درس بدایة الحکمة

جلسه ۱۰۴: جلسه صد و چهارم

 
۱

خطبه

۲

خلاصه بحث سابق

۳

اشکال بر حرکت جوهری و پاسخ آن

اشکال: صغری یا ملازمه (اگر اعراض متحرک باشند، باید جوهر هم متحرک باشد) در آن دلیل بیان شده، صحیح نیست، چون ملازمه با دو مقدمه اثبات شد:
۱ـ اعراض از شئون و معلول جوهر اند ۲ـ فاعل بلاواسطه متحرک باید خودش هم متحرک باشد.

که مقدمه اول صحیح نیست، چون دلیلی نیست که فاعل قریب و بلاواسطه تغیر در متحرک جوهر است، بلکه ممکن است یک امر دیگری غیر از جوهر باشد که آن امر دیگر فاعل قریب و بلاواسطه تغیر است و با این حساب دلیلی نیست که باید جوهر هم متحرک باشد.

مقدمه: در یک دسته بندی حرکات به سه دسته تقسیم می‌شود:

حرکات طبیعی: حرکتی که صادر می‌شود از شیء به اقتضاء طبیعت او، مثلا طبیعت سنگ اقتضاء می‌کند که میل به طرف زمین برود، لذا یک سنگ را رها کنیم، به طرف زمین پایین می‌آید.

حرکات قسری: حرکت‌هایی که در اثر عامل خارجی بر خلاف طبع شیء بر شیء تحمیل می‌شود و آن را وادار به حرکت می‌کند، مثل همان سنگ که آن را وادار کنیم به سمت بالا حرکت کند و عامل حرکت قسری، همان قسر و فشاری است که بر این جسم وارد می‌شود.

حرکات نفسانی: حرکاتی که مبدأ آنها نفس است، مثل حرکت دست من، که حرکت دست توسط نفس انجام می‌شود و فاعل قریب نفس است.

با توجه به این مقدمه فاعل قریب بلاواسطه حرکت در اعراض جوهر نیست، بلکه هنگامی که حرکت طبیعی است، طبیعه الجسم است و هنگامی که حرکت قسریه است، قسر و عامل خارجی است و هنگامی که حرکت نفسانی است، عامل نفس و روح آدمی است و با توجه به مقدمه دوم این عوامل عرضی متغیر عامل حرکت اند نه جوهر.

جواب: اگر قرار است عامل حرکت در اعراض، یک امور عرضی باشند، و لذا سوال تمام نمی‌شود و باید مشخص شود که عامل حرکت در این امور چیست؟

یعنی عامل حرکت در این حالات مختلف ـ قرب و بعد در حرکات طبیعی، برخورد با موانع و عوامل خارجی در حرکت قسری یا اراده نفسانی در حرکت ـ که از عوارض اند، پس تغیر عوارض مستند به چیست؟

اگر عامل امر عرضی باشد، تسلسل پیش می‌آید و اگر اعراض مستند به جوهر باشند، ثبت المطلوب.

اما فاعل قریب در حرکت قسری، خود شیء و طبیعت است، چون عامل خارجی یک فشاری به خود شیء می‌آورد که این شیئ به طرف موانع برود و در حرکت طبیعی هم فاعل حرکت طبیعت همان شیء است مثل سنگ که به طرف پایین می‌آید و فاعل قریب در حرکات نفسانی هم خود همان دست یا پا هستند که حرکت می‌کند، و نفس فاعل بعید محسوب می‌شود.

۴

تطبیق

۵

دلیل دوم بر حرکت در جوهر

دلیل دوم با دو نکته اثبات می‌شود:

۱ـ عرض از مراتب وجود جوهر است، یعنی درخارج دو وجود نداریم مثلا یکی انار و دیگری قرمزی آن. بلکه فقط انار قرمز است و یکی از تجلیات و شئون این وجود انار، قرمز بودن آن است.

دلیل این سخن: اگر اینها اتحاد وجودی نداشته باشند، قابل حمل نخواهند بود چون در حمل باید جهت تغایر و جهت اتحاد باشد و حمل مباین بر مباین صحیح نیست؛ و جهت اتحاد هم یا مفهوما است مثل الانسان حیوان ناطق ویا مصداقا باشد، مثل الانسان ضاحک.

نسبت به انار مفهوم قرمزی و انار که اتحاد ندارند و وجود آنها هم اگر اتحاد نداشته باشد، نمی‌توان قرمزی را حمل بر انار کرد.

۲ـ تغییر وجود عرض مستلزم تغییر وجود جوهر خواهد بود، چون ممکن نیست که شئون تغییر کند و ذوالشئون تغییر و حرکت نکند؛ پس اگر اعراض حرکت می‌کنند، جواهر هم حرکت می‌کنند.

۶

تطبیق

۷

از اثبات حرکت جوهری سه نتیجه بدست می‌آید:

۱ـ در عالم چیزی به نام کون وفساد نداریم، به این معنا که صورتی از بین برود و صورت دیگری دفعتاً و در یک آن جای صورت قبلی قرار گیرد، مثلا چوبی که آتش می‌گیرد و تبدیل به زغال و خاکستر می‌شود، و کون و فساد با هم نیست بلکه آنچه که هست عبارت است از یک صورت سیال که از حدود آن ماهیت‌های مختلف انتزاع می‌شود و همه آن یک حرکت واحد متصل سیال است و کون و فسادی وجود ندارد.

و گاهی هم یک حرکت جوهری اشتدادی داریم، مثلا انسان غذا را میل می‌کند و این غذا تبدیل به نطفه می‌شود و نطفه هم تبدیل به علقه و علقه هم تبدیله به مضغه و مضغه هم تبدیل به عظام و عظام هم تبدیل به حیوان می‌شود و... پس این طور نیست یک صورت نوعیه‌ای از بین برود و صورت نوعیه بعدی در یک زمانی آناً به وجود بیاید.

۲ـ اگر اعراض شئون جواهر اند، پس با تغییر جوهر عرض هم تغییر می‌کند، مثلا میزی که جوهر جسمانی آن حرکت می‌کند، پس کم (طول و عرض و ارتفاع) آن هم حرکت می‌کند البته این طور نیست که در یک دقیقه بعد کم آن بیشتر یا کمتر شده بلکه فرد دومی از همان نوع کم سابق وجود دارد یا مثلا اگر میز را رنگ کنیم، در این صورت یک حرکت در کیف رخ داده و یک حرکت دیگر هم به واسطه حرکت جوهر رخ می‌دهد و حرکت در حرکت می‌شود.

۸

تطبیق

۹

اثر سوم از اثبات حرکت جوهری

عالم جسمانی با ماده واحدی که دارد، یک حقیقت واحد سیال است که با همه جواهر و اعراض آن ماده حرکت می‌کنند به صورت قافله واحدی به یک غایتی که ثبات دارد و حرکتی در آنجا نیست و فعلیت محض است، میل پیدا می‌کند.

فالذاتية لا بد أن تتم في الجواهر.

وأورد عليه أيضا ، أن القوم صححوا ارتباط ، هذه الأعراض المتجددة إلى المبدإ الثابت ، من طبيعة وغيرها بنحو آخر ، وهو أن التغير لاحق لها من خارج ، كتجدد مراتب قرب وبعد ، من الغاية المطلوبة في الحركات الطبيعية ، وكتجدد أحوال أخرى في الحركات القسرية ، التي على خلاف الطبيعة ، وكتجدد إرادات جزئية منبعثة من النفس ، في كل حد من حدود الحركات النفسانية ، التي مبدؤها النفس.

وأجيب عنه بأنا ننقل الكلام ، إلى هذه الأحوال والإرادات المتجددة ، من أين تجددت ، فإنها لا محالة تنتهي ، في الحركات الطبيعية إلى الطبيعة ، وكذا في القسرية ، فإن القسر ينتهي إلى الطبيعة ، وكذا في النفسانية فإن الفاعل المباشر ، للتحريك فيها أيضا الطبيعة كما سيجيء (١).

ويمكن أن يستدل على الحركة في الجوهر بما تقدم (٢) : أن وجود العرض من مراتب وجود الجوهر ، من حيث كون وجوده في نفسه عين وجوده للجوهر ، فتغيره وتجدده تغير للجوهر وتجدد له.

ويتفرع على ما تقدم أولا ، أن الصور الطبيعية المتبدلة ، صورة بعد صورة على المادة بالحقيقة ، صورة جوهرية واحدة سيالة ، تجري على المادة ، وينتزع من كل حد من حدودها ، مفهوم مغاير لما ينتزع من غيره.

هذا في تبدل الصور الطبيعية بعضها من بعض ، وهناك حركة اشتدادية جوهرية أخرى ، هي حركة المادة الأولى إلى الطبيعية ، ثم النباتية ثم الحيوانية ثم الإنسانية.

وثانيا أن الجوهر المتحرك في جوهره ، متحرك بجميع أعراضه ، لما سمعت

__________________

(١) في الفصل السادس عشر.

(٢) في الفصل الثالث من المرحلة الثالثة.

من حديث كون وجود الأعراض ، من مراتب وجود الجوهر الموضوع لها.

ولازم ذلك كون حركة الجوهر ، في المقولات الأربع أو الثلاث (١) من قبيل الحركة في الحركة ، وعلى هذا ينبغي أن تسمى هذه الحركات الأربع ، أو الثلاث حركات ثانية ، وما لمطلق الأعراض من الحركة ، بتبع الجوهر لا بعرضه حركات أولى.

وثالثا أن العالم الجسماني بمادته الواحدة ، حقيقة واحدة سيالة ، متحركة بجميع جواهرها وأعراضها قافلة واحدة ، إلى غاية ثابتة لها الفعلية المحضة.

الفصل الثاني عشر

في موضوع الحركة الجوهرية وفاعلها

قالوا إن موضوع هذه الحركة ، هو المادة المتحصلة بصورة ما من الصور ، المتعاقبة المتحدة بالاتصال والسيلان ، فوحدة المادة وشخصيتها محفوظة ، بصورة ما من الصور المتبدلة ، وصورة ما وإن كانت مبهمة ، لكن وحدتها محفوظة بجوهر مفارق ، هو الفاعل للمادة ، الحافظ لها ولوحدتها وشخصيتها بصورة ما ، فصورة ما شريكة العلة للمادة ، والمادة المتحصلة بها هي موضوع الحركة.

وهذا كما أن القائلين بالكون والفساد ، النافين للحركة الجوهرية قالوا ، أن فاعل المادة هو صورة ما ، محفوظة وحدتها بجوهر مفارق ، يفعلها ويفعل المادة بواسطتها ، فصورة ما شريكة العلة بالنسبة إلى المادة ، حافظة لتحصلها ووحدتها.

والتحقيق أن حاجة الحركة ، إلى موضوع ثابت باق ما دامت الحركة ، إن كانت لأجل أن تنحفظ به وحدة الحركة ، ولا تنثلم بطرو الانقسام عليها ،

__________________

(١) والتثليث باعتبار رجوع الأين إلى الوضع.