درس مکاسب - بیع

جلسه ۹۳: قصد مدلول ۳

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

ضابطه قسم دوم و اقوال آن

در این مباحثه سه مطلب بیان می‌شود:

مطلب اول: ضابطه قسم دوم و اقوال در آن می‌باشد. مواردی که تعیّن مالک احتیاج به تعیین بایع یا مشتری ندارد، جمیع مواردی است که عوضین یا أحد العوضین از اعیان خارجیّه باشد و جزئی حقیقی باشد. در این موارد تعیّن مالک احتیاج به تعیین بایع یا مشتری ندارد. قهراً از فروض متقدّمه سه فرض را شامل می‌شود. جایی که عوضین هر دو جزئی خارجی باشند، جایی که مثمن جزئی خارجی باشد و ثمن کلی باشد، و جایی که ثمن جزئی خارجی باشد و مثمن کلّی باشد.

مثلاً فرض کنید معامله بین این کیسه گندم خارجی موجود در این مکان و صد تومان موجود در این مکان می‌باشد. این کیسه خارجی مالکی دارد که ابهام ندارد و مالک این صد تومان نیز تعیّن دارد، لذا شما بگویید تا نگویید مالک تعیّن دارد و در این مورد تعیین مالک مثمن و ثمن متوقّف بر تعیین لفظی یا معنوی شما نمی‌باشد.

در این موارد آیا صحّت بیع متوقّف بر تعیین فروشنده یا خریدار می‌باشد یا خیر؟ سه احتمال وجود دارد:

احتمال اول این است که اگر فروشنده معیّن شده است لفظاً یا معنویاً یا اطلاقی که منصرف به مالک است وجود داشته باشد بیع صحیح است و الا باطل است.

احتمال دوم این است که این بیع مطلقاً صحیح باشد، تعیین بکند یا نکند، اطلاق انصرافی باشد یا نباشد.

احتمال سوم این است اگر در مقام بیع قصد خلاف مالک اصلی نشده است بیع صحیح است و الا بیع باطل است.

لذا اگر قصد خلاف نشود چه تعیین و اطلاق انصرافی باشد یا نباشد صحیح است ولی اگر قصد خلاف مالک اصلی بکند مثلاً بگوید این کیسه گندم که از عمرو است می‌فروشم به صد تومان و در واقع کیسه گندم ملک زید بوده است اینجا بیع باطل است.

۳

مجرد اضافه به ذمه مبیع یا ثمن

مطلب دوم: اگر مبیع یا ثمن اضافۀ به ذمّه شود، آیا مجرّد اضافۀ به ذمّه کفایت می‌کند یا اینکه علاوۀ بر آن باید بایع مشخص باشد. مثلاً فرض کنید عاقد می‌گوید ده من گندم در ذمۀ زید به صد تومان می‌فروشم. مبیع که ده من گندم است اضافۀ به ذمّه شده است و لکن بایع مشخص نشده است. در قبال این صیغه که بایع هم مشخص شده است، ده من گندم در ذمۀ زید از طرف زید می‌فروشم. در این فرض علاوه بر اینکه صاحب ذمّه معیّن شده است، فروشنده هم معیّن شده است.

پس در مواردی که مبیع اضافۀ به ذمّه پیدا کند دو قسم دارد: گاهی فروشنده هم مشخص است و گاهی مشخص نیست. حال آیا ضرورت دارد از قبیل مثال دوم باشد که فروشنده هم مشخص بشود یا ضرورتی ندارد؟ سه نظریه وجود دارد:

نظریه اول این است که صحّت بیع متوقّف بر تعیین فروشنده یا انصراف اطلاق به فروشنده است و در غیر این صورت باطل است.

نظریه دوم این است که در جمیع فروض بیع صحیح می‌باشد.

نظریه سوم این است که اگر قصد خلاف نشود بیع صحیح است.

از ما ذکرنا توضیح این عبارت مرحوم شیخ (وفي حكم المعين إذا عيّن الكلّي في الذمة) روشن شده، یعنی به نظر مرحوم شیخ آن سه نظریه در عین خارجی در این مورد نیز وجود دارد.

۴

ذکر ۴ مثال

مطلب سوم: ذکر چهار مثال است که با توجّه با دو مطلب قبلی، صحّت و فساد این امثله بر هر یک از اقوال ثلاثه روشن خواهد شد.

مثال اول: این کتاب مکاسب از خالد می‌باشد، خالد در مقام بیع می‌گوید این کتاب مکاسب خودم را برای زید می‌فروشم، سؤال این است این بیع واقع شده بر اقوال ثلاثه تطبیق شود، صحّت و فساد آن روش شود.

بنا بر نظریه اولی بیع باطل است چون فروشنده معیّن نشده است، کسی را که معیّن کرده بایع نبوده است و کسی که بایع بوده برای او فروخته نشده است.

بنا بر نظریه دوم صحیح است چون مطلقاً بیع صحیح می‌باشد.

و بنا بر نظریه سوم باطل است چون قصد خلاف کرده است.

مثال دوم: خالد کتاب زید را برای عمرو می‌فروشد. این مثال بر اقوال تطبیق داده شود. خالد کتابی که مال زید است برای عمرو به صد تومان می‌فروشد. این بیع بنا بر احتمال اول باطل است چون مالک معین نشده است.

بنا بر احتمال سوم نیز باطل است چون قصد خلاف شده است.

و بنا بر احتمال دوم صاحب مقابس تفصیل داده‌اند که اگر وکیل از طرف زید در بیع کتابش بوده بیع برای زید صحیح است و تصریح به وقوعش از عمرو ملغی می‌شود و اگر وکیل نبوده انشاء عاقد فضولی می‌باشد.

مثال سوم: خالد کتاب بکر را برای خودش می‌خرد، ثمن آن را در ذمّۀ زید قرار می‌دهد. مثلاً می‌گوید (اشتريت هذا الكتاب لنفسي بدينار في ذمّة زيد) این بیع صحیح است یا نه؟

صاحب مقابس بنا بر احتمال دوم تفصیل می‌دهد بین موردی که خالد از طرف زید وکالت در خرید کتاب داشته است یا نه؟

اگر وکیل نبوده است بیع از طرف خودش صحیح است و ثمن در ذمّۀ خودش مستقر می‌باشد، و اگر وکیل از طرف زید بوده است سه احتمال وجود دارد:

احتمال اول این است که بیع باطل است چون اینکه گفته برای خودم می‌خرم معنای آن این است که ثمن در ذمۀ خودم باشد و اینکه گفته در ذمۀ زید باشد لغو است، چون مثمن در کیسۀ خالد وارد می‌شود، پس ثمن هم از کیسۀ او خارج می‌شود. لذا مقتضی برای تحقّق بیع از طرف خود خالد موجود است.

همچنین که مقتضی برای وقوع بیع از زید وجود دارد، چون اینکه گفته است عوض در ذمۀ زید باشد معنای آن این است که این بیع برای زید واقع بشود، چون اگر ثمن از کیسۀ زید بیرون رفته است مبیع نیز به کیسۀ او باید وارد شود. بناء علی هذا بیع صحیح است و از طرف زید واقع می‌شود و گفتن از برای خودم لغو است. لذا این دو بیع با هم تعارض می‌کنند و رجوع به اصالة الفساد در معاملات می‌کنیم.

احتمال دوم این است که بیع از طرف خالد صحیح باشد چون جانب الاصالة ترجیح بر جانب وکالت دارد.

احتمال سوم این است که بیع از طرف زید صحیح باشد، چون جانب وکالت به مقتضای قانون معاوضه که از هر که ثمن خارج شده مثمن هم به کیسۀ او وارد می‌شود ترجیح دارد.

مثال چهارم: خالد ده من گندم از بکر برای زید می‌خرد، یعنی عوض را در ذمۀ زید قرار می‌دهد، بعداً زید این خرید و شراء را اجازه نمی‌دهد و عمرو این بیع را اجازه می‌دهد، اینجا بیع باطل است چون زید که اجازه نداده است و عمرو هم که اجازه داده اجنبی از بیع می‌باشد.

لذا کل این امثله بنا بر نظریه اول باطل است. بنا بر نظریه دوم غالباً صحیح است و بنابر نظریه سوم در بعض امثله صحیح و در بعضی باطل است.

۵

تطبیق ضابطه قسم دوم و اقوال آن

 وإن لم يتوقّف تعيّن المالك على التعيين حال العقد بأن يكون العوضان معيّنين، ولا يقع العقد فيهما على وجهٍ يصحّ إلاّ لمالكهما، ففي وجوب التعيين أو الإطلاق المنصرف إليه، أو عدمه (وجوب تعیین) مطلقاً، أو التفصيل بين التصريح بالخلاف فيبطل، وعدمه (تصریح بالخلاف) فيصحّ، أوجه، أقواها (وجوه) الأخير، وأوسطها (وجوه) الوسط، وأشبهها (وجوه) للأُصول الأوّل.

۶

تطبیق مجرد اضافه به ذمه مبیع یا ثمن

وفي حكم التعيين (مبیع یا ثمن کلی خارجی باشد) ما إذا عيّن المال بكونه (مال) في ذمّة زيدٍ مثلاً.

۷

تطبیق ذکر ۴ مثال

وعلى الأوسط:

لو باع مال نفسه عن الغير، وقع عنه (مالک) ولغى قصد كونه عن الغير.

ولو باع مال زيد عن عمرو، فإن كان وكيلاً عن زيد صحّ عنه (زید)، وإلاّ وقف على إجازته (زید).

ولو اشترى لنفسه بمالٍ في ذمّة زيد، فإن لم يكن وكيلاً عن زيد وقع عنه (خودش) وتعلّق المال بذمّته (خودش)، لا عن زيد؛ ليقف على إجازته (زید)، وإن كان وكيلاً فالمقتضي (قصد) لكلٍّ من العقدين منفرداً موجود، والجمع بينهما يقتضي إلغاء أحدهما، ولمّا لم يتعيّن احتمل البطلان؛ للتدافع، وصحّته (بیع) عن نفسه؛ لعدم تعلّق الوكالة بمثل هذا الشراء وترجيح جانب الأصالة، وعن الموكل؛ لتعيّن العوض في ذمّة الموكل، فقصد كون الشراء لنفسه لغو كما في المعيّن.

ولو اشترى عن زيد بشي‌ءٍ في ذمّته فضولاً ولم يجز، فأجاز عمرو، لم يصحّ عن أحدهما.

وقس على ما ذكر حال ما يرد من هذا الباب، ولا فرق على الأوسط في الأحكام المذكورة بين النيّة المخالفة والتسمية، ويفرّق بينهما على الأخير، ويبطل الجميع على الأوّل، انتهى كلامه رحمه‌الله.

فإذا عيّن جهة خاصّة تعيّنت ، وإن أطلق : فإن كان هناك جهة يصرف إليها الإطلاق كان كالتعيين كما لو دار الأمر بين نفسه وغيره إذا لم يقصد الإبهام والتعيين بعد العقد وإلاّ وقع لاغياً ، وهذا جارٍ في سائر العقود من النكاح وغيره.

والدليل على اشتراط التعيين ولزوم متابعته في هذا القسم : أنّه لولا ذلك لزم بقاء الملك بلا مالكٍ معيّنٍ (١) في نفس الأمر ، وأن لا يحصل الجزم بشي‌ءٍ من العقود التي لم يتعيّن فيها (٢) العوضان ، ولا بشي‌ءٍ من الأحكام والآثار المترتّبة على ذلك ، وفساد ذلك ظاهر.

ولا دليل على تأثير التعيين المتعقّب ، ولا على صحّة العقد المبهم ؛ لانصراف الأدلّة إلى الشائع المعهود (٣) من الشريعة والعادة ، فوجب الحكم بعدمه (٤).

وعلى هذا ، فلو شرى (٥) الفضولي لغيره في الذمّة ، فإن عيّن ذلك الغير تعيّن ووقف على إجازته ، سواء تلفّظ بذلك أم نواه ، وإن أبهم مع قصد الغير بطل ، ولا يوقف إلى أن يوجد له مجيز إلى أن قال ـ : وإن لم يتوقّف تعيّن (٦) المالك على التعيين حال العقد بأن يكون العوضان‌

__________________

(١) كلمة «معيّن» من «ش» والمصدر.

(٢) في «ش» : فيه.

(٣) في «ش» : «المعروف» ، طبقاً للمصدر.

(٤) عبارة «من الشريعة إلى بعدمه» من «ش» والمصدر.

(٥) كذا في «ف» والمصدر ، وفي سائر النسخ : اشترى.

(٦) كذا في «ش» ، وفي سائر النسخ : «تعيين» ، إلاّ أنّه صُحّح في «ن» و «ص» بما أثبتناه.

معيّنين ، ولا يقع العقد فيهما على وجهٍ يصحّ إلاّ لمالكهما ، ففي وجوب التعيين أو الإطلاق المنصرف إليه ، أو عدمه مطلقاً ، أو التفصيل بين التصريح بالخلاف فيبطل ، وعدمه فيصحّ ، أوجه ، أقواها (١) الأخير ، وأوسطها الوسط ، وأشبهها للأُصول الأوّل.

وفي حكم التعيين ما إذا (٢) عيّن المال بكونه في ذمّة زيدٍ مثلاً.

وعلى الأوسط :

لو باع مال نفسه عن الغير ، وقع عنه ولغى قصد كونه عن الغير.

ولو باع مال زيد عن عمرو ، فإن كان وكيلاً عن زيد صحّ عنه ، وإلاّ وقف على إجازته.

ولو اشترى لنفسه بمالٍ في ذمّة زيد ، فإن لم يكن وكيلاً عن زيد وقع عنه وتعلّق المال بذمّته ، لا عن زيد ؛ ليقف على إجازته ، وإن كان وكيلاً فالمقتضي لكلٍّ من العقدين منفرداً موجود ، والجمع بينهما يقتضي إلغاء أحدهما ، ولمّا لم يتعيّن احتمل البطلان ؛ للتدافع ، وصحّته عن نفسه ؛ لعدم تعلّق الوكالة بمثل هذا الشراء وترجيح جانب الأصالة ، وعن الموكل ؛ لتعيّن العوض في ذمّة الموكل ، فقصد كون الشراء لنفسه لغو كما في المعيّن.

ولو اشترى عن زيد بشي‌ءٍ في ذمّته فضولاً ولم يجز ، فأجاز عمرو ، لم يصحّ عن أحدهما.

__________________

(١) في المصدر : أحوطها.

(٢) في «ش» : المعيّن إذا ما.

وقس على ما ذكر حال ما يرد من هذا الباب ، ولا فرق على الأوسط في الأحكام المذكورة بين النيّة المخالفة والتسمية ، ويفرّق بينهما على الأخير ، ويبطل الجميع على الأوّل (١) ، انتهى كلامه رحمه‌الله (٢).

المناقشة فيما أفاده صاحب المقابس

أقول : مقتضى المعاوضة والمبادلة دخول كلٍّ من العوضين في ملك مالك الآخر ، وإلاّ لم يكن كلٌّ منهما عوضاً وبدلاً.

وعلى هذا ، فالقصد إلى العوض وتعيينه يغني عن تعيين المالك ، إلاّ أنّ ملكيّة العوض وترتّب آثار الملك عليه قد يتوقّف على تعيين المالك ؛ فإنّ من الأعواض ما يكون متشخّصاً بنفسه في الخارج كالأعيان. ومنها ما لا يتشخّص إلاّ بإضافته إلى مالك ك‍ «ما في الذمم» ؛ لأنّ (٣) ملكيّة الكلّي لا يكون (٤) إلاّ مضافاً إلى ذمّة ، وإجراء أحكام الملك على ما في ذمّة الواحد المردّد بين شخصين فصاعداً غير معهود.

فتعيين (٥) الشخص في الكلّي إنّما يحتاج إليه لتوقّف اعتبار ملكيّة ما في الذمم على تعيين (٦) صاحب الذمّة.

فصحّ على ما ذكرنا أنّ تعيين المالك مطلقاً غير معتبرٍ سواء في‌

__________________

(١) مقابس الأنوار : ١١٥ ١١٦.

(٢) الترحيم من «ف».

(٣) في «ف» ، «خ» ، «ع» و «ص» : ولأنّ.

(٤) كذا ، والمناسب : لا تكون.

(٥) كذا في «ف» ، «ن» و «ص» ، وفي سائر النسخ : فتعيّن.

(٦) في «ف» بدل «على تعيين» : على اعتبار.