درس مکاسب - بیع

جلسه ۱۰۹: اختیار ۱۲

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

دلالت حدیث رفع بر بطلان عقد مکره که بعد رضایت آمده

مطلب چهارم این است که حدیث رفع دلالت بر بطلان در ما نحن فیه ندارد. خلاصه آنچه که در (إلا أن یقال) گفته شده است دو کلمه است:

کلمه اولی این است که اطلاقات دلالت بر صحّت در مورد بحث دارد.

کلمه دوم این است که حدیث رفع حکومت بر این اطلاقات ندارد.

توضیح ذلک: اولاً شما سه قسم دلیل در ما نحن فیه دارید:

قسم اول عبارت از اطلاقات و عمومات است که عبارت از (أحل الله البیع) و (أوفوا بالعقود) و... می‌باشد، اعم از اینکه در آن عقد رضایت باشد یا نباشد. رضایت قبل عقد باشد، مقارن باشد یا متأخر باشد، هر چهار فرض مشمول عمومات و اطلاقات است.

قسم دوم عبارت است از مخصصات و مقیّدات شما که این قسم روایات (لا یحل مال امرئ إلا عن طیب نفسه) آیات و اجماع و عقل می‌باشد.

این قسم دوم، قسم اول را تخصیص و تقیید می‌زند. نتیجه تخصیص و تقیید این می‌شود: هر عقدی که فاقد رضایت باشد موجب ملکیّت نمی‌باشد، هر عقدی که واجد رضایت باشد موجب ملکیّت می‌باشد.

تبعاً از صور اربعه یک قسم خارجی می‌شود: یعنی آن عقدی که مطلقاً رضایت مالک را ندارد اثر بر آن عقد بار نمی‌شود. نتیجه بعد از تقیید این می‌شود هر عقدی که رضایت مالک را دارد موجب ملکیّت می‌شود که این سه صورت دارد: رضای مقدّم و مقارن و متأخر.

یا اینکه بگویید یک فرض از فروض اربعه خارج است و سه فرض از فروض اربعه داخل در اطلاقات است.

در این استنتاج از قسم سوم ادله که حدیث رفع باشد چشم پوشی باید کرد. قسم اول و دوم را نسبت سنجی کنید، جمع بین قسم اول و دوم کنید تا به این نتیجه برسیم.

پس سه قسم دارید: عمومات و مقیّدات و حدیث رفع.

از ما ذکرنا کلمه اولی روشن شد که عمومات و اطلاقات دلالت بر صحّت در مورد بحث دارند. پس دلیل بر صحّت داریم، نیازی به رجوع به اصل عملی نمی‌باشد.

توضیح کلمه دوم این است که هر فعلی سه اثر دارد: مثلاً شرب خمر سه اثر دارد: یک اثر عقلی دارد، یک اثر عادی دارد و یک اثر شرعی دارد. اثر عقلی شرب خمر این است که مکانی را اشغال می‌کند، جایی را پر می‌کند. اثر عادی شرب خمر اسکار و جنون آن است، و اثر شرعی دارد که عقاب و معصیت می‌باشد.

اگر شرب خمر عن اکراه یا اضطرار انجام شده است، کدام آثار مترتّب بر شرب خمر به حدیث رفع برداشته می‌شود. تبعاً حدیث رفع فقط آثار شرعیه را برمی‌دارد، چون شارع با امور تکوینیه کاری ندارد.

در نتیجه حدیث رفع حکومت بر اطلاقات ندارد.

توضیح ذلک: چهار فرض وجود داشت: فرض اول این بود عقدی که فاقد رضای مالک باشد حدیث رفع نمی‌تواند این فرد را از اطلاقات خارج کند، چون این فرد را دلیل اول از اطلاقات گرفته است. این فرد را اطلاقات حکم به صحّت نکرده است. پس حدیث رفع حکومت به اطلاقات نسبت به این فرد نمی‌تواند داشته باشد، چون داخل در اطلاقات نبوده است.

اگر مقصود شما از حکومت حدیث رفع فرض دوم باشد یعنی موردی که عقد مسبوق به رضای مالک بوده است شما می‌خواهید به وسیله حکومت حدیث رفع این فرد را از تحت اطلاقات بگیرید این هم غیر ممکن است چون تناقض است، حدیث رفع در مورد عدم رضایت حکم دارد این فرد عقد با رضایت موضوعاً خارج است. خروج تخصّصی از عقد اکراهی دارد.

و اگر مقصود شما از حکومت حدیث رفع بر اطلاقات اخراج قسم سوم باشد یعنی عقدی که با رضایت مقارن بوده است به وسیله حدیث رفع از تحت اطلاقات خارج بشود. این هم امکان ندارد لعین ما ذکرنا.

پس در این فروض ثلاثه حکومت غلط است.

باقی می‌ماند فرض چهارم یعنی عقدی که با رضای متأخر بوده است به وسیله حدیث رفع از تحت اطلاقات خارج بشود نتیجه حکومت حدیث رفع بر اطلاقات اخراج فرض چهارم از تحت اطلاقات باشد.

حدیث رفع برای اخراج این فرض از تحت اطلاقات به واسطه دو دلیل امکان ندارد:

دلیل اول این است که حکم به صحّت در فرض چهارم روی فعل عن کره آمده است و کل آثاری که موضوع آن فعل عن کره بوده است حدیث رفع آنها را نمی‌تواند بردارد.

دلیل دوم این است نتیجه جمع بین دلیل اول و دوم این شد که شارع مقدّس مجموع عقد و رضای مالک را سبب برای ملکیّت مشتری قرار داده است.

مجموع این دو علّت است این کار شارع به عقل ارائه می‌شودعقل حکمی دارد و آن حکم این است چون که شارع مجموع را علّت قرار داده است پس عقد جزء العله است جزئیت برای عقد به حکم عقل ثابت می‌شود.

در ما نحن فیه اکراه به ذات العقد خورده است ذات العقد جزئیت برای او به حکم عقل است. تقدّم الکلام که حدیث رفع به آثار عقلیه کاری ندارد.

در نتیجه حدیث رفع حکومت بر اطلاقات نمی‌تواند داشته باشد. پس باید گفت عقد المکره إذا تعقبه القبول صحیح می‌باشد.

۳

تطبیق دلالت حدیث رفع بر بطلان عقد مکره که بعد رضایت آمده

اللهم إلاّ أن يقال: إنّ الإطلاقات المفيدة للسببيّة المستقلّة مقيّدةٌ بحكم الأدلّة الأربعة المقتضية لحرمة أكل المال بالباطل ومع عدم طيب النفس بالبيع المرضيّ به (بیع)، سَبَقه (بیع) الرضا أو لحقَه (رضا، بیع را)، ومع ذلك فلا حكومة للحديث عليها (اطلاقات)؛ إذ البيع المرضيّ به (بیع) سابقاً لا يعقل عروض الإكراه له (بیعی که رضایت قبلی داشته است).

وأمّا المرضيّ به بالرضا اللاحق، فإنّما يعرضه (بیع با رضایت لاحق) الإكراه من حيث ذات الموصوف، وهو أصل البيع، ولا نقول بتأثيره (بیع)، بل مقتضى الأدلّة الأربعة مدخليّة الرضا في تأثيره ووجوب الوفاء به.

فالإطلاقات بعد التقييد تثبت التأثير التامّ لمجموع العقد المكره عليه والرضا به لاحقاً، ولازمه بحكم العقل كون العقد المُكرَه عليه بعض المؤثّر التام، وهذا أمر عقلي غير مجعول لا يرتفع بالإكراه؛ لأنّ الإكراه مأخوذ فيه بالفرض، إلاّ أن يقال: إنّ أدلّة الإكراه كما ترفع السببيّة المستقلّة التي أفادتها الإطلاقات قبل التقييد، ترفع مطلق الأثر عن العقد المُكرَه عليه؛ لأنّ التأثير الناقص أيضاً استفيد من الإطلاقات بعد تقييدها بالرضا الأعمّ من اللاحق، وهذا لا يفرق فيه أيضاً بين جعل الرضا ناقلاً أو كاشفاً؛ إذ على الأوّل يكون تمام المؤثّر نفسه، وعلى الثاني يكون الأمر المنتزع منه العارض للعقد وهو تعقّبه للرضا.

وكيف كان، فذات العقد المكره عليه مع قطع النظر عن الرضا أو تعقّبه له لا يترتّب عليه إلاّ كونه جزء المؤثّر التامّ، وهذا أمرٌ عقليّ قهري يحصل له (عقد) بعد حكم الشارع بكون المؤثّر التام هو المجموع منه (بیع) ومن الرضا أو وصف تعقّبه له، فتأمّل (جزئیت جعل ندارد که بخواهد برداشته شود یا نه).

بالإكراه (١).

لكن يرد على هذا : أنّ مقتضى حكومة الحديث على الإطلاقات هو تقيّدها بالمسبوقية بطيب النفس ، فلا يجوز الاستناد إليها لصحّة بيع المكرَه ووقوفه على الرضا اللاحق ، فلا يبقى دليل على صحّة بيع المُكرَه ، فيرجع إلى أصالة الفساد.

وبعبارةٍ اخرى : أدلّة صحّة البيع تدلّ (٢) على سببيّة مستقلّة (٣) ، فإذا قيّدت بغير المُكرَه لم يبقَ لها دلالة على حكم المُكرَه ، بل لو كان هنا ما يدلّ على صحّة البيع بالمعنى الأعمّ من السببية المستقلّة كان دليل الإكراه حاكماً عليه مقيِّداً له فلا ينفع (٤).

اللهم إلاّ أن يقال : إنّ الإطلاقات المفيدة (٥) للسببيّة المستقلّة (٦) مقيّدةٌ بحكم الأدلّة الأربعة المقتضية لحرمة أكل المال بالباطل ومع عدم طيب النفس بالبيع المرضيّ به ، سَبَقه الرضا أو لحقَه ، ومع ذلك فلا حكومة للحديث عليها ؛ إذ البيع المرضيّ به سابقاً لا يعقل عروض الإكراه له.

__________________

(١) لم ترد «وهذا غير مرتفع بالإكراه» في «ف».

(٢) في «ف» : إنّما يدلّ.

(٣) في «ف» و «ن» : سببيّته المستقلّة.

(٤) وردت عبارة «بل لو كان إلى فلا ينفع» في «ف» و «ش» ، وهامش «ن» تصحيحاً.

(٥) في «خ» ، «ع» و «ش» : المقيّدة.

(٦) لم ترد «المفيدة للسببيّة المستقلّة» في «ف».

وأمّا المرضيّ به بالرضا اللاحق ، فإنّما يعرضه الإكراه من حيث ذات الموصوف ، وهو أصل البيع (١) ، ولا نقول بتأثيره ، بل مقتضى الأدلّة الأربعة مدخليّة الرضا (٢) في تأثيره ووجوب الوفاء به.

فالإطلاقات بعد التقييد تثبت التأثير التامّ لمجموع العقد المكره عليه والرضا به لاحقاً ، ولازمه بحكم العقل كون العقد المُكرَه عليه (٣) بعض المؤثّر التام ، وهذا أمر عقلي غير مجعول (٤) لا يرتفع بالإكراه ؛ لأنّ الإكراه مأخوذ فيه بالفرض ، إلاّ أن يقال : إنّ أدلّة الإكراه كما ترفع السببيّة المستقلّة التي أفادتها الإطلاقات قبل التقييد ، ترفع مطلق الأثر عن العقد المُكرَه عليه ؛ لأنّ التأثير الناقص أيضاً استفيد من الإطلاقات بعد تقييدها بالرضا الأعمّ من اللاحق (٥) ، وهذا لا يفرق فيه أيضاً بين جعل الرضا ناقلاً أو كاشفاً ؛ إذ على الأوّل يكون تمام المؤثّر نفسه ، وعلى الثاني يكون الأمر المنتزع منه العارض للعقد وهو تعقّبه للرضا.

__________________

(١) في «ص» زيادة : «قبل الرضا» ، ووردت في «خ» و «ع» أيضاً استدراكاً.

(٢) كذا في «ش» والعبارة في «ف» هكذا : «بل مقتضى الأدلّة الأربعة بمدخليّته للرضا» ، وفي سائر النسخ : بل تقتضي الأدلّة الأربعة مدخليّةً للرضا.

(٣) لم ترد «المكره عليه» في «ف».

(٤) عبارة «أمر عقليّ غير مجعول» من «ف» ونسخة بدل «ش».

(٥) من قوله : لأنّ الإكراه .. إلى هنا لم يرد في «ف» ، ومن قوله : إلاّ أن يقال .. إلى هنا كتب عليه في «ن» : زائد ، وهذا المقدار لم يرد أيضاً في «ش» باستثناء عبارة «كما ترفع السببيّة المستقلّة».

وكيف كان ، فذات العقد المكره عليه مع قطع النظر عن الرضا أو تعقّبه له لا يترتّب عليه إلاّ كونه جزء المؤثّر التامّ ، وهذا أمرٌ عقليّ قهري يحصل له بعد حكم الشارع بكون المؤثّر التام هو المجموع منه ومن الرضا أو وصف تعقّبه له ، فتأمّل.

الرضا المتأخّر ناقل أو كاشف؟

بقي الكلام في أنّ الرضا المتأخّر ناقلٌ أو كاشف؟

مقتضى الأصل وعدم حدوث حِلّ مال الغير إلاّ عن طيب نفسه هو الأوّل ، إلاّ أنّ الأقوى بحسب الأدلّة النقليّة هو الثاني ، كما سيجي‌ء في مسألة الفضولي (١).

وربما يدّعى (٢) : أنّ مقتضى الأصل هنا وفي الفضولي هو (٣) الكشف ؛ لأنّ مقتضى الرضا بالعقد السابق هو الرضا بما أفاده من نقل الملك حين صدوره ، فإمضاء الشارع للرضا بهذا المعنى وهو النقل من حين العقد وترتّب الآثار عليه لا يكون إلاّ بالحكم بحصول الملك في زمان النقل.

وفيه : أنّ مفاد العقد السابق ليس النقل من حينه ، بل نفس النقل ، إلاّ أنّ إنشاءَه لما كان في زمان التكلّم ، فإن كان ذلك الإنشاء مؤثّراً في نظر الشارع في زمان التكلّم حدث الأثر فيه ، وإن كان مؤثّراً بعد حصول أمرٍ حدث الأثر بعده.

__________________

(١) يجي‌ء في الصفحة ٤٠٨ ٤٠٩.

(٢) لم نعثر على من ادّعى ذلك صريحاً ، نعم في الرياض ١ : ٥١٣ بعد اختياره ذلك في الفضولي وجعله موافقاً للأشهر ، قال : عملاً بمقتضى الإجازة.

(٣) لم ترد «هو» في «ف».