درس دروس في علم الاصول - الحلقة الاولی

جلسه ۶: ادله محرزه ۱

 
۱

خطبه

۲

درباره حلقات

۳

یادآوری: مساله‌ی اصولی

یک نکته از بحثهای قبل بگوئیم: ایشان مسائل علم اصول را به عنوان عنصر مشترک تعبیر می کند. اولا عنصر است، عنصر چیست؟ عنصر استنباط حکم شرعی است. ثانیا این عنصر مشترک است، یعنی در تمام ابواب فقهی قابل کاربرد است.

این ضابطه مسئله اصولی است. هر مسئله ای که این دو خصوصیت را داشت، یعنی اولا در استنباط ایفاء نقش می کرد و دوم اینکه در همه ابواب قابلیت کارکرد داشت می شود عنصر اصولی.

 

۴

تعریف حکم شرعی و خطاب شرعی در نظر شهید صدر

بحثهای این جلسه بحثهای حکم شناسی است. از خصوصیات شهید صدر این است که در کتابهایش یک بخش مستقلی به مباحث حکم و حکم شناسی اختصاص می دهد.

تعریف حکم شرعی

تعریف اول: (تعریف شهید صدر) قانونی که 1- صادر از جانب پروردگار باشد 2- به منظور ساماندهی زندگی بشر. (زندگی دنیوی و اخروی).  

«التشریع الصادر من الله لتنظیم حیاة البشر».

خطاب شرعی به چه چیزی می گویند؟ خطاب شرعی 1- بیان و کلام شارع است2- که حاوی حکم شرعی باشد. مثل آیات و روایات. مثل: صل صم، صم، حجّ و...

نسبت بین خطاب شرعی و حکم شرعی چیست؟ رابطه دال و مدلول است. خطاب دال بر حکم شرعی است، و حکم شرعی مدلول خطاب شرعی است. یعنی ما حکم را از آیه و روایت می گیریم. پس آیه و روایت دال هستند و ما را به مدلول که حکم شرعی است می رساند. رابطه شان تباین است، رابطه دال و مدلول همیشه تباین است.

۵

تعریف مشهور حکم شرعی و اولین اشکال به آن

تعریف دوم (از حکم شرعی): تعریف مدرسی و مشهور. این تعریف را اهل سنت هم ارائه کرده اند: حکم شرعی خطابِ شرعی است که متعلق به فعل مکلف باشد. نمی گوید قانون، می گوید خطاب.

شهید صدر دو تا اشکال به این تعریف مشهور می گیرد:

اشکال اول: حکم شرعی را تعریف کردند به خطاب، و حال آنکه نسبت حکم شرعی و خطاب تباین است. یعنی دال و مدلول. شما آمدید مدلول یعنی حکم را به دالش یعنی خطاب تعریف کردید. خطاب مبرز حکم است نه خود حکم.

۶

مقدمه‌ی اشکال دوم: اقسام حکم شرعی

این اشکال دوم حاوی یک بحث جالب و یک تقسیم بندی جامعی است از مباحث حکم که مطالب خوبی دارد. یک مقدمه بر این اشکال دوم که بر تعریف مشهور گرفته شده است بیان کنیم:

مقدمه: حکم شرعی سه قسم است:

1- حکم شرعی که متعلق است به فعل مکلف. مثل وجوب نماز، که وجوب نماز فعل مکلف را هدف گرفته است. چون نماز فعل مکلف است. یا حرمت زنا، زنا فعل مکلف است.

2- حکم شرعی که متعلق است به ذات مکلف. مثل زوجیت. زوجیت یک حکم شرعی است متعلق است به ذات مکلف که زوج و زوجه است. زوجیت یک رابطه ای است که بین مکلفین ایجاد می شود.

3- حکم شرعی ای که متعلق است به شیئی که مربوط به مکلف باشد. به تعبیر دیگر چیزی که مکلف با آن سر وکار دارد. مثل ملکیت. ملکیت مال این صندلی و فرش وخانه است. مال چیزهایی است که قابل تملک باشد. و ما در زندگی روزمره مان با آن سر و کار داریم. پس ملکیت یک حکم شرعی است که روی اشیائی رفته است که متعلق به مکلف است. می گوئیم هذا البیت ملک، هذا السیاره ملک مثلا.

۷

اشکال دوم به تعریف مشهور

حالا اشکال دوم با توجه به این مقدمه این است که: «تعریف اخص از معرَّف است». یعنی این تقسیم شما فقط شامل یک قسم از اقسام حکم شرعی می شود، یعنی خطاب شرعی که متعلق است به فعل مکلف و شامل دو قسم دیگر نمی شود. شامل آن احکامی که روی ذات می روند یا احکامی که روی شئی که مرتبط با مکلف است می روند نمی شود. پس تعریف شما اخص از معرف است و جامع افراد نیست.

۸

مطلب دوم: تقسیم بندی حکم شرعی

حکم شرعی چند قسم است؟ دو قسم است: حکم شرعی وضعی، حکم شرعی تکلیفی. بعد آن تکلیفی می شود پنج قسم.

مقدمه برای توضیح این تقسیم:

ما گفتیم حکم شرعی یا متعلق به فعل است یا متعلق به ذات است و یا متعلق به شیئ مرتبط با مکلف است.

حالا اگر فعل شرعی متعلق به فعل مکلف باشد خودش دو صورت دارد:

صورت اول: گاهی اوقات این حکم شرعی که متعلق است به فعل، مستقیما رفتار مکلف را جهت می دهد (یعنی می گوید بکن یا نکن). مثل وجوب نماز صل، بخوان. مثل حرمت خمر، لا تشرب الخمر، نکن. مستقیما می گوید چکار بکن که وجوب است یا خوب است بکنی که استحباب است یا می گوید نکن که حرمت است یا می گوید خوب است نکنی که می شود کراهت، یا می گوید خواستی بکن و خواستی نکن که می شود اباحه. اینها چیزهایی است که مربوط به فعل مکلف می شود وبعد هم مستقیما جهت می دهد.

صورت دوم: یک قسم دیگر از احکام که مربوط به فعل مکلف می شود مستقیما جهت نمی دهد. غیر مستقیم جهت می دهد نه مستقیم. مثل شرطیت طهارت برای نماز. این یک حکم شرعی است که برای نماز طهارت شرط است. لا صلاة الا بطهور. نماز نیاز به طهارت دارد. این شرطیت یک حکم وضعی است مربوط به فعل مکلف هم می شود، یعنی می گوید قبل از نماز حتما باید طهارت باشد. خب این شرطیت مستقیما چیزی را (بکن نکنی را) نمی گوید، اما غیر مستقیم شما برای اینکه این شرط محقق بشود عقل حکم می کند که وضوء بگیرید. یعنی وجوب وضوء را عقل حکم می کند انجام دهید، والا خود این شرطیت مقتضی وجوب یا بکنی نیست.

پس حکم شرعی را طبق مقدمه کردیم سه قسم، آن قسم اولش را هم دو شقه کردیم شد چهار قسم.

۹

مطلب سوم: تعریف حکم تکلیفی و وضعی و اقسام آنها

حالا بیائیم در بحث بعدی. حکم طبق تقسیم بندی مشهور دو قسم است:

قسم اول: حکم تکلیفی.

حکم تکلیفی چیست؟ حکمی است که دارای دو قید باشد:

1- متعلق به فعل مکلف باشد. (قسم اول از آن سه قسم).

2- و به رفتار مکلف مستقیما جهت بدهد. مستقیما بگوید چکار بکن و چکار نکن.

اینها حکمهای تکلیفی هستند. مثل وجوب نماز، حرمت زنا و شرب خمر، استحباب نوافل، کراهت گوشت الاغ، اباحه شرب ماء.

قسم دوم: حکم وضعی.

حکم وضعی چیست؟ هر چیزی که حکم تکلیفی نباشد می شود حکم وضعی. یعنی سایر آن اقسام حکم شرعی که در حکم تکلیفی گنجانده نشوند می شود حکم وضعی. با یک واژه همه اینها را بیاوریم داخل بحث: آنچه که به رفتار انسان مستقیما جهت ندهد. چه متعلق به فعل مکلف باشد، چه متعلق به ذات مکلف باشد، و چه متعلق به شیء مرتبط با مکلف باشد.

منتهی برای اینکه حکم وضعی روشنتر بشود این جمله را هم یاد بگیرید: حکم وضعی حکمی است که یک وضعیتی را تشریع می کند که بر رفتار مکلف تأثیر غیر مستقیم دارد.

یک وضعیتی را تشریع می کند یعنی چه؟ یعنی به یک وضعیتی جایگاه قانونی می دهد که این جایگاه قانونی در رفتار مکلف بطور غیر مستقیم مدخلیت دارد.

تو همه قوانین هم احکام وضعی هستند. مثلا زوجیت یک وضعیتی است که بین دو نفر تحقق پیدا می کند. این را در قانون تعریف می کنند که این وضعیت در قانون هست و دارای آثاری هم هست، آثارش چیست؟ زوج باید نفقه به زوجه بدهد، زوجه باید تمکین بدهد و برای خروج از منزل از زوج اجازه بگیرد و الی آخر. ملکیت اذن تصرف می دهد به مالک، منع تصرف برای غیر مالک، وجوب خمس و زکات با شرائط خاص و الی آخر.

در قوانین عرفی بخواهیم مثال بزنیم مثل تابعیت. تابعیت ایران یک حکم وضعی است، شرائطی برای اینکه تابع ایران باشد معین می کنند، مثلا کسی که پدرش در ایران متولد شده باشد می شود تابع ایران. کسی که در ایران مثلا صد سال زندگی کرده باشد می شود تابع ایران. یا اگر تابعیت افتخاری از طرف رئیس مملکت به او داده شود می شود تابع ایران. بعد که تابع شد احکام تابعیت دارد، مثلا حق رأی دارد، دارای حداقل امکانات بهداشتی و غیره است. عین همین است زوجیت، از چه راه هایی ایجاد می شود و بعد این زوجیت چه اثراتی به دنبال خواهد داشت و چه حقوقی می آورد. یا ملکیت. اینها همه احکامی است که در پیرامون حکم وضعی شکل گرفته است.  پس حکم شرعی چنین وضعیتی دارد.

۱۰

مطلب چهارم: اقسام حکم تکلیفی

بعد می آییم وارد اقسام حکم تکلیفی می شویم. حکم تکلیفی را پنج قسم می کنیم:

  1. وجوب
  2. حرمت
  3. استحباب
  4. کراهت
  5. اباحه.

که روشن است. دو تا الزامی اند که وجوب و حرمت است. سه تا غیر الزامی اند: اباحه، کراهت و استحباب. بعضی می گویند این سه تای اخیر تکلیف نیستند چون کلفت و مشقت را به دنبال ندارند. دو تا از اینها بعث به فعل می کنند که وجوب و استحباب است. دو تا ما را از فعلی باز می خوانند که حرمت و کراهت است. و یکی هم هیچ اقتضائی ندارد که اباحه باشد.

۱۱

تطبیق متن

۱۲

تطبیق متن

۱۳

تطبیق متن

۱۴

تطبیق متن

۱۵

ادله محرزه و اصول عملیه

فقیه نشسته، از او استفتاء می شود که در هنگام رویت هلال دعا واجب است یا نه؟ سؤال دوم: شرب تتن حرام است یا نه؟

اولین چیزی که به ذهن شما می رسد چیست؟ سؤال می کنید که حکم واقعی دعا عند رؤیة الهلال چیست؟ برای اینکار می رود سراغ قرآن و روایات یعنی ادله اولیه، جستجو می کنید تا بلکه شما را به چیستی حکم شرعی برساند.

حالا هر چی نگاه کردید دیدید راجع به شرب تتن آیه و روایتی وجود ندارد. اینجا سؤال شما عوض می شود. تا لحظه قبل از خودتان سؤال می کردید که حکم واقعی چیست. حالا که حکم واقعی را به دست نیاوردید سؤال عوض می شود و از خودتان سؤال می کنید که وظیفه ما در قبال این حکم واقعی مجعول چیست. بالاخره این دعا عند رؤیة الهلال یا شرب تتن یک حکمی دارد، وظیفه عملی ما در این زمانی که نمی دانیم حکم واقعی را در ازاء این چیست؟

پس سؤال اول از چیستی حکم واقعی است.

سؤال دوم از این است که وظیفه عملی چیست که حالا که حکم واقعی به دست نیامد چه کند.

دلیلهایی که در پاسخ به سؤال اول (چیستی حکم واقعی) ایفاء نقش می کند به آنها می گویند «ادله»، یا «ادله محرزه». یعنی ادله ای که احراز می کنند حکم واقعی را.

ادله ای که در قسم دوم که سؤال می کنید از اینکه وظیفه من در ازاء این حکم شرعی چیست به داد شما می رسند، به آنها می گویند «اصول عملیه». اصل عملی نمی گوید حکم واقعی چیست، بلکه مال وقتی است که شما از یافتن حکم واقعی کاملا مأیوس شدید. فقط به شما می گوید در ازاء این حکم واقعی که مشکوک است آقای مکلف چه بکن.

لذا می گویند: «الاصل دلیل حیث لا دلیل» یا «الاصل اصیل حیث لا دلیل».

۱۶

تطبیق متن

الحكم الشرعيّ وتقسيمه

عرفنا أنّ علم الاصول يدرس العناصر المشتركة في عملية استنباط الحكم الشرعي ، ولأجل ذلك يجب أن نكوّن فكرةً عامّةً منذ البدء عن الحكم الشرعيّ الذي يقوم علم الاصول بتحديد العناصر المشتركة في عملية استنباطه.

[تعريف الحكم الشرعي] :

الحكم الشرعى : هو التشريع الصادر من الله تعالى لتنظيم حياة الإنسان. والخطابات الشرعية في الكتاب والسنّة مبرزة للحكم وكاشفة عنه ، وليست هي الحكم الشرعيّ نفسه.

وعلى هذا الضوء يكون من الخطأ تعريف الحكم الشرعيّ بالصيغة المشهورة بين قدماء الاصوليِّين ، إذ يعرِّفونه بأ نّه (الخطاب الشرعيّ المتعلّق بأفعال المكلَّفين) (١) ، فإنّ الخطاب كاشف عن الحكم ، والحكم هو مدلول الخطاب.

أضف إلى ذلك : أنّ الحكم الشرعيّ لا يتعلّق بأفعال المكلَّفين دائماً ، بل قد يتعلّق بذواتهم ، أو بأشياء اخرى ترتبط بهم ؛ لأنّ الهدف من الحكم الشرعيّ تنظيم حياة الإنسان ، وهذا الهدف كما يحصل بخطابٍ متعلّقٍ بأفعال المكلَّفين ـ كخطاب «صلِّ» و «صُمْ» و «لا تَشرب الخمر» ـ كذلك يحصل بخطابٍ متعلّقٍ بذواتهم ، أو بأشياء اخرى تدخل في حياتهم ، من قبيل الأحكام والخطابات التي تنظِّم علاقة الزوجية وتعتبر المرأة زوجةً للرجل في ظلّ شروطٍ معيّنة ، أو تنظِّم علاقة الملكية

__________________

(١) القواعد والفوائد ١ : ٣٩ ، قاعدة [٨]

وتعتبر الشخص مالكاً للمال في ظلّ شروطٍ معيّنة ، فإنّ هذه الأحكام ليست متعلّقةً بأفعال المكلّفين ، بل الزوجية حكم شرعيّ متعلّق بذواتهم ، والملكية حكم شرعيّ متعلّق بالمال. فالأفضل إذن استبدال الصيغة المشهورة بما قلناه من : «أنّ الحكم الشرعيّ هو التشريع الصادر من الله لتنظيم حياة الإنسان» ، سواء كان متعلّقاً بأفعاله أو بذاته أو بأشياء اخرى داخلةٍ في حياته.

تقسيم الحكم إلى تكليفيٍّ ووضعي :

وعلى ضوء ما سبق يمكننا تقسيم الحكم إلى قسمين :

أحدهما : الحكم الشرعيّ المتعلّق بأفعال الإنسان والموجّه لسلوكه مباشرةً في مختلف جوانب حياته الشخصية والعبادية والعائلية والاجتماعية التي عالجتها الشريعة ونظّمتها جميعاً ، كحرمة شرب الخمر ، ووجوب الصلاة ، ووجوب الإنفاق على بعض الأقارب ، وإباحة إحياء الأرض ، ووجوب العدل على الحاكم.

والآخر : الحكم الشرعيّ الذي لا يكون موجّهاً مباشراً للإنسان في أفعاله وسلوكه ، وهو كلّ حكمٍ يشرّع وضعاً معيّناً يكون له تأثير غير مباشرٍ في سلوك الإنسان ، من قبيل الأحكام التي تنظّم علاقات الزوجية ، فإنّها تشرّع بصورةٍ مباشرةٍ علاقةً معيّنةً بين الرجل والمرأة ، وتؤثّر بصورةٍ غير مباشرةٍ في السلوك وتوجّهه ؛ لأنّ المرأة بعد أن تصبح زوجةً ـ مثلاً ـ تُلزَم بسلوكٍ معيّنٍ تجاه زوجها ، ويسمّى هذا النوع من الأحكام بالأحكام الوضعية.

والارتباط بين الأحكام الوضعية والأحكام التكليفية وثيق ، إذ لايوجد حكم وضعيّ إلاّويوجد إلى جانبه حكم تكليفي. فالزوجية حكم شرعيّ وضعيّ توجد إلى جانبه أحكام تكليفية ، وهي : وجوب إنفاق الزوج على زوجته ، ووجوب التمكين على الزوجة. والملكية حكم شرعيّ وضعيّ توجد إلى جانبه أحكام تكليفيّة ،

من قبيل حرمة تصرّف غير المالك في المال إلاّبإذنه ، وهكذا.

أقسام الحكم التكليفي :

ينقسم الحكم التكليفيّ ـ وهو الحكم المتعلّق بأفعال الإنسان والموجّه لها مباشرةً ـ إلى خمسة أقسام ، وهي كمايلي :

١ ـ الوجوب : وهو حكم شرعيّ يبعث نحو الشيء الذي تعلّق به بدرجة الإلزام ، نحو وجوب الصلاة ، ووجوب إعانة المعوزِّين على وليّ الأمر.

٢ ـ الاستحباب : وهو حكم شرعيّ يبعث نحو الشيء الذي تعلّق به بدرجةٍ دون الإلزام ، ولهذا توجد إلى جانبه دائماً رخصة من الشارع في مخالفته ، كاستحباب صلاة الليل.

٣ ـ الحرمة : وهي حكم شرعيّ يزجر عن الشيء الذي تعلّق به بدرجة الإلزام ، نحو حرمة الربا ، وحرمة الزنا ، وبيع الأسلحة من أعداء الإسلام.

٤ ـ الكراهة : وهي حكم شرعيّ يزجر عن الشيء الذي تعلّق به بدرجةٍ دون الإلزام ، فالكراهة في مجال الزجر كالاستحباب في مجال البعث ، كما أنّ الحرمة في مجال الزجر كالوجوب في مجال البعث ، ومثال المكروه : خلف الوعد.

٥ ـ الإباحة : وهي أن يفسح الشارع المجال للمكلّف لكي يختار الموقف الذي يريده ، ونتيجة ذلك أن يتمتّع المكلف بالحرية ، فله أن يفعل وله أن يترك.

بحوث عِلم الاصول

النوع الأوّل : الأدلّة المحرزة.

النوع الثاني : الاصول العمليّة.

تعارض الأدلّة.

تنويع البحث :

حينما يتناول الفقيه مسألةً كمسألة الإقامة للصلاة ، ويحاول استنباط حكمها يتساءل في البداية : ما هو نوع الحكم الشرعيّ المتعلّق بالإقامة؟ فإن حصل على دليلٍ يكشف عن نوع الحكم الشرعيّ للإقامة كان عليه أن يحدِّد موقفه العمليّ واستنباطه على أساسه ، فيكون استنباطاً قائماً على أساس الدليل.

وإن لم يحصل الفقيه على دليلٍ يعيّن نوع الحكم الشرعيّ المتعلّق بالإقامة فسوف يظلّ الحكم الشرعيّ مجهولاً للفقيه ، وفي هذه الحالة يستبدل الفقيه سؤاله الأوّل الذي طرحه في البداية بسؤالٍ جديدٍ كمايلي : ما هي القواعد التي تحدّد الموقف العمليّ تجاه الحكم الشرعيّ المجهول؟ وهذه القواعد تسمّى بالاصول العملية ، ومثالها : أصالة البراءة ، وهي القاعدة القائلة : «إنّ كلّ إيجابٍ أو تحريمٍ مجهولٍ لم يقم عليه دليل فلا أثر له على سلوك الإنسان ، وليس الإنسان ملزماً بالاحتياط من ناحيته والتقيّد به» ، ويقوم الاستنباط في هذه الحالة على أساس الأصل العمليّ بدلاً عن الدليل.

والفرق بين الأصل والدليل : أنّ الأصل لا يحرز الواقع ، وإنّما يحدّد الوظيفة العملية تجاهه ، وهو نحوٌ من الاستنباط ، ولأجل هذا يمكننا تنويع عملية الاستنباط إلى نوعين :

أحدهما : الاستنباط القائم على أساس الدليل ، كالاستنباط المستمدّ من نصٍّ دالٍّ على الحكم الشرعي.

والآخر : الاستنباط القائم على أساس الأصل العملي ، كالاستنباط المستمدّ

من أصالة البراءة.

ولمّا كان علم الاصول هو : العلم بالعناصر المشتركة في عملية الاستنباط فهو يزوِّد كِلا النوعين بعناصره المشتركة ، وعلى هذا الأساس ننوِّع البحوث الاصولية إلى نوعين ، نتكلّم في النوع الأوّل عن العناصر المشتركة في عملية الاستنباط التي تتمثّل في أدلةٍ محرزةٍ للحكم ، ونتكلّم في النوع الثاني عن العناصر المشتركة في عملية الاستنباط التي تتمثّل في اصولٍ عملية.

العنصر المشترك بين النوعين :

ويوجد بين العناصر المشتركة في عملية الاستنباط عنصر مشترك يدخل في جميع عمليات استنباط الحكم الشرعيّ بكلا نوعيها : ما كان منها قائماً على أساس الدليل ، وما كان قائماً على أساس الأصل العملي.

وهذا العنصر هو حجّية القطع. ونريد بالقطع : انكشاف قضيةٍ من القضايا بدرجةٍ لا يشوبها شكّ. ومعنى حجّية القطع يتلخّص في أمرين :

أحدهما : أنّ العبد إذا تورّط في مخالفة المولى نتيجةً لعمله بقطعه واعتقاده فليس للمولى معاقبته ، وللعبد أن يعتذر عن مخالفته للمولى بأنّه عمل على وفق قطعه ، كما إذا قطع العبد خطأً بأنّ الشراب الذي أمامه ليس خمراً ، فشربه اعتماداً على قطعه ، وكان الشراب خمراً في الواقع فليس للمولى أن يعاقبه على شربه للخمر ما دام قد استند إلى قطعه ، وهذا أحد الجانبين من حجّية العلم ، ويسمّى بجانب المعذِّرية.

والآخر : أنّ العبد إذا تورّط في مخالفة المولى نتيجةً لتركه العمل بقطعه فللمولى أن يعاقبه ويحتجّ عليه بقطعه ، كما إذا قطع العبد بأنّ الشراب الذي أمامه خمر ، فشربه ، وكان خمراً في الواقع فإنّ من حقِّ المولى أن يعاقبه على مخالفته ؛ لأنّ العبد كان على علمٍ بحرمة الخمر وشربه فلا يُعذَر في ذلك ، وهذا هو الجانب الثاني من