درس دروس في علم الاصول - الحلقة الاولی

جلسه ۱۹: دلیل شرعی ۱۱

 
۱

خطبه

۲

مطلب اول: قرینه و اقسام آن

بحث این جلسه راجع به قرینه و در رابطه با چگونگی احراز صدور کلامی از معصوم هست.

قرینه و اقسام آن

قرینه دو قسم است: یا به ذوالقرینه چسبیده است، به آن می گویند متصل، یا از ذوالقرینه جداست، به آن می گویند منفصل.

اصل: ظهور قرینه (چه متصل و چه منفصل) بر ذوالقرینه مقدم است.

توضیح: اکرم الجار، جار مطلق است، خود واژه جار ظهور در عموم و شمول و اطلاق دارد. همینکه من یک قرینه می آورم و می گویم الا زیدا، این الا زیدا در مقابل آن شمول که شامل زید هم می شود استثناء می کند، می گوید همه بجز زید. پس الا زیدا می شود قرینه  وجار می شود ذوالقرینه. اینها شاخ به شاخ هستند. ذوالقرینه که جار باشد شامل همه همسایه ها می شود حتی زید. چون مطلق است و اطلاق هم مفید شمول است. اما الا زیدا می آید این شمول را قیچی می کند و زید را از مجموعه این همسایه ها خارج می کند.

اگر ما بخواهیم به اطلاق جار تمسک کنیم باید این الا زیدا را بگذاریم کنار، چون با این اطلاق سازگار نیست. اگر به این قرینه متصله یعنی الا زیدا تمسک کنیم باید آن اطلاق را تقیید و برش بزنیم. کدام مقدم است؟ طبق این اصل ظهور قرینه بر ذوالقرینه مقدم است.  همه جا وقتی چیزی قرینه شد می آید معنا و ظهور ذوالقرینه را به تبع خودش تغییر می دهد. مطلق را تقیید و عموم را تخصیص و حقیقت را مجاز می کند.

تعریف قرینه: قرینه عبارت است از چیزی که (لفظ باشد یا غیر لفظ) به ذوالقرینه یا چیز دیگر در جهت خودش ظهور می دهد. در جهت قرینه به ذوالقرینه ظهور داده می شود. در مثال رأیت الاسد فی الحمام، جهتی که فی الحمام مشخص می کند این است که مرد شجاعی دیده شده باشد، اما ظهور رأیت اسدا ای که اینجا هست این است که این حیوان مفترس باشد. فی الحمام می آید رأیت اسدا را به سمت ونفع خودش ظهور می دهد. به تعبیر دیگر اگر ظهور اولی داشته باشد را از ذوالقرینه سلب می کند.

چرا می گوئیم اگر داشته باشد؟ چون گاهی لفظ مجمل است مثل جائی که لفظی داریم دو معنای موضوع له دارد و در هیچکدام ظهور ندارد. اینجا اگر ظهور داشت ظهورش را سلب و به سمت ظهور خودش معطوف می کند، و اگر نداشت این قرینه می آید و به ذوالقرینه یک ظهور ثانی اعطاء می کند.

۳

تطبیق: قرینه و اقسام آن

۴

مطلب دوم: اثبات صدور

آیا راهی هست که ما مطمئن بشویم که از ناحیه معصوم کلامی با فلان مفاد صادر شده است؟

اینجا دنبال این هستیم که اطمینان پیدا کنیم به وثوق کلامی از معصوم. به تعبیردیگر برای اینکه بتوانیم به کلامی به این عنوان که کلام معصوم است عمل کنیم دو روش وجود دارد:

روش اول: جمع آوری قرائن (احتمالات) تا دستیابی به علم.

توضیح: مثال: یک کاراگاه می آید قرائن را جمع می کند، با اولین قرینه یقین پیدا نمی کند که فلانی قاتل است.  قرائن متعددی جمع می کند وقتی این قرائن به حد خاصی رسیید برای او علم حاصل می شود که زید قاتل عمرو هست. به این اصطلاحا می گویند حساب احتمالات. پایه این روش بر تحصیل علم است بر اساس حساب احتمالات. ما می آییم با جمع آوری و محاسبه احتمالات وقرائن به علم دست پیدا می کنیم.

ما می آییم با جمع آوری قرائن تاریخی یقین پیدا می کنیم که معصوم فلان کلام را فرموده است. سه نحوه و دسته قرینه اینجا هست که با جمع آوری اینها می شود به علم رسید:

نحوه اول قرائن: جمع آوری روایات موجوده.

هر روایتی یک احتمال است، ما با جمع آوری روایات یقین می کنیم که معصوم این کلام را گفته است. زید می گوید قال الصادق علیه السلام إن فلان فلان، عمرو می گوید قال الصادق إن فلان فلان. خب تا اینجا یقین نکردیم چون ممکن است امام همچنین چیزی نگفته و اینها دارند دروغ می گویند یا خطاء می کنند. نفر پنجم و ششم و هفتم و یک مدتی چند نفری که جمع می شوند یقین می کنیم که امام علیه السلام همچنین حرفی زده است. به این اصطلاحا می گویند خبر متواتر. یعنی این مکانیسم در خبر متواتر یافت می شود، می گویند خبر متواتر مفید علم است. بر چه اساس مفید علم است؟ بر اساس حساب احتمالات. مثل واقعه غدیر.

خبر متواتر: یعنی وجود تعداد معتنابهی از روایات در یک موضوع بطوری که دیگر احتمال خطاء و کذب در آن راه نداشته باشد. از تار احتمالات برگرفته از هر روایت یک طناب محکم یقین تنیده می شود.

نحوه دوم قرائن: جمع آوری فتاوی.

از این روش تحت عنوان اجماع یا شهرت فتوایی بحث می کنند. هر فتوای فقیهی یک تار احتمال است، با اجتماع فتاوای تمام فقهاء در یک موضوع می شود اجماع یا اکثریت فقهاء می شود شهرت، این تارها اینقدر کلفت می شوند که به ریسمان علم نبدیل بشوند و افاده علم کنند. از این اجماع یا شهرت یقین می کنیم لابد یک روایتی از معصوم بوده است که طبق آن روایت این حجم انبوهی از فقهاء فتوا داده اند. دلیلشان آیه نبوده، چون آیات پیش ما هم هست، عقل هم نبوده، چون عقل را ما هم داریم، چیزی که هست سنتی است که ممکن است نزد آنها بوده و نزد ما نبوده است. لذا از این فتاوا و احتمالات متراکم به دست می آوریم که حتما یک سنت و روایتی بوده است که به دست ما نرسیده است.

نحوه سوم قرائن: جمع آوری نحوه عمل دینداران عصر اهل بیت.

این را در کتب اصولی تحت عنوان سیره متشرعه از آن بحث می کنند. منتهی نه هر متشرعی. مشترعینی که مال عصر ائمه باشند. عمل هر دینداری یک تار احتمال است که عملش مستند به یک روایت و دلیل معتبری است، ولی احتمال هم می دهیم اشتباه کرده یا به خطا رفته است. ولی وقتی این متعدد شد و شد سیره و یک رفتار عامی در بین متشرعین رواج پیدا کرد که همه به یک نحو خاصی وضوء می گرفتند. اینجا یقین می کنیم که لابد از ناحیه اهل بیت علیهم السلام یک روایت دست آمده بود که اینها بر اساس آن روایت اینگونه رفتار می کردند. عمل مجموعه دینداران طناب محکمی می شود که مفید علم می کنند.

(نگفتم پیامبر، گفتم اهل بیت. مگر یک ریزه کاری هایی که د ر جای خودش بحث می شود).  

(حتما لازم نیست از آن متشرعین عصر ائمه عملی گزارش شود، بلکه گاهی از گفتگوهای آنها ارتکازشان متعکس می شود و همین کفایت می کند).

دو نکته در ذیل این روش:

نکته اول: روایت معلول است، فتوی معلول است، عمل دینداران معلول است. ما از این معلولها پی به علت می بریم که کلام معصوم علیه السلام است. پس اینجا کشف إنّی است.

نکته دوم: حجیت این روش به هر سه شقش مبتنی بر حجیت علم است. یعنی اگر از اینها به علم رسیدیم آنوقت کل علم حجة. والا اگر به علم نرسیدیم این روش در واقع هیچ اثر عملی و کاربرد فقهی نخواهد داشت.

روش دوم: یک روش تعبدی است.

یعنی خبر واحد ثقه. این هم یکی از روشهایی است که برای ما صدور کلام از معصوم را ثابت می کند. منتهی این اثبات تعبدی است یعنی با عنایت و لطف و دستور شارع است و الا واقعا اثبات نمی کند، افاده علم و یقین نمی کند.

دلیل حجیت خبر ثقه:

دلیل اول: آیه نبأ

دلیل دوم: سیره متشرعه

دلیل سوم: سیره عقلاء

۵

تطبیق: اثبات صدور

وظهورها اللغويّ من ناحية ، وكلمة «الحديث» وظهورها اللغوي من ناحيةٍ اخرى ، ومعنى هذا أنّا نتردّد بين صورتين :

إحداهما : صورة الذهاب إلى بحرٍ من الماء المتموِّج والاستماع إلى صوت موجه ، وهذه الصورة هي التي توحي بها كلمة «البحر».

والاخرى : صورة الذهاب إلى عالمٍ غزير العلم والاستماع إلى كلامه ، وهذه الصورة هي التي توحي بها كلمة «الحديث».

وفي هذا المجال يجب أن نلاحظ السياق جميعاً ككلٍّ ونرى أيَّ هاتين الصورتين أقرب إليه في النظام اللغوي العام؟ أي أنّ هذا السياق إذا القي على ذهن شخصٍ يعيش اللغة ونظامها بصورةٍ صحيحةٍ هل سوف تسبق إلى ذهنه الصورة الاولى ، أو الصورة الثانية؟ فإن عرفنا أنّ إحدى الصورتين أقرب إلى السياق بموجب النظام اللغويّ العام ـ ولنفرضها الصورة الثانية ـ تكوَّن للسياق ـ ككلٍّ ـ ظهور في الصورة الثانية ، ووجب أن نفسِّر الكلام على أساس تلك الصورة الظاهرة.

ويطلق على كلمة «الحديث» في هذا المثال اسم «القرينة» ؛ لأنّها هي التي دلّت على الصورة الكاملة للسياق وأبطلت مفعول كلمة «البحر» وظهورها.

وأمّا إذا كانت الصورتان متكافئتين في علاقتهما بالسياق فهذا يعني أنّ الكلام أصبح مجملاً ولا ظهور له ، فلا يبقى مجال لتطبيق القاعدة العامّة.

القرينة المتَّصلة والمنفصلة :

عرفنا أنّ كلمة «الحديث» في المثال السابق قد تكون قرينةً في ذلك السياق ، وتسمّى «قرينةً متّصلة» ؛ لأنّها متّصلة بكلمة «البحر» التي أبطلت مفعولها وداخلة معها في سياقٍ واحد ، والكلمة التي يبطل مفعولها بسبب القرينة تسمّى

ب «ذي القرينة».

ومن أمثلة القرينة المتّصلة : الاستثناء من العامّ ، كما إذا قال الآمر : «أكرِم كلَّ فقيرٍ إلاّالفُسّاق» ، فإنّ كلمة «كلّ» ظاهرة في العموم لغةً ، وكلمة «الفُسّاق» تتنافى مع العموم ، وحين ندرس السياق ككلٍّ نرى أنّ الصورة التي تقتضيها هذه الكلمة أقرب إليه من صورة العموم التي تقتضيها كلمة «كلّ» ، بل لا مجال للموازنة بينهما ، وبهذا تعتبر أداة الاستثناء قرينةً على المعنى العامّ للسياق.

فالقرينة المتّصلة هي : كلّ ما يتّصل بكلمةٍ اخرى ، فيبطل ظهورها ويوجّه المعنى العامّ للسياق الوجهة التي تنسجم معه.

وقد يتّفق أنّ القرينة بهذا المعنى لا تجيء متّصلةً بالكلام بل منفصلةً عنه ، فتسمّى «قرينةً منفصلة».

ومثاله : أن يقول الآمر : «أكرم كلَّ فقير» ، ثمّ يقول في حديثٍ آخر بعد ساعة : «لا تكرم فسّاق الفقراء» ، فهذا النهي لو كان متّصلاً بالكلام الأوّل لاعتُبِر قرينةً متّصلة ، ولكنّه انفصل عنه في هذا المثال.

وفي هذا الضوء نفهم معنى القاعدة الاصولية القائلة : «إنّ ظهور القرينة مقدَّم على ظهور ذي القرينة ، سواء كانت القرينة متّصلة أو منفصلة».

إثبات الصدور

لكي نعمل بكلامٍ بوصفه دليلاً شرعياً لابدّ من إثبات صدوره من المعصوم ؛ وذلك بأحد الطرق التالية :

الأوّل : التواتر ، وذلك بأن ينقله عدد كبير من الرواة ، وكلّ خبرٍ من هذا العدد الكبير يشكِّل احتمالاً للقضية وقرينةً لإثباتها ، وبتراكم الاحتمالات والقرائن يحصل اليقين بصدور الكلام ، وحجّية التواتر قائمة على أساس إفادته للعلم ، ولا تحتاج حجّيته إلى جعلٍ وتعبّدٍ شرعي.

الثاني : الإجماع والشهرة ، وتوضيح ذلك : أنَّا إذا لاحظنا فتوى الفقيه الواحد بوجوب الخمس في المعادن ـ مثلاً ـ نجد أنّها تشكِّل قرينة إثبات ناقصة على وجود دليلٍ لفظيٍّ مسبقٍ يدلّ على هذا الوجوب ؛ لأنّ فتوى الفقيه تجعلنا نحتمل تفسيرين لها :

أحدهما : أن يكون قد استند في فتواه إلى دليلٍ لفظيٍّ ـ مثلاً ـ بصورةٍ صحيحة.

والآخر : أن يكون مخطئاً في فتواه.

وما دمنا نحتمل فيها هذين التفسيرين معاً فهي قرينة إثباتٍ ناقص ، فإذا أضفنا إليها فتوى فقيهٍ آخر بوجوب الخمس في المعادن أيضاً كَبُر احتمال وجود دليلٍ لفظيٍّ يدلّ على الحكم ؛ نتيجةً لاجتماع قرينتين ناقصتين ، وحين ينضمّ إلى الفقيهين فقيه ثالث نزداد مَيلاً إلى الاعتقاد بوجود هذا الدليل اللفظي ، وهكذا نزداد مَيلاً إلى الاعتقاد بذلك كلّما ازداد عدد الفقهاء [المفتين] بوجوب الخمس في المعادن ، فإذا كان الفقهاء قد اتّفقوا جميعاً على هذه الفتوى سُمِّي ذلك «إجماعاً» ، وإذا كانوا

يشكِّلون الأكثرية فقط سُمِّي ذلك «شهرة».

فالإجماع والشهرة طريقان لاكتشاف وجود الدليل اللفظيِّ في جملةٍ من الأحيان.

وحكم الإجماع والشهرة من ناحيةٍ اصوليةٍ أنّه متى حصل العلم بالدليل الشرعيِّ بسبب الإجماع أو الشهرة وجب الأخذ بذلك في عملية الاستنباط ، وأصبح الإجماع والشهرة حجّة ، وإذا لم يحصل العلم بسبب الإجماع أو الشهرة فلا اعتبار بهما ، إذ لا يفيدان حينئذٍ إلاّالظنّ ، ولا دليل على حجّية هذا الظنّ شرعاً ، فالأصل عدم حجّيته ؛ لأنّ هذا هو الأصل في كلّ ظنٍّ ، كما تقدم.

الثالث : سيرة المتشرّعة ، وهي السلوك العامّ للمتديِّنين في عصر المعصومين ، من قبيل اتّفاقهم على إقامة صلاة الظهر في يوم الجمعة بدلاً عن صلاة الجمعة ، أو على عدم دفع الخمس من الميراث.

وهذا السلوك العامّ إذا حلّلناه إلى مفرداته ، ولاحظنا سلوك كلّ واحدٍ بصورةٍ مستقلّةٍ نجد أنّ سلوك الفرد المتديِّن الواحد في عصر التشريع يعتبر قرينةَ إثباتٍ ناقصة على صدور بيانٍ شرعيٍّ يقرّر ذلك السلوك ، ونحتمل في نفس الوقت أيضاً الخطأ والغفلة وحتّى التسامح.

فإذا عرفنا أنّ فردين في عصر التشريع كانا يسلكان نفس السلوك ويصلّيان الظهر ـ مثلاً ـ في يوم الجمعة ازدادت قوّة الإثبات ، وهكذا تكبر قوّة الإثبات حتى تصل إلى درجةٍ كبيرةٍ عندما نعرف أنّ ذلك السلوك كان سلوكاً عامّاً يتّبعه جمهرة المتديّنين في عصر التشريع ، إذ يبدو من المؤكَّد حينئذٍ أنّ سلوك هؤلاء جميعاً لم ينشأ عن خطأ أو غفلةٍ أو تسامح ؛ لأنّ الخطأ والغفلة أو التسامح قد يقع فيه هذا أو ذاك ، وليس من المحتمل أن يقع فيه جمهرة المتديّين في عصر التشريع جميعاً.

وهكذا نعرف أنّ السلوك العامّ مستند إلى بيانٍ شرعيٍّ يدلّ على إمكان إقامة الظهر في يوم الجمعة ، وعدم وجوب الخمس في الميراث ، وهي في الغالب تؤدِّي إلى الجزم بالبيان الشرعيّ ضمن شروطٍ لا مجال لتفصيلها الآن.

ومتى كانت كذلك فهي حجّة ، وأما إذا لم يحصل منها الجزم فلا اعتبار بها ؛ لعدم الدليل على الحجّية حينئذٍ.

وهذه الطرق الثلاث كلّها مبنيّة على تراكم الاحتمالات وتجمّع القرائن.

الرابع : خبر الواحد الثقة ، ونعبِّر بخبر الواحد عن كلّ خبرٍ لا يفيد العلم ، وحكمه : أنّه إذا كان المخبر ثقةً اخذ به وكان حجّة ، وإلاّ فلا ، وهذه الحجّية ثابتة شرعاً لا عقلاً ؛ لأنّها لا تقوم على أساس حصول القطع ، بل على أساس أمر الشارع باتّباع خبر الثقة ، فقد دلّت أدلّة شرعية عديدة على ذلك ، ويأتي بيانها في حلقةٍ مقبلةٍ إن شاء الله تعالى.

ومن تلك الأدلّة : آية النبأ ، وهي قوله تعالى : ﴿يا أيُّها الذِينَ آمَنُوا إنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بنَباً فَتَبَيَّنُوا ...) (١) الآية ، فإنّه يشتمل على جملةٍ شرطية ، وهي تدلّ منطوقاً على إناطة وجوب التبيّن بمجيء الفاسق بالنبأ ، وتدلّ مفهوماً على نفي وجوب التبيّن في حالة مجيء النبأ من قبل غير الفاسق ، وليس ذلك إلاّلحجّيته ، فيستفاد من الآية الكريمة حجّية خبر العادل الثقة.

ويدلّ على حجّية خبره أيضاً : أنّ سيرة المتشرّعة والعقلاء عموماً على الاتّكال عليه ، ونستكشف من انعقاد سيرة المتشرّعة على ذلك واستقرار عمل

__________________

(١) الحجرات : ٦

أصحاب الأئمّة والرواة عليه أنّ حجّيته متلقّاة لهم من قبل الشارع ؛ وفقاً لما تقدّم من حديثٍ (١) عن سيرة المتشرّعة وكيفية الاستدلال بها.

__________________

(١) وذلك في الطريق الثالث من طرق إثبات الصدور