درس بدایة الحکمة

جلسه ۱۰۳: جلسه صد و سوم

 
۱

خطبه

۲

خلاصه بحث سابق

۳

فصل یازدهم: نظریه ملاصدرا و مصنف در رابطه با وقوع حرکت در جوهر

نه تنها حرکت در بعضی از اعراض مثل کم، کیف، أین و وضع حرکت دارند، بلکه در جوهر هم واقع می‌شود، یعنی می‌توان گفت یک امر سیال جوهری داریم که قابل انقسام به اقسامی است که از هر حدی از وجود آن، نوعی از جوهر یا فردی از مقوله جوهر انتزاع می‌شود.

پس مدعا این است که حرکت در جوهر وجود دارد.

اما برای اثبات حرکت جوهری ادله متعددی ذکر شده که اوضح آن عبارت است از:

قیاس استثنایی اتصالی: صغری: اگر حرکت در اعراض تحقق داشته باشد، پس لازم می‌آید حرکت در جوهر هم تحقق داشته باشد. کبری: لکن حرکت در اعراض تحقق دارد، پس حرکت در جوهر هم تحقق دارد.

اثبات کبری: کبری که در فصل گذشته بیان شد و اثبات شد که حرکت در اعراض کم، کیف، أین و وضع واقع می‌شود.

اما اثبات صغری یا ملازمه: دو مقدمه بیان می‌شود: 

۱ـ اعراض معلول جواهر هستند، به عبارت دیگر فاعل قریب بلاواسطه اعراض جوهر است.

۲ـ در دو فصل پیش اثبات شد که فاعل بلاواسطه حرکت خود باید دارای تغییر، تدریج و حرکت باشد.

پس جواهر باید دارای حرکت و تغییر باشد.

اما اینکه در مقدمه اول بیان شد که اعراض معلول جواهر هستند، به این جهت است که اعراض وجود ممکن هستند و وجود ممکن نیازمند علت است و علت اعراض یکی از این سه چیز است به برهان سبر و تقسیم یا دوران و تردید:

یا باید علت اعراض ماده باشد یا صورت جسمیه باشد و یا صورت نوعیه باشد.

اما ماده اولی علت اعراض نیست، به دو جهت: الف) ماده اولی قوه محض است و لا فعلیه لها الا فعلیه انها لافعلیه لها. پس وقتی هیچ فعلیتی ندارد، نمی‌تواند فاعل و ایجاد کننده اثر باشد.

ب) ماده در همه امور مشترک است، یعنی ماده در سیب و انار و... شیء واحد است و شیء واحد نمی‌تواند ایجاد کننده آثار مختلف مثل شیرینی و تلخی و سرخی و سبزی باشد.

اما صور جسمیه علت برای اعراض نیستند، چون صور جسمیه عبارت است از طول، عرض و عمق داشتن و این در همه اجسام مشترک است و لذا چطور می‌شود دارای آثار متفاوت در اجسام باشد.

پس اعراض معلول صور نوعیه هستند، لذا این خربزه شیرین است، چون صورت نوعیه خربزه را دارد.

۴

تطبیق

۵

اشکالات به استدلال بر حرکت در جوهر

۱ـ عرض متغیر است و معلول متغیری به نام جوهر است، حال سوال این است که خود تغیر جوهر معلول چیست؟

اگر گفته شود خداوند تغیر را ایجاد کرده است، تعالی عن ذلک، چون خداوند تغیری ندارد و الا حادث و ممکن بود و در نتیجه معلول و نیازمند بود و الواجب تعالی عن ذلک.

و اگر علت ایجاد تغیر جوهر مجرد عقل است، ـ که در متون دینی به فرشته تعبیر می‌شود که عبارت بود از جوهر مجردی که ذاتا و فعلا مجرد بود و فعلیت محض است و لذا هیچ قوه‌ای در آن نیست تا تدریجا از قوه به فعل خارج شود ـ

پس نمی‌تواند جوهر هم تغیر داشته باشد.

جواب: حرکت در جوهر ذاتی است و الذاتی لایعلل. پس جوهر متحرکا هست نه اینکه جوهری بوده و تحرک از خارج به آن اضافه شده است.

۲ـ اگر حرکت در جوهر ذاتی است، چرا حرکت در اعراض هم ذاتی نباشد و چه دلیلی است که علت حرکت در اعراض جوهر باشد، و در صورتی که علت حرکت در اعراض، جوهر نباشد، آن استدلال مذکور که دلالت بر حرکت در جوهر می‌کرد، مخدوش می‌شود، چون بیان شد که اعراض متحرک اند و اگر آنها متحرک باشند، باید جواهر هم متحرک باشند، در حالی که اگر اعراض ذاتا متحرک باشند، پس لزومی ندارد که جواهر هم که علت بلاواسطه اعراض هستند، متحرک باشند.

جواب: این اشکال ناشی از تمثیل جوهر به عرض است، تمثیل متشکل از اصل، فرع، جامع و حکم بود. در اینجا هم اصل جوهر است و حکم حرکت ذاتی است، و حال همان حکم را به اعراضی مثل کم، کیف، أین و اضافه سریان داده شده است. و حال آنکه این تمثیل قیاس مع الفارق است؛ یعنی نمی‌توان حکم این دو را به هم سرایت داد، چون جوهر وجود لنفسه دارند، در حالی که وجود اعراض لغیره است و نمی‌تواند حرکت همانطور که در جوهر ذاتی است، در عرض هم ذاتی باشد.

۶

تطبیق

الفصل الحادي عشر

في تعقيب ما مر في الفصل السابق

ذهب صدر المتألهين ، ره إلى وقوع الحركة في مقولة الجوهر ، واستدل عليه بأمور أوضحها ، أن وقوع الحركة في المقولات الأربع العرضية ، يقضي بوقوعها في مقولة الجوهر ، لأن الأعراض تابعة للجواهر ، مستندة إليها استناد الفعل إلى فاعله ، فالأفعال الجسمانية مستندة إلى الطبائع والصور النوعية ، وهي الأسباب القريبة لها ، وقد تقدم (١) أن السبب القريب للحركة ، أمر تدريجي كمثلها ، فالطبائع والصور النوعية في الأجسام المتحركة ، في الكم والكيف والأين والوضع متغيرة ، سيالة الوجود كأعراضها ، ولو لا ذلك لم يتحقق سبب لشيء من هذه الحركات.

وأورد عليه أنا ننقل الكلام إلى الطبيعة المتجددة ، كيف صدرت عن المبدإ الثابت وهي متجددة.

وأجيب عنه بأن الحركة لما كانت في جوهرها ، فالتغير والتجدد ذاتي لها والذاتي لا يعلل ، فالجاعل إنما جعل المتجدد لا أنه جعل المتجدد متجددا.

وأورد عليه أنا نوجه استناد ، الأعراض المتجددة إلى الطبيعة بهذا الوجه بعينه ، من غير حاجة إلى جعل الطبيعة متجددة ، فالتجدد ذاتي للعرض المتجدد ، والطبيعة جعلت العرض المتجدد ، ولم تجعل المتجدد متجددا.

وأجيب عنه بأن الأعراض ، مستندة في وجودها إلى الجوهر وتابعة له ،

__________________

(١) في الفصل السابع.

فالذاتية لا بد أن تتم في الجواهر.

وأورد عليه أيضا ، أن القوم صححوا ارتباط ، هذه الأعراض المتجددة إلى المبدإ الثابت ، من طبيعة وغيرها بنحو آخر ، وهو أن التغير لاحق لها من خارج ، كتجدد مراتب قرب وبعد ، من الغاية المطلوبة في الحركات الطبيعية ، وكتجدد أحوال أخرى في الحركات القسرية ، التي على خلاف الطبيعة ، وكتجدد إرادات جزئية منبعثة من النفس ، في كل حد من حدود الحركات النفسانية ، التي مبدؤها النفس.

وأجيب عنه بأنا ننقل الكلام ، إلى هذه الأحوال والإرادات المتجددة ، من أين تجددت ، فإنها لا محالة تنتهي ، في الحركات الطبيعية إلى الطبيعة ، وكذا في القسرية ، فإن القسر ينتهي إلى الطبيعة ، وكذا في النفسانية فإن الفاعل المباشر ، للتحريك فيها أيضا الطبيعة كما سيجيء (١).

ويمكن أن يستدل على الحركة في الجوهر بما تقدم (٢) : أن وجود العرض من مراتب وجود الجوهر ، من حيث كون وجوده في نفسه عين وجوده للجوهر ، فتغيره وتجدده تغير للجوهر وتجدد له.

ويتفرع على ما تقدم أولا ، أن الصور الطبيعية المتبدلة ، صورة بعد صورة على المادة بالحقيقة ، صورة جوهرية واحدة سيالة ، تجري على المادة ، وينتزع من كل حد من حدودها ، مفهوم مغاير لما ينتزع من غيره.

هذا في تبدل الصور الطبيعية بعضها من بعض ، وهناك حركة اشتدادية جوهرية أخرى ، هي حركة المادة الأولى إلى الطبيعية ، ثم النباتية ثم الحيوانية ثم الإنسانية.

وثانيا أن الجوهر المتحرك في جوهره ، متحرك بجميع أعراضه ، لما سمعت

__________________

(١) في الفصل السادس عشر.

(٢) في الفصل الثالث من المرحلة الثالثة.