در فصل گذشته بیان شد که یقینیات بالمعنی الاخص شش دسته هستند: ۱ـ اولیات ۲ـ مشاهدات ـ بحس درونی وجدانیات و به حس بیرونی مشاهدات ـ ۳ـ مجربات ۴ـ متواترات ۵ـ فطریات ۶ـ حدسیات
در تعریف اولیات بیان شد که قضایایی هستند که صرف تصور موضوع، محمول و نسبت کافی است در تصدیق آنها مثل «الکل اعظم من جزئه» و «اجتماع و ارتفاع نقضین محال است» و در بین قضایای اولی، قضیهای که به حتی حواس هم نیاز ندارد و فقط برای تصدیق آنها به تصورموضوع، محمول و نسبت احتیاج است، دو قضیه هستند که اولی الأوائل هستند: ۱ـ اجتماع نقضین محال است ۲ـ ارتفاع نقضین محال است. و همه تصدیقات بشری بازگشت به این قضیه پیدا میکند، چون اگر اجتماع نقضین محال نباشد، پس چه بسا نمیتوان گفت الکل اعظم من جزئه، چون الکم لیس باعظم من جزئه هم صحیح است و اجتماع دو قضیه متناقض صحیح باشد، محال نیست.
اما کسانی به نام سوفیست ـ که در لغت به معنای دانشمند و حکیم ـ و در اصطلاح یعنی کسانی که منکر واقعیت هستند، قائل اند که هیچ علمی برای انسان تحقق پیدا میکند و بالطبع منکر دو قضیه «اجتماع نقضین و ارتفاع نقضین محال است» میباشد. چون اولا اگر بپذیرد استحاله آنها را بپذیرد، خود این قضیه یک علم است و تصدیق بدیهی برای او میشود، لذا آن مدعای او باطل میشود.
ثانیا: اگر این دو قضیه را بپذیرد، ضمنا اعتراف کرده است که هر دو قضیه متناقض که یکی از آنها علم است، چون یا الکل اعظم من الجزء صادق است یا نقیض است. و پذیرش یک طرف این قضیه خودش علم است و تصدیق است.
مرحوم علامه میفرماید: دو سوال از سوفسطی داریم:
۱ـ اینکه میگویید علم نداریم و هر چه داریم، شک است؛ آیا به همین قضیه علم دارید یا در همین قضیه هم شک وجود دارد؟
اگر جواب دهد که به همین قضیه عالم و جازم است، پس باید گفت که علم دارد که شاک است و این خودش یک علم است. پس مدعای او نقض میشود و حکم الامثال فیما یجوز و فیما لایجوز واحد، لذا باید بگوید به همه امور وجدانی علم دارم کما اینکه به همین قضیه وجدانا علم دارد.
و سوال دیگری که در همین فرض که به همین قضیه جازم است، مطرح میشود که به سبب چه عاملی است که این علم در نفس او ایجاد شده است؟
اگر یک صورت تخیلی است که مبتنی بر احساس است، یعنی احساس برای او ایجاد کرده است و احساس هم مبتنی بر وجود ماده است، پس باید خارجی تحقق داشته باشد تا این صورت علمی تخیلی یا احساسی برای او شکل بگیرد.
اما اگر جواب دهد که در همین قضیه هم شاک است، نه جازم ـ یعنی در همین قضیه که من به همه چیز شک دارم، هم شک دارد ـ که چنین فردی از دو حال خارج نیست: یا دچار اختلالات مغزی شده است یا به خاطر همان اشکالاتی که در صورت جازم بودن به این قضیه وارد میشود، الان دروغ میگوید.
اما اینکه چرا عدهای سوفیست میشوند، از این جهت است که این اشخاص با قضایای مهمی در فلسفه یا منطق برخورد میکنند، مثلا مشائین گفتهاند اصاله با وجود است و اشراقین گفتهاند اصاله با ماهیت است و وقتی به ادله هر طرف نظر میشود، میبیند که ادله هر طرف به نظر صحیح میآید و از طرفی نمیشود که اصاله با هر دو باشد، لذا منکر این واقعیت میشود و مدعی میشود که گویا هیچ واقعیتی برای این قضایا وجود ندارد.
اگر بخواهیم سوفستاییها را تقسیم کنیم، به پنج دسته میشوند:
۱ـ سوفیستهایی که به شک خود اعتراف دارند.
۲ـ سوفیستهایی که به شک خود اعتراف ندارد، یعنی در همین شک خود هم شک دارند.
۳ـ سوفیستهایی که فقط ادراکات انسانها را واقعیت میدانند و هیچ چیز دیگری غیر از خود و صورتهای ذهنی درون انسان واقعیت ندارد. ـ که البته لازمه همین سخن اعتراف به خیلی از واقعیت هاست، مثلا اولا تعدادی از واقعیتها به نام انسان وجود دارد ثانیا تعداد زیادی از واقعیتها که عبارت است از بیشمار واقعیتهای درون انسان واقعیت دارند. پس وقتی صورت ذهنی زید را پذیرفته است، باید آنچه که مربوط به زید هم هست را بپذیرد مثل مکان زید، حجم و وزن زید. ـ
۴ـ سوفیستهایی که فقط ادراکات خودشان را واقعیت میدانند، یعنی من هستم و ادراکات خودم هست و شخص دیگری وجود ندارد. که ما به اینها میگوییم منشأ شک شما چیست؟ ممکن است بگوید کثرت خطا در ادراکات است، مثلا دو خط موازی را یکی احساس میکند موازی هستند و دیگری احساس میکند که موازی نیستند، که این خطاها باعث میشود که قائل شود که چیزی به غیر از خودش و ادراکات خودش در خارج وجود ندارد در حالی که ادراک خطا فرع بر پذیرش و ادراک صواب است و لذا باید قائل شود که یک چیزی واقعیت دارد و این چون مطابق با واقع نیست، لذا قائل است که خطا کرده است.
اما بعضی گفتهاند که چنین انسانهایی سوفیست نیستند، چون در صورتهای ادراکی ما احتمال خطا میرود، مثلا فیزیکدانها میگویند بشر فکر میکند واقعیتی به نام رنگ وجود دارد، در حالی که رنگ مثلا آبی نداریم، بلکه یک سلسله ارتعاشاتی است که از یک درجه تا درجه دیگری به صورت نور آبی به چشم میرسد و الا واقعیت خارجی ندارد.
که لازمه همین سخن هم این است که باید واقعیتهایی را در خارج بپذیرند مثل همین مقدار درجه نور تا رنگ را احساس میکند، پس معلوم میشود که ادراکات حاکی از واقعیت اند.
۵ـ سوفیستهایی که سوفیست شدهاند به خاطر اختلافاتی که علماء در قضایای مختلف دارند.