درس دروس في علم الاصول - الحلقة الاولی

جلسه ۷: ادله محرزه ۲

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث جلسه قبل درباره جایگاه ادله محرزه و اصول عملیه

خلاصه استنباط حکم شرعی دو قسم است:

قسم اول: استنباط حکم شرعی از ادله محرزه.

یعنی ابتدا مجتهد حکم شرعی را احراز می کند تا به قطع به وظیفه عملی برسد. به تعبیر دیگر تا علم پیدا کند به وظیفه عملی اش به اینکه چه باید کند. اول حکم واقعی را احراز می کند می فهمد شرب تتن حرام است یا حرام نیست، بعد وظیفه اش بعد از کشف حکم واقعی مشخص می شود. اگر حرام بود شرب نمی کند اگر حرام نبود آزاد است.

پس وظیفه عملی بعد از احراز حکم واقعی مشخص می شود.

قسم دوم: استنباط حکم شرعی از اصول عملیه.

این کار را انجام می دهد تا مستقیما به وظیفه عملی علم پیدا کند.

قسم اول غیر مستقیم بود چون اول حکم واقعی را احراز می کرد و با احراز آن وظیفه اش مشخص می شد. اما حالا مستقیما اصل عملی می آید فقط وظیفه را مشخص می کند بدون اینکه بیاید احراز کند حکم واقعی را. اصل عملی شما را مستقیم در دامن وظیفه ات می اندازد، اما اماره می گوید حکم واقعی این است و بعد از فهمیدن حکم واقعی وظیفه ات را می فهمی.

در هر دو نوع استنباط فقیه در نهایت علم وقطع به وظیفه عملی می خواهد.

(اماره طریق است به واقع، خودش مقصد نیست. یک واسطه می خورد. اما اصل عملی خودش مقصد است می گوید مثلا برائت جاری کن یعنی بگو تکلیف ندارم).

مثال: من نابینا هستم می خواهم از در مدرس بروم بیرون. یکوقت از شما می پرسم من دارم حرکت می کنم مرا راهنمایی کن. شما می گوئید جلوت میز است، من ناخودآگاه دور می زنم. اینجا غیر مستقیم من وظیفه خودم را تشخیص دادم. گفتی میز است نگفتی چکار کن. اما گاهی نمی گویی جلوت میز است میگوئی سمت چپ برو. بدون اینکه به من بگوئی جلوت میز هست و واقعیت چیست فقط به من جهت می دهی. این دومی می شود اصل عملی.

۳

تقسیم بندی مباحث علم اصول

گفتیم که علم اصول علم به عناصر مشترک در فرایند استنباط حکم شرعی است.

استنباط حکم شرعی دو قسم شد[۱]. پس عناصری که در استنباط حکم شرعی دخیل هستند هم می شوند دو قسم. بر این اساس آمده اند علم اصول را دو قسم کرده اند:

قسم اول: بخشی از علم اصول که به عناصر مشترک در استنباطِ بر اساس امارات یعنی ادله محرزه می پردازد.

قسم دوم: بخشی از مباحث اصول که به عناصر مشترک در استنباط حکم شرعی از اصول عملیه می پردازد.

این تقسیم بندی در دل علم اصول شکل گرفته است.

به قسم اول می گویند «مباحث الادله» یا «مباحث الادلة المحرزه». می آید عنصر شناسی می کند که در استنباط قسم اولی که مطرح کردیم چه عناصری دخیل هستند، اینها را از لابلای فقه بیرون می کشد و در علم اصول بحث می کنیم.

قسم دوم: «مباحث الاصول العملیه» است. در این قسمت می آییم عناصری که در استنباط مبتنی بر اصل عملی هست را بحث می کنیم.


استنباط حکم شرعی از ادله محرزه و استنباط حکم شرعی از اصول عملیه.

۴

اقسام عناصر

ما یک عنصری داریم که در هر دو جا کاربرد دارد هم در استنباط مبتنی بر ادله محرزه کابرد دارد و هم در استنباط مبتنی بر اصول عملیه، و آن هم حجیت علم وقطع است. چون در هر دو نوع استنباط ما دنبال علم به وظیفه عملی هستیم. باید این علم حجت باشد تا کار فقیه لغو نباشد.

ما سه قسم عناصر داریم:

1- عناصری که در استنباط مبتنی بر ادله محرزه بکار می رود. مثل حجیت ظواهر و امارات.

2- عناصری که در استنباط مبتنی بر اصول عملیه بکار می رود. مثل ادله برائت و احتیاط و ..

3- حجیت قطع، که در هر دو قسم استنباط کاربرد دارد.

۵

حجیت قطع و اهمیت آن

نه فقط در تمام انواع استنباط حجیت قطع به درد می خورد، که در خود علم اصول هم برای بحثهای اصولی که بحثهای اصولی نقض نشود ما نیاز به حجیت قطع داریم. ما وقتی بحث از حجیت خبر واحد می کنیم آخرش می خواهیم قطع پیدا کنیم به حجیت خبر واحد، و باید قطع شما حجت باشد تا تلاش شما نتیجه بدهد. پس حجیت قطع زیربنای اصول هم هست.

نه فقط فقیه بما هو فقیه، بلکه اصولی هم محتاج به قطع است.

اصلا حجیت قطع زیربنای علوم بشری است.

القطع حجة. ما یک قطع داریم ویک حجت.

قطع یعنی انکشاف صدرصدی قضیه ای، به گونه ای که هیچ احتمال خلاف در آن نرود. همینکه یک ذره احتمال خلاف درز کند زیربنای قطع به هم می ریزد و می شود ظنی.

حجیت چیست؟ حجیت را باز کنیم ببینیم از آن چی در می آید؟

این حجیت وقتی خوب نگاه کنیم دو لبه از آن درمی آید:

لبه اول: معذریت قطع. این در جائی است که مکلف قطع به عدم تکلیف پیدا کند. اگر این عبد بر اساس قطعش عمل کرد یعنی آن تکلیف را انجام نداد ولو اینکه این تکلیف در عالم واقع ثابت باشد این مکلف در محضر خدا معذور است، یعنی استحقاق عقاب ندارد.

لبه دوم: منجزیت قطع. این در جائی است که مکلف قطع به تکلیف پیدا کند. اگر عبد بر اساس قطعش عمل نکرد یعنی یقین کرد فلان تکلیف هست ولی انجام نداد، این مکلف استحقاق عقاب دارد و معذور نیست.

اینکه قطع منجز و معذر است این را از خود عقل به دست می آوریم. قاعده عقلی استثناء بر نمیدارد. یعنی همیشه قطع با این منجزیت و معذریت هست ولو شارع بگوید قطع را از حجیت جدا کن باز هم جدا نمی شود. (لا تناله ید الجعل اثباتا ونفیا).

اگر کسی قطع داشت ولو به خطاء (جاهل مرکب) دیگر معذور است و دیگر قطع برای او حجت است مادامی که این قطع موجود باشد. اما می شود پایه های قطع را از بین برد. 

۶

تطبیق تقسیم بندی مباحث علم اصول

۷

تطبیق حجیت قطع

تنويع البحث :

حينما يتناول الفقيه مسألةً كمسألة الإقامة للصلاة ، ويحاول استنباط حكمها يتساءل في البداية : ما هو نوع الحكم الشرعيّ المتعلّق بالإقامة؟ فإن حصل على دليلٍ يكشف عن نوع الحكم الشرعيّ للإقامة كان عليه أن يحدِّد موقفه العمليّ واستنباطه على أساسه ، فيكون استنباطاً قائماً على أساس الدليل.

وإن لم يحصل الفقيه على دليلٍ يعيّن نوع الحكم الشرعيّ المتعلّق بالإقامة فسوف يظلّ الحكم الشرعيّ مجهولاً للفقيه ، وفي هذه الحالة يستبدل الفقيه سؤاله الأوّل الذي طرحه في البداية بسؤالٍ جديدٍ كمايلي : ما هي القواعد التي تحدّد الموقف العمليّ تجاه الحكم الشرعيّ المجهول؟ وهذه القواعد تسمّى بالاصول العملية ، ومثالها : أصالة البراءة ، وهي القاعدة القائلة : «إنّ كلّ إيجابٍ أو تحريمٍ مجهولٍ لم يقم عليه دليل فلا أثر له على سلوك الإنسان ، وليس الإنسان ملزماً بالاحتياط من ناحيته والتقيّد به» ، ويقوم الاستنباط في هذه الحالة على أساس الأصل العمليّ بدلاً عن الدليل.

والفرق بين الأصل والدليل : أنّ الأصل لا يحرز الواقع ، وإنّما يحدّد الوظيفة العملية تجاهه ، وهو نحوٌ من الاستنباط ، ولأجل هذا يمكننا تنويع عملية الاستنباط إلى نوعين :

أحدهما : الاستنباط القائم على أساس الدليل ، كالاستنباط المستمدّ من نصٍّ دالٍّ على الحكم الشرعي.

والآخر : الاستنباط القائم على أساس الأصل العملي ، كالاستنباط المستمدّ

من أصالة البراءة.

ولمّا كان علم الاصول هو : العلم بالعناصر المشتركة في عملية الاستنباط فهو يزوِّد كِلا النوعين بعناصره المشتركة ، وعلى هذا الأساس ننوِّع البحوث الاصولية إلى نوعين ، نتكلّم في النوع الأوّل عن العناصر المشتركة في عملية الاستنباط التي تتمثّل في أدلةٍ محرزةٍ للحكم ، ونتكلّم في النوع الثاني عن العناصر المشتركة في عملية الاستنباط التي تتمثّل في اصولٍ عملية.

العنصر المشترك بين النوعين :

ويوجد بين العناصر المشتركة في عملية الاستنباط عنصر مشترك يدخل في جميع عمليات استنباط الحكم الشرعيّ بكلا نوعيها : ما كان منها قائماً على أساس الدليل ، وما كان قائماً على أساس الأصل العملي.

وهذا العنصر هو حجّية القطع. ونريد بالقطع : انكشاف قضيةٍ من القضايا بدرجةٍ لا يشوبها شكّ. ومعنى حجّية القطع يتلخّص في أمرين :

أحدهما : أنّ العبد إذا تورّط في مخالفة المولى نتيجةً لعمله بقطعه واعتقاده فليس للمولى معاقبته ، وللعبد أن يعتذر عن مخالفته للمولى بأنّه عمل على وفق قطعه ، كما إذا قطع العبد خطأً بأنّ الشراب الذي أمامه ليس خمراً ، فشربه اعتماداً على قطعه ، وكان الشراب خمراً في الواقع فليس للمولى أن يعاقبه على شربه للخمر ما دام قد استند إلى قطعه ، وهذا أحد الجانبين من حجّية العلم ، ويسمّى بجانب المعذِّرية.

والآخر : أنّ العبد إذا تورّط في مخالفة المولى نتيجةً لتركه العمل بقطعه فللمولى أن يعاقبه ويحتجّ عليه بقطعه ، كما إذا قطع العبد بأنّ الشراب الذي أمامه خمر ، فشربه ، وكان خمراً في الواقع فإنّ من حقِّ المولى أن يعاقبه على مخالفته ؛ لأنّ العبد كان على علمٍ بحرمة الخمر وشربه فلا يُعذَر في ذلك ، وهذا هو الجانب الثاني من

حجّية القطع ، ويسمّى بجانب المنجّزية.

وبديهيّ أنّ حجّية القطع بهذا المعنى الذي شرحناه لا يمكن أن تستغني عنها أيّ عمليةٍ من عمليات استنباط الحكم الشرعي ؛ لأنّ الفقيه يخرج من عملية الاستنباط دائماً بنتيجة ، وهي العلم بالموقف العمليّ تجاه الشريعة وتحديده على أساس الدليل ، أو على أساس الأصل العملي ، ولكي تكون هذه النتيجة ذات أثرٍ لا بدّ من الاعتراف مسبقاً بحجّية القطع ، إذ لو لم يكن القطع حجّةً ولم يكن صالحاً للاحتجاج به من المولى على عبده ، ومن العبد على مولاه لكانت النتيجة التي خرج بها الفقيه من عملية الاستنباط لغواً ؛ لأنّ علمه ليس حجّة ، ففي كلّ عملية استنباطٍ لا بدّ إذن أن يدخل عنصر حجّية القطع ؛ لكي تعطي العملية ثمارها ويخرج منها الفقيه بنتيجةٍ إيجابية.

وبهذا أصبحت حجّية القطع أعمّ العناصر الاصولية المشتركة وأوسعها نطاقاً.

وليست حجّية القطع عنصراً مشتركاً في عمليات استنباط الفقيه للحكم الشرعيّ فحسب ، بل هي في الواقع شرط اساسيّ في دراسة الاصوليِّ للعناصر المشتركة نفسها أيضاً ، فنحن حينما ندرس ـ مثلاً ـ مسألة حجّية الخبر أو حجّية الظهور العرفيّ إنّما نحاول بذلك تحصيل العلم بواقع الحال في تلك المسألة ، فإذا لم يكن العلم والقطع حجّةً فأيّ جدوى في دراسة حجّية الخبر والظهور العرفي؟!

فالفقيه والاصوليّ يستهدفان معاً من بحوثهما تحصيل العلم بالنتيجة الفقهية (تحديد الموقف العمليّ تجاه الشريعة) أو الاصولية (العنصر المشترك) ، فبدون الاعتراف المسبق بحجّية العلم والقطع تصبح بحوثهما عبثاً لا طائل تحته.

وحجّية القطع ثابتة بحكم العقل ، فإنّ العقل يحكم بأنّ للمولى سبحانه حقّ الطاعة على الإنسان في كلّ ما يعلمه من تكاليف المولى وأوامره ونواهيه ، فإذا علم الإنسان بحكمٍ إلزاميٍّ من المولى (وجوبٍ أو حرمةٍ) دخل ذلك الحكم الإلزاميّ

ضمن نطاق حقّ الطاعة ، وأصبح من حقّ المولى على الإنسان أن يمتثل ذلك الإلزام الذي علم به ، فإذا قصّر في ذلك أو لم يؤدِّ حقّ الطاعة كان جديراً بالعقاب ، وهذا هو جانب المنجّزية في حجّية القطع.

ومن ناحيةٍ اخرى يحكم العقل أيضاً بأنّ الإنسان القاطع بعدم الإلزام من حقّه أن يتصرّف كما يحلو لَه ، وإذا كان الإلزام ثابتاً في الواقع والحالة هذه فليس من حقّ المولى على الإنسان أن يمتثله ، ولا يمكن للمولى أن يعاقبه على مخالفته ما دام الإنسان قاطعاً بعدم الإلزام ، وهذا هو جانب المعذّرية في حجّية القطع.

والعقل كما يدرك حجّية القطع كذلك يدرك أنّ الحجّية لا يمكن أن تزول عن القطع ، بل هي لازمة له ، ولا يمكن حتّى للمولى أن يجرِّد القطع من حجّيته ويقول : إذا قطعت بعدم الإلزام فأنت لست معذوراً ، أو يقول : إذا قطعت بالإلزام فلك أن تهمله ، فإنّ كلّ هذا مستحيل بحكم العقل ؛ لأنّ القطع لا تنفكّ عنه المعذّرية والمنجّزية بحالٍ من الأحوال ، وهذا معنى القاعدة الاصولية القائلة باستحالة صدور الردع من الشارع عن القطع.

وقد تقول : هذا المبدأ الاصوليّ يعني أنّ العبد إذا تورّط في عقيدةٍ خاطئةٍ فقطع ـ مثلاً ـ بأنّ شرب الخمر حلال فليس للمولى أن ينبِّهه على الخطأ.

والجواب : أنّ المولى بإمكانه التنبيه على الخطأ وإخبار العبد بأنّ الخمر ليس مباحاً ؛ لأنّ ذلك يزيل القطع من نفس العبد ويردّه إلى الصواب ، والمبدأ الاصوليّ الآنف الذكر إنّما يقرِّر استحالة صدور الردع من المولى عن العمل بالقطع مع بقاء القطع ثابتاً ، فالقاطع بحلّية شرب الخمر يمكن للمولى أن يزيل قطعه ، ولكن من المستحيل أن يردعه عن العمل بقطعه ويعاقبه على ذلك ما دام قطعه ثابتاً ويقينه بالحلّية قائماً.