درس دروس في علم الاصول - الحلقة الاولی

جلسه ۱۶: دلیل شرعی ۸

 
۱

خطبه

۲

۲ تذکر

دو تذکر:

تذکر 1: هیئت معنایش حرفی است و حرف هم مفادش ربط است، ربط یک شیء به شیء دیگر. و چون مفادش حرف است می گوئیم معنایش مستقل نیست. یعنی اگر ربط نبود آنوقت می توانستیم بگوئیم معنای حرف هم مستقل است. پس هیئت معنایش حرفی است و حرف هم معنایش ربط و نسبت است.

و ربط هم انحاء گوناگونی دارد. آن ربطی که هیئت امر ایجاد می کند این ربطی است که طلبی و ارسالی است و ناشی از شوق اکید باشد. آمر بفرستد مأمور را به سمت مبدأ و ماده فعل. و بعد هم این امر وطلب و ارسال برکرفته از شوق شدید باشد. این نوع ربط را هیئت امر و صیغه امر دست ما می دهد.

تذکر 2: معنای حرفی را دست کم نگیرید. گاه با یک حرف آنچنان می شود معنا ایجاد کرد که با صدها کلمه و اسم که دارای معنای مستقل هستند نتوان آن معنا را به مخاطب حالی کرد. یعنی قدرت مانور حرف گاهی بسیار زیادتر از کلمات است. هیئتهای ندبه و ... گاهی اوقات تأثیرگذاری شان بر مخاطب آنقدر زیاد است که شما نمی توانید با چند جمله معنای این حرف و شدت تأثیرش بر مخاطب را بیان کنید. پس معنای حرفی را دست کم نگیرید.

۳

مطلب اول: نمونه دوم از نمونه های ادوات مشترکه: صیغه نهی

بحث امروز در سه بخش است: صیغه نهی، اطلاق، مفاهیم.

صیغه نهی

صیغه نهی دقیقا مانند صیغه امر است با یک تفاوتهایی. ما گفتیم صیغه امر وضع شده است برای نسبت ارسالیه (واداشتن). حالا می گوئیم نسبت امساکیه (بازداشتن). مال امر نسبت ارسالیه ای بود که ناشی از شوق اکید بود، حالا مال نهی امساکیه ای که ناشی از کراهت شدید است. به این می گوئیم مفاد و معنای صیغه نهی.

پس در واقع نسبت میدهد بین فاعل (مخاطب نهی) و بین مبدأ اشتقاق و ماده فعل. مثلا اگر لاتصرب باشد می شود ضرب، بین فاعل و این ضرب یک رابطه ای ایجاد می کند، این رابطه رابطه بازداشتن است یعنی می گوید به سمت ماده فعل یعنی ضرب نرو.

از اینکه مولا کراهت شدیده دارد استفاده می کنیم حرمت را.

انشاءالله در حلقه ثانیه در بحث مبادی حکم خواهید خواند که حرمت مبادی خاص خودش را دارد و وجوب هم مبادی خاص خودش را دارد. مبادی وجوب عبارت است از مصلحت (که ملاکش هست) و اراده شدیده (شوق اکید). این دو تا به وجوب ختم می شود. حرمت هم مبادی خاص خودش را دارد: مفسده (که ملاکش هست) و کراهت شدیده (بغض شدید). این دو ت به حرمت ختم می شود.

پس این شوق اکید کأن مبدأ دوم از مبادی حکم وجوب و کراهت شدید مبدأ دوم از مبادی حکم حرمت است.   

۴

تطبیق صیغه نهی

۵

مطلب دوم: نمونه سوم از نمونه های ادوات مشترکه: اطلاق

اطلاق در مقابل تقیید است کما اینکه عموم در مقابل تخصیص است.

اطلاق یعنی بی قیدی و عدم تقیید. در مقابل تقیید یعنی همین. هر گاه قیدی نبود کلام می شود مطلق.

اگر بخواهیم معنای اطلاق را خوب بفهمیم دقت کنید به مثال: اگر کسی بگوید من بستنی می خواهد وبرای بستنی هیچ قیدی بکار نبرده است. بستنی انواع و انحائی دارد. از اینکه او قیدی را نیاورده است می فهمیم که او هر نوع بستنی را می طلبد و دوست دارد. چرا؟ چون می گوئیم اگر واقعا نوع بستنی برای او مهم بود حتما این نوع را در قالب قیدی بیان می کرد. می گفت من بستنی میوه ای دوست دارم. از این نیاوردن قید، متوجه می شویم که او هر نوع بستنی را دوست دارد. به تعبیر دیگر اطلاق کلام او دال بر شمول است. شمول یعنی هر. یعنی هر بستنی ای را دوست دارد. علاقه او شامل هر نوع بستنی ای می شود.

پس ما شمول را از این کلام به دست آوردیم بخاطر نیاوردن قید.

اطلاق= استفاده شمول بخاطر نیاوردن قید. پس اگر در کلام قیدی نبود می شود اطلاق.

اطلاق دال بر شمول است. نیاوردن قید مفید شمول است.

علتش این است که: متکلم در مقام بیان به مقتضای حکمتش اگر قیدی را واقعا لحاظ کرده باشد باید بیان کند. حالا که بیان نکرده است به دست می آوریم که این قید لحاظ نشده است.

به عبارت دیگر: اگر قید وخصوصیتی در مراد متکلم نقش داشت در وقتی که می خواست مرادش را شرح بدهد و بیان کند، آن خصوصیت را باید ابراز می کرد، چون این خصوصیت را ابراز نکرده است پس معلوم می شود این خصوصیت در مراد او نقش نداشته است.

ظهور حال متکلم این است که وقتی چیزی را میخواهد بگوید درست و کامل بگوید. مگر اینکه در مواقع اضطراری باشد.

نکته[۱]: ما اطلاق را از وضع نمی فهمیم. وقتی می گوئیم اکرم الجار این جارمطلق است، ما لفظی نداریم که دال بر شمول باشد. اگر کل الجار می گفت لفظ دال بر عموم داشتیم، ولی اکرم الجار اینجا لفظی که وضع برای عموم شده باشد نداریم. پس در خانه اول عمومیتی به ذهن ما نمی رسد. این عمومیت و شمول از حال متکلم در خانه های بعد به دست می آید.

(آن بحث است که الف ولام مخصوصا اگر بر مفرد واقع شود کسی بگوید مفید عموم است بر جمع چرا برخی می گویند).


در دقیقه ۴۷:۰۰ بیان می شود.

۶

تطبیق: نمونه سوم از نمونه های ادوات مشترکه: اطلاق

۷

مطلب سوم: نمونه چهارم از نمونه های ادوات مشترکه: صیغه ادوات العموم

 اطلاق و عموم فرقشان از جهت شمول نیست. اما:

از یک جهت فرق می کنند: در عموم ما ادات عموم را می آوریم مثل کل. و در اطلاق از ادات عموم استفاده نمی کنیم بلکه حال متکلم است که مفید شمول است.

به تعبیر دیگر: در عموم آنچه که مفید شمول است وضع ادات عموم است. اما در اطلاق این حال متکلم است که ظهور در شمول دارد. والا هیچ لفظی در اینجا وجود ندارد که برای شمول وضع شده باشد.

ولذا گفته می شود:

شمولی که از اطلاق به دست می آید از یک روش سلبی به دست می آید، از نیاوردن قید.

اما شمولی که از ادات عموم به دست می آید از یک روش ایجابی به دست آمده است یعنی آوردن ادات عموم.

۸

تطبیق نمونه چهارم از نمونه های ادوات مشترکه: صیغه ادوات العموم

٢ ـ صيغة النهي :

صيغة النهي نحو «لا تذهبْ» ، والمقرَّر بين الاصوليّين هو القول بأنّ صيغة النهي تدلّ على الحرمة ، ويجب أن نفهم هذا القول بصورةٍ مماثلةٍ لفهمنا القول بأنّ صيغة الأمر تدلّ على الوجوب مع فارق ، وهو : أنّ النهي إمساك ومنع ، والأمر إرسال وطلب ، فصيغة النهي إذن تدلّ على نسبةٍ إمساكية.

أي أنَّا حين نسمع جملة «إذهبْ» نتصوّر نسبةً بين الذهاب والمخاطب ، ونتصوّر أنّ المتكلّم يُرسِل المخاطب نحوها ويبعثه إلى تحقيقها ، كما يرسل الصيّاد كلبه نحو الفريسة. وأمّا حين نسمع جملة «لا تذهبْ» فنتصوّر نسبةً بين الذهاب والمخاطب ، ونتصوّر أنّ المتكلّم يُمسِك مخاطبه عن تلك النسبة ويزجره عنها ، كما لو حاول كلب الصيد أن يطارد الفريسة فأمسك به الصيّاد ، ولهذا نطلق عليها اسم «النسبة الإمساكية».

وتدخل الحرمة في مدلول النهي بالطريقة التي دخل بها الوجوب إلى مدلول الأمر ، ولنرجع بهذا الصدد إلى مثال الصيّاد ، فإنَّا نجد أنّ الصياد حين يمسك كلبه عن تتبّع الفريسة قد يكون إمساكه هذا ناتجاً عن كراهة تتبّع الكلب للفريسة بدرجةٍ شديدة ، وقد ينتج عن كراهة ذلك بدرجةٍ ضعيفة ، ونظير هذا تماماً نتصوّره في النسبة الإمساكية التي نتحدّث عنها ، فإنَّا قد نتصورها ناتجةً عن كراهةٍ شديدةٍ للمنهيِّ عنه ، وقد نتصورها ناتجةً عن كراهةٍ ضعيفة.

ومعنى القول بأنّ «صيغة النهي تدلّ على الحرمة» في هذا الضوء : أنّ الصيغة موضوعة للنسبة الإمساكية بوصفها ناتجةً عن كراهةٍ شديدةٍ وهي الحرمة ، فتدخل الحرمة ضمن الصورة التي نتصوّر بها المعنى اللغويَّ لصيغة النهي عند سماعها.

والدليل على أنّها موضوعة كذلك هو التبادر ، كما تقدم في صيغة الأمر.

وفي نفس الوقت قد تستعمل صيغة النهي في موارد الكراهة ، فيُنهى عن المكروه أيضاً بسبب الشبه القائم بين الكراهة والحرمة ، ويعتبر استعمالها في موارد المكروهات استعمالاً مجازياً.

٣ ـ الإطلاق :

وتوضيحه : أنّ الشخص إذا أراد أن يأمر ولده بإكرام جاره المسلم فلا يكتفي عادةً بقوله : «أكرِم الجار» ، بل يقول : «أكرِم الجارَ المسلم» ، وأمّا إذا كان يريد من ولده أن يُكرِم جاره مهما كان دينه فيقول : «أكرم الجار» ، ويطلق كلمة «الجار» ـ أي لا يقيّدها بوصفٍ خاصٍّ ـ ويفهم من قوله عندئذٍ أنّ الأمر لا يختصّ بالجار المسلم ، بل يشمل الجار الكافر أيضاً ، وهذا الشمول نفهمه نتيجةً لذكر كلمة «الجار» مجرّدةً عن القيد ، ويسمّى هذا ب «الإطلاق» ويسمّى اللفظ في هذه الحالة «مطلقاً».

وعلى هذا الأساس يعتبر تجرّد الكلمة من القيد اللفظيّ في الكلام دليلاً على شمول الحكم ، ومثال ذلك من النصّ الشرعيّ قوله تعالى : «أَحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ» (١) ، فقد جاءت كلمة «البيع» هنا مجرّدةً عن أيِّ قيدٍ في الكلام ، فيدلّ هذا الإطلاق على شمول الحكم بالحلّيّة لجميع أنواع البيع.

وأمّا كيف أصبح ذكر الكلمة بدون قيدٍ في الكلام دليلاً على الشمول؟ وما هو مصدر هذه الدلالة؟ فهذا ما لا يمكن تفصيل الكلام فيه على مستوى هذه الحلقة.

ولكن نقول على نحو الإيجاز : إنّ ظاهر حال المتكلِّم حينما يكون له مرامٌ في نفسه يدفعه إلى الكلام أن يكون في مقام بيان تمام ذلك المرام ، فإذا قال : «أكرم الجار» وكان مرامه الجار المسلم خاصّةً لم يكتفِ بما قال ، بل يردفه عادةً بما يدلّ

__________________

(١) البقرة : ٢٧٥

على قيد الإسلام ، وفي كلّ حالةٍ لا يأتي بما يدلّ على القيد نعرف أنّ هذا القيد غير داخلٍ في مرامه ، إذ لو كان داخلاً في مرامه ومع هذا سكتَ عنه لكان ذلك على خلاف ظاهر حاله القاضي بأ نّه في مقام بيان تمام المراد بالكلام ، فبهذا الاستدلال نستكشف الإطلاق من السكوت وعدم ذكر القيد ، ويعبّر عن ذلك بقرينة الحكمة.

٤ ـ أدوات العموم :

أدوات العموم مثالها «كلّ» في قولنا : «احترِمْ كلَّ عادل» ؛ وذلك أنّ الآمر حين يريد أن يدلِّل على شمول حكمه وعمومه قد يكتفي بالإطلاق وذكر الكلمة بدون قيدٍ ـ كما شرحناه آنفاً ـ فيقول : «أكرم الجار» ، وقد يريد مزيداً من التأكيد على العموم والشمول فيأتي بأداةٍ خاصّةٍ للدلالة على ذلك ، فيقول في المثال المتقدّم مثلاً : «أكرم كلّ جار» ، فيفهم السامع من ذلك مزيداً من التأكيد على العموم والشمول ، ولهذا تعتبر كلمة «كلّ» من أدوات العموم ؛ لأنّها موضوعة في اللغة لذلك ، ويسمّى اللفظ الذي دلّت الأداة على عمومه «عامّاً» ، ويعبَّر عنه ب «مدخول الأداة» ؛ لأنّ أداة العموم دخلت عليه وعمّمته.

ونستخلص من ذلك : أنّ التدليل على العموم يتمّ بإحدى طريقتين :

الاولى : سلبية ، وهي الإطلاق ، أي ذكر الكلمة بدون قيد.

والثانية : إيجابية ، وهي استعمال أداةٍ للعموم ، نحو «كلّ» و «جميع» و «كافّة» ، وما إليها من ألفاظ.

وقد اختلف الاصوليّون في صيغة الجمع المعرَّف باللام ، من قبيل «الفقهاء» ، «العقود».