درس مکاسب - بیع

جلسه ۲۸۲: علم به مثمن ۱

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

علم به مثمن

تذکر: صوت این جلسه موجود نیست اما متن ذیل از استاد می‌باشد.

مسأله مورد بحث این است که یکی از شرائط صحّت بیع این است که مثمن معلوم باشد من حیث المقدار. مثلاً فرض کنید اگر مثمن گندم است معلوم باشد که چند من گندم یا چند کیلو گندم مبیع بوده است. موضوع بحث این است که مقدار مثمن باید معلوم باشد. دلیل بر اعتبار این شرط سه چیز است:

اولاً اجماع می‌گوید که مقدار مبیع باید معلوم باشد.

ثانیاً حدیث نفی غرر می‌گوید که مقدار مبیع باید معلوم باشد.

ثالثاً در بعض از موراد از قبیل اینکه مبیع از اشیایی باشد که با وزن فروخته می‌شود یا با پیمانه و کیل فروخته می‌شود.

در خصوص این اشیاء پنج روایت دلالت دارد که فروش موزون بدون وزن باطل است. فعلاً کلام در دلیل سوم است که سه مطلب در این باره بیان شده است:

مطلب اول عبارت از این دلیل سوم است. پنج روایت دلیل سوم را تشکیل می‌دهد: صحیحه حلبی، معتبره سماعه، روایت حمران، روایت ابن بکر، مفهوم روایت أبو العطارد.

مضمون این پنج روایت منطوقاً و مفهوماً این است: اشیایی که به وزن فروخته می‌شود بیع آن اشیاء بدون وزن باطل است. اشیائی که مکیل است بدون کیل بیع آنها باطل است.

۲

اشکال و جواب

مطلب دوم در بیان سه اشکال که بر استدلال به این روایات خصوصاً صحیحه حلبی شده است:

اشکال اول این است که این روایات می‌گوید اگر بایع اخبار به مقدار مبیع کرده است خرید آن باطل است. مثلاً فروشنده می‌گوید این کیسه گندم را کشیده‌ام مقدار آن پنجاه کیلو می‌باشد این کیسه گندم که پنجاه کیلو است به شما دویست تومان می‌فروشم. مسأله این بیع صحیح است یا نه؟

مشهور می‌گویند بیع صحیح است و احتیاج به وزن یا کیل نمی‌باشد.

دو جای صحیحه حلبی می‌گوید خرید استناد به اخبار بایع باطل است: یکی کلمه (لا یصلح) دوم کلمه (کل ما کان من الطعام سمیت فیه کیلاً). پس این روایت مشتمل بر حکمی مخالف با مشهور فقها می‌باشد.

اشکال دوم این است که صحیحه حلبی اجمال دارد و استدلال به دلیل مجمل جایز نمی‌باشد. چون در صحیحه آمده است و ما کان من الطعام سمیّت فیه کیلاً. این جمله دو جور معنا می‌شود یک مقصود امام (علیه السلام) این بوده است آنچه از طعام بایع اخبار به مقدار آن کرده است حق خرید ندارد. بنابراین معنا این جمله ارتباط پیدا می‌کند به مسأله اخبار بایع به مقدار مبیع. بنابراین قید (سمیت) که وصف برای طعام است احترازی می‌شود یعنی تخصیص می‌زند بین طعام‌ها خصوص این بیع طعام را که باطل است. یعنی بیعی که فروشنده اخیار به مقدار مبیع کرده است که باطل است که این خلاف مشهور است.

احتمال دوم که در جمله موجود است آنچه از اشیاء که در خارج فروش آنها به وسیله کیل انجام می‌گیرد فروش این اشیاء بدون کیل باطل است ارتباطی به اخبار بایع ندارد. اگر این احتمال مقصود بوده استدلال شما تمام است. در نتیجه این جمله دو احتمال دارد روایت مجمل می‌شود استدلال به مجمل جایز نمی‌باشد.

اشکال سوم بر استدلال به روایات این است که در این روایات کلمه (کره) دارد. این کلمه ظهور در کراهت اصطلاحیه دارد. دلالت بر بطلان ندارد مثل بیوع مکروه است.

مطلب سوم جواب از اشکالات ثلاثه می‌باشد:

حاصل جواب از اشکال اول این است که اخبار فروشنده به مقدار مبیع دو فرض دارد:

یک فرض اخبار و تصدیق مشتری می‌باشد. در این فرض بیع صحیح است.

و أخری فروشنده اخبار می‌کند مشتری اطمینان به آن پیدا نمی‌کند تصدیق نمی‌کند و با آن حال می‌خرد سواء زاد أو نقص. این فرض را مشهور می‌گویند باطل است.

مرحوم شیخ می‌فرماید: روایت فرض دوم را می‌گوید که مشهور قائل به بطلان می‌باشند لذا روایت موافق با قول مشهور است.

جواب از اشکال دوم این است که روایت اجمال ندارد بلکه روایت ظهور در احتمال دوم دارد که کلمه (ما سمّیت) کنایه باشد آنچه که در خارج بالکیل فروخته می‌شود بدون کیل باطل است. بناء علی هذا روایت اجمالی ندارد.

البته در این جواب مرحوم شیخ تأمل دارند و می‌فرمایند: این در صورتی است که گندم‌ها در خارج دو نوع فروش بشود: یک نوع با کیل، یک نوع با وزن تا این عبارت دلالت بر تنویع داشته باشد و کنایه صحیح باشد ولی طعام‌ها در خارج دو نوع ندارند.

جواب از اشکال سوم این است گرچه کلمه (کره) ظهور در کراهت اصطلاحیه دارد و لکن در قبال او دو کلمه دیگر در روایات است (لا یصحّ البیع) و (لا یصلح). این دو کلمه ظهور در فساد دارند. ظهور این دو کلمه در فساد اقوی از ظهور (کره) در صحّت می‌باشد.

مسألة

[من شروط العوضين : العلم بقدر المثمن] (١)

العلم بقدر المثمن كالثمن شرطٌ ، بإجماع علمائنا ، كما عن التذكرة (٢). وعن الغنية : العقد على المجهول باطل ، بلا خلاف (٣). وعن الخلاف : ما يباع كيلاً فلا يصحّ بيعه جزافاً وإن شوهد ، إجماعاً (٤). وفي السرائر : ما يباع وزناً فلا يباع كيلاً ، بلا خلاف (٥).

الأخبار الواردة في خصوص الكيل والوزن

والأصل في ذلك ما تقدّم من النبويّ المشهور (٦). وفي خصوص الكيل والوزن خصوص الأخبار المعتبرة :

١ ـ صحيحة الحلبي

منها : صحيحة الحلبي‌ [عن أبي عبد الله عليه‌السلام (٧)] : «في رجلٍ اشترى من رجلٍ طعاماً عِدلاً بكيلٍ معلوم ، وأنّ صاحبه قال للمشتري :

__________________

(١) العنوان منّا.

(٢) التذكرة ١ : ٤٦٧.

(٣) الغنية : ٢١١.

(٤) الخلاف ٣ : ١٦٢ ، كتاب البيوع ، المسألة ٢٥٨.

(٥) السرائر ٢ : ٣٢١.

(٦) تقدّم في الصفحة ١٧٥.

(٧) من الوسائل.

ابتع منّي هذا العِدل الآخر بغير كيل ؛ فإنّ فيه مثل ما في الآخر الذي ابتعت؟ قال : لا يصلح إلاّ بكيل. قال : وما كان من طعامٍ سمّيت فيه كيلاً ، فإنّه لا يصلح مجازفةً ، هذا ممّا يكره من بيع الطعام» (١).

وفي رواية الفقيه : «فلا يصحّ بيعه مجازفة» (٢).

الإيراد على الصحيحة والجواب عنه

والإيراد (٣) على دلالة الصحيحة بالإجمال ، أو باشتمالها على خلاف المشهور من عدم تصديق البائع ، غير وجيه ؛ لأنّ الظاهر من قوله : «سمّيت فيه كيلاً» ، أنّه يذكر فيه الكيل ، فهي كنايةٌ عن كونه مكيلاً في العادة ، اللهمّ إلاّ أن يقال (٤) : إنّ توصيف الطعام بكونه كذلك الظاهر في التنويع ، مع أنّه ليس من الطعام ما لا يكال ولا يوزن إلاّ (٥) مثل الزرع قائماً يبعّد (٦) إرادة هذا المعنى ، فتأمّل.

وأمّا الحكم بعدم تصديق البائع فمحمولٌ على شرائه سواءً زاد أو نقص ، خصوصاً إذا لم يطمئنّ بتصديقه ، لا شرائه على أنّه القدر المعيّن الذي أخبر به البائع ؛ فإنّ هذا لا يصدق عليه الجزاف.

قال في التذكرة : لو أخبره البائع بكيله ثمّ باعه بذلك الكيل ، صحّ عندنا (٧).

__________________

(١) الوسائل ١٢ : ٢٥٤ ، الباب ٤ من أبواب عقد البيع وشروطه ، الحديث ٢.

(٢) في الفقيه : «فلا يصلح مجازفة» انظر الفقيه ٣ : ٢٢٦ ، الحديث ٣٨٣٨.

(٣) أورده المحقّق الأردبيلي في مجمع الفائدة ٨ : ١٧٧.

(٤) عبارة «أن يقال» من «ش» ومصحّحة «ن».

(٥) في «ش» زيادة : في.

(٦) في «ف» وهامش «ن» : ممّا يبعد.

(٧) التذكرة ١ : ٤٧٠.

وقال في التحرير : لو أعلمه بالكيل ، فباعه بثمنٍ ، سواءً زاد أو نقص ، لم يجز (١).

وأمّا نسبة الكراهة إلى هذا البيع ، فليس فيه ظهورٌ في المعنى المصطلح يعارض ظهور «لا يصلح» و «لا يصحّ» في الفساد.

٢ ـ رواية سماعة

وفي الصحيح عن ابن محبوب ، عن زرعة ، عن سماعة ، قال : «سألته عن شراء الطعام وما يكال و (٢) يوزن ، (٣) بغير كيلٍ ولا وزن؟ فقال : أمّا أن تأتي رجلاً في طعامٍ قد كيل أو (٤) وزن تشتري منه مرابحةً ، فلا بأس إن اشتريته منه ولم تكله ولم تزنه ، إذا أخذه المشتري الأوّل بكيلٍ أو وزنٍ وقلت له عند البيع : إنّي أُربحك كذا وكذا ..» (٥). ودلالتها أوضح من الاولى.

٣ ـ رواية أبان

ورواية أبان ، عن محمّد بن حمران ، قال : «قلت لأبي عبد الله عليه‌السلام : اشترينا طعاماً ، فزعم صاحبه أنّه كاله ، فصدّقناه وأخذناه بكيله؟ قال : لا بأس. قلت : أيجوز أن أبيعه كما اشتريته بغير كيل؟ قال : أمّا أنت فلا تبعه حتّى تكيله» (٦) ، دلّت على عدم جواز البيع بغير كيل ، إلاّ إذا أخبره البائع فصدّقه.

__________________

(١) التحرير ١ : ١٧٧.

(٢) في «ص» والكافي : ممّا يكال أو.

(٣) في الوسائل زيادة : هل يصلح شراؤه.

(٤) كذا في «ش» و «ص» ، وفي باقي النسخ : «و».

(٥) الوسائل ١٢ : ٢٥٧ ، الباب ٥ من أبواب عقد البيع وشروطه ، الحديث ٧.

(٦) الوسائل ١٢ : ٢٥٦ ، الباب ٥ من أبواب عقد البيع وشروطه ، الحديث ٤.

٤ ـ رواية أبي العطارد

وفحوى مفهوم (١) رواية أبي العطارد ، وفيها : «قلت : فاخرج الكرّ والكرّين ، فيقول الرجل : أعطنيه بكيلك ، فقال : إذا ائتمنك فلا بأس به» (٢).

٥ ـ مرسلة ابن بكير‌

ومرسلة ابن بكير‌ عن رجل : «سأل (٣) أبا عبد الله عليه‌السلام عن الرجل يشتري الجصّ ، فيكيل بعضه ويأخذ البقيّة بغير كيل ، فقال : إمّا أن يأخذ كلّه بتصديقه ، وإمّا أن يكيله كلّه» (٤).

فإنّ المنع من التبعيض المستفاد منه إرشاديّ محمول على أنّه إن صدّقه فلا حاجة إلى كلفة كيل البعض ، وإلاّ فلا يجزئ كيل البعض. ويحتمل الرواية الحمل على استيفاء المبيع بعد الاشتراء.

وكيف كان ، ففي مجموع ما ذكر من الأخبار ، وما لم يذكر ممّا فيه إيماء إلى المطلب من حيث ظهوره في كون الحكم مفروغاً عنه عند السائل ، وتقرير الإمام عليه‌السلام ، كما في رواية «كيل ما لا يستطاع عدّه» (٥) وغيرها مع ما ذكر من الشهرة المحقّقة والاتفاقات المنقولة (٦) كفاية في المسألة.

__________________

(١) كلمة «مفهوم» من «ف» و «ش».

(٢) الوسائل ١٢ : ٢٥٧ ، الباب ٥ من أبواب عقد البيع وشروطه ، الحديث ٦.

(٣) في «ش» : «سألت» ، وفي الوسائل : عن رجل من أصحابنا قال : سألت.

(٤) الوسائل ١٢ : ٢٥٦ ، الباب ٥ من أبواب عقد البيع وشروطه ، الحديث ٣.

(٥) راجع الوسائل ١٢ : ٢٥٩ ، الباب ٧ من أبواب عقد البيع وشروطه ، الحديث الأوّل.

(٦) راجع الصفحة ٢١٠ ، وراجع مفتاح الكرامة ٤ : ٢٢٤.