق يشمل ما لو جاء العادل بنبإ، فلا يجب تبيّنه (نباء)، فيثبت المطلوب. (اشکال دوم:) واخرى: إنّ جعل مدلول الآية هو عدم وجوب التبيّن في خبر الفاسق لأجل عدمه (مجیئ خبر)، يوجب حمل السالبة على المنتفية بانتفاء الموضوع، وهو خلاف الظاهر.

وجه الفساد: (جواب اشکال اول:) أنّ الحكم إذا ثبت لخبر الفاسق بشرط مجيء الفاسق به (خبر)، كان المفهوم ـ بحسب الدلالة العرفيّة أو العقليّة ـ انتفاء الحكم المذكور في المنطوق عن الموضوع المذكور فيه عند انتفاء الشرط المذكور فيه، ففرض مجيء العادل بنبإ عند عدم الشرط ـ وهو (شرط) مجيء الفاسق بالنبإ ـ لا يوجب انتفاء التبيّن عن خبر العادل الذي جاء به (خبر)؛ لأنّه (خبر عادل) لم يكن مثبتا في المنطوق حتّى ينتفي في المفهوم، (جواب اشکال دوم:) فالمفهوم في الآية وأمثالها (آیه) ليس قابلا لغير السالبة بانتفاء الموضوع، وليس هنا قضيّة لفظيّة سالبة دار الأمر بين كون سلبها (قضیه) لسلب المحمول عن الموضوع الموجود أو لانتفاء الموضوع.

وجوب التبيّن نفسيّا ، ما لا يخفى ؛ لأنّ الآية على هذا ساكتة عن حكم العمل بخبر الواحد ـ قبل التبيّن أو بعده (١) ـ فيجوز اشتراك الفاسق والعادل في عدم جواز العمل قبل التبيّن ، كما أنّهما يشتركان قطعا في جواز العمل بعد التبيّن والعلم بالصدق ؛ لأنّ العمل ـ حينئذ ـ بمقتضى التبيّن لا باعتبار الخبر.

فاختصاص الفاسق بوجوب التعرّض لخبره والتفتيش عنه دون العادل ، لا يستلزم كون العادل أسوأ حالا ، بل مستلزم لمزيّة كاملة للعادل على الفاسق ، فتأمّل.

ما أورد على الاستدلال بالآية بما لا يمكن دفعه :

وكيف كان : فقد اورد على الآية إيرادات كثيرة ربما تبلغ إلى نيّف وعشرين ، إلاّ أنّ كثيرا منها قابلة للدفع ، فلنذكر أوّلا ما لا يمكن الذبّ عنه ، ثمّ نتبعه بذكر بعض ما اورد من الإيرادات القابلة للدفع.

أمّا ما لا يمكن الذبّ عنه فإيرادان :

١ ـ عدم اعتبار مفهوم الوصف

أحدهما : عدم اعتبار مفهوم الوصف أنّ الاستدلال إن كان راجعا إلى اعتبار (٢) مفهوم الوصف ـ أعني الفسق ـ ، ففيه : أنّ المحقّق في محلّه عدم اعتبار المفهوم في الوصف ، خصوصا في الوصف الغير المعتمد على موصوف محقّق كما فيما نحن فيه ؛ فإنّه أشبه بمفهوم اللقب.

ولعلّ هذا مراد من أجاب عن الآية ـ كالسيّدين (٣) وأمين الإسلام (٤)

__________________

(١) في (ظ) بدل «بعده» : «مع تعذّره».

(٢) لم ترد «اعتبار» في (ظ).

(٣) الذريعة ٢ : ٥٣٥ ، والغنية (الجوامع الفقهيّة) : ٤٧٥.

(٤) مجمع البيان ٥ : ١٣٣.

والمحقّق (١) والعلاّمة (٢) وغيرهم (٣) ـ : بأنّ هذا الاستدلال مبنيّ على دليل الخطاب ، ولا نقول به.

عدم اعتبار مفهوم الشرط في الآية لأنّه سالبة بانتفاء الموضوع

وإن كان باعتبار مفهوم الشرط ، كما يظهر من المعالم (٤) والمحكيّ عن جماعة (٥) ، ففيه :

أنّ مفهوم الشرط عدم مجيء الفاسق بالنبإ ، وعدم التبيّن هنا لأجل عدم ما يتبيّن ، فالجملة الشرطيّة هنا مسوقة لبيان تحقّق الموضوع ، كما في قول القائل : «إن رزقت ولدا فاختنه» ، و «إن ركب زيد فخذ ركابه» ، و «إن قدم من السفر فاستقبله» ، و «إن تزوّجت فلا تضيّع حقّ زوجتك» ، و «إذا قرأت الدرس فاحفظه» ، قال الله سبحانه : ﴿وَإِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا(٦) ، و (إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها(٧) ، إلى غير ذلك ممّا لا يحصى.

وممّا ذكرنا ظهر فساد ما يقال تارة : إنّ عدم مجيء الفاسق يشمل ما لو جاء العادل بنبإ ، فلا يجب تبيّنه ، فيثبت المطلوب. واخرى : إنّ جعل مدلول الآية هو عدم وجوب التبيّن في خبر الفاسق

__________________

(١) معارج الاصول : ١٤٥.

(٢) انظر نهاية الوصول (مخطوط) : ٢٩٤.

(٣) كالشيخ الطوسي في العدّة ١ : ١١١.

(٤) معالم الاصول : ١٩١.

(٥) حكاه السيد المجاهد عن جماعة ، انظر مفاتيح الاصول : ٣٥٤.

(٦) الأعراف : ٢٠٤.

(٧) النساء : ٨٦.

لأجل عدمه ، يوجب حمل السالبة على المنتفية بانتفاء الموضوع ، وهو خلاف الظاهر.

وجه الفساد : أنّ الحكم إذا ثبت لخبر الفاسق بشرط مجيء الفاسق به ، كان المفهوم ـ بحسب الدلالة العرفيّة أو العقليّة ـ انتفاء الحكم المذكور في المنطوق عن الموضوع المذكور فيه عند انتفاء الشرط المذكور فيه ، ففرض مجيء العادل بنبإ عند عدم الشرط ـ وهو مجيء الفاسق بالنبإ ـ لا يوجب انتفاء التبيّن عن خبر العادل الذي جاء به ؛ لأنّه لم يكن مثبتا في المنطوق حتّى ينتفي في المفهوم ، فالمفهوم في الآية وأمثالها ليس قابلا لغير السالبة بانتفاء الموضوع ، وليس هنا قضيّة لفظيّة سالبة دار الأمر بين كون سلبها لسلب المحمول عن الموضوع الموجود أو لانتفاء الموضوع.

٢ ـ تعارض المفهوم والتحليل

الثاني : تعارض المفهوم والتعليل ما أورده في محكيّ (١) العدّة (٢) والذريعة (٣) والغنية (٤) ومجمع البيان (٥) والمعارج (٦) وغيرها (٧) : من أنّا لو سلّمنا دلالة المفهوم على قبول خبر العادل الغير المفيد للعلم ، لكن نقول : إنّ مقتضى

__________________

(١) حكى عنهم في مفاتيح الاصول : ٣٥٥.

(٢) العدّة ١ : ١١٣.

(٣) الذريعة ٢ : ٥٣٦.

(٤) الغنية (الجوامع الفقهيّة) : ٤٧٥.

(٥) مجمع البيان ٥ : ١٣٣.

(٦) معارج الاصول : ١٤٦.

(٧) انظر شرح زبدة الاصول للمولى صالح المازندراني (مخطوط) : ١٦٦.