درس دروس في علم الاصول - الحلقة الاولی

جلسه ۱۷: دلیل شرعی ۹

 
۱

خطبه

۲

مطلب اول: آیا جمع محلی به الف ولام جزء ادات عموم هست یا نه؟

سخن از چند نکته است:

نکته اول: ایا جمع محلی به ال از ادات عموم هست یا نه؟

نکته دوم: مفهوم شرط

نکته سوم: مفهوم غایت

نکته چهارم: مفهوم شرط

مطلب اول: آیا جمع محلی به الف ولام جزء ادات عموم هست یا نه؟

سؤال: میگوئیم این صیغه  وهیئت جمع محلی به الف ولام، خود الف ولام را نمی گوئیم، این شکلی که دارد یعنی یک جمعی که با الف ولام بیاید، آیا این شکل و ترکیب و قیافه م فید عموم هست، جزء ادات عموم به حساب می آید و وضع برای عموم شده است، به عبارت دیگر آیا مرادف با کل هست یا نه؟

جواب: اینجا دو قول شکل گرفته است:

قول اول: قول محقق نائینی ره: می فرماید: این صیغه جمع محلی به الف ولام جزء ادوات عموم است، شبیه کلمه کل و اجمعین که وضع شده اند برای عموم.

پس ما شمول را از طریق ایجابی به دست می آوریم.

قول دوم: قول مرحوم آخوند در کفایه: می فرماید صیغه جمع محلی به الف ولام جزء ادوات عموم نیست. یعنی همچنین وضعی در لغا شکل نگرفته است که اگر یک وقتی جمعی را با الف ولام آوردند این را به معنای عموم بگیرید، اصلا همچنین چیزی وضع نشده است. بلکه اگر شمولی به دست بیاید به طریق سلبی است یعنی از اطلاق به دست می آید.

اکرم الفقهاء:

طبق مبنای نائینی می شود اکرم کل فقیه.

اما طبق مبنای آخوند اکرم الفقهاء شبیه اکرم الفقیه است، این جمع و مفرد بودن هیچ نقشی را ایفاء نمی کند.

۳

تطبیق: آیا جمع محلی به الف ولام جزء ادات عموم هست یا نه؟

۴

مطلب دوم: نمونه پنجم از نمونه های ادوات مشترکه: ادات الشرط

تیتر بحث خاص ادات شرط است اما از سه تا مفهوم شرط و غایت و وصف بحث می کند.

مفهوم شرط

جمله شرطیه چیست؟ چند تا نکته دارد:

نکته اول: اولا جمله شرطیه در مقابل جمله حملیه است.

جمله شرطیه جمله ای است که می آید بین دو جمله تامه ربط می دهد (کاری که جمله حملیه نمی کند)، به جوری که آن دو جمله تامه را ناقصشان می کند کأن مفردشان می کند. و در حکم مبتدا و خبر در جملات حملیه قرار می دهد.

مثلا: می گوید اگر زید آمد اکرامش کن. عنصرهای این جمله این است: یک اگر است که ادات شرط است، یک جمله زید آمد که جمله تامه است، و جمله اکرام کن زید را که این هم جمله تامه است. به محض اینکه ادات شرط بر سر این دو جمله می آید هر دو جمله می شوند ناقصه. اگر زید آمد یصح السکوت نیست، اما اگر این اگر نباشد زید آمد تامه است. پس همین اگر که می آید تمام بودن را از دو جمله می گیرد و می شوند ناقصه، آنوقت تازه روی هم می شوند جمله تامه. 

مثال شرعی: إذا زالت الشمس فصل. إذا ادات شرط، زوال شمس می شود شرط، و فصل می شود جزاء.

نکته دوم: منطوق ومفهوم

جمله شرطیه دو تا مدلول دارد:

1- مدلول ایجابی یا منطوق. ثبوت الجزاء عند ثبوت الشرط. یعنی جزاء ثابت است که وجوب نماز است عند ثبوت شرط که زوال باشد. یعنی همینکه زوال محقق شد وجوب نماز بر شما فعلیت پیدا می کند و بر شما واجب است که نماز بخوانید.

2- مدلول سلبی یا مفهوم. انتفاء الجزاء عند انتفاء الشرط. جمله شرطی دارای مفهوم است یعنی آن حکم که در جایگاه جزاء نشسته است منتفی می شود هنگامی که شرط این حکم که در جایگاه شرط نشسته است منتفی شود. وجوب نماز منتفی است وقتی که زوال منتفی باشد. وجوب اکرام زید منتفی است وقتی که مجیء زید محقق نشده باشد در مثال إن جائک زید فأکرمه. 

می شود انتفاء حکم عند انتفاء قید حکم. در خطابات شرعی جزاء حکم شرعی است و شرط قید حکم شرعی است، مثل إذا زالت الشمس فصل.

نکته سوم: وجه تسمیه منطوق و مفهوم

مفهوم چیزی است که به زبان ونطق نمی آید چون ما بعد منفی اش را نگفتیم. ولی منطوق که بعد ثبوتی قضیه است به زبان و نطق می آید.

لذا وقتی می گویند جمله شرطیه مفهوم دارد یعنی مدلول سلبی دارد.

بعضی به غلط می گویند آیا مفهوم شرط حجت است یا نیست. این درست نیست. باید بگوئیم جمله شرط مفهوم دارد یا ندارد. بحث اصولی راجع به دارا بودن مفهوم یا نداشتن مفهوم است نه حجیت مفهوم که فرض بگیریم دارد ولی نمی دانیم حجت است یا نه. اگر مفهوم داشت یقینا حجت است.

نکته چهارم: ضابطه عام برای مفهوم داشتن و نداشتن کلام

بعضی اصولیین آمده اند در باب مفاهیم یک مفهوم کلی را وضع کرده اند و یک قانون عام دست افراد داده اند که با این قانون بیایند ادوات لغوی را بسنجند و بر اساسش حکم کنند که آیا مفهوم دارد یا ندارد.

ضابطه کلی این است که: هر ادات لغوی که دلالت کند بر تقیید حکم دارای مفهوم است. مفهوم دارد یعنی اینکه با انتفاء قید آن حکم منتفی است.

مفهوم غایت

مثل صلی حتی تغیب الشمس. مقید کرده است وجوب نماز را تا وقت غیاب خورشید. به محض اینکه خورشید غائب بشود دیگر این حکم ساقط است. اگر شما نماز نخوانده باشید خورشید غائب بشود دیگر حکم نماز ظهر ساقط است. چون یکی از مسقطات تکلیف معصیت است. آنوقت قضائش واجب می شود که امر دیگری است.

می گوئیم صل حتی تغیب الشمس، این حتی از ادات لغوی است، دلالت می کند بر تقیید حکم که صل باشد تا وقت غروب خورشید. معنایش این است که با تحقق غروب این وجوب نماز منتفی است. یعنی مقید کرده حتی وجوب نماز را به عدم غروب. اگر بعد از غروب شد قید منتفی شد، با انتفاء قید وجوب نماز منتفی شد. اینجا می گوئیم حتی که از ادات غایت است مفهوم دارد.

پس ادات غایت دلالت می کنند بر تقیید حکم مغیی به عدم تحقق غایت. با انتفاء قید یعنی تحقق غایت، حکم هم منتفی است که وجوب نماز باشد.

مفهوم وصف

ما گفتیم هر ادات لغوی ای که دلالت کند بر تقیید حکم، این مفهوم دارد. یک مثال بزنیم برای جائی که دلالت بر تقیید حکم نمی کند، مثل وصف. وصف دال بر تقیید حکم نیست. اکرم الفقیر العادل. العادل وصف الفقیر است.

العادل از ادات توصیف است و هیئت وصف است. من می گویم رأیت انسانا شجاعا، این شجاعا هیئتش چون تنوینش دقیقا مطابق با موصوف است شما از آن در می آورید وصفیت را. پس این ریخت کلمه که همگونی اعراب باشد و هماهنگی بین وصف و موصوف باشد این ریختی که ایجاد شده است به ما وصفیت را می رساند. پس وصفیت یک هیئتی است و هیئت هم در اینجا از ادوات توصیف است.

آیا این العادل که وصف است موجب تقیید حکم می شود؟

شهید صدر می فرماید خیر. العادل مقید حکم نیست مقید متعلق حکم است. متعلق حکم فقیر است. در واقع العادل مقید الفقیر است که الفقیر متعلق حکم است نه مقید خود حکم. این بیان اینجاست در حلقه اولی. بیان ایشان در حلقه ثانیه خیلی عمیقتر است. 

پس هر اداتی که مستقیما دلالت کند بر تقیید حکم دارای مفهوم است، مثل مفهوم شرط و مفهوم غایت، و هر اداتی که بخواهد غیر مستقیم حکم را تقیید کند اینها دارای مفهوم نیستند مثل وصف. چون با انتفاء وصف سنخ الحکم منتفی نمی شود بلکه شخص الحکم منتفی می شود. و اثبات شیء نفی ماعدا نمی کند.

۵

تطبیق: نمونه پنجم از نمونه های ادوات مشترکه: ادات الشرط

۶

خلاصه

على قيد الإسلام ، وفي كلّ حالةٍ لا يأتي بما يدلّ على القيد نعرف أنّ هذا القيد غير داخلٍ في مرامه ، إذ لو كان داخلاً في مرامه ومع هذا سكتَ عنه لكان ذلك على خلاف ظاهر حاله القاضي بأ نّه في مقام بيان تمام المراد بالكلام ، فبهذا الاستدلال نستكشف الإطلاق من السكوت وعدم ذكر القيد ، ويعبّر عن ذلك بقرينة الحكمة.

٤ ـ أدوات العموم :

أدوات العموم مثالها «كلّ» في قولنا : «احترِمْ كلَّ عادل» ؛ وذلك أنّ الآمر حين يريد أن يدلِّل على شمول حكمه وعمومه قد يكتفي بالإطلاق وذكر الكلمة بدون قيدٍ ـ كما شرحناه آنفاً ـ فيقول : «أكرم الجار» ، وقد يريد مزيداً من التأكيد على العموم والشمول فيأتي بأداةٍ خاصّةٍ للدلالة على ذلك ، فيقول في المثال المتقدّم مثلاً : «أكرم كلّ جار» ، فيفهم السامع من ذلك مزيداً من التأكيد على العموم والشمول ، ولهذا تعتبر كلمة «كلّ» من أدوات العموم ؛ لأنّها موضوعة في اللغة لذلك ، ويسمّى اللفظ الذي دلّت الأداة على عمومه «عامّاً» ، ويعبَّر عنه ب «مدخول الأداة» ؛ لأنّ أداة العموم دخلت عليه وعمّمته.

ونستخلص من ذلك : أنّ التدليل على العموم يتمّ بإحدى طريقتين :

الاولى : سلبية ، وهي الإطلاق ، أي ذكر الكلمة بدون قيد.

والثانية : إيجابية ، وهي استعمال أداةٍ للعموم ، نحو «كلّ» و «جميع» و «كافّة» ، وما إليها من ألفاظ.

وقد اختلف الاصوليّون في صيغة الجمع المعرَّف باللام ، من قبيل «الفقهاء» ، «العقود».

فقال بعضهم (١) : إنّ هذه الصيغة نفسها من أدوات العموم أيضاً ، مثل كلمة «كلّ» ، فأيّ جمعٍ من قبيل «فقهاء» إذا أراد المتكلِّم إثبات الحكم لجميع أفراده والتدليل على عمومه بطريقةٍ إيجابيّةٍ أدخل عليه اللام ، فيجعله جمعاً معرّفاً باللام ، ويقول : «احترم الفقهاء» ، أو «أوفوا بالعقود».

وبعض الاصوليِّين (٢) يذهب إلى أنّ صيغة الجمع المعرَّف باللام ليست من أدوات العموم ، ونحن إنّما نفهم الشمول في الحكم عندما نسمع المتكلِّم يقول : «احترم الفقهاء» ـ مثلاً ـ بسبب الإطلاق وتجرّد الكلمة عن القيود ، لا بسبب دخول اللام على الجمع ، أي بطريقةٍ سلبيةٍ لا إيجابية ، فلا فرق بين أن يقال : «أكرم الفقهاء» ، أو : «أكرم الفقيه» ، فكما يستند فهمنا للشمول في الجملة الثانية إلى الإطلاق كذلك الحال في الجملة الاولى ، فالمفرد والجمع المعرَّفان لا يدلاّن على الشمول إلاّبالطريقة السلبية.

٥ ـ أداة الشرط :

أداة الشرط مثالها «إذا» في قولنا : «إذا زالت الشمس فصلِّ» ، و «إذا أحرمت للحجِّ فلا تتطيّب» ، وتسمّى الجملة التي تدخل عليها أداة الشرط جملة شرطية ، وهي تختلف في وظيفتها اللغوية عن غيرها من الجمل التي لا توجد فيها أداة شرط ، فإنّ سائر الجمل تقوم بربط كلمةٍ باخرى ، نظير ربط الخبر بالمبتدأ في

__________________

(١) كالمحقق النائيني رحمه‌الله في فوائد الاصول ٢ : ٥١٦

(٢) منهم المحقّق العراقي في نهاية الأفكار ٢ : ٥١٠ ، والمحقّق الخراساني في كفاية الاصول : ٢٥٥

القضية الحملية.

وأمّا الجملة الشرطية فهي تربط بين جملتين ، وهما : جملة الشرط وجملة الجزاء ، وكلّ من هاتين الجملتين تتحوّل بسبب هذا الربط الشرطيّ من جملةٍ تامّةٍ إلى جملةٍ ناقصة ، وتكون الجملة التامة هي الجملة الشرطية بكاملها.

وإذا لاحظنا المثالين المتقدِّمَين للجملة الشرطية وجدنا أنّ الشرط في المثال الأوّل زوال الشمس ، وفي المثال الثاني هو الإحرام للحجّ ، وأمّا المشروط فهو مدلول جملة «صلِّ» و «لا تتطيّب». ولمّا كان مدلول «صلِّ» بوصفه صيغة أمرٍ هو الوجوب ، ومدلول «لا تتطيّب» بوصفه صيغة نهيٍ هو الحرمة ـ كما تقدم ـ فنعرف أنّ المشروط هو الوجوب أو الحرمة ، أي الحكم الشرعي ، ومعنى أنّ الحكم الشرعيّ مشروط بزوال الشمس أو بالإحرام للحجّ : أنّه مرتبط بالزوال أو الإحرام ومقيّد بذلك ، والمقيّد ينتفي إذا انتفى قيده.

وينتج عن ذلك : أنّ أداة الشرط تدلّ على انتفاء الحكم الشرعيّ في حالة انتفاء الشرط ؛ لأنّ ذلك نتيجة لدلالتها على تقييد الحكم الشرعيّ وجعله مشروطاً ، فيدلّ قولنا : «إذا زالت الشمس فصلِّ» على عدم وجوب الصلاة قبل الزوال ، ويدلّ قولنا : «إذا أحرمت للحجِّ فلا تتطيّب» على عدم حرمة الطِيب في حالة عدم الإحرام للحجّ ، وبذلك تصبح الجملة الشرطية ذات مدلولين : أحدهما إيجابي ، والآخر سلبي.

فالإيجابيّ : هو ثبوت الجزاء عند ثبوت الشرط ، ومدلولها السلبيّ هو انتفاء الجزاء عند انتفاء الشرط.

ويسمّى المدلول الإيجابيّ «منطوقاً» للجملة ، والمدلول السلبيّ «مفهوماً».

وكلّ جملةٍ لها مثل هذا المدلول السلبيّ يقال في العرف الاصولي : إنّ هذه الجملة أو القضية ذات مفهوم.

وقد وضع بعض الاصوليِّين (١) قاعدةً عامّةً لهذا المدلول السلبيّ في اللغة ، فقال : إنّ كلّ أداةٍ لغويةٍ تدلّ على تقييد الحكم وتحديده لها مدلول سلبي ، إذ تدلّ على انتفاء الحكم خارج نطاق الحدود التي تضعها للحكم ، وأداة الشرط تعتبر مصداقاً لهذه القاعدة العامة ؛ لأنّها تدلّ على تحديد الحكم بالشرط.

ومن مصاديق القاعدة أيضاً : أداة الغاية ، حين تقول مثلاً : «صُمْ حتّى تغيب الشمس» ، فإنّ «صُمْ» هنا فعل أمرٍ يدلّ على الوجوب ، وقد دلّت «حتّى» بوصفها أداة غايةٍ على وضع حدٍّ وغايةٍ لهذا الوجوب الذي تدلّ عليه صيغة الأمر ، ومعنى كونه غايةً له : تقييده ، فيدلّ على انتفاء وجوب الصوم بعد مغيب الشمس ، وهذا هو المدلول السلبيّ الذي نطلق عليه اسم المفهوم. ويسمّى المدلول السلبيّ للجملة الشرطية ب «مفهوم الشرط» ، كما يسمّى المدلول السلبيّ لأداة الغاية ـ من قبيل حتّى في المثال المتقدم ـ ب «مفهوم الغاية».

وأمّا إذا قيل : «أكرم الفقير العادل» فلا يدلّ القيد هنا على أنّ غير العادل لا يجب إكرامه ؛ لأنّ هذا القيد ليس قيداً للحكم ، بل هو وصف للفقير وقيد له ، والفقير هو موضوع الحكم لانفسه ، وما دام التقييد لا يعود إلى الحكم مباشرةً فلا دلالة له على المفهوم ، ومن هنا يقال : إنّه لا مفهوم للوصف ، ويراد به ما كان من قبيل كلمة «العادل» في هذا المثال.

__________________

(١) ذكر ذلك صاحب الكفاية في بحث مفهوم الغاية. (كفاية الاصول : ٢٤٦) وكذا المحقق النائيني في بحث مفهوم الوصف (أجود التقريرات ١ : ٤٣٥)