درس بدایة الحکمة

جلسه ۱۱۸: جلسه صد و هیجدهم

 
۱

خطبه

۲

فصل نهم: تقسیم علم حصولی تصوری به حقیقی و اعتباری

مقسم در این بحث عبارت است از علم حصولی تصوری کلی ـ نه احساسی و نه خیالی ـ ، چون علم حصولی تصوری کلی احساسی و خیالی به اعتباری و حقیقی تقسیم نمی‌شود.

مراد از علم حصولی تصوری کلی یعنی علمی که به وسیله عقل ادراک می‌شود، چرا که علم به مفاهیم قابل انطباق بر کثیرین (کلی) به وسیله قوه مدرکه عقل است.

توضیح ذلک:

برای آنکه مفاهیم حقیقی روشن شود، باید به تعریف علم حصولی مراجعه کرد؛ که علم حصولی عبارت بود از «حضور صوره الشیء عند العالم» که مراد از صورت مفهوم است، پس علم حصولی عبارت است از حضور مفهومی عند العالم که این مفهوم به دو دسته تقسیم می‌شود:

مفهوم حقیقی ـ یا ماهیت به حمل شایع یا مفاهیم ماهوی یا معقولات اولی ـ : مفهومی که گاه مصداق آن در ذهن است بدون آثار خارجی و گاه مصداق آن در خارج است همراه با آثار خارجی، یعنی آن وقتی که حیثیت صدق مصداق این مفهوم در خارج است، اثار موجود خارجی را دارد و آن وقتی که حیثیت صدق مصداق این مفهوم در ذهن است، آثار خارجی را ندارد. مثلا مفهوم انسان یا شجر و... که ماهیت به حمل شایع است. و معقولات اولیه گفته می‌شود، چون ذهن عملیات مقایسه و تحلیل نسبت به آن انجام نمی‌دهد.

و این مفاهیم حقیقی حاکی از چیستی شیء هستند.

مفهوم اعتباری: این مفاهیم اعتباری دو دسته هستند:

۱ـ مفاهیمی که مصداق آن طوری است که باید در خارج محقق شود، مثل مفهوم وجود که مصداق آن فقط در خارج محقق می‌شود یا مثلا مفهوم علت مصداق آن فقط در خارج تحقق پیدا می‌کند. که به این مفاهیم اعتباری، معقولات ثانی فلسفی می‌گویند.

۲ـ مفاهیمی که مصداق آن فقط باید در ذهن محقق شود، مثل مصداق مفهوم کلی که فقط در ظرف ذهن است یا مثلا نوع ـ مفهوم تمام حقیقت مشترک بین افراد متفق الحقیقه ـ که در ذهن محقق می‌شود یا مصداق تصور و تصدیق که به این مفاهیم معقولات ثانی منطقی گفته می‌شود.

سوال: معیار شناخت مفاهیم حقیقی از اعتباری چیست؟

معیار اول این است که هر مفهومی که هم بر واجب و هم بر ممکن بار شود، قطعا این مفهوم حقیقی و ماهوی نیست، چون اگر بر واجب بار شود، با توجه به اینکه واجب ماهیت ندارد، پس معلوم می‌شود که مفهوم حقیقی و ماهوی نیست مثل وجود که بر خداوند و هم بر ممکنات حمل می‌شود، یا مثل حیات که مفهوم اعتباری هستند که بعد ملاحظه شود که اگر مصداق آن در خارج یافت می‌شود، معقول ثانی فلسفی است و اگر مصداق آن فقط در ذهن یافت می‌شود، معقول ثانی منطقی است.

معیار دوم این است: هر مفهومی که بر دو جنس از اجناس عالیه یا بیش از آن بار شود، می‌فهمیم که این مفهوم ماهوی و حقیقی نیست، چون اجناس عالیه به تمام ذات از یکدیگر جدا هستند و لذا نمی‌توانند مندرج تحت یک مفهوم کلی به نام جنس باشند و الا جنس عالی نیستند و ثانیا باید شیء واحد مندرج تحت دو جنس باشد و حال آن که نمی‌تواند یک مفهوم ماهوی مندرج تحت دو مقوله باشد چون باید یا جنس یا فصل مقوله باشند، فصل نیست چون بر بیش از یک مقوله حمل نمی‌شود و جنس نیست، چون جنس داشتن آن مقوله به این معنا است که جنس الاجناس نیستند.

معیار سوم این است: مفاهیم حقیقی و ماهوی تعریف حقیقی دارند، چون ماهیت دارند، پس جنس و فصل دارند و در نتیجه تعریف حقیقی دارند، یعنی جنس و فصل در حد آن شیء اخذ می‌شود. لذا این جمله معروف است «التعریف للماهیه و بالماهیه» یعنی تعریف حقیقی همیشه برای ماهیت است و به وسیله ماهیت است.

گرچه اعتباری معانی متعدد دارد ـ مثلا یکی از معانی اعتباری در بحث اصاله الوجود و اصاله ماهیت بیان شد که وقتی وجود اصیل است یعنی وجود محقق در خارج است و ماهیت اعتباری است یعنی غیر محقق در خارج است، یا معنای دیگر اعتباری یعنی وجودی که منحاز و مستقل نیست مثل عرض اضافه مثل ابوت و بنوت که هیئتی است برآمده از نسبت متکرر حاصل بین دوشیء، در قبال اصیل یعنی آنچه که وجود منحاز و مستقل دارد، و یک معنای دیگر اعتباری یعنی جایی که شباهتی بین یک امر حقیقی و یک امر غیر حقیقی که به لحاظ مشابهت هر چیزی با چیز دیگر که تحقق دارد که به مشبّه اعتباری گفته‌اند و به مشبه به اصلی است مثلا در عالم خارج یک بدن انسان رأس دارد، که مرکز فرماندهی قوای بدن است، بعد به فرمانده یک جمعی هم چون امر و نهی می‌کند، رئیس گفته می‌شود که از رأس است و همچون رأس اداره کننده مجموعه است ـ ولی مراد در مانحن فیه از مفهوم اعتباری و مفهوم حقیقی این است که آیا مصداق این مفهوم کلی هم در خارج است و هم در ذهن یا فقط در خارج و فقط در ذهن است. که در صورت اول معقولات اولی و در صورت ثانی معقولات ثانی فلسفی و در صورت ثالث معقولات ثانی منطقی می‌شود.

۳

تطبیق

وفيه أن الإدراكات ، إذا فرضت غير كاشفة عما وراءها ، فمن أين علم أن هناك حقائق وراء الإدراك ، لا يكشف عنها الإدراك ، ثم من أدرك أن حقيقة الصوت في خارج السمع ، ارتعاش بعدد كذا ، وحقيقة المبصر في خارج البصر ارتعاش بعدد كذا ، وهل يصل الإنسان إلى الصواب الذي يخطى فيه الحواس ، إلا من طريق الإدراك الإنساني.

وبعد ذلك كله تجويز ، أن لا ينطبق مطلق الإدراك على ما وراءه ، لا يحتمل إلا السفسطة ، حتى أن قولنا ، يجوز أن لا ينطبق شيء من إدراكاتنا على الخارج ، لا يؤمن أن لا يكشف ، بحسب مفاهيم مفرداته والتصديق ، الذي فيه عن شيء.

الفصل التاسع

وينقسم العلم الحصولي إلى حقيقي واعتباري

والحقيقي هو المفهوم الذي يوجد ، تارة بوجود خارجي فيترتب عليه آثاره ، وتارة بوجود ذهني لا يترتب عليه آثاره ، وهذا هو الماهية ، والاعتباري ما كان بخلاف ذلك ، وهو إما من المفاهيم التي حيثية مصداقها ، حيثية أنه في الخارج ، كالوجود وصفاته الحقيقية ، كالوحدة والفعلية وغيرهما ، فلا يدخل الذهن وإلا لانقلب ، وإما من المفاهيم التي حيثية مصداقها ، حيثية أنه في الذهن ، كمفهوم الكلي والجنس والنوع ، فلا يوجد في الخارج وإلا لانقلب.

وهذه المفاهيم إنما يعملها الذهن بنوع من التعمل ، ويوقعها على مصاديقها ، لكن لا كوقوع الماهية وحملها على أفرادها ، بحيث تؤخذ في حدها.

ومما تقدم يظهر أولا ، أن ما كان من المفاهيم ، محمولا على الواجب

والممكن معا ، كالوجود والحياة فهو اعتباري ، وإلا لكان الواجب ذا ماهية تعالى عن ذلك.

وثانيا أن ما كان منها ، محمولا على أزيد من مقولة واحدة ، كالحركة فهو اعتباري ، وإلا كان مجنسا بجنسين فأزيد وهو محال.

وثالثا أن المفاهيم الاعتبارية لا حد لها ، ولا تؤخذ في حد ماهية من الماهيات.

وللاعتباري معان أخر خارجة عن بحثنا ، منها الاعتباري مقابل الأصيل كالماهية مقابل الوجود ، ومنها الاعتباري بمعنى ما ليس له وجود منحاز ، مقابل ما له وجود منحاز ، كالإضافة الموجودة بوجود طرفيها ، مقابل الجوهر الموجود بنفسه (١) ، ومنها ما يوقع ويحمل على الموضوعات ، بنوع من التشبيه والمناسبة ، للحصول على غاية عملية ، كإطلاق الرأس على زيد ، لكون نسبته إلى القوم كنسبة الرأس إلى البدن ، حيث يدبر أمرهم ويصلح شأنهم ، ويشير إلى كل بما يخصه من واجب العمل.

الفصل العاشر

في أحكام متفرقة

منها أن المعلوم بالعلم الحصولي ينقسم ، إلى معلوم بالذات ومعلوم بالعرض ، والمعلوم بالذات هو ، الصورة الحاصلة بنفسها عند العالم ، والمعلوم بالعرض هو ، الأمر الخارجي الذي يحكيه الصورة العلمية ، ويسمى معلوما بالعرض والمجاز ، لاتحاد ما له مع المعلوم بالذات.

__________________

(١) وفي نهاية الحكمة : في نفسه.