«ثم إنّ في المسألة احتمالات اُخر» در مسئله احتمالات دیگری است که اکثر این احتمالات را در قواعد تقویت کرده است، بعضی از این احتمالات را در «الإيضاح و بعضها بعض الشافعية» بعضی از احتمالات را بعضی از شافعیه ذکر کردهاند. «وحاصل جمیع الإحتمالات فی المسألة». جمیع احتمالات چه احتمالاتی که قبلاً گفتیم یا نگفتیم مجموعاً هشت احتمال است.
این هشت احتمال از اینجا شروع میشود که ابتداءً دو احتمال در مسئله میدهیم «أنّه: إمّا أن نقول» احتمال اول، «باستقرار المثل فی الذمة» مثل در ذمه استقرار دارد یعنی ولو متعذر شد ولی این تعذر سبب نمیشود که بگوییم مثل در ذمه نیست هست در ذمه «الی أوان الفراغ منه»، زمان فراق از مثل که زمان فراق از مثل «بدفع القیمة» است. این قیمت روز یوم الدفع است. «و هو اخترناه تبعاً للأکثر» به تبع اکثر همین را اختیار کردیم «للاعتبار القیمة عند الإقباض» که قیمت یوم الدفع ملاک است، یعنی آنجایی که قیمت را به قبض مالک میرساند.
«و ذکره» این احتمال «فی القواعد» به عنوان احتمال پنجم «و إمّا أن نقول بصيرورته قيميّاً عند الإعواز» این مثل تبدیل به قیمت میشود و انقلاب مییابد و زمانی که تعذر یافت این احتمال دوم خودش سه احتمال دارد و احتمال اولش سه قول و احتمال دومش دو قول و احتمال سومش دوم قول است، مجموع آن هفت احتمال میشود. «فاذا صار کذلک» یعنی قیمی میشود «عند الاعواز فإمّا أن نقول: إنّ المثل المستقرّ في الذمّة قيميّ» یا مثلی که در ذمه است قیمی میشود «فتكون القيميّة صفة للمثل» قیمیت صفت مثل است یا حالا شما به جای صفت کلمه بدل را بگذارید بهتر است.
بگوییم قیمت بدل مثل است و مثلی که در ذمه است بدل خارجی است که قیمت بدل البدل میشود، «بمعنى أنّه لو تلف»، تلف المثل است، اگر گفتیم قیمیت صفت مثل است، لو تلف یعنی تلف المثل «وجب قیمته»، قیمت مثل را باید داد. این یک احتمال است «و إمّا أن نقول: إنّ المغصوب انقلب قيميّاً» یا میگوییم قیمت صفت آن مغصوب خارجی است «بعد أن كان مثليّا» بعد از اینکه مقصوب مثلی بودن را انقلاب به قیمی یافته است.
آن وقت احتمال سوم که قیمیه وصف برای قدر مشترک باشد، در صفحه بعد مرحوم شیخ بیان میکند، حال احتمالات روی این دو احتمال را مرحوم شیخ بیان میکند، «فإن قلنا بالأول»، مراد از اول صفت برای مثل باشد، «فان جعلنا» میفرمایند: باید ببینیم فتوا و مبنای ما در باب قیمی بالاصالة چیست. اگر یک مال قیمی را مثل گوسفند انسان غصب کرد، سه نظریه است که بعضی گفتهاند: قیمت «یوم التلف» و بعضی قیمت «یوم الغصب» و بعضی هم «اعلی القیم» را گفتهاند. «فإن جعلنا الاعتبار في القيميّ» یعنی قیمی بالاصالة اگردر قیمی بالاصالة ملاک را یوم تلف قرار دادیم، «کما هو احد الأقوال کان المتعیّن قیمةً المثل يوم الإعواز».
یوم تلف در اینجایی که قیمت صفت مثل است باید ملاک را یوم تلف مثل قرار دهیم، یوم تلف مثل همان یوم اعواز است. همان یومی است که مثل تعذر یافت. در سرائر در بیع فاسد و در تحریر در باب غصب لانه یعنی «لان یوم العواز یوم التلف القیمی» روزی است که قیمی یعنی تلف این قیمی که قبلاً مثلی بوده است این قیمی اضافه کنید، «الذی کان مثلیه» اولاً این قیمی به اصالة المراد نیست و اولاً مثلی بوده است، «و إن جعل الاعتبار فیه» اگر معتبر قیمی در بالاصالة را به زمان ضمان قرار دادیم، همان زمانی است که گوسفند را غصب کرده است، «کما هو القول الاخر» یعنی زمان ضمان قول دوم است در قیمی بالاصاله «کان متجّه الاعتبار» ضمانه تلف العین، آن که متجّه است این است که باید ببینیم زمان ضمان مثل چه زمانی است؟ زمانی است که مال در عالم خارج تلف شده است و مثل آن بر ذمه ضامن آمده است.
«کان المتجّه اعتبار زمان تلف العین» میگوییم چرا زمان تلف عین «لانّه اوّل ازمنة وجوب المثل فی الذمه» ضمان تلف اولین زمان وجوب مثل در ذمه است، «المستلزم لضمانه بقیمته عند تلفه» یعنی ضمان مثل قیمته یعنی قیمت مثل عند تلف، یعنی عند تلف العین به تلف المثل نمیخورد. ضمیر زمانه و قیمته به مثل میخورد و ضمیر تلف به عین میخورد و آن زمان عند التلف متعلق به ضمان است، یعنی ضمان مثل عند تلف العین است. زمانی که عین تلف شد، ضامن مثل میشود.
«و هذا» این قول «مبنیّ علی القول بالاعتبار فی القیّمی بوقت الغصب» که همان زمان ضمان است، یوم ضمان است، «کما عن الاکثر و ان جعلنا الاعتبار فیه بأعلی القیم» اگر معتبر فیه یعنی در قیمی بالإصاله را علی القیم قرار دادیم، این گوسفند را که گرفت و ید یدش تلف شد، اگر گفتیم علی القیم زمان ضمان تا زمان تلف در ما نحن فیه، محور مثل محور است و در آنجا باید بگوییم علی القیم از زمان ضمان مثل نه از زمانی که مال را از شخص گرفته از زمان ضمان مثل تا زمان تلف مثل که زمان تعذر است.
«و ان جعلنا الاعتبار فیه بأعلی القیم من زمان الضمان» تا زمان تلف مثل است که زمان تعذر است. «و ان جعلنا الاعتبار فی بأعلی القیم» از زمان تا زمان تلف «کما حکی عن جماعة من القدماء» در باب «الغصب کان المتجّه الاعتبار بأعلی القیم من یوم تلف العین» که یوم تلف عین میشود یوم «ضمان المثل علی ضمان الأعواز» که ضمان عواز یوم تلف مثل است؛ «و ذکر هذا الوجه» در قواعد به عنوان احتمال دوم است.
این سه احتمال روی آن فرضی که ما قیمیت را صفت برای مثل قرار دهیم. حال اگر آمدیم گفتیم نه قیمت صفت برای آن عین خارجی تالف است، مراحل را قبول داریم، زمانی که این مال را گرفتیم و تلف شد و مثل گندم بر ذمه میآید؛ اما زمانی که مثل متعذر شد انتقلاب به قیمت مییابد و قیمت بدل مثل نیست و بدل آن عین است در عالم خارج قرار دادیم.
اینجا دو احتمال بیشتر جریان ندارد «و ان قلنا ان التالف انقلب قیمیا» اگر گفتیم طالب انقلاب به قیمت مییابد «احتمل الاعتبار بیوم الغصب» که یوم الغصب یعنی یوم قبض است، همان روزی که گندم را از مالک گرفته است، عرض کردم بین ضمان المثل و ضمان العین فرق است. در فرض قبلی چون محور مثل بود، میگفتیم یوم ضمان مثل آن روزی است که مال در عالم خارج تلف شود.
اما در این فرض چون مثل را کنار گذاشتهایم و قیمت را بدل عین قرار دادهایم، باید بگوییم یوم ضمان خود عین، یوم ضمان عین آن روزی است که این شخص مال را از مالک قبض کرده است، «احتمل الاعتبار یوم الغصب کما فی القیّمی» بالاصاله احتمال دوم «والاعتبار بالأعلي منه إلی یوم التلف» احتمال دارد که اعلای «من یوم الغصب الی یوم التلف» این یوم تلف یعنی تلف عین معنا شود. چون این جا فرض آنجایی است که قیمیت را صفت عین قرار دادیم و بحثی از مثل و تعذر و تلف مثل مطرح نیست. «و ذکر هذا الأول الاحتمالات فی القواعد» اینی که ما بیایم علی القیم از یوم الغصب تا یوم تلف را ملاک قرار دهیم، اولین احتمال در قواعد است. باقی میماند آن صورت سوم «و إن قلنا إنّ المشترک بین العین و المثل صار قیمیّاً» بگوییم قیمت صفت است، بدل نه برای خصوص عین است و نه برای خصوص مثل است بلکه قدر مشترک بین این دو است.
قدر مشترک یعنی این عین خارجی که مال مالک بود یک جهانی دارد که با مثل در ذمه مشترک هستند و آن جهاتی است که موجب مالیت میشود. یک جهاتی هم دارد که خصوصیات عرضیه دارد که خیلی در مالیت دخالت ندارد، پس قدر مشترک بین این عین و مثل همان جهات کلیه است که در مالیت دخالت دارد بگوییم این قیمت بدل آن مالیت است و قدر مشترک معنایش این است.
اینجا میفرمایند: دو احتمال وجود دارد: «جاء احتمال الاعتبار» و باید برگردیم به باب قیمی بالاصاله در قیمی بالاصالة اگر گفتیم اعلی القیم از یوم غصب تا یوم تلف را ضامن است، اینجا نصیب او میشود. «احتمال الاعتبار بالأعلی من یوم الضمان إلي یوم تعذّر المثل» در اینجا که پای قدر مشترک پیش آمد، پای مثل مطرح میشود در فرض دوم مسئله دوم به طور کلی منتفی است و بنابراین علی القیم از یوم ضمان تا یوم تعذر مثل این ملاک است.
«لاستمرار الضمان فیما قبله» یعنی ما قبل تعذر مثل از زمان «امّا للعین» یعنی ضمان مربوط به عین است عین قبل تلف العین، چه زمانی را میگوییم عین ضامن است، زمانی که موجود است باید به مالکش دهد، «و اما للمثل» یعنی بعد تلف العین و قبل تعذر المثل این و اما المثل بعد تلف العین و قبل تعذر المثل است. «فهو مناسب للزمان الاعلی من حین الغصب إلی التلف» این مناسب است با ضمان اعلی از روز غصب تا روز تلف است.
اینجایی که ما قیمیت را صفت قدر مشترک قرار میدهیم، روز معین را نمیتوانیم ملاک قرار دهیم، بگوییم فقط روز غصب یا فقط روز تلف ما باید جهات کلیه که در همه این دوران موجب مالیت است ملاک قرار دهیم، پس مسئله میآید در اعلی القیم «و هذا ذکر فی القواعد الثالث الإحتمالات» و احتمال دومی هم هست.