درس دروس في علم الاصول - الحلقة الاولی

جلسه ۱۸: دلیل شرعی ۱۰

 
۱

خطبه

۲

مطلب اول: مقدمات بحث اصالة الظهور

سؤال اصلی بحث این است که: اگر با دلیل شرعی ای از سوی شارع مواجه شدیم، فرض کنید روایتی است، و دیدیم که می شود از این دلیل شرعی و روایت معانی متعددی را برداشت کرد، از کجا باید بفهمیم که مراد شارع کدام معنا است؟ آیا معیار وشاخصی اینجا وجود دارد که ما را در تشخیص مراد مولا هدایت کند یا نه؟

به عبارت فنی تر: یک مثال بزنیم: فرض کنید مولا می گوید إذهب الی البحر. ما تمام آنچه که باید راجع به این دلیل بدانیم جواب سه پرسش است:

پرسش اول: معنای این الفاظ چیست؟ کلمه إذهب ماده اش صیغه اش، الی، بحر. معانی نزدیک به این واژه ها کدام است. چون ممکن است معانی متعدد داشته باشد. لااقل اقرب معانی اش کدام است.

جواب این پرسش را در خانه اول دست شما می آید که دلالت تصوری است. این خطاب به محضی که به گوش شما می خورد رفتن با پا را به دست می آورید نه با قلب. و از واژه بحر آن مجموعه گسترده از آب که دریاست، نه عالم کثیر العلم. این تداعی در همان خانه اول رخ میدهد.

به عبارت دیگر: شما در مرحله اول دلالت که تصوری باشد آن معنایی که نزدیکترین معناست به لفظ به ذهنتان خطور می کند.

این مرحله اول است و تا اینجا کاری صورت نگرفته است.

پرسش دوم: متکلم (مولا) چه معنایی را می خواهد به ذهن من منتقل کند؟ معنای مراد او چیست؟

جواب این پرسش در دلالت تصدیقی اول است. متوجه می شویم که مراد متکلم چه بوده است. این خیلی حیاتی است. اگر ما نفهمیم که متکلم چه معنایی را می خواست به ذهن ما منتقل کند آنوقت جواب پرسش شوم هم داده نمی شود که هدف وغرض اساسی او از این انتقال معنا چه بوده است. پس شارع چه معنایی را می خواسته به ذهن ما منتقل کند؟ آیا می خواسته به ذهن ما انتقال کند برو به سمت دریا و مجموعه ای از آب، یا می خواسته به ذهن ما این را انتقال بدهد که برو نزد عالمی؟ مراد او از استعمال این الفاظ انتقال کدامین معنا بوده است؟ خب چه باید کرد؟ ما در همین مرحله یعنی مرحله دلالت تصدیقی اول گیر می کنیم که مراد متکلم انتقال کدام معنا بوده است، تا معنایی را که او میخواسته انتقال دهد را نفهمیم نمی توانیم متوجه شویم که او قصد جدی بوده یا شوخی، و اگر جدی بوده قصد إخبار بوده یا انشاء، یعنی سؤال سوم ما که عبارت است از اینکه غرض او از این انتقال معنا کدام است هرگز پاسخ نخواهد یافت.

آیا راهی هست که در اینگونه موارد که کلام تحمل چند تا معنا دارد بتوانیم معنای مراد را تشخیص بدهیم بر اساس آن ضابطه؟

جواب: بله. عقلاء در اینگونه موارد به یک اصلی مراجعه می کنند به اسم اصالة الظهور. این اصل تکلیف شما را در خانه دوم روشن می کند.

۳

مطلب دوم: اصالة الظهور

نکته اول: معنای ظهور و یافتن آن

 اول ببینم اصل ظهور چیست تا بعد ببینیم چگونه مشکل ما را حل می کند.

اصل ظهور عبارت است از اینکه: مراد هر متکلمی (خانه دوم) اصل این است که همان معنای نزدیکتر به لفظ است. یعنی همان معنایی که در خانه اول زودتر به ذهن ما می رسید و زودتر تبادر و تداعی می یافت.

طبق این اصل مراد متکلم همان معنای نزدیکتر به لفظ است. یعنی می آید مشکل ما را در خانه دوم دلالت با کمک خانه اول دلالت حل می کند. یعنی می آید می گوید اول تو ببین در خانه اول چه معنایی به لفظ نزدیکتر بود یعنی کدام معنا هنگام شنیدن لفظ به ذهن سریعتر تداعی می کرد، کدام معنای بحر، معنای عالمش یا معنای دریایش؟ معنا دریا. بعد در مرحله دوم بگو متکلم قصد انتقال معنای دریا را چون اقرب است داشته است. به این می گویند اصالة الظهور.

نکته: چطور متکلم همیشه همان معنای نزدیکتر به لفظ را می خواهد به ذهن ما انتقال بدهد؟ روی چه معیاری این حرف را می زنید؟ شاید می خواسته آن معنای دورتر را به ذهن ما برساند.

جواب: در اینجا ما از حال متکلم به این مطلب می رسیم. یک متکلم حکیم وقتی می خواهد ایده ای را منتقل کند، برای اینکه سامع را به اشتباه نندازد و درست فرایند انتقال اندیشه صورت بگیرد می آید همیشه نزدیکترین الفاظ را به این معانی انتخاب می کند که مبادا سامع به خطا بیفتد. شما وقتی می خواهید بگوئید برو نزد عالمی، نمی آیید بجای واژه عالم از لفظ بحر استفاده کنی که دورتر است، چون اگر این کار را کنی باعث شده که مخاطب به اشتباه بیفتد. لذا حتی اگر واژه نزدیکتر باشد او را بکار می برد، مثلا عالم ممکن است عالم فیزیکدان باشد یا عالم شیمی، برای اینکه اشتباه نشود می آید تقیید می زند می گوید عالم دینی.

مخاطب هم چون می داند متکلم حکیم است، در نظر خودش این اصل را پیاده می کند و می گوید مراد متکلم از این الفاظ لابد اقرب معانی بوده است. والا اگر معانی دیگری مقصود بود لابد واژه های دیگری که به آن معانی نزدیکتر بودند بکار می برد. از این قضیه ما استفاده می کنیم اصالة الظهور را. به این می گویند حال متکلم.

مثال دیگر: اگر متکلم میخواهد ادبی صحبت کند اشکال ندارد، می خواهد جای عالم کلمه بحر را بگذارد به هر قصدی، این اشکال ندارد ولی باید با قرینه حالیه یا مقالیه باشد.

پس اگر لفظ به تنهایی استعمال بشود اقرب معانی همان معنای موضوع له است. ولی اگر لفظ به اضافه قرینه مجازی و صارفه استفاده شود اقرب معانی معنای مجازی خواهد بود.

پس ما در مرحله نخست و دلالت تصوری کشف می کنیم که کدام معنا نزدیکتر به لفظ است. چطور به دست می آوریم؟ نگاه می کنیم کدام معنا زودتر به ذهن تبادر می کند، همان را می گوئیم اقرب المعانی.

با همین توشه می آییم به خانه دوم، در خانه دوم با استفاده از ظهور حال متکلم (که گفتیم حکیم است واگر بخواهد معنایی را انتقال بدهد از الفاظ اقرب استفاده می کند) مرحله دوم را هم اینگونه پشت سر می گذاریم که می گوئیم لابد مراد او از این سخن نزدیکترین این معانی است به لفظ.

پرسش سوم: غرض جدی مولا را چگونه کشف کنیم؟

با این توشه می رویم سراغ پرسش سوم. آنجا از قرائن دیگری که متکلم و مخاطب چه کسی هستند، و معنایی که می خواهد منتقل کند چیست غرض مولا را کشف می کنیم. مثلا به دست می آید که مولا می خواهد انشاء کند وجوب ذهاب الی البحر را. غرض جدی مولاست از خطاب إذهب الی البحر.

نکته دوم: حجیت ظهور

این ظهور حال متکلم در کلام گفتیم شیوه ای است که عقلاء بکار می گیرند تا مشکلشان را در خانه دوم حل کنند، می گویند معنای مراد متکلم همان معنای اقرب است. ولی از کجا معلوم این درست باشد؟ شاید متکلم قصدش معنای ابعد باشد و اصلا دستور داده باشد که شما معنای ابعد را مراد من بگیرید نه معنای اقرب؟ دلیلتان بر حجیت این ظهور حال متکلم چیست.

به تعبیر دیگر این روشی است که عقلاء انتخاب می کنند، آیا دلیلی هست بر اینکه این روش از دیدگاه شارع درست است؟ اینگونه مرادیابی برای الفاظ شرعی مورد تأیید شارع هست؟ یا نه، شارع شاید روش دیگری داشته باشد.

این دو مرحله جواب دارد:

مرحله اول: طبق شواهد تاریخی اصحاب اهل بیت مثل همه عقلاء بر اساس این اصل معنای آیات و روایات را به دست می آورند.

مرحله دوم: و اهل بیت هم خود شاهد این روش اصحاب بودند و در مقابل آنها سکوت کردند (تقریر). تقریر معصوم هم حجت است و کاشف از امضاء او است.

در واقع می گوئیم حجیتش به سیره عقلاء است. سیره متشرعه نیست بلکه سیره عقلاء است.

۴

تطبیق اصالة الظهور

۵

مطلب سوم: از اصالة الظهور در چه جاهایی می شود استفاده کرد؟

اصالة الظهور یک ابزاری است دست ما برای مرادیابی. این کجا به کار می آید و کجا به درد نمی خورد؟

جواب: لفظ دلیل شرعی از دو حال خارج نیست:

1- یا تاب معانی متعدد را ندارد، یعنی فقط یک معنا را می رساند و نمی تواند بر معنای دیگری دلالت کند.

در اینجا می گوئیم این لفظ نص در آن معنای یگانه است.  وشکی نیست که همان معنا یگانه مراد متکلم است و نیازی به اصالة الظهور نیست.

2- یا اینکه لفظ تاب معانی متعدد را دارد. یعنی می تواند بر معانی متعددی ولو مجازا دلالت کند.

در اینجا باید به خانه اول یعنی دلالت تصوری پناه ببریم. دو حالت اینجا متصور است:

حالت اول: یا اینکه یکی از این معانی متعدد نسبت به سایر معانی به لفظ نزدیکتر است. در اینجا می گوئیم لفظ ظاهر است در آن معنای اقرب.  ظاهر یعنی اینکه احتمال خلاف ظاهر هم می دهیم. احتمال اینکه معنای ابعد مراد متکلم باشد هست منتهی معنایی که به ذهن اقرب است این است. نص جایی است که اصلا بحث اقربیت  وابعدیت نیست چون یک معنا بیشتر ندارد. اقربیت و ابعدیت جائی است که چند تا معنا باشد و یکی اقرب و یکی ابعد باشد.

در اینجا بر اساس اصالة الظهور مراد متکلم را بر همان معنای اقرب حمل می کنیم.

(اگر قرینه خیلی روشن باشد باز می رود در باب نص. ولی اگر قرینه ای است که باز مقداری احتمال می دهیم که شاید این مراد نباشد، رأیت اسدا یرمی احتمال هست شیر تربیت شده ای باشد که تیر بیندازد، اما تیراندازی غالبا مال شیر به معنای انسان شجاع است. یا رأیت اسدا فی الحمام هم کذلک).

حالت دوم: یا اینکه هیچکدام از معانی به لفظ نزدیکتر نیستند، و همه هم طراز و هم سطح هستند. یعنی در واقع ما از خانه اول دست خالی بیرون می آییم و معنای اقرب را تشخیص نمیدهیم.

حکمش این است که می گوئیم این لفظ مجمل است، و در اینگونه الفاظ مراد متکلم را نمی توان یافت. این لفظ به خانه دوم اصلا راه پیدا نمی کند.

۶

تطبیق: از اصالة الظهور در چه جاهایی می شود استفاده کرد؟

حجّية الظهور

إذا واجهنا دليلاً شرعياً فليس المهمّ أن نفسِّره بالنسبة إلى مدلوله التصوّريّ اللغويّ فحسب ، بل أن نفسِّره بالنسبة إلى مدلوله التصديقي ؛ لنعرف ماذا أراد الشارع به ، وكثيراً ما نلاحظ أنّ اللفظ صالح لدلالاتٍ لغويةٍ وعرفيةٍ متعدّدة فكيف نستطيع أن نعيِّن مراد المتكلِّم منه؟

وهنا نستعين بظهورين :

أحدهما : ظهور اللفظ في مرحلة الدلالة التصورية في معنىً معيّن ، ومعنى الظهور في هذه المرحلة : أنّ هذا المعنى أسرع انسباقاً إلى تصوّر الإنسان عند سماع اللفظ من غيره من المعاني فهو أقرب المعاني إلى اللفظ لغةً.

والآخر : ظهور حال المتكلِّم في أنّ ما يريده مطابق لظهور اللفظ في مرحلة الدلالة التصورية ، أي أنّه يريد أقرب المعاني إلى اللفظ لغةً ، وهذا ما يسمّى بظهور التطابق بين مقام الإثبات ومقام الثبوت ، ومن المقرّر في علم الاصول أنّ ظهور حال المتكلِّم في إرادة أقرب المعاني إلى اللفظ حجّة.

ومعنى حجّيّة الظهور : اتّخاذه أساساً لتفسير الدليل اللفظيّ على ضوئه ، فنفترض دائماً أنّ المتكلِّم قد أراد المعنى الأقرب إلى اللفظ في النظام اللغويِّ العامِ (١) أخذاً بظهور حاله. ولأجل ذلك يطلق على حجّية الظهور اسم «أصالة الظهور» ؛ لأ نّها تجعل الظهور هو الأصل لتفسير الدليل اللفظي.

وفي ضوء هذا نستطيع أن نعرف لماذا كنَّا نهتمّ في البحث السابق بتحديد

__________________

(١) لا نريد باللغة والنظام اللغويّ العامّ هنا اللغة في مقابل العرف ، بل النظام القائم بالفعل لدلالة الألفاظ ، سواء كان لغويّاً أوّليّاً أو ثانوياً. المؤلف قدس‌سره

المدلول اللغويِّ الأقرب للكلمة والمعنى الظاهر لها بموجب النظام اللغويّ العامّ ، مع أنّ المهمّ عند تفسير الدليل اللفظيّ هو اكتشاف ماذا أراد المتكلِّم باللفظ من معنى ، لا ما هو المعنى الأقرب إليه في اللغة ، فإنَّا ندرك في ضوء أصالة الظهور أنّ الصلة وثيقة جدّاً بين اكتشاف مراد المتكلِّم وتحديد المدلول اللغويّ الأقرب للكلمة ؛ لأنّ أصالة الظهور تحكم بأنّ مراد المتكلِّم من اللفظ هو نفس المدلول اللغويّ الأقرب ، أي المعنى الظاهر من اللفظ لغةً ، فلكي نعرف مراد المتكلِّم يجب أن نعرف المعنى الأقرب إلى اللفظ لغةً لنحكم بأ نّه هو المعنى المراد للمتكلِّم.

والدليل على حجّية الظهور يتكوّن من مقدِّمتين :

الاولى : أنّ الصحابة وأصحاب الأئمة عليهم‌السلام كانت سيرتهم قائمةً على العمل بظواهر الكتاب والسنّة واتّخاذ الظهور أساساً لفهمهما ، كما هو واضح تأريخيّاً من عملهم وديدنهم.

الثانية : أنّ هذه السيرة على مرأىً ومسمعٍ من المعصومين عليهم‌السلام ولم يعترضوا عليها بشيء ، وهذا يدلّ على صحّتها شرعاً ، وإلاّ لردعوا عنها ، وبذلك يثبت إمضاء الشارع للسيرة القائمة على العمل بالظهور ، وهو معنى حجّية الظهور شرعاً.

تطبيقات حجّية الظهور على الأدلّة اللفظية :

ونستعرض في ما يلي ثلاث حالاتٍ لتطبيق قاعدة حجّية الظهور :

الاولى : أن يكون لِلَّفظ في الدليل معنىً وحيد في اللغة ولا يصلح للدلالة على معنىً آخر في النظام اللغويِّ والعرفيِّ العامّ.

والقاعدة العامّة تحتِّم في هذه الحالة أن يُحمَل اللفظ على معناه الوحيد ويقال : «إنّ المتكلِّم أراد ذلك المعنى» ؛ لأنّ المتكلِّم يريد باللفظ دائماً المعنى المحدَّد له في النظام اللغويِّ العامّ ، ويعتبر الدليل في مثل هذه الحالة صريحاً في معناه ونصّاً.

الثانية : أن يكون لِلَّفظ معانٍ متعدِّدةٌ متكافئة في علاقتها باللفظ بموجب النظام اللغوي العام ، من قبيل المشترك ، وفي هذه الحالة لا يمكن تعيين المراد من اللفظ على أساس تلك القاعدة ، إذ لا يوجد معنى أقرب إلى اللفظ من ناحيةٍ لغويةٍ لتطبَّق القاعدة عليه ، ويكون الدليل في هذه الحالة مجملاً.

الثالثة : أن يكون لِلَّفظ معانٍ متعدِّدة في اللغة وأحدها أقرب إلى اللفظ لغوياً من سائر معانيه ، ومثاله : كلمة «البحر» التي لها معنىً حقيقيّ قريب وهو «البحر من الماء» ، ومعنىً مجازيّ بعيد وهو «البحر من العلم» ، فإذا قال الآمر : «إذهب إلى البحر في كلّ يومٍ» وأردنا أن نعرف ماذا أراد المتكلم بكلمة «البحر» من هذين المعنيين ، يجب علينا أن ندرس السياق الذي جاءت فيه كلمة «البحر» ونريد ب «السياق» كلّ ما يكتنف اللفظ الذي نريد فهمه من دوالّ اخرى ، سواء كانت لفظيةً كالكلمات التي تشكّل مع اللفظ الذي نريد فهمه كلاماً واحداً مترابطاً ، أو حاليّةً كالظروف والملابسات التي تحيط بالكلام وتكون ذات دلالةٍ في الموضوع.

فإن لم نجد في سائر الكلمات التي وردت في السياق ما يدلّ على خلاف المعنى الظاهر من كلمة «البحر» كان لزاماً علينا أن نفسِّر كلمة «البحر» على أساس المعنى اللغوي الأقرب تطبيقاً للقاعدة العامة القائلة بحجّية الظهور.

وقد نجد في سائر أجزاء الكلام ما لا يتّفق مع ظهور كلمة «البحر» ، ومثاله أن يقول الآمر : «إذهب إلى البحر في كلّ يوم واستمع إلى حديثه باهتمام» ، فإنّ الاستماع إلى حديث البحر لا يتّفق مع المعنى اللغويّ الأقرب إلى كلمة «البحر» ، وإنّما يناسب العالم الذي يشابه البحر لغزارة علمه ، وفي هذه الحالة نجد أنفسنا تتساءل : ماذا أراد المتكلِّم بكلمة «البحر»؟ هل أراد بها البحر من العلم بدليل أنّه أمرنا بالاستماع إلى حديثه ، أو أراد بها البحر من الماء ولم يقصد بالحديث هنا المعنى الحقيقيّ ، بل أراد به الإصغاء إلى صوت أمواج البحر؟ وهكذا نظلّ متردِّدين بين كلمة «البحر»

وظهورها اللغويّ من ناحية ، وكلمة «الحديث» وظهورها اللغوي من ناحيةٍ اخرى ، ومعنى هذا أنّا نتردّد بين صورتين :

إحداهما : صورة الذهاب إلى بحرٍ من الماء المتموِّج والاستماع إلى صوت موجه ، وهذه الصورة هي التي توحي بها كلمة «البحر».

والاخرى : صورة الذهاب إلى عالمٍ غزير العلم والاستماع إلى كلامه ، وهذه الصورة هي التي توحي بها كلمة «الحديث».

وفي هذا المجال يجب أن نلاحظ السياق جميعاً ككلٍّ ونرى أيَّ هاتين الصورتين أقرب إليه في النظام اللغوي العام؟ أي أنّ هذا السياق إذا القي على ذهن شخصٍ يعيش اللغة ونظامها بصورةٍ صحيحةٍ هل سوف تسبق إلى ذهنه الصورة الاولى ، أو الصورة الثانية؟ فإن عرفنا أنّ إحدى الصورتين أقرب إلى السياق بموجب النظام اللغويّ العام ـ ولنفرضها الصورة الثانية ـ تكوَّن للسياق ـ ككلٍّ ـ ظهور في الصورة الثانية ، ووجب أن نفسِّر الكلام على أساس تلك الصورة الظاهرة.

ويطلق على كلمة «الحديث» في هذا المثال اسم «القرينة» ؛ لأنّها هي التي دلّت على الصورة الكاملة للسياق وأبطلت مفعول كلمة «البحر» وظهورها.

وأمّا إذا كانت الصورتان متكافئتين في علاقتهما بالسياق فهذا يعني أنّ الكلام أصبح مجملاً ولا ظهور له ، فلا يبقى مجال لتطبيق القاعدة العامّة.

القرينة المتَّصلة والمنفصلة :

عرفنا أنّ كلمة «الحديث» في المثال السابق قد تكون قرينةً في ذلك السياق ، وتسمّى «قرينةً متّصلة» ؛ لأنّها متّصلة بكلمة «البحر» التي أبطلت مفعولها وداخلة معها في سياقٍ واحد ، والكلمة التي يبطل مفعولها بسبب القرينة تسمّى