درس مکاسب - بیع

جلسه ۲۵۵: طلق بودن ۳۳

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

فروع چهارده گانه

نتیجه ما ذکرنا این شد که فروش ام ولد در بیع مربوطه به عوض ام ولد جایز است من غیر فرق بین اینکه فروش بعد از موت سیّد باشد یا فروش زمان زنده بودن سیّد ام ولد باشد. در تتمه بحث چهارده فرع بیان شده است:

فرع اول این است که وجود مستثنیات از دین مانع از فروش ام ولد در ثمن رقبة می‌باشد یا نه؟ سه فرض کنید:

فرض اول این است که: سید ام ولد را بدهکار است مالی ندارد نه حیاط و نه غیر حیاط. این فرض قطعاً بیع ام ولد جایز است.

فرض دوم این است که: سید ام ولد مال دیگری زائد بر مستثنیات دین دارد. یعنی علاوه بر حیاط مسکونی، حیاط دیگری هم دارد. در این فرض دو راه وجود دارد:

یکی اینکه حیاط دوم را بفروشد و بدهکاری را بدهد.

یکی اینکه ام ولد را بفروشد.

مرحوم شیخ می‌فرمایند: فروش ام ولد جایز نیست.

فرض سوم این است که: سید غیر از مستثنیات دین ندارد با وجود این حیاط که از مستثنیات دین است فروش ام ولد جایز است یا نه؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: فروش ام ولد جایز است.

فرع دوم این است که: سیّد احتیاج به خود امه دارد و بابت ثمن بدهکاری نیز دارد. آیا فروش ام ولد واجب است یا نه؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: واجب نمی‌باشد و الوجه فی ذلک واضح چون خادمی که مورد احتیاج است از مستثنیات دین است فروش آنها واجب نمی‌باشد.

فرع سوم این است: سید مرده است دو هزار تومان برای تجهیزات خودش گذاشته است و یک امه‌ای دارد و دو هزار تومان ثمن رقبة بدهکار است. فروش ام ولد چگونه است؟

مرحوم شیخ می‌فرماید: فروش ام ولد مانعی ندارد.

فرع چهارم این است: ثمن رقبة سه فرض دارد:

فرض اول این است که زید از عمرو امه‌ای را به پنج هزار تومان خریده است و پول آن را نداده است.

فرض دوم این است که زید از خالد پنج هزار تومان قرض گرفته است با پول قرض ام ولد را خریده است. پول عمرو را زید نتوانسته بدهد.

فرض سوم این است که زید ام ولد را به پنج هزار تومان خریده است بعد از خرید زید از خالد پنج هزار تومان قرض گرفته است پول عمرو فروشنده را داده است.

آیا فروش ام ولد در هر سه فرض جایز است یا نه؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: در فرض اول جایز است. در فرض دوم علی تأمّل جایز است. در فرض سوم جایز نیست.

فرع پنجم این است که: بدهکاری زید بابت ثمن رقبة دو جور است:

تارة این است که امه را به پنج هزار تومان خریده است. این پنج هزار تومان تمام آن را ادا نکرده است.

و أخری نصف ثمن رقبة را بدهکار است.

جواز بیع أم ولد در هر دو صورت می‌باشد چه تمام ثمن را بدهکار باشد و چه نصف آن را.

فرع ششم این است: زید از عمرو امه‌ای خریده است در اول رجب به مدت خریده است که پول آن را بعداً بدهد. آیا فروش ام ولد در صورتی که می‌داند پول آن را نمی‌تواند بدهد در بین مدت جایز است یا نه؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: قبل حلول أجل فروش این أمه جایز نمی‌باشد.

فرع هفتم این است: خرید به مدّت بوده است. تبعاً فروشنده در سر مدّت استحقاق پول را دارد. منتها تارة فروشنده مطالبه ثمن می‌کند و أخری نمی‌کند. و تارة فروشنده راضی به تأخیر می‌باشد و أخری نمی‌باشد. آیا در جمیع این صور بیع ام ولد جایز است یا نه؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: اگر مطالبه نمی‌کند جواز بیع مشکل است.

فرع هشتم این است: زید قیمت ام ولد را به عمرو بدهکار است. خالد قیمت ام ولد را تبرعاً می‌دهد. دادن خالد قیمت ام ولد را دو فرض دارد:

فرض اول این است که پیش عمرو می‌رود و می‌گوید پنج هزار تومان که از زید بابت ام ولد طلب داری می‌دهم. آیا در این فرض فروش ام ولد جایز است یا نه؟ قطعاً جایز نیست.

فرض دوم این است: خالد پیش زید آمده است می‌گوید این پنج هزار تومان بردارید بایت بدهی خودتان و عمرو بدهید. آیا قبول این پنج هزار تومان بر زید واجب است یا نه؟ اگر واجب شد حق فروش ندارد. اگر قبول واجب نشد حق فروش دارد.

فرع نهم این است: زید می‌خواهد ام ولد را بابت قیمت آن بفروشد. ام ولد دو مشتری دارد: یکی پسر ام ولد و دیگری خالد اجنبی می‌باشد که اگر این ام ولد به پسر او فروخته بشود آزاد می‌شود. بیع به من ینعتق علیه می‌باشد. آیا در این زمینه برای سیّد بیع ام ولد به غیر من ینعتق علیه جایز است یا نه؟ مسأله ذات وجوه است:

یکی اینکه به هر که بخواهد می‌تواند بفروشد لاطلاق الروایات.

بعضی می‌گویند: فروش به خالد جایز نمی‌باشد فقط باید به من ینعتق علیه بفروشد به مقتضای جمع بین الحقین.

فرع دهم این است: پسر ام ولد پنج هزار تومان را به عمرو فروشنده داده است. آیا برای زید فروش ام ولد جایز است یا نه؟ و أخری پیر ام ولد دو هزار و پانصد تومان به عمرو داده است آیا برای زید فروش جایز است یا نه؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: با پرداخت پول به عمرو حق فروش ام ولد را ندارد.

فرع یازدهم این است: زید پنج هزار تومان پول دارد و این پنج هزار تومان از مستثنیات دین نمی‌باشد. پنج هزار تومان زید بابت قیمت ام ولد به عمرو بدهکار است. زید با این که پول دارد از دادن طلب خود امتناع می‌کند. آیا در این فرض عمرو می‌تواند از باب تقاص أمه را بفروشد یا نه؟ با اجازه حاکم اسلامی می‌تواند امه را بفروشد و پولش را بردارد یا نه؟

یک نظریه این است که حق تقاصّ دارد لاطلاق ادله‌ای که می‌گوید فروش ام ولد در قیمت خودش جایز است.

نظریه دوم این است حقّ تقاص ندارد. اولاً زید جنایت کرده چرا حق ام ولد ضایع بشود. ثانیاً لتغلیب جانب حرّیت.

فرع دوازدهم این است: عمرو ام ولد را به زید صلح کرده است عوض صلح و مال المصالحه پنج هزار تومان بوده است. زید تمکن از پرداخت مال المصالحه ندارد. آیا برای زید فروش این أمه جایز است یا نه؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: در این فرض برای زید فروش ام ولد جایز است.

فرع سیزدهم این است: عمرو امه را به زید فروخته است. در عقد بیع شرط کرده است که زید تا شش ماه خرج عمرو را بدهد. پس از خرید زید أمه را، حامله شده است. زید تمکن از دادن مخارج عمرو را ندارد. آیا برای زید فروش این أمه جایز است یا نه؟ دو نظریه وجود دارد.

فرع چهاردهم این است: اگر در فرض گذشته گفتیم فروش ام ولد برای مخارج عمرو جایز نمی‌باشد قهراً عمرو خیار تخلّف شرط دارد. با اعمال خیار و فسخ بیع این أمه به عمرو برمی‌گردد یا نه؟ دو احتمال است:

یکی اینکه ام ولد از ملک سیّد خارج می‌شود. یکی اینکه ام ولد به هیچ وجه از ملک سید خارج نمی‌شود. بنابراین احتمال دوم عمرو بیچاره چه کند؟

تبعاً مرحوم شیخ می‌گوید: زید قیمت ام ولد را باید به عمرو بدهد.

۳

تطبیق فروع چهارده گانه

ثمّ على المشهور من الجواز (جواز بیع ام الولد بعد الموت)، فهل يعتبر فيه عدم ما يفي بالدين ولو من المستثنيات كما هو ظاهر إطلاق كثير، أو ممّا عداها كما عن جماعة؟

الأقوى هو الثاني، بل لا يبعد أن يكون ذلك مراد من أطلق؛ لأنّ الحكم بالجواز في هذه الصورة في النصّ والفتوى مسوقٌ لبيان ارتفاع المانع عن بيعها من جهة الاستيلاد، فتكون ملكاً طِلْقاً كسائر الأملاك التي يُؤخذ المالك ببيعها من دون بيع المستثنيات.

فحاصل السؤال في رواية عمر بن يزيد: أنّه هل تباع أُمّ الولد في الدين على حدّ سائر الأموال التي تباع فيه؟

وحاصل الجواب: تقرير ذلك في خصوص ثمن الرقبة، فيكون ثمن الرقبة بالنسبة إلى أُمّ الولد كسائر الديون بالنسبة إلى سائر الأموال.

وممّا ذكر يظهر: أنّه لو كان نفس أُمّ الولد ممّا يحتاج إليها المولى للخدمة فلا تباع في ثمن رقبتها؛ لأنّ غاية الأمر كونها بالنسبة إلى الثمن كجارية أُخرى يحتاج إليها.

وممّا ذكرنا يظهر الوجه في استثناء الكفن ومئونة التجهيز، فإذا كان للميّت كفنٌ وأُمّ ولد، بيعت في الدين دون الكفن؛ إذ يصدق أنّ الميّت لم يدع ما يؤدّي عنه الدين عداها؛ لأنّ الكفن لا يؤدّي عنه الدين (یعنی از مستثنیات دین است).

ثمّ إنّه لا فرق بين كون ثمنها بنفسه ديناً للبائع، أو استدان الثمن واشترى به. أمّا لو اشترى في الذمّة ثمّ استدان ما أوفى به البائع فليس بيعها في ثمن رقبتها، بل ربما تُؤمّل فيما قبله، فتأمّل.

ولا فرق بين بقاء جميع الثمن في الذمّة أو بعضه، ولا بين نقصان قيمتها عن الثمن أو زيادتها عليه. نعم، لو أمكن الوفاء ببيع بعضها اقتصر عليه، كما عن غاية المراد التصريح به.

ولو كان الثمن مؤجّلاً لم يجز للمولى بيعها قبل حلول الأجل وإن كان مأيوساً من الأداء عند الأجل.

وفي اشتراط مطالبة البائع، أو الاكتفاء باستحقاقه ولو امتنع عن التسلّم، أو الفرق بين رضاه بالتأخير وإسقاطه لحقّ الحلول وإن لم يسقط بذلك وبين عدم المطالبة فيجوز في الأوّل دون الثاني. وجوهٌ، أحوطها الأوّل (مطالبه شرط است)، ومقتضى الإطلاق الثاني.

ولو تبرّع متبرّعٌ بالأداء، فإن سلّم إلى البائع برئت ذمّة المشتري ولا يجوز بيعها، وإن سلّم إلى المولى أو الورثة، ففي وجوب القبول نظر؛ وكذا لو ارضي البائع باستسعائها في الأداء.

ولو دار الأمر بين بيعها ممّن تنعتق عليه أو بشرط العتق، وبيعها من غيره، ففي وجوب تقديم الأوّل وجهان.

ولو أدّى الولد ثمن نصيبه، انعتق عليه، وحكم الباقي يعلم من مسائل السراية.

ولو أدّى ثمن جميعها، فإن أقبضه البائع فكالمتبرّع، وإن كان بطريق الشراء ففي وجوب قبول ذلك على الورثة نظر: من الإطلاق،

بيعها قبل العجز ليس بيعاً في الدين ، كما لا يخفى.

دفع المعارضة

ويندفع أصل المعارضة بأنّ أدلّة وجوب أداء الدين مقيّدة (١) بالقدرة العقليّة والشرعيّة ، وقاعدة المنع تنفي القدرة الشرعيّة ، كما في المرهون والموقوف.

الأولى في الانتصار لمذهب المشهور

فالأولى في الانتصار لمذهب المشهور أن يقال برجحان إطلاق رواية عمر بن يزيد على إطلاق رواية ابن مارد الظاهر في عدم كون بيعها في ثمن رقبتها ، كما يشهد به قوله : «فتمكث عنده ما شاء الله لم تلد منه شيئاً بعد ما ملكها ، ثمّ يبدو له في بيعها» (٢) ، مع أنّ ظاهر البداء في البيع ينافي الاضطرار إليه لأجل ثمنها.

المسألة محلّ إشكال

وبالجملة ، فبعد منع ظهور سياق الرواية فيما بعد الموت ، لا إشكال في رجحان دلالتها على دلالة رواية ابن مارد على المنع ، كما يظهر بالتأمّل ؛ مضافاً إلى اعتضادها بالشهرة المحقّقة. والمسألة محلّ إشكال.

هل يعتبر عدم ما يفي بالدين ولو من المستثنيات أو ممّا عداها؟

ثمّ على المشهور من الجواز ، فهل يعتبر فيه عدم ما يفي بالدين (٣) ولو من المستثنيات كما هو ظاهر إطلاق كثير ، أو ممّا عداها كما عن جماعة (٤)؟

الأقوى هو الثاني ، بل لا يبعد أن يكون ذلك مراد من أطلق ؛

__________________

(١) في غير «م» و «ش» : متقيّدة.

(٢) راجع الصفحة ١١١.

(٣) كذا في «ش» ومصحّحة «ن» ، وفي سائر النسخ : به الدين.

(٤) منهم الشهيد الثاني في المسالك ٣ : ١٧٠ ، والروضة البهيّة ٣ : ٢٥٧ ، والمحدّث البحراني في الحدائق ١٨ : ٤٤٨ ، والسيّد المجاهد في المناهل : ٣١٩ ، وصاحب الجواهر في الجواهر ٢٢ : ٣٧٥.

لأنّ الحكم بالجواز في هذه الصورة في النصّ والفتوى مسوقٌ لبيان ارتفاع المانع عن بيعها من جهة الاستيلاد ، فتكون ملكاً طِلْقاً كسائر الأملاك التي يُؤخذ المالك ببيعها من دون بيع المستثنيات.

مذهب الأكثر جواز البيع مع حياة المولى أيضاً

فحاصل السؤال في رواية عمر بن يزيد : أنّه هل تباع أُمّ الولد في الدين على حدّ سائر الأموال التي تباع فيه؟

وحاصل الجواب : تقرير ذلك في خصوص ثمن الرقبة ، فيكون ثمن الرقبة بالنسبة إلى أُمّ الولد كسائر الديون بالنسبة إلى سائر الأموال.

لو كانت اُمّ الولد ممّا يحتاج إليه المولى

وممّا ذكر يظهر : أنّه لو كان نفس أُمّ الولد ممّا يحتاج إليها المولى للخدمة فلا تباع في ثمن رقبتها ؛ لأنّ غاية الأمر كونها بالنسبة إلى الثمن كجارية أُخرى يحتاج إليها.

وممّا ذكرنا يظهر الوجه في استثناء الكفن ومئونة التجهيز ، فإذا كان للميّت كفنٌ وأُمّ ولد ، بيعت في الدين دون الكفن ؛ إذ يصدق أنّ الميّت لم يدع ما يؤدّي عنه الدين عداها ؛ لأنّ الكفن لا يؤدّي عنه الدين.

عدم الفرق بين كون ثمنها ديناً أو استدان لشرائها

ثمّ إنّه لا فرق بين كون ثمنها بنفسه ديناً للبائع ، أو استدان الثمن واشترى به. أمّا لو اشترى في الذمّة ثمّ استدان ما أوفى به البائع فليس بيعها في ثمن رقبتها ، بل ربما تُؤمّل فيما قبله ، فتأمّل.

عدم جواز بيعها قبل حلول الأجل لو كان الثمن مؤجّلاً

ولا فرق بين بقاء جميع الثمن في الذمّة أو بعضه ، ولا بين نقصان قيمتها عن الثمن أو زيادتها عليه. نعم ، لو أمكن الوفاء ببيع بعضها اقتصر عليه ، كما عن غاية المراد التصريح به (١).

ولو كان الثمن مؤجّلاً لم يجز للمولى بيعها قبل حلول الأجل وإن‌

__________________

(١) غاية المراد : ٨٩ ، وحكاه عنه المحقّق التستري في مقابس الأنوار : ١٦٥.

كان مأيوساً من الأداء عند الأجل.

هل يشترط مطالبة البائع أو يكفي استحقاقه؟

وفي اشتراط مطالبة البائع ، أو الاكتفاء باستحقاقه ولو امتنع عن التسلّم ، أو الفرق بين رضاه بالتأخير وإسقاطه لحقّ الحلول وإن لم يسقط بذلك وبين عدم المطالبة فيجوز في الأوّل دون الثاني (١). وجوهٌ ، أحوطها الأوّل ، ومقتضى الإطلاق الثاني.

لو تبرّع متبرّعٌ بالأداء

ولو تبرّع متبرّعٌ بالأداء ، فإن سلّم إلى البائع برئت ذمّة المشتري ولا يجوز بيعها ، وإن سلّم إلى المولى أو الورثة ، ففي وجوب القبول نظر ؛ وكذا لو ارضي (٢) البائع باستسعائها في الأداء.

ولو دار الأمر بين بيعها ممّن تنعتق عليه أو بشرط العتق ، وبيعها من غيره ، ففي وجوب تقديم الأوّل وجهان.

لو أدّى الولد ثمن نصيبه

ولو أدّى الولد ثمن نصيبه ، انعتق (٣) عليه ، وحكم الباقي يعلم من مسائل السراية.

لو أدّى ثمن جميعها

ولو أدّى ثمن جميعها ، فإن أقبضه البائع فكالمتبرّع ، وإن كان بطريق الشراء ففي وجوب قبول ذلك على الورثة نظر : من الإطلاق ،

__________________

(١) العبارة في «ش» و «ح» هكذا : «فيجوز في الثاني دون الأوّل» ، وقال المحقّق المامقاني قدس‌سره بعد أن أثبت ما أثبتناه في المتن ـ : الظاهر أن يقال : «فيجوز في الثاني دون الأوّل» ؛ لأنّ جواز بيعها يناسب الثاني دون الأوّل ، إلاّ أن يتكلّف بإرجاع ضمير «يجوز» إلى ترك البيع ، وهو مع كونه تكلّفاً في العبارة غير وافٍ بالمقصود ؛ لأنّ المقصود جواز البيع بعد أن لم يكن جائزاً ، لا أنّه كان واجباً فيجوز تركه. (انظر غاية الآمال : ٤٥٨).

(٢) في «ش» ومصحّحة «ن» : رضي.

(٣) كذا في النسخ ، والصواب : انعتقت.

ومن الجمع بين حقّي الاستيلاد والدين.

لو امتنع المولى من أداء الثمن من غير عذرٍ

ولو امتنع المولى من أداء الثمن من غير عذرٍ ، فلجواز بيع البائع لها مقاصّةً مطلقاً ، أو مع إذن الحاكم وجهٌ. وربما يستوجه خلافه (١) ؛ لأنّ المنع لحقّ أُمّ الولد ، فلا يسقط بامتناع المولى ، ولظاهر الفتاوى وتغليب جانب الحرّية.

وفي الجميع نظر.

المراد بثمن اُمّ الولد

والمراد بثمنها : ما جعل عوضاً لها في عقد مساومتها وإن كان صلحاً.

هل الشرط المذكور في متن العقد يلحق بالثمن؟

وفي إلحاق الشرط المذكور في متن العقد بالثمن كما إذا اشترط الإنفاق على البائع مدّة معيّنة إشكال.

وعلى العدم ، لو فسخ البائع ، فإن قلنا بعدم منع الاستيلاد من الاسترداد بالفسخ استردّت ، وإن قلنا بمنعه عنه فينتقل إلى القيمة.

ولو قلنا بجواز بيعها حينئذٍ في أداء القيمة أمكن القول بجواز استردادها ؛ لأنّ المانع عنه هو عدم انتقالها ، فإذا لم يكن بدٌّ من نقلها لأجل القيمة لم يمنع عن ردّها إلى البائع ، كما لو بيعت على البائع في ثمن رقبتها.

حكم بيعها في غير دين ثمن رقبتها في حياة المولى

هذا مجمل القول في بيعها في ثمنها.

وأمّا بيعها في دَينٍ آخر ، فإن كان مولاها حيّاً ، لم يجز إجماعاً على الظاهر المصرّح به في كلام بعض (٢).

بيعها بعد موت المولى

وإن كان بيعها بعد موته ، فالمعروف من مذهب الأصحاب المنع‌

__________________

(١) وجّهه المحقّق التستري في مقابس الأنوار : ١٦٥.

(٢) صرّح به المحقّق التستري في مقابس الأنوار : ١٦٦.