درس مکاسب - بیع

جلسه ۷۱: احکام مقبوض به عقد فاسد ۱۲

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين

۲

ضمان مثلي به مثل و قیمی به قیمی و تعریف مثلی و قیمی

«الرابع إذا تلف المبيع، فإن كان مثليّا وجب مثله‌ بلا خلاف إلّا ما يحكى عن ظاهر الإسكافي و قد اختلف كلمات أصحابنا في تعريف المثلي‌‌».

یکی از احکامی که در باب ضمان وجود دارد این است که اگر شيء تلف شده مثلی باشد، ضامن باید مثل آن را به مالک بازگرداند و اگر قیمی باشد، باید قیمت آن را بازگرداند. شیخ می‌فرماید: در این اینکه در مثلیات ضمان به مثل است و در قیمیات به قیمت است، بین فقها خلافي نیست، تنها کسی که مخالفت کرده است اسکافی است. ايشان فرموده که هم در مثلیات و هم در قیمیات، ضمان به همان قیمت است و ضمان به مثل وجود ندارد. حال که حكم مسئله در بين فقها روشن شد، شيخ مي فرمايد: باید ببینیم؛ تعریف مثلی و قیمی چیست؟

تعريف مثلي و قيمي

برای مثلی یک تعریفی مشهور دارد و شش تعریف دیگران. مشهور گفته‌اند: «ما تساوت اجزاؤه من حیث القیمة»، مثلی آن است که اجزايش از حیث قیمت مساوی باشد، مثل گندم، جو و برنج. مرحوم شیخ ابتدا کلمه «اجزاء» را معنا مي كنند تا اشکالی که دیگران کرده‌اند وارد نشود. بعد کلمه «تساوی» را معنا مي کنند که مراد از «تساوت من حیث القیمة» چیست؟ بعد از اینکه کلمه «اجزاء و تساوی» را معنا کردند، خودشان دو اشکال به تعریف مشهور وارد می‌کنند.

مراد از «أجزاء» در تعريف مشهور از مثلي

در اینجا جزء در مقابل کل نیست؛ بلكه مراد از اجزاء، در اینجا جزئی است که این طبیعت کلیه بر آن صدق می‌کند. گندم یک طبیعت کلیه است كه بر یک کیلو گندم صدق مي كند، بر نیم کیلو گندم هم صدق مي كند و بر صد گرم هم، مراد از اجزاء، جزئی است كه کلی بر آن قابل صدق و انطباق است.

چرا جزء در مقابل كل نباشد؟ چون گندم از پوسته و باطن گندم تشکیل می‌شود و صحيح نيست بگوییم: نیم کیلو پوسته گندم با نیم کیلو گندم پاک شده، از نظر قیمت مساوی هستند، هرگز چنین نیست، البته اگر بخواهیم بر عبارت مشهور جهود کنیم، مشهور می‌گویند: آنکه أجزاءش مساوی باشد. أجزا همانطور که شامل باطن گندم می‌شود، شامل پوسته آن هم می‌شود. بنابراین برای اینکه این اشکال وارد نیای، د شیخ جزء را به جزئی معنا كرد.

مراد از «تساوي» در تعريف مشهور از مثلي

مراد از تساوی در قیمت، تساوی به نسبت است، یعنی اگر قیمت یک کیلو گندم صد تومان است، قيمت نصف آن، يعني نيم كيلو گندم بشود ۵۰ تومان. اگر این یک کیلو گندم را به چهار قسمت تقسیم کردیم، هر قسمت بشود ۲۵ تومان، مراد از تساوی، تساوی به نسبت است، نه اینکه مراد این باشد که صد گرم با پانصد گرم گندم در قیمت یکی و مساوی باشند.

قيمي بودن درهم و دينار

مرحوم شيخ بعد از توضیح پيرامون کلمه «تساوی»، مي فرمايد كه مرحوم شهید ثانی بر اساس اين تعريف، نقدین و همچنين طلا و نقره ساخته شده به صورت گوشواره و النگو را قيمي مي داند، در حالي كه برخي آنها را مثلي مي دانند. به اين بيان كه اگر یک النگو هزار تومان ارزش دارد، زمانی که آن را دو قسمت کنند، نمی‌گویند: نصف آن ۵۰۰ است و نصف دیگرش هم ۵۰۰ تومان، چون هئیت اجتماعیه، در قیمت آن موثر است، لذا وقتي هئیت اجتماعیه از بین برود، ممکن است نصف را ۲۰۰ بردارند و نصف ديگر را ۶۰۰.

خود مرحوم شیخ هم می‌فرمایند: لازمه اين بياني كه از تعريف مشهور داشتيم این است که درهم مسکوک، مثلی نباشد، چرا که اگر درهم مسکوک را دو نیم کنیم، این چنین نیست که هر نیمش با نیم دیگر مساوی باشد. شبیه آنچه که در اسکناس است. اگر اسکناس را دو نیم کنید، ببرید بانک، بانک ممکن است بگوید: این قسمت ۳۰ تومن و قسمت دیگر ۶۰ تومن و مجموع آن به اسکناس ۱۰۰ تومانی نرسد.

بنابراین شیخ می‌فرمایند برای دفع این اشکال اگر مراد مشهور جنس باشد، این اشکال به مشهور وارد است. جنس درهم اعم از درهم سالم و درهم مسکوره است، درهم یک فردش درهم سالم است و یک فردش درهم شکسته شده است، لذا اگر در «ما تساوت الاجزاء»، به حسب جنس حساب کنیم، تعریف مشهور شامل درهم نمی‌شود. چون درهم شکسته شده اجزاءش متساوی القیمه نیستند، اما اگر بگوییم: مراد از «ما تساوت الاجزاء»، به حسب نوع یا به حسب صنف است، درهم در نوعش، مثلش از همان نوع باید باشد. در درهم سالم مثلش باید درهم سالم باشد. در گندم هم اینگونه بگوییم که تساوی اجزا را به حسب نوع یا به حسب صنف فرض مي كنيم.

مثلاً گندم از صنف گندم اصفهان، مثلش باید از همان صنف باشد. در سایر مثلیات هم همینطور. بنابراین بیان، شیخ می‌فرماید: این اشکال ما بر مشهور، اشکال واردی نیست.

۳

اشکال محقق اردبیلی و جواب آن

اشكال محقق اردبيلي به تعريف مشهور

بعد بيان این نكات درباره کلام مشهور، دو اشکالي كه مطرح شده است را ذكر مي كنند. اشکال اول از مرحوم محقق اردبیلی است، ايشان فرموده است كه مراد شما از تساوی در «ما تساوت الاجزاء» چیست؟ آیا مراد تساوی حقیقی است یا مراد تساوی اجمالی است؟ اگر مراد تساوی حقیقی باشد، این تعریف شما شامل هیچ مصداقی از مثلیات نمی‌شود، زيرا؛ در همین گندم اصفهان، یک کیلو از آن که مثلش یک کیلو از گندم اصفهان است، بالاخره تفاوتي، هرچند اندك، بین آن دو وجود دارد. ممکن است یک مقداری در رنگ یا مقداری در کوچک و بزرگی دانه و یک مقدار در طعم آن تفاوت باشد.

و اگر مراد از این تساوی، تساوی اجمالی است، مفاد آن اين مي شود كه مثلی آن است که با تالف، تساوی بالجمله داشته باشند و این در بسیاری از قیمیات هم وجود دارد، مثلاً در گوسفند كه از قیمیات است يا در ميوه، اين تساوي بالجمله بين گوسفندها و ميوه‌ها وجود دارد. پس این تعریفی که مشهور از مثلي ارائه كرده است، ضابطه درستي دست ما نمي دهد.

جواب شيخ از اشكال محقق اردبيلي

مرحوم شیخ می‌فرماید: اگر همان بیانی که در مسئله جنس و نوع و صنف گفتيم، اينجا بيان كنيم، پاسخ مرحوم اردبیلی روشن می‌شود. اما اين بيان اشکالی دارد که در تعریف مشهور، کلمه صنف یا نوع نيامده است، بلكه مشهور گفته است: «ما تساوت الاجزا»، مثال به خود گندم زده‌اند که ظهور در جنس دارد، لذا تقدیر گرفتن نوع یا صنف خلاف ظاهر است. بنابراین اشکال اول مستقر باقي ماند و حل نشد.

۴

تطبیق ضمان مثلي به مثل و قیمی به قیمی و تعریف مثلی و قیمی

«الرابع اذا تلف المبیع فإن کان مثلياً وجب مثله»، اگر مثلی باشد، واجب است که مثل آن پرداخت شود، «بلاخلاف»، در مسأله خلافی نیست که در مثلی، مثل واجب است، «الاّ ما یحکی عن ظاهر الإسکافی»، اسکافی گفته: مثلی هم ضمانش به قیمت است نه به مثل. البته بعضی از بزرگان در بحث خارج مکاسبشان فرموده‌اند: این عبارت شیخ ناقص است، باید عبارت این باشد: «و إن کان مثلیاً وجب مثله و إن کان قیمیاّ وجب قیمته بلاخلاف عند الاصحاب الاّ ما یحکی عن ظاهر الإسکافی»، یعنی آن شکل دیگرش که «و ان کان قیمیا وجب قیمته»، را شیخ نیاورده است يا در عبارت بوده، ولي ساقط شده است. ظاهراً نیازی به اين عبارت نباشد، چون در قیمی مسلم است که ضمان قیمی به قیمت است و آنچه محل خلاف است، در ضمان مثلی است. مشهور می‌گویند: ضمان مثلی به مثل است و اسکافی می‌گوید: ضمان مثلی به قیمت است.

«وقد إختلف کلمات أصحابنا في تعریف المثلی»، اول تعریف مشهور را بیان می‌کنند، «فالشيخ و ابن زهرة و ابن إدريس و المحقق و تلميذه و العلامة و غيرهم (قدس الله أرواحهم) بل المشهور على ما حكي- أنه ما يتساوت اجزاءه من حیث القیمة»، آنکه اجزايش از حیث قیمت مساوی با یکدیگر باشد.

در ادامه سه جهت را در این تعریف روشن می‌کنند، جهت اول: «والمراد بأجزائه ما یصدق علیه اسم الحقیقة»، مراد از اجزاء، جزء در مقابل کل نیست. عده‌ای گفته‌اند: هر دانه و حبه گندم پوسته و باطنی دارد، همانطور که باطن، جزء این یک کیلو گندم است، پوسته هم جزء این یک کیلو گندم است. نیم کیلو پوسته با نیم کیلو گندم بدون پوسته، هرگز در قیمت مساوی نیستند. شیخ می‌فرماید: مراد «ما یصدق علیه اسم الحقیقة»، مراد جزئی است.

جهت دوم: «والمراد بتساویها من حیث القیمة تساویها بالنسبة»، مراد تساوی به نصف است، «بمعني کون قیمة کلّ بعضٍ بنسبة إلی قيمة البعض الآخر کنسبة نفس البعضين من حیث المقدار»، نسبت هر بعض مثل نسبت خود بعضین از حیث مقدار است. یعنی اگر یک کیلو گندم را دو قسمت کردند، قیمت آن دو قسمت می‌شود و به همین ترتیب از حیث قیمت تساوی است. «لذا» حالی که مراد تساوی «من حيث القیمة» است، «إن المقدار منه اذا کان یستوی القیمة»، اگر مقداری از آن مساوی یک قیمت باشد، «فنصفه یستوی نصف تلک القیمة»، مثلاً یک کیلو گندم صد تومن باشد، نصف آن، نصف آن قیمت است، يعني ۵۰ تومان.

«و من هنا»، از این بیانی که در توضیح تساوی دادیم، «رجح الشهید الثانی کون المصوغ من النقدین»، طلا و نقره ساخته شده، مثل النگو قیمی است، «قال اشهید الثانی اذ لو إنفصلت نقصت قیمتها»، اگر جدا شود، قیمتش کم می‌شود.

یک النگو اگر هزار تومان ارزش داشته باشد، وقتي به دو نیمه مساوی تقسیم شود، نمی‌گویند: هر نیمه آن ۵۰۰ تومان است؛ بلكه ممکن است یک نیمه ۳۰۰ و نیمه دیگری ۴۰۰ باشد. «و قلت: هذا»، این بیان مشهور، «یوجب أن لا یکون الدرهم الواحد مثلیاً»، این موجب این است که درهم كه همان نقره مسکوک است، مثلی نباشد، «اذ لو إنکسر نصفین نقص قیمة نصفه عن نصف قیمة المجموع»، اگر درهم دو نصف شود، قیمت نصف آن از نصف قیمت مجموع کمتر است.

«إلاّ ان یقال»، مگر اینکه مسئله صنف و نوع را مطرح کنیم. بگوییم: مراد مشهور از تساوی، تساوی در همان نوع یا صنف است، نه تساوی بر حسب جنس، «الاّ أن یقال: إنّ الدرهم مثلیّ بالنسبة إلی نوعه»، که نوع آن، درهم صحیح است. جنس درهم هم شامل درهم سالم و هم شامل درهم مکسور و شکسته می‌شود، ولي نوعش در محدوده درهم‌های صحیح است، یعنی یک درهم صحیح مثلش یک درهم صحیح دیگر است. بنابراين مثل درهم شکسته شده به درهم صحیح، مثل کشمش به گندم است، چطور نمی‌گویید: کشمش مثل گندم است، پس درهم شکسته هم مثل درهم صحیح نیست. «و لذا»، حال که ملاک نوع است، «لا یعدّ الجریش مثلاً للحنطة»، خرده گندم را مثل گندم نمی‌دانند، «ولا الدقاقة مثلا للأرز»، خرده برنج، مثل برای برنج نیست.

«و من هنا یظهر»، از همین «الا أن یقال»، روشن می‌شود كه «أنّ کلّ نوعٍ من انواع الجنس الواحد بل کلّ صنفٍ من اصنافٍ نوعٍ واحد»، هر نوعی از انواع جنس، مثل درهم سالم نوعی است از جنس درهم و هر صنفی از اصناف صنف واحد، «مثلیّ بالنسبة إلی أفراد ذلک النوع او الصنف» نسبت به افراد نوع یا افراد صنف مثلي است.

۵

تطبیق اشکال محقق اردبیلی و جواب آن

مرحوم شيخ در اين فرراز دو اشکالی که شده است را بیان مي کند و از آن پاسخ مي دهد. «فلا یرد ما قیل»، قائلش مرحوم محقق اردبیلی است. اشکال اين است كه: «من أنّه إن أرید التساوی بالکلّیة و من جمیع الجهات، فالظاهر عدم صدقه علی شیء من المعرّف»، اگر تساوی کلی بخواهید، هیچ مثلی وجود ندارد که از جمیع جهات با او یکسان باشد، «اذ ما من مثلیّ الاّ و أجزاؤه مختلفة فی القیمة»، اجزائش در قیمت مختلف است، «کالحنطة فإن قفيزا من حنطة يساوي عشرة و من أخرى يساوي عشرين»، یک قفیز از مساوي ده تومان است و یک قفیز از یک گندم دیگر با بیست تومان مساوی است.

«و إن أرید التساوی فی الجملة»، اگر شما تساوی از بعض جهات را بخواهید، «فهو فی القیمي موجود»، مثل لباس كه قیمی است. اگر در دست كسي تلف شود، وقتي به عرف مراجعه کنیم، عرف می‌گوید: یک لباس دیگر که اندازه آن پارچه است و دوختش با آن يكسان است، بايد بدهد. «انتهي» کلام اردبیلی. «وقد لوّح هذا المورد»، اردبیلی در آخر کلامش اشاره کرده است، «الی دفع ایراده بما ذکرنا»، به آنچه ذکر کرده‌ایم كه مراد از تساوی، تساوی به حسب جنس نیست؛ بلكه به حسب صنف یا به حسب نوع است. «من أن کون الحنطة مثلیة، معناه أنّ کلّ صنفٍ منها متماثل الاجزا و متساوياً فی القیمة»، هر صنفی از حنطه، متساوی القیمه و متساوی الاجزا است.

مرحوم اردبیلی می‌گوید: یک قفیز از حنطه قم ۱۰ تومان و از تهران ۲۰ تومان است. اشتباه این است که مسئله صنف را لحاظ نکرده‌اید و رفته‌اید سراغ جنس. زمانی که صنف باشد، یعنی یک قفیز از گندم قم و یک قفیز از همین گندم قم متساوی القیمه و متماثل الاجزا هستند، «لا بمعني أنّ جمیع ابعاض هذا النوع متساویة في القیمة»، نه اینکه بگوییم: جمیع ابعاض گندم، قیمتش متساوی است، «فإذا کان المضمون بعضاً من صنف»، اگر مضمون از یک صنف باشد، «فالواجب دفع مساویه من هذا الصنف»، باید مساوی آن را از همین صنف دفع کند، «لا القیمة ولا بعض من صنف آخر»، نه قیمت درست است و نه بعض از صنف دیگر.

مرحوم شیخ می‌فرماید: ما زحمت کشیدیم و تفسیر مشهور را درست کردیم که مراد از تساوی بر حسب نوع یا تساوی بر حسب صنف است، نه تساوی بر حسب جنس، اما این با ظاهر کلمات فقها در تفسیر مثلی سازگاری ندارد، چون آنان برای مثلی، به جنس گندم و جو مثال می‌زنند، «لکن الانصاف أنّ هذا خلاف ظاهر کلماتهم»، این خلاف ظاهر کلمات فقهاست. «فإنّهم یطلقون المثلی علی جنس الحنظة و الشعیر و نحوهما مع عدم صدق التعریف عليه»، در حالي كه تعریف بر جنس صدق نمی‌کند.

«و إطلاق المثلي على الجنس باعتبار مثلية أنواعه أو أصنافه»، ممکن است بگوييد: در اینجا مثلی إما به اعتبار نوع یا به اعتبار صنف، بر جنس اطلاق شده باشد، يعني مشهور درست است که به جنس گندم مثال زده‌اند، ولي مثلی را در مثال، بر جنس اطلاق کرده‌اند و اراده نوع یا صنف را كرده‌اند، «و ان لم یکن بعیداً»، ولو اینکه این اطلاق، اطلاق بعیدی نیست، «إلاّ أنّ إنطباق التعریف علی الجنس بهذا الاعتبار بعید جداً»، بخواهیم تعریف را به این اعتبار بر جنس منطبق کنیم، بعید است جداً، چون مستلزم تقدیر است.

تعریف می‌گوید: «ما تساوت اجزاءه»، کلمه «تساوی» ظهور در جنس دارد، اگر بخواهیم بگوییم: از جنس اراده نوع یا صنف شده است، باید بگوییم: «ما تساوت اجزاءه فی النوع أو فی الصنف»، در حالی که مستلزم تقدیر این دو کلمه در تعریف است که خلاف اصل است، «إلاّ أن یهملوا الخصوصیات الأصناف الموجبة لزیادة القیمة و نقصانها»، مگر اینکه خصوصیات اصناف که موجب زیادی ونقصان قیمت می‌شود را مهمل بگذارند، «کما التزمه»، ملتزم شدند این اهمال را «بعضهم».

این «إلا أن یهملوا»، یک بیان دقیق دیگر است، که شیخ در آن می‌فرماید: بین مقام تعریف و مقام ادای ضمان تفاوت بگذاریم، به این صورت که در تعریف کاری به خصوصیات نوع و خصوصیات صنف نداشته باشیم، مثلی آن است که اجزاء آن مساوی در قیمت باشد، بدون در نظر گرفت جهت جنس، نوع و صنف آن، اما در مقام ادای ضمان، بگوییم که ضامن باید مسئله مثلیت در صنف یا مثلیت در نوع را ملاحظه کند. «غایة الامر وجوب رعایت الخصوصیّات عند أداء المثل»، زمانی که دین خود را ادا می‌کند و ذمه‌اش را بریء می‌کند، باید خصوصیات را رعایت کند، «عوضاً عن التالف أو القرض»، عوض از آنچه تلف شده است یا از آنچه قرض داده شده است.

مرحوم شیخ می‌فرماید: «و هذا أبعد»، اینکه بگوییم: مشهور تعریفی برای مثلی کردند و در تعریف کاری به جهات ندارند، اما در مقام أدا، ضامن باید رعایت خصوصیات را کند، أبعد است. شیخ اینجا سه مرحله را بررسی کرده‌اند؛ یکی مرحله استعمال که فرمودند: استعمال مثلی در جنس و اراده نوع و صنف اشکالی ندارد. دوم مقام تعریف که فرمودند: در تعریف ولو ظهور در جنس دارد، اما نوع یا صنف را در تقدیر بگیریم که أمری بعید است. و سوم مقام ادا ضمان است، به این بیان که در مقام عمل خارجی بگوییم: در تعریف، مثل و صنف در نظر گرفته نشده است، اما در مقام ادا، ضامن باید این خصوصیات را رعایت کند که شیخ فرمود: این مسأله از مسأله دومی ابعد است.

وجه ابعدیت آن این است که فقها می‌خواهند ضابطه‌ای ارائه دهند که به وسیله این ضابطه، مثلی روشن شود، در حالی که با این ضابطه‌ای که ارائه دادند، خصوصیات مثلی از تعریف استفاده نمی‌شود و نقض غرض می‌شود.

۶

نکته خارجی

بحث مثلی و قیمی، بحثی است که امروزه بسیار مورد استفاده است، در همین پول و اسکناس‌ها که مبادله می‌شود، قرض داده می‌شود، آیا عنوان مثلی را دارند، عنوان قیمی را؟ از مسائلی که زیاد مورد سوال واقع می‌شود، این است که کسی پنج سال پیش دو هزارتومان قرض داده است و قرض گیرنده ۵ سال است که پولش را نیاورده است، آیا باید همان ۵ هزار تومان را بدهد یا قیمت و قدرت خرید را ملاحظه کند؟

الرابع

ضمان المثلي بالمثل

إذا تلف المبيع ، فإن كان مثليّا وجب مثله‌ بلا خلاف إلاّ ما يحكى عن ظاهر الإسكافي (١).

تعريف «المثلي» عند المشهور

وقد اختلف كلمات أصحابنا في تعريف المثلي ، فالشيخ (٢) وابن زهرة (٣) وابن إدريس (٤) والمحقّق (٥) وتلميذه (٦) والعلاّمة (٧) وغيرهم (٨) قدّس الله أسرارهم ، بل المشهور على ما حكي (٩) أنّه : ما يتساوى أجزاؤه من حيث القيمة.

__________________

(١) حكاه العلاّمة في المختلف ٦ : ١٣١ ، والشهيد في غاية المراد : ١٣٥ ، وغيرهما.

(٢) المبسوط ٣ : ٥٩.

(٣) الغنية : ٢٧٨.

(٤) السرائر ٢ : ٤٨٠.

(٥) الشرائع ٣ : ٢٣٩.

(٦) وهو الفاضل الآبي في كشف الرموز ٢ : ٣٨٢.

(٧) القواعد ١ : ٢٠٣.

(٨) مثل أبي العباس في المهذّب البارع ٤ : ٢٥١ ، والمقتصر : ٣٤٢.

(٩) حكاه الشهيد الثاني في المسالك (الطبعة الحجرية) ٢ : ٢٠٨ ، والمحقّق السبزواري في الكفاية : ٢٥٧ ، والسيّد الطباطبائي في الرياض ٢ : ٣٠٣.

توضیح التعریف

والمراد بأجزائه : ما يصدق عليه اسم الحقيقة. والمراد بتساويها من حيث القيمة : تساويها بالنسبة ، بمعنى كون قيمة كلّ بعضٍ بالنسبة إلى قيمة البعض الآخر كنسبة نفس البعضين من حيث المقدار ؛ ولذا قيل في توضيحه : إنّ المقدار منه إذا كان يستوي (١) قيمة (٢) ، فنصفه يستوي (٣) نصف تلك القيمة (٤).

ومن هنا رجّح الشهيد الثاني كون المصوغ من النقدين قيميّاً ، قال : إذ لو انفصلت نقصت قيمتها (٥).

قلت : وهذا يوجب أن لا يكون الدرهم الواحد مثليّا ؛ إذ لو انكسر نصفين نقص قيمة نصفه عن نصف قيمة المجموع (٦) ، إلاّ أن يقال : إنّ الدرهم مثليّ بالنسبة إلى نوعه. وهو الصحيح ؛ ولذا لا يعدّ الجريش مِثلاً للحنطة ، ولا الدُّقاقة مِثلاً للأرُزّ.

ومن هنا يظهر أنّ كلّ نوعٍ من أنواع الجنس الواحد ، بل كلّ‌

__________________

(١) كذا في النسخ ، ولعلّه مصحّف «يسوي» بمعنى : يساوي ، لكن عن الأزهري : أنّ قولهم «يسوي» ليس عربيّاً صحيحاً ، انظر المصباح المنير ، مادّة : «سوى».

(٢) في «م» زيادة : معيّنة.

(٣) كذا في النسخ ، ولعلّه مصحّف «يسوي» بمعنى : يساوي ، لكن عن الأزهري : أنّ قولهم «يسوي» ليس عربيّاً صحيحاً ، انظر المصباح المنير ، مادّة : «سوى».

(٤) قاله الشهيد الثاني في المسالك (الطبعة الحجرية) ٢ : ٢٠٨ ، والسيّد الطباطبائي في الرياض ٢ : ٣٠٣.

(٥) المسالك (الطبعة الحجرية) ٢ : ٢٠٩.

(٦) كذا في «ش» ومصحّحة «ن» ، وفي «ف» ومصحّحة «ص» : «نقص قيمة نصفيه عن قيمة المجموع» ، وفي سائر النسخ : «نقص قيمة نصفه عن قيمة المجموع».

صنفٍ من أصناف نوعٍ واحد مثليّ بالنسبة إلى أفراد ذلك النوع أو الصنف.

فلا يرد ما قيل : من أنّه إن أُريد التساوي بالكلّية ، فالظاهر عدم صدقه على شي‌ء من المعرَّف ؛ إذ ما من مثليٍّ إلاّ وأجزاؤه مختلفة في القيمة كالحنطة ؛ فإنّ قفيزاً من حنطة (١) يساوي عشرة ومن اخرى يساوي عشرين. وإن أُريد التساوي في الجملة ، فهو في القيمي موجود ، كالثوب والأرض (٢) ، انتهى.

وقد لوّح هذا المورد في آخر كلامه إلى دفع إيراده بما ذكرنا : من أنّ كون الحنطة مثليّة معناه : أنّ كلّ صنفٍ منها (٣) متماثل الأجزاء (٤) ومتساوٍ (٥) في القيمة ، لا بمعنى أنّ جميع أبعاض هذا النوع متساوية في القيمة ، فإذا كان المضمون بعضاً من صنف ، فالواجب دفع مساويه من هذا الصنف ، لا القيمة ولا بعض من صنف (٦) آخر (٧).

لكنّ الإنصاف : أنّ هذا خلاف ظاهر كلماتهم ؛ فإنّهم يطلقون المثلي على جنس الحنطة والشعير ونحوهما ، مع عدم صدق التعريف‌

__________________

(١) في «ف» : الحنطة.

(٢) قاله المحقّق الأردبيلي في مجمع الفائدة ١٠ : ٥٢٢ ٥٢٣.

(٣) في غير «ش» : منه.

(٤) كذا في «ن» ، وفي «ش» : «لأجزاء» ، وفي سائر النسخ : للأجزاء.

(٥) في غير «ش» : متساوية.

(٦) في «ف» : الصنف الآخر.

(٧) انظر مجمع الفائدة ١٠ : ٥٢٥ ٥٢٦.

عليه ، وإطلاق المثلي على الجنس باعتبار مثليّة أنواعه أو أصنافه وإن لم يكن بعيداً ، إلاّ أنّ انطباق التعريف على الجنس بهذا الاعتبار بعيد جدّاً ، إلاّ أن يُهملوا خصوصيّات الأصناف الموجبة لزيادة القيمة ونقصانها ، كما التزمه بعضهم (١).

غاية الأمر وجوب رعاية الخصوصيّات عند أداء المثل عوضاً عن التالف ، أو القرض ، وهذا أبعد.

هذا ، مضافاً إلى أنّه يشكل اطّراد التعريف بناءً على هذا ، بأنّه :

إن أُريد تساوي الأجزاء من صنف واحد من حيث القيمة تساوياً حقيقيّا ، فقلّ ما (٢) يتّفق ذلك في الصنف الواحد من النوع ؛ لأنّ أشخاص ذلك الصنف لا تكاد تتساوى في القيمة ؛ لتفاوتها بالخصوصيّات الموجبة لزيادة الرغبة ونقصانها ، كما لا يخفى.

وإن أُريد تقارب أجزاء ذلك الصنف من حيث القيمة وإن لم يتساو حقيقة ، تحقّق ذلك في أكثر القيميّات ؛ فإنّ لنوع الجارية أصنافاً متقاربة في الصفات الموجبة لتساوي القيمة ، وبهذا الاعتبار يصحّ السلَم فيها ، ولذا اختار العلاّمة في باب القرض من التذكرة على ما حكي عنه (٣) أنّ ما يصحّ فيه السلَم من القيميّات مضمون في القرض بمثله (٤).

__________________

(١) لم نقف عليه بعينه ، ولعلّه ينظر إلى ما قاله الشهيد الثاني وغيره في المثلي : من أنّ المثل ما يتساوى قيمة أجزائه ، أي أجزاء النوع الواحد منه ، انظر المسالك (الطبعة الحجرية) ٢ : ٢٠٨ ، والكفاية : ٢٥٧ وغيرهما.

(٢) في مصحّحة «ص» : فإنّه قلّما.

(٣) عبارة «على ما حكي عنه» لم ترد في «ش» ، وشطب عليها في «ن».

(٤) التذكرة ٢ : ٥.