درس مکاسب - بیع

جلسه ۱۶۵: بیع فضولی ۴۹

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

بیع کسی که اعتقاد به جائز التصرف نبودن داشته و بعد معلوم شود جائز التصرف بوده

در امر سوم موضوع بحث این بود که جواز تصرّف مجیز در زمان عقد از شرائط نمی‌باشد. در آن امر سوم مرحوم شیخ فرمود، مسائلی مورد بحث قرار می‌گیرد:

مسأله اولی این بود که اگر عدم جواز تصرّف در زمان عقد لمانعٍ باشد چه حکمی دارد؟

مسأله دوم این بود که اگر مجیز در حال عقد مالک نباشد چه حکمی دارد؟

مسأله سوم این است که اگر مجیز در زمان عقد در واقع سلطنت در مبیع داشته است و لکن معتقد بوده است که سلطنت بر فروش ندارد، ثمّ تبیّن که سلطنت بر مبیع داشته است مورد بحث این است که بیع واقع با خصوصیّات مذکوره چه حکمی دارد؟

در این مورد چند مطلب بیان می‌شود:

مطلب اول: بیان صوری که مورد بحث در این مسأله قرار می‌گیرد:

فروشنده که در واقع سلطنت بر فروش داشته است و علم به سلطنت خود نداشته است که بعداً فهمیده است که در زمان عقد سلطنت بر فروش داشته است، این سلطنتی که در واقع بوده است:

تارة این است که فروشنده در واقع وکیل در فروش بوده است.

یا فروشنده در واقع ولایت بر فروش داشته است.

و أخری سلطنتی که فروشنده در واقع داشته است این بوده است که در واقع فروشنده مالک مبیع بوده است غاية الأمر در زمان عقد جهل به مالکیت خود داشته است و بعد از عقد علم پیدا کرده است که در زمان عقد مالک بوده است. پس تبعاً دو فرض پیدا می‌کند. در هر یک از این دو فرض تارة فروشنده از طرف مالک فروخته است و أخری فروشنده برای خودش فروخته است، قهراً چهار صورت پیدا می‌شود.

مطلب دوم تصویر صورت اولی از صور اربعه و حکم این صورت است.

صورت اولی این است که زید مکاسبی که از عمرو بوده است برای عمرو فروخته است، دو روز بعد فهمیده است که در زمان عقد از طرف عمرو وکالت در فروش داشته است یا اینکه مکاسب از عمرو است و عمرو بچه دوازده ساله می‌باشد، زید پدر عمرو می‌باشد. زید در روز شنبه مکاسب عمرو یتیم را برای یتیم فروخته است، در روز شنبه زید جاهل بوده است که ولایت بر بچه خود دارد، در روز دوشنبه زید فهمیده است که در روز شنبه ولایت بر فروش مکاسب و سلطنت در فروش داشته است. پس در واقع زید در زمان فروش سلطنت بر فروش داشته است، خیال می‌کرده است که فضول بوده است. آیا در این مورد فروش زید مکاسب را صحیح می‌باشد یا نه؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: لا ینبغی التأمل که این بیع صحیح بوده است و احتیاج به اجازه هم نمی‌باشد. چون در واقع زید مجاز در فروش بوده است، سلطنت در فروش داشته است و برای عمرو مالک هم فروخته است. عقد صادر هیچگونه نقصی نداشته است، غاية الأمر خیال می‌کرده که فضول بوده است.

در این مسأله فقط قاضی در کامل در نظیر این مسأله گفته است این بیع باطل می‌باشد.

صورت دوم این است که زید مکاسب عمرو را برای خود زید فروخته است، ثمّ تبیّن که زید وکالت از طرف عمرو در فروش مکاسب برای عمرو داشته است، ثمّ تبیّن که زید ولایت بر عمرو داشته است، سلطنت بر فروش مکاسب برای عمرو داشته است، غاية الأمر خیال می‌کرده سلطنت ندارد. در این فرض دو مسأله مورد بحث است:

یکی اینکه بیع صحیح است یا نه؟

دوم اینکه صحت این بیع احتیاج به اجازه دارد یا نه؟

در فرع اول مرحوم شیخ می‌گوید: این بیع صحیح می‌باشد برای اینکه زید سلطنت بر فروش این مکاسب برای عمرو داشته است، لذا وقوع این بیع برای عمرو هیچگونه نقصانی ندارد، غاية الأمر یک کار لغوی هم انجام شده است که زید قصد کرده است که فروش برای خودش باشد، این قصد زید لغو و بی‌فایده است، ضرر به جایی نمی‌زند.

فرع دوم دو احتمال دارد:

احتمال اول این است که صحّت این بیع محتاج به اجازه نمی‌باشد. مرحوم شیخ همین احتمال را انتخاب می‌کند چون زید در واقع در فروش مکاسب مجاز بوده است، مأذون بوده است، جهل او به واقع موجب نقصان در بیع نمی‌شود.

احتمال دوم این است که این بیعه احتیاج به اجازه زید دارد. دلیل آن این است که زید فعل حرام انجام داده است، زید به اعتقاد خودش مجاز در فروش نبوده است، زید نباید قصد فروش برای خودش بکند، در واقع زید برای عمرو حق فروش داشته است، چون که در قصد فروش برای خودش مجاز نبوده است حالا باید اجازه کند.

صورت ثالثة این است که زید مکاسب عمرو را برای عمرو به اعتقاد مالکیّت عمرو فروخته است، ثمّ تبیّن که مالک مکاسب خود زید بوده است. آیا در این صورت فروش مکاسب صحیح است یا نه؟ مسأله ذو احتمالین می‌باشد:

احتمال اول این است که این بیع صحیح می‌باشد و احتیاج به اجازه هم ندارد و ارتباطی به بیع فضولی هم ندارد.

همین احتمال را مرحوم شیخ انتخاب می‌کند. دلیل بر صحّت این بیع اجماعی است که در این مسأله وجود دارد. مرحوم شیخ ادعا می‌کند مخالف صریح در این مسأله نمی‌باشد.

احتمال دوم این است که این بیع باطل می‌باشد.

این احتمال را فخر المحققین و علامه داده است ولی قائل نشده‌اند. برای این احتمال سه دلیل اقامه شده است:

دلیل اول بر بطلان این است که زید قصد کرده است که از طرف پدرش که عمرو است بفروشد و این قصد صدمه به صحّت بیع می‌زند، فعلیه باید باطل باشد.

دلیل دوم این است که این فروش در واقع معلّق بوده است، بیع معلّق باطل می‌باشد برای اینکه به منزله این است که زید گفته باشد این مکاسب را به شما می‌فروشم اگر پدرم مرده باشد. پس این بیع معلّق بر موت پدر زید بوده است.

دلیل سوم بر بطلان این است زیدی که می‌داند مکاسب او نیست قصد انشاء نمی‌تواند بکند.

فعلیه طبق این ادله ثلاثه باید گفت بیع باطل است.

مرحوم شیخ از این سه دلیل جواب داده است:

جواب از دلیل اول این است: اینکه زید قصد کرده که برای عمرو بفروشد از این حیث بوده است که عمرو را مالک مکاسب می‌دانست چونکه پدرش را مالک مکاسب می‌دانست. قصد فروش از طرف پدرش را کرده است.

جواب از دلیل دوم این است:

اولاً تناقض با دلیل اول دارد. در دلیل اول گفته است از طرف عمرو فروخته است، در دلیل دوم می‌گوید از طرف خودش معلقاً فروخته است.

ثانیاً این بیع از طرف خودش معلّق نبوده است، بلکه به واسطه این بوده است که زید ادعای مالکیّت و سلطنت بر بیع عدواناً کرده است، پس از این ادّعا مکاسب را از طرف خودش منجزاً فروخته است.

از ما ذکرنا جواب از دلیل سوم روشن شده است که همین مقدار قصد صوری در صحّت بیع کفایت می‌کند.

۳

تطبیق بیع کسی که اعتقاد به جائز التصرف نبودن داشته و بعد معلوم شود جائز التصرف بوده

المسألة الثالثة

ما لو باع معتقداً لكونه غير جائز التصرّف فبان كونه جائز التصرّف.

وعدم جواز التصرّف المُنكشَف خلافه، إمّا لعدم الولاية فانكشف‌

كونه وليّاً، وإمّا لعدم الملك فانكشف كونه مالكاً.

وعلى كلّ منهما (ولایت یا وکالت)، فإمّا أن يبيع عن المالك، وإمّا أن يبيع لنفسه، فالصور أربع:

الاولى: أن يبيع عن المالك فانكشف كونه وليّاً على البيع.

فلا ينبغي الإشكال في اللّزوم حتّى على القول ببطلان الفضولي. لكنّ الظاهر من المحكي عن القاضي: أنّه إذا أذن السيّد لعبده في التجارة فباع واشترى وهو لا يعلم بإذن سيّده ولا علم به (اذن) أحد، لم يكن مأذوناً في التجارة، ولا يجوز شي‌ء ممّا فعله، فإن علم بعد ذلك (به سید عذن داده است) واشترى وباع جاز ما فعله بعد الإذن، ولم يجز ما فعله قبل ذلك، فإن أمر السيّد قوماً أن يبايعوا العبد والعبد لا يعلم بإذنه له كان بيعه وشراؤه منهم جائزاً، وجرى ذلك مجرى الإذن الظاهر، فإن اشترى العبد بعد ذلك من غيرهم وباع جاز، انتهى.

وعن المختلف الإيراد عليه: بأنّه لو أذن المولى ولا يعلم العبد، ثمّ باع العبد صحّ؛ لأنّه صادف الإذن، ولا يؤثّر فيه إعلام المولى بعض المعاملين، انتهى.

وهو (اشکال علامه) حسن.

الثانية: أن يبيع لنفسه فانكشف كونه (نفسه) وليّاً.

فالظاهر أيضاً صحّة العقد، لما عرفت من أنّ قصد بيع مال الغير لنفسه لا ينفع ولا يقدح، وفي توقّفه (عقد) على إجازته (ولی) للمولّى عليه وجه؛ لأنّ قصد كونه لنفسه يوجب عدم وقوع البيع على الوجه المأذون، فتأمّل.

الثالثة: أن يبيع عن المالك ثمّ ينكشف كونه مالكاً.

وقد مثّله الأكثر بما لو باع مال أبيه بظنّ حياته فبان ميّتاً، والمشهور الصحّة، بل ربما استفيد من كلام العلاّمة في القواعد والإرشاد في باب الهبة الإجماع، ولم نعثر على مخالف صريح، إلاّ أنّ الشهيد رحمه‌الله ذكر في قواعده: أنّه لو قيل بالبطلان أمكن، وقد سبقه في احتمال ذلك العلاّمة وولده في النهاية والإيضاح؛ لأنّه إنّما قصد نقل المال عن الأب، لا عنه، (ولد) ولأنه وإن كان منجّزاً في الصورة إلاّ أنّه معلّق، والتقدير: إن مات مورّثي فقد بعتك، ولأنه كالعابث عند مباشرة العقد؛ لاعتقاده (بایع) أنّ المبيع لغيره، انتهى.

أقول: أمّا قصد نقل الملك عن الأب فلا يقدح في وقوعه (عقد)؛ لأنّه إنّما قصد نقل الملك عن الأب من حيث إنّه مالك باعتقاده، ففي الحقيقة إنّما قصد النقل عن المالك لكن أخطأ في اعتقاده أنّ المالك أبوه، وقد تقدّم توضيح ذلك في عكس المسألة، أي: ما لو باع ملك غيره باعتقاد أنّه ملكه.

نعم، من أبطل عقد الفضولي لأجل اعتبار مقارنة طيب نفس المالك للعقد قوي البطلان عنده هنا؛ لعدم طيب نفس المالك بخروج ماله عن ملكه؛ ولذا نقول نحن كما سيجي‌ء باشتراط الإجازة من المالك بعد العقد؛ لعدم حصول طيب النفس حال العقد.

وأمّا ما ذكر: من أنّه في معنى التعليق، ففيه مع مخالفته لمقتضى الدليل الأوّل، كما لا يخفى ـ: منع كونه في معنى التعليق؛ لأنّه إذا فرض أنّه يبيع مال أبيه لنفسه، كما هو ظاهر هذا الدليل، فهو إنّما يبيعه مع وصف كونه لأبيه في علمه، فبيعه كبيع الغاصب مبنيّ على دعوى السلطنة والاستقلال على المال، لا على تعليق للنقل بكونه منتقلاً إليه بالإرث عن مورّثه؛ لأنّ ذلك لا يجامع مع ظنّ الحياة.

اللهم إلاّ أن يراد أنّ القصد الحقيقي إلى النقل معلّق على تملّك الناقل، وبدونه (تملک ناقل) فالقصد صوري، على ما تقدّم من المسالك من أنّ الفضولي والمكره قاصدان إلى اللفظ دون مدلوله. لكن فيه حينئذٍ: أنّ هذا القصد الصوري كافٍ؛ ولذا قلنا بصحّة عقد الفضولي.

ومن ذلك يظهر ضعف ما ذكره أخيراً من كونه كالعابث عند مباشرة العقد، معلّلاً بعلمه بكون المبيع لغيره.

لكن يضعّفه : أنّ البائع غير مأمور بالوفاء قبل الملك فيستصحب ، والمقام مقام استصحاب حكم الخاصّ ، لا مقام الرجوع إلى حكم العامّ ، فتأمّل. مضافاً إلى معارضة العموم المذكور بعموم سلطنة الناس على أموالهم وعدم حلّها لغيرهم إلاّ عن طيب النفس ، وفحوى الحكم المذكور في رواية الحسن بن زياد المتقدّمة (١) في نكاح العبد بدون إذن مولاه (٢) وأنّ عتقه لا يجدي في لزوم النكاح لولا سكوت المولى الذي هو بمنزلة الإجازة.

ثمّ لو سُلّم عدم التوقّف على الإجازة فإنّما هو فيما إذا باع الفضولي لنفسه ، أمّا لو باع فضولاً للمالك أو لثالثٍ ثمّ ملك هو ، فجريان عموم الوفاء بالعقود والشروط بالنسبة إلى البائع أشكل.

ولو باع وكالةً عن المالك (٣) فبان انعزاله بموت الموكِّل ، فلا إشكال في عدم وقوع البيع له بدون الإجازة ولا معها ، نعم يقع للوارث مع إجازته.

المسألة الثالثة

لو باع معتقداً لكونه غير جائز التصرّف فبان كونه جائز التصرّف

ما لو باع معتقداً لكونه غير جائز التصرّف فبان كونه جائز التصرّف.

وعدم جواز التصرّف المُنكشَف خلافه ، إمّا لعدم الولاية فانكشف‌

__________________

(١) تقدّمت في الصفحة ٤٥٤.

(٢) في «ف» : المولى.

(٣) كذا في «ش» ومصحّحة «ن» ونسخة بدل «خ» ، وفي غيرها : عن البائع.

كونه وليّاً ، وإمّا لعدم الملك فانكشف كونه مالكاً.

صور المسألة أربع :

وعلى كلّ منهما ، فإمّا أن يبيع عن المالك ، وإمّا أن يبيع لنفسه ، فالصور أربع :

١ ـ لو باع عن المالك فانكشف كونه وليّاً

الاولى : أن يبيع عن المالك فانكشف (١) كونه وليّاً على البيع.

فلا ينبغي الإشكال في اللّزوم حتّى على القول ببطلان الفضولي. لكنّ الظاهر من المحكي عن القاضي : أنّه إذا أذن السيّد لعبده في التجارة فباع واشترى وهو لا يعلم بإذن سيّده ولا علم به أحد ، لم يكن مأذوناً في التجارة ، ولا يجوز شي‌ء ممّا فعله ، فإن علم بعد ذلك واشترى وباع جاز ما فعله بعد الإذن ، ولم يجز ما فعله قبل ذلك ، فإن أمر السيّد قوماً أن يبايعوا العبد والعبد لا يعلم بإذنه له كان بيعه وشراؤه منهم جائزاً ، وجرى ذلك مجرى الإذن الظاهر ، فإن اشترى العبد بعد ذلك من غيرهم وباع جاز (٢) ، انتهى.

وعن المختلف الإيراد عليه : بأنّه لو أذن المولى (٣) ولا يعلم العبد ، ثمّ باع العبد صحّ ؛ لأنّه صادف الإذن ، ولا يؤثّر فيه إعلام المولى بعض المعاملين (٤) ، انتهى.

وهو حسن.

__________________

(١) في «ف» : وانكشف.

(٢) حكاه العلاّمة في المختلف ٥ : ٤٣٥ ، ولم نعثر عليه في المهذّب وغيره من كتب القاضي.

(٣) في غير «ش» ومصحّحة «ن» : الولي.

(٤) المختلف ٥ : ٤٣٧.

٢ ـ لو باع لنفسه فانكشف كونه وليّاً

الثانية : أن يبيع لنفسه فانكشف كونه وليّاً.

فالظاهر أيضاً صحّة العقد ، لما عرفت من أنّ قصد بيع مال الغير لنفسه لا ينفع ولا يقدح (١) ، وفي توقّفه على إجازته للمولّى عليه وجه ؛ لأنّ قصد كونه لنفسه يوجب عدم وقوع البيع على الوجه المأذون ، فتأمّل.

٣ ـ لو باع عن المالك فانكشف كونه مالكاً

الثالثة : أن يبيع عن المالك ثمّ ينكشف كونه مالكاً.

وقد مثّله الأكثر بما لو باع مال أبيه بظنّ حياته فبان ميّتاً ، والمشهور الصحّة ، بل ربما استفيد من كلام العلاّمة في القواعد (٢) والإرشاد (٣) في باب الهبة الإجماع ، ولم نعثر على مخالف صريح ، إلاّ أنّ الشهيد رحمه‌الله ذكر في قواعده : أنّه لو قيل بالبطلان أمكن (٤) ، وقد سبقه في احتمال ذلك العلاّمة وولده في النهاية (٥) والإيضاح ؛ لأنّه إنّما قصد نقل المال عن الأب ، لا عنه ، ولأنه وإن كان منجّزاً في الصورة إلاّ أنّه معلّق ، والتقدير : إن مات مورّثي فقد بعتك ، ولأنه كالعابث عند مباشرة العقد ؛ لاعتقاده أنّ المبيع لغيره (٦) ، انتهى.

أقول : أمّا قصد نقل الملك عن الأب فلا يقدح في وقوعه ؛ لأنّه إنّما قصد نقل الملك عن الأب من حيث إنّه مالك باعتقاده ، ففي الحقيقة‌

__________________

(١) راجع الصفحة ٣٧٧ ٣٨٣.

(٢) القواعد ١ : ٢٧٥.

(٣) الإرشاد ١ : ٤٥٠.

(٤) القواعد والفوائد ٢ : ٢٣٨ ، ذيل القاعدة : ٢٣٨.

(٥) نهاية الإحكام ٢ : ٤٧٧.

(٦) إيضاح الفوائد ١ : ٤٢٠.

إنّما قصد النقل عن المالك لكن أخطأ في اعتقاده أنّ المالك أبوه ، وقد تقدّم توضيح ذلك في عكس المسألة ، أي : ما لو باع ملك غيره باعتقاد أنّه ملكه (١).

نعم ، من أبطل عقد الفضولي لأجل اعتبار مقارنة طيب نفس المالك للعقد قوي البطلان عنده هنا ؛ لعدم طيب نفس المالك بخروج ماله عن ملكه ؛ ولذا نقول نحن كما سيجي‌ء (٢) باشتراط الإجازة من المالك بعد العقد ؛ لعدم حصول طيب النفس حال العقد.

وأمّا ما ذكر : من أنّه في معنى التعليق ، ففيه مع مخالفته لمقتضى الدليل الأوّل ، كما لا يخفى ـ : منع كونه في معنى التعليق ؛ لأنّه إذا فرض أنّه يبيع مال أبيه لنفسه ، كما هو ظاهر هذا الدليل ، فهو إنّما يبيعه مع وصف كونه لأبيه في علمه ، فبيعه كبيع الغاصب مبنيّ على دعوى السلطنة والاستقلال على المال ، لا على تعليق للنقل (٣) بكونه منتقلاً إليه بالإرث عن (٤) مورّثه ؛ لأنّ ذلك لا يجامع مع ظنّ الحياة.

اللهم إلاّ أن يراد أنّ القصد الحقيقي إلى النقل معلّق على تملّك الناقل ، وبدونه فالقصد صوري ، على ما تقدّم من المسالك من أنّ الفضولي والمكره قاصدان إلى اللفظ دون مدلوله (٥).

__________________

(١) راجع الصفحة ٣٧٦ و ٣٨٠.

(٢) يجي‌ء في الصفحة الآتية.

(٣) في «ف» : النقل.

(٤) في «ف» ، «خ» و «ن» : من.

(٥) تقدّم في الصفحة ٣٧٢.

لكن فيه حينئذٍ : أنّ هذا القصد الصوري كافٍ ؛ ولذا قلنا بصحّة عقد الفضولي.

ومن ذلك يظهر ضعف ما ذكره أخيراً من كونه كالعابث عند مباشرة العقد ، معلّلاً بعلمه بكون المبيع لغيره.

هل تحتاج إلى إجازة مستأنفة

وكيف كان ، فلا ينبغي الإشكال في صحّة العقد ، إلاّ أنّ ظاهر المحكيّ من غير واحد (١) لزوم العقد وعدم الحاجة إلى إجازة مستأنفة ؛ لأنّ المالك هو المباشر للعقد فلا وجه لإجازة فعل نفسه ، ولأنّ قصده إلى نقل مال نفسه إن حصل هنا بمجرّد القصد إلى نقل المال المعين الذي هو في الواقع ملك نفسه وإن لم يشعر به فهو أولى من الإذن في ذلك فضلاً عن إجازته ، وإلاّ توجّه عدم وقوع العقد له.

الأقوى وقوفه على الإجازة

لكنّ الأقوى وفاقاً للمحقّق والشهيد الثانيين (٢) ـ : وقوفه على الإجازة ، لا لما ذكره في جامع المقاصد من أنّه لم يقصد إلى البيع الناقل للملك الآن ، بل مع إجازة المالك ؛ لاندفاعه بما ذكره بقوله : إلاّ أن يقال : إنّ قصده إلى أصل البيع كافٍ (٣).

وتوضيحه : أنّ انتقال المبيع شرعاً بمجرّد العقد أو بعد إجازة المالك ليس من مدلول لفظ العقد حتّى يعتبر قصده أو يقدح قصد خلافه ، وإنّما هو من الأحكام الشرعيّة العارضة للعقود بحسب اختلافها في التوقّف على الأُمور المتأخّرة وعدمه ، مع أنّ عدم (٤) القصد المذكور‌

__________________

(١) حكاه المحقّق التستري في مقابس الأنوار : ١٣٦ ، عن ظاهر الشهيد وغيره.

(٢) جامع المقاصد ٤ : ٧٦ ، والمسالك ٦ : ٥١.

(٣) جامع المقاصد ٤ : ٧٦.

(٤) لم ترد «عدم» في «ف».