درس مکاسب - بیع

جلسه ۲۶۷: طلق بودن ۴۵

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

کاشفه یا ناقله بودن اجازه مرتهن

در این مباحثه چند مطلب بیان شده است:

مطلب اول این است که اجازه مرتهن بیع راهن را کاشفهٌ یا اینکه این اجازه ناقله است؟

نظریه مرحوم شیخ در باب اجازه مالک بیع فضول را این بود که مقتضای قواعد این است که اجازه ناقله باشد و لکن مقتضای روایات این است که اجازه کاشفه باشد و لذا مرحوم شیخ استناداً به روایات اجازه را کاشفه می‌داند. بر این اساس اجازه مرتهن بیع راهن را کاشفه می‌باشد بلکه مرحوم شیخ ترقی می‌کند. می‌گوید کاشفه بودن اجازه در بیع فضولی به طریق اولی دلالت دارد که اجازه مرتهن کاشفه می‌باشد.

بلکه مرحوم شیخ ترقی می‌کند می‌گوید: کاشفه بودن اجازه در بیع فضولی به طریق اولی دلالت دارد که اجازه مرتهن کاشفه می‌باشد. وجوه اولویت این است که کاشفه بودن اجازه در بیع فضولی موجب این است که مسبّب بر سبب تقدم پیدا کند. اجازه مالک به منزله یک رکن از عقد است. به منزله سبب ملکیّت است. به منزله ایجاب بایع است. به منزله مقتضی ملکیّت است.

فرض این است که عقد فضول اول رجب انجام شده است. اجازه مالک در بیستم رجب آمده است. معنای کاشفه این است که بعد از آمدن اجازه می‌گوییم مبیع از روز اول رجب ملک مشتری شده است. پس ملکیت دو جزء دارد: ایجاب با شرائط و قبول با شرائط. لذا سبب ملکیبت در روز بیستم رجب آمده است. با اینکه کاشفه بودن اجازه در بیع فضول موجب تقدّم مسبّب بر سبب آمده است. با این حال می‌گویید اجازه کاشفه است. در اینجا به طریق اولی اجازه کاشف است چون تقدّم مسببب بر سبب نشده است بلکه تقدّم مسبّب بر عدم مانع شده است چون در ما نحن فیه ایجاب از طرف راهن مالک است صادر شده است. قبول از طرف مشتری که مالک است صادر شده است این ایجاب و قبول مانع از تأثیر داشته‌اند که حق مرتهن باشد.

مطلب دوم شاهدی است برای اینکه اجازه مرتهن بیع راهن را کاشفه می‌باشد و آن شاهد این است اگر زید عبدی داشته است که این عبد پیش عمرو رهن بوده است و زید عبد مرهون را آزاد کرده است بعداً مرتهن اجازه کرده است می‌گویند این عتق و آزادی صحیح بوده است. مثلاً زید عبدی داشته است در اول رجب پیش عمرو رهن گذاشته است. زید در اول شعبان این عبد را آزاد کرده است. در بیست شعبان عمرو عتق زید را اجازه کرده است. در این مورد می‌گویید این آزادی زید عبد خودش را صحیح می‌باشد.

اگر اجازه کاشفه نباشد و ناقله باشد اشکالی دارد که صیغه عتق که از ایقاعات است در اول ماه آمده است. آزادی در روز بیست و پنجم شعبان آمده است. نتیجتاً عتق مراعی بوده است یعنی فاصله بین صیغه و آزادی بیست و پنج روز بوده است و ایقاعات قابل تعلیق نمی‌باشند. قابل مراعی بودن نمی‌باشد. باید در زمان ایقاع پیدا کند. اجازه اگر کاشفه نباشد چنین مشکلی پیش می‌آید.

و اما اگر اجازه کاشفه باشد از روز ایقاع عبد آزاد شده است.

بناء علی هذا منافات با تعلیق در ایقاع نخواهد داشت چون تفکیکی نشده است.

فقها می‌گویند عتق الراهن صحیح است و هذا یکشف که اجازه مرتهن کاشفه بوده است.

بعضی گفته‌اند که این فتوا دلالت بر کشف ندارد چون این فتوا اساس دیگری دارد و آن این است که عتق مبنیّ علی التغلیب است حتی المقدور شارع می‌خواهد کاری بکند که آزادی محقق بشود. فعلیه بنا بر قول به ناقله هم این عتق صحیح است.

مرحوم شیخ این احتمال را ردّ می‌کند چون قائلین به فتوا به این تغلیب در باب عتق استدلال نکرده‌اند بلکه به عموم ما دلّ علی صحه العتق استدلال کرده‌اند.

۳

حکم رد بعد از اجازه و اجازه بعد از رد

مطلب سوم این است که مرتهن بیع راهن را اجازه کرده است. بعداً مرتهن پشیمان کرده است می‌گوید بیع راهن را قبول ندارم ردّ بعد الاجازة. آیا ردّ بعد از اجازه صدمه به صحّت عقد می‌زند یا نه؟

جواب این است که ردّ بعد از اجازه هیچ ارزشی ندارد.

مطلب چهارم این است که اجازه بعد از ردّ صحیح است یا نه؟ مثلاً راهی در اول ماه عین مرهونه را فروخته است. در روز بیستم ماه مرتهن (رددت) گفته است. در روز بیست و دوم ماه مرتهن گفته است (أجزت). این اجازه بعد از ردّ صحیح است یا نه؟ کفایت در صحّت بیع راهن دارد یا نه؟ دو نظریه است:

نظریه اولی این است که اجازه بعد از ردّ کفایت در صحّت عقد راهن دارد. دلیل بر این احتمال این است اینکه مرتهن گفته است (رددت) معنای این کلام این است که من از حقّ خود گذشت ندارم، یعنی حق من محفوظ می‌باشد. روز بیست و دوم که مرتهن (أجزت) گفته است حق داشته است چون حق داشته است اجازه می‌کند. لذا صحیح می‌باشد اتشکالی که در ردّ بیع فضولی است در ما نحن فیه جاری نمی‌شود چون انجا ردّ مالک به منزله ردّ أحد المتعاقدین است. پیکره عقد را به هم می‌زند. این اینجا اشکالی نیست چون مرتهن احد رکنی العقد نمی‌باشد لذا صدمه‌ای بر عقد وارد نمی‌شود، عقد باطل نمی‌شود.

نظریه دوم این است که اجازه بعد از ردّ فایده ندارد. شیخ انصاری همین نظریه را قبول کرده‌اند. دلیل بر نظریه دوم این است آنچه که مؤثر در صحت عقد راهن بوده است دو چیز بوده است: یکی رضایت راهن و یکی رضایت مرتهن. با وجود این دو رضایت ایجاب راهن و بعت راهن مؤثر است. اگر مرتهن ردّ کرده است ایجاب مؤثر نیامده است لذا کالعدم و باطل است. لذا اجازه بعدی زمانی آمده است که ایجاب باطل بوده است.

۴

حکم فک رهن بعد از بیع

مطلب پنجم این است که بیع راهن با فکّ رهن یا اسقاط مرتهن یا ابراء مرتهن ذمه راهن را صحیح است یا نه؟ دو نظریه در اینجا وجود دارد:

نظریه اولی این است که بیع راهن با فک رهن و... صحیح است. دلیل آن روشن است چون مانع از بیع راهن حق مرتهن بوده است. با فک رهن و ابراء و اسقاط حق مرتهن از بین رفته است. با برطرف شدن مانع مقتضی کار خودش را می‌کند.

نظریه دوم این است که بیع راهن در این سه فرض صحیح و لازم نمی‌باشد. برای اینکه فروش راهن تصرّف در حق مرتهن بوده است باید عملی انجام بگیرد که این تصرّفی که در حق مردم بوده است از بین برود. اگر (أجزت) گفت خوب است این کار با هیچ یک از این سه فرض انجام نمی‌گیرد. این کارها دلالت بر اصلاح تاصرّف راهن در حق مرتهن ندارد لذا قابل صحت نمی‌باشد.

و ثانیاً استصحاب عدم لزوم می‌گوید این بیع قابل اصلاح نمی‌باشد.

تبعاً اشکالی می‌شود که (أوفوا بالعقود) موجود است.

مرحوم شیخ می‌فرماید: اینجا جای تمسّک به عموم عام نمی‌شود.

و ثالثاً روایتی وجود دارد که اگر عبدی بدون اجازه مولا ازدواج کرده است بعد آن عبد آزاد شده است روایت می‌گوید مجرّد آزادی که به منزله فک رهن و ابراء مرتهن است کفایت در صحّت ازدواج نمی‌کند.

۵

تطبیق کاشفه یا ناقله بودن اجازه مرتهن

ثمّ إنّ الكلام في كون الإجازة من المرتهن كاشفةً أو ناقلةً، هو الكلام في مسألة الفضولي، ومحصّله: أنّ مقتضى القاعدة النقل، إلاّ أنّ الظاهر من بعض الأخبار هو الكشف، والقول بالكشف هناك يستلزمه (کاشفه بودن) هنا (رهن) بالفحوى؛ لأنّ إجازة المالك أشبه بجزء المقتضي، وهي هنا من قبيل رفع المانع؛ ومن أجل ذلك جوّزوا عتق الراهن هنا مع تعقّب إجازة المرتهن، مع أنّ الإيقاعات عندهم لا تقع مراعاة. والاعتذار عن ذلك ببناءِ العتق على التغليب كما فعله المحقّق الثاني في كتاب الرهن، في مسألة عفو الراهن عن جناية الجاني على العبد المرهون منافٍ لتمسّكهم في العتق بعمومات العتق؛ مع أنّ العلاّمةقدس‌سره في تلك المسألة قد جوّز العفو مراعى بفكّ الرهن.

هذا إذا رضي المرتهن بالبيع وأجازه. أمّا إذا أسقط حقّ الرهن، ففي كون الإسقاط كاشفاً أو ناقلاً كلامٌ يأتي في افتكاك الرهن أو إبراء الدين.

۶

تطبیق حکم رد بعد از اجازه و اجازه بعد از رد

ثمّ إنّه لا إشكال في أنّه لا ينفع الردّ بعد الإجازة، وهو واضح. وهل ينفع الإجازة بعد الردّ؟ وجهان:

من أنّ الردّ في معنى عدم رفع اليد عن حقّه فله إسقاطه بعد ذلك، وليس ذلك كردّ بيع الفضولي، لأنّ المجيز هناك في معنى أحد المتعاقدين، وقد تقرّر أنّ ردّ أحد العاقدين مبطلٌ لإنشاء العاقد الآخر، بخلافه هنا؛ فإنّ المرتهن أجنبيٌّ له حقٌّ في العين.

ومن أنّ الإيجاب المؤثّر إنّما يتحقّق برضا المالك والمرتهن، فرضا كلٍّ منهما جزءٌ مقوّمٌ للإيجاب المؤثِّر، فكما أنّ ردّ المالك في الفضولي مبطلٌ للعقد بالتقريب المتقدّم، كذلك ردّ المرتهن؛ وهذا هو الأظهر من قواعدهم.

۷

تطبیق حکم فک رهن بعد از بیع

ثمّ إنّ الظاهر أنّ فكّ الرهن بعد البيع بمنزلة الإجازة؛ لسقوط حقّ المرتهن بذلك، كما صرّح به في التذكرة. وحكي عن فخر الإسلام والشهيد في الحواشي، وهو الظاهر من المحقّق والشهيد الثانيين.

ويحتمل عدم لزوم العقد بالفكّ كما احتمله في القواعد بل بمطلق السقوط الحاصل بالإسقاط أو الإبراء أو بغيرهما؛ نظراً إلى أنّ الراهن تصرّف فيما فيه حقّ المرتهن، وسقوطه بعد ذلك لا يؤثّر في تصحيحه.

والفرق بين الإجازة والفكّ: أنّ مقتضى ثبوت الحقّ له هو صحّة إمضائه للبيع الواقع في زمان حقّه، وإن لزم من الإجازة سقوط حقّه، فيسقط حقّه بلزوم البيع. وبالجملة، فالإجازة تصرّف من المرتهن في الرهن حال وجود حقّه أعني حال العقد بما يوجب سقوط حقّه، نظير إجازة المالك. بخلاف الإسقاط أو السقوط بالإبراء أو الأداء؛ فإنّه ليس فيه دلالة على مضيّ العقد حال وقوعه، فهو أشبه شي‌ءٍ ببيع الفضولي أو الغاصب لنفسهما ثمّ تملّكهما، وقد تقدّم الإشكال فيه عن جماعة. مضافاً إلى استصحاب عدم اللزوم الحاكم على عموم (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ)؛ بناءً على أنّ هذا العقد غير لازم قبل السقوط فيستصحب حكم الخاصّ. وليس ذلك محلّ التمسّك بالعامّ؛ إذ ليس في اللفظ عموم زماني حتّى يقال: إنّ المتيقّن خروجه هو العقد قبل السقوط، فيبقى ما بعد السقوط داخلاً في العامّ.

ويؤيّد ما ذكرناه بل يدلّ عليه ـ : ما يظهر من بعض الروايات من عدم صحّة نكاح العبد بدون إذن سيّده بمجرّد عتقه ما لم يتحقّق الإجازة ولو بالرضا المستكشف من سكوت السيّد مع علمه بالنكاح.

عرفاً ، وهو صيرورته سبباً مستقلا لآثاره من دون مدخليّة رضا غير المتعاقدين.

تخيّل وجهٍ آخر للبطلان

وقد يتخيّل وجهٌ آخر لبطلان البيع هنا ؛ بناءً على ما سيجي‌ء : من أنّ ظاهرهم كون الإجازة هنا كاشفة ؛ حيث إنّه يلزم منه كون مال غير الراهن وهو المشتري رهناً للبائع.

وبعبارة اخرى : الرهن والبيع متنافيان ، فلا يحكم بتحقّقهما في زمانٍ واحد ، أعني : ما قبل الإجازة ؛ وهذا نظير ما تقدّم في مسألة «من باع شيئاً ثمّ مَلكه» من أنّه على تقدير صحّة البيع يلزم كون الملك لشخصين في الواقع (١).

دفع التخيّل المذكور

ويدفعه : أنّ القائل يلتزم بكشف الإجازة عن عدم الرهن في الواقع ، وإلاّ لجرى ذلك في عقد الفضولي أيضاً ؛ لأنّ فرض كون المجيز مالكاً للمبيع نافِذَ الإجازة يوجب تملّك مالِكَين لِملكٍ (٢) واحدٍ قبل الإجازة.

وأمّا ما يلزم في مسألة «من باع شيئاً ثمّ مَلكه» فلا يلزم في مسألة إجازة المرتهن ، نعم يلزم في مسألة افتكاك الرهن ، وسيجي‌ء التنبيه عليه ، إن شاء الله تعالى (٣).

هل إجازة المرتهن كاشفة أو ناقلة؟

ثمّ إنّ الكلام في كون الإجازة من المرتهن كاشفةً أو ناقلةً ، هو الكلام في مسألة الفضولي ، ومحصّله : أنّ مقتضى القاعدة النقل ، إلاّ أنّ‌

__________________

(١) راجع المكاسب ٣ : ٤٤١.

(٢) كذا في «ش» ومصحّحة «ن» ، وفي سائر النسخ : بملك.

(٣) انظر الصفحة ١٦٢ ١٦٤.

الظاهر من بعض الأخبار (١) هو الكشف ، والقول بالكشف هناك يستلزمه هنا بالفحوى ؛ لأنّ إجازة المالك أشبه بجزء المقتضي ، وهي هنا من قبيل رفع المانع ؛ ومن أجل ذلك جوّزوا عتق الراهن هنا مع تعقّب إجازة المرتهن (٢) ، مع أنّ الإيقاعات عندهم لا تقع مراعاة. والاعتذار عن ذلك ببناءِ العتق على التغليب كما فعله المحقّق الثاني في كتاب الرهن ، في مسألة عفو الراهن عن جناية الجاني على العبد المرهون (٣) منافٍ لتمسّكهم في العتق بعمومات العتق ؛ مع أنّ العلاّمة قدس‌سره في تلك المسألة قد جوّز العفو مراعى بفكّ الرهن (٤).

هذا إذا رضي المرتهن بالبيع وأجازه. أمّا إذا أسقط حقّ الرهن ، ففي كون الإسقاط كاشفاً أو ناقلاً كلامٌ يأتي في افتكاك الرهن أو إبراء الدين.

هل تنفع الإجازة بعد الرد أم لا؟

ثمّ إنّه لا إشكال في أنّه لا ينفع الردّ بعد الإجازة ، وهو واضح. وهل ينفع الإجازة بعد الردّ؟ وجهان :

__________________

(١) مثل صحيحة محمد بن قيس المروية في الوسائل ١٤ : ٥٩١ ، الباب ٨٨ من أبواب نكاح العبيد والإماء ، الحديث الأوّل ، و ١٧ : ٥٢٧ ، الباب ١١ من أبواب ميراث الأزواج ، الحديث الأوّل ، وغيرهما من الأخبار المشار إليها في مبحث الإجازة ، راجع مبحث بيع الفضولي في الجزء ٣ : ٣٩٩.

(٢) كما في النهاية : ٤٣٣ ، والشرائع ٢ : ٨٢ ، والجامع للشرائع : ٨٨ ، وانظر مفتاح الكرامة ٥ : ١١٦.

(٣) جامع المقاصد ٥ : ١٤٦.

(٤) القواعد ١ : ١٦٥.

من أنّ الردّ في معنى عدم رفع اليد عن حقّه فله إسقاطه بعد ذلك ، وليس ذلك كردّ بيع الفضولي ، لأنّ المجيز هناك في معنى أحد المتعاقدين ، وقد تقرّر أنّ ردّ أحد العاقدين مبطلٌ لإنشاء العاقد الآخر ، بخلافه هنا ؛ فإنّ المرتهن أجنبيٌّ له حقٌّ في العين.

ومن أنّ الإيجاب المؤثّر إنّما يتحقّق برضا المالك والمرتهن ، فرضا كلٍّ منهما جزءٌ مقوّمٌ للإيجاب المؤثِّر ، فكما أنّ ردّ المالك في الفضولي مبطلٌ للعقد بالتقريب المتقدّم ، كذلك ردّ المرتهن ؛ وهذا هو الأظهر من قواعدهم.

فك الرهن بعد البيع بمنزلة الإجازة

ثمّ إنّ الظاهر أنّ فكّ الرهن بعد البيع بمنزلة الإجازة ؛ لسقوط حقّ المرتهن بذلك ، كما صرّح به في التذكرة (١). وحكي عن فخر الإسلام (٢) والشهيد في الحواشي (٣) ، وهو الظاهر من المحقّق والشهيد الثانيين (٤).

ويحتمل عدم لزوم العقد بالفكّ كما احتمله في القواعد (٥) بل بمطلق (٦) السقوط الحاصل بالإسقاط أو الإبراء أو بغيرهما ؛ نظراً إلى أنّ‌

__________________

(١) التذكرة ١ : ٤٦٥ ، و ٢ : ٥٠.

(٢) إيضاح الفوائد ٢ : ١٩.

(٣) لا يوجد لدينا ، وحكى عنه السيّد العاملي في مفتاح الكرامة ٥ : ١١٨.

(٤) راجع جامع المقاصد ٥ : ٧٥ ، ولم نعثر في كلام الشهيد الثاني على ما يدلّ عليه ، نعم قال بلزوم العتق من طرف الراهن بفكّ الرهن في الروضة البهيّة (٤ : ٨٤).

(٥) راجع القواعد ١ : ١٦٠ ، وفيه : فلو افتكّ الرهن ففي لزوم العقود نظر.

(٦) في غير «ف» : مطلق.

الراهن تصرّف فيما فيه حقّ المرتهن ، وسقوطه بعد ذلك لا يؤثّر في تصحيحه.

احتمال الفرق بين الإجازة والفكّ

والفرق بين الإجازة والفكّ : أنّ مقتضى ثبوت الحقّ له (١) هو صحّة إمضائه للبيع الواقع في زمان حقّه ، وإن لزم من الإجازة سقوط حقّه ، فيسقط حقّه بلزوم البيع. وبالجملة ، فالإجازة تصرّف من المرتهن في الرهن حال وجود حقّه أعني حال العقد بما يوجب سقوط حقّه ، نظير إجازة المالك. بخلاف الإسقاط أو السقوط بالإبراء أو الأداء ؛ فإنّه ليس فيه دلالة على مضيّ العقد حال وقوعه ، فهو أشبه شي‌ءٍ ببيع الفضولي أو الغاصب لنفسهما ثمّ تملّكهما ، وقد تقدّم الإشكال فيه عن جماعة (٢). مضافاً إلى استصحاب عدم اللزوم الحاكم على عموم ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ (٣) ؛ بناءً على أنّ هذا العقد غير لازم قبل السقوط فيستصحب حكم الخاصّ. وليس ذلك محلّ التمسّك بالعامّ ؛ إذ ليس في اللفظ عموم زماني حتّى يقال : إنّ المتيقّن خروجه هو العقد قبل السقوط ، فيبقى ما بعد السقوط داخلاً في العامّ.

ويؤيّد ما ذكرناه بل يدلّ عليه ـ : ما يظهر من بعض الروايات من عدم صحّة نكاح العبد بدون إذن سيّده بمجرّد عتقه ما لم يتحقّق الإجازة ولو بالرضا المستكشف من سكوت السيّد مع علمه بالنكاح (٤).

__________________

(١) لم ترد «له» في «ف».

(٢) راجع المسألة الثالثة من بحث الفضولي المتقدّم في الجزء ٣ : ٣٧٦.

(٣) المائدة : ١.

(٤) الوسائل ١٤ : ٥٢٥ ، الباب ٢٦ من أبواب نكاح العبيد والإماء ، الحديث ١ و ٣.