«اما حکاية تبعية العقود وما قام مقامها»، قائم مقام عقود، مثل معاملات فقهيه يا ايقاعات، «للقصود ففيها، اولاً»: «اولاً»، جواب حلي است. «ان المعاطاة ليست عند القائل بالاباحة المجردة»، معاطاة نزد قائل به اباحه مجرده، «ليست من العقود»، يعني «من العقود المعتبرة الممضاة»، عقودي که شارع امضا فرموده باشد، «ولا ما قام مقامها ليست من العقود شرعاً»، چون قائل به اباحه ميگويد: دليلي بر اين که معاطات افاده ملکيت کند، نداريم. «فإنّ تبعية العقد للقصد»، اينکه عقد تابع قصد است، «وعدم انفکاکه عنه»، عدم انفکاک عقد از قصد، «انّما هو لأجل دليل صحة ذلک العقد»، براي اين است که دليل دالّ بر صحت عقد، همان دليل دال بر تابعيت عقد از قصد است. صحت يعني چه؟ «بمعني ترتب الاثر المقصود عليه»، اثر مقصود مترتب بر اين عقد ميشود. «فلا يُعقل حينئذٍ»، قاعده الآن يک قاعده ضروريه و عقليه شد، «لا يعقل حينئذٍ»، «حينئذٍ»، يعني حالا که مراد از عقد، عقد صحيح است و صحت هم يعني ترتب اثر مقصود، «لا يعقل الحکم بالصحة مع عدم ترتب الأثر المقصود عليه»، بين اينها نميتوان تفکيک کنيم، يعني بگوييم: «صحيحٌ»، اما اثر مقصود بر آن مترتب نمي شود. چون صحت معنايش ترتب اثر مقصود است، «اما المعاملات الفعلية التي لم يدل علي صحتها دليلٌ». معاملات فعليهاي که بر صحتش دليل نداريم، مثل معاطات، «لم يدل»، يعني دلالت ندارد «عند القائل بالاباحة»، والا عند الشيخ دليل داريم، قائل به اباحه ميگويد: ما دليل بر صحت نداريم، «فلا يحکم بترتب الاثر المقصود عليها»، بر اين معاملات فعليه، «کما نبّه عليه»، آگاه کرده بر اين عدم ترتب، شهيد اول در کلام گذشتهاش در کتاب «القواعد والفوائد»، «من أنّ السبب الفعلي لا يقوم مقام السبب القولي، في المبايعات». سبب فعلي قائم مقام سبب قولي در مبايعات نميشود، يعني آن اثر مقصودي که در اسباب قوليه است، در اسباب فعليه مترتب نميشود.
مرحو شيخ ميفرمايد: «نعم اذا دلّ الدليل علي ترتب اثر عليه»، اگر دليلي پيدا کرديم که اثري بر اين سبب فعلي مترتب ميكند، «حُکِمَ به»، مثلاً دليل پيدا کرديم که اباحه مترتب ميشود «وان لم يکن مقصودا»، ولو اينکه مقصود نباشد.
جواب نقضي
«ثانياً»، جواب نقضي است. شيخ پنج مورد را به عنوان نقض بيان ميکند؛
مورد اول: در عقد فاسد است. اگر دو نفر بيع لفظي فاسدي را انجام دادند، بايع مبيع را به مشتري داد و مشتري هم ثمن را به بايع داد، «بالبيع الفاسد». بعد هر دو يا يکي از آنها تلف شد. فرض را جايي ميبريم که هر دو تلف شده باشد، همه فقها ميگويند: هر کدام ضامن قيمت يا ضامن مثل هستند. مشتري که مبيع را از بايع گرفته به بيع فاسد، مبيع در يدش تلف شد، ضامن مثل يا قيمت است «و کذلک البايع». در حالي که وقتي اين معامله را انجام ميدادند، «ضمان المثل» يا «ضمان القيمة» را قصد نکرده بودند، آنچه قصد کرده بودند «ضمان المسمي» بود. «ضمان المسمي»، يعني بايع بگويد: در مقابل اين جنس فقط اين پول، مشتري هم بگويد: در مقابل اين پول فقط اين جنس، در اينجا فقها ميگويند: ضمان المثل هست، در حالي که طرفين قصد نکرده بودند.
«إنّ تخلف العقد عن مقصود المتبايعين کثيرٌ». موارد نقض زيادي داريم؛ ۱. «فإنّهم أجمعوا»، يعني اطبقوا بر اين که عقد لفظي معاوضه «اذا کان فاسدا يوثّر في ضمان کلٍّ من العوضين القيمة»، اين عقد تأثير ميگذارد در ضمان القيمه، نه ضمان المسمي، «لإفادة العقد الفاسد الضمان عندهم»، اگر کسي بپرسد، چرا عقد فاسد موجب ضمان است؟ شيخ جواب مي دهد: - اين دليل را هم نميآورد مخل به بحث نبود، خيلي ارتباطي به بحث ندارد- قاعدهاي داريم که «ما يُضمن بصحيحه، يضمن بفاسده» كه بعداً مفصل بحث از اين قاعده را بيان مي كنند. «لإفادة العقد الفاسد الضمان عند الفقها»، ضمان در عقد فاسد، در چه موردي است؟ «فيما يقتضيه صحيحه». در آن عقدي که صحيحش اقتضاي ضمان را دارد.
«مع أنّهما لم يقصدها»، با وجود اينكه بايع و مشتري قصد ضمان القيمه را نکردند. «لم يقصدا الاّ ضمان کلّ منهما بالاخر». قصد ضمان هر کدام از عوضين در مقابل ديگري را كردند، يعني ضمان المسمي.
«ان قلت:» کسي بگويد: اين نقض وقتي وارد است كه عقد در ضمان القيمه مؤثر باشد، اما مي گوييم: ضمان القيمه يا ضمان المثل را از دل عقد بيرون نميآوريم، بلکه قاعده «علي اليد»، آن را اثبات ميكند. قاعده «علي اليد» ميگويد: اگر کسي يد عدواني به مال غير پيدا کرد و مال غير در يدش تلف شد، ضامن است. شيخ جواب ميدهد: «وتوهّم انّ دليلهم علي ذلک»، دليل فقها «علي ذلک»، يعني بر ضمان القيمه يا ضمان المثل، «قاعدة اليد» است، «مدفوعٌ». چرا؟ چون در باب ضمان، فقها دليل ضمان را منحصر به قاعده يد ندانستهاند، درحاليكه غير از اين دليل يک دليل ديگر را هم آوردهاند که عطف بر قاعده علي اليد كردهاند. آن دليل قاعده «اقدام» است.
قاعده «اقدام» ميگويد: اگر کسي بر ضمان اقدام کرد، ضامن است و اينجا عقد فاسد مصداق اقدام بر ضمان است. کسي كه با کسي عقد فاسد را منعقد ميکند، بر ضمان اقدام ميکنند، يعني اگر تلف شد هر کدام ضامن قيمت و مثل مي شوند.
«مدفوعٌ بأنّه لم يذکر هذا الوجه»، «هذا الوجه» يعني استناد به قاعده «علي اليد»، «الا بعضهم»، آن هم «معطوفاً علي الوجه الاول»، در حالي که عطف کردند بر وجه اول، يعني يک دليل مهمتري بر ضمان است. آن وجه اول چيست؟ «وهو اقدامهما علي الضمان»، اقدام بر ضمان. عقد فاسد مصداق اقدام بر ضمان است. اقدام بر ضمان مثل اين است که در عرف ميگويند خودش خودش را به زحمت انداخت. اقدام بر ضرر، يعني خودش متحمل بر ضرر شده. خودش اقدام بر ضمان کرده، يعني کاري کرده که دلالت دارد بر اينکه هر ضماني هم که باشد، بر گردن ميگيرد. «فلاحض المسالک».
مورد دوم: شرط فاسد است. قدما مي گفتند: اگر در عقدي شرط فاسدي شود، شرط فاسد مفسد نيست. مفسد نيست يعني چه؟ يعني عقد بدون شرط صحيح است، يعني آنچه را که قصد کردند، مترتب نميشود، عقد همراه با شرط را قصد کردند، فقها ميگويند: شرطش چون فاسد است، بيخود است. «وکذ الشرط الفاسد لم يقصد المعاملة الاّ مقرونةً به»، قصد نشده است مگر اينکه معامله مقرون به اين شرط باشد. «غير مفسدٍ» خبر «الشرط الفاسد» است. شرط فاسد مفسد نيست عند اکثر القدما.
مورد سوم: در متاجر خوانديد اگر گوسفند و خنزير، به عقد واحد به مشتري فروخته شود، فقها ميگويند: بيع نسبت به گوسفند صحيح است و نسبت به خنزير باطل، در حالي که بايع قصد کرده بود اين دوتا را با هم بفروشد. «و بيع ما يُملَک، و ما لا يملک»، «يملک»، مثل گوسفند، «لا يملک»، مثل خنزير، «صحيحٌ عند الکل»، اما «صحيحٌ» نسبت به «ما يملک».
مورد چهارم: اگر غاصبي مالي را غصب کرد و به عنوان مال خودش فروخت، يعني «بيع لنفسه»، «بيع لنفسه»، يعني مال را به عنوان مال خودم ميفروشم ثمن هم داخل در ملک خودم بشود. فقها فتوا دادند: بيع غاصب صحيح است و از طرف مالک واقع ميشود، البته اگر مالک بعداً اجازه داد. «قصد لنفسه»، قصد لغوي بود. «و بيع الغاصب لنفسه»، يعني جائي که غاصب براي خودش ميفروشد که ثمن داخل در ملک خودش شود، «يقع»، اين بيع، «للمالک، مع اجازته»، در صورتي که مالک اجازه بدهد، «يقع علي قول کثير»، بنابر قول کثيري از فقها. در حالي که قصد غاصب اين بوده که بيع براي خودش باشد.
مورد پنجم: در عقد موقت است. در عقد موقت خوانديد که بايد مدت در متن عقد ذکر شود و اگر مدت را يادشان رفت، مشهور فتوا دادند که اين عقد موقت، به عقد دائم تبديل ميشود، در حالي که طرفين قصد عقد دائم را نکردهاند. «و ترک ذکر العجل في العقد المقصود به الانقطاع»، عقدي که قصد انقطاع شده، «يجعله دائماً علي قولٍ نسبه في المسالک و کشف اللثام»، اين قول را به مشهور نسبت دادهاند.
همانطور كه ملاحظه فرموديد شيخ در جواب دوم، پنج مورد نقض آورده. نکتهاي وجود دارد كه هدف شيخ از بيان موارد خمسهاي که بعنوان نقض آورده چيست؟ آيا هدف شيخ اين است که بگويد: معاطات هم يکي از موارد نقض است، لذا موارد نقض شش تا مي شود يا شيخي که قاعده را عقلي کرد هدف ديگري دارد؟
يک نکته بسيار مهمي دارد که در جميع فقه بدرد ميخورد که إن شاءالله فردا بيان ميکنيم.