درس بدایة الحکمة

جلسه ۹۱: جلسه نود و یکم

 
۱

خطبه

۲

فصل دوم: در تقسیم تغیر

بعد از آنکه بیان شد که هر حادث زمانی لاجرم همراه با تغیر است، چرا که مسبوق به قوه است، و سپس از قوه به فعل تبدیل شود، پس بنابر این: از لوازم خروج شیء از قوه به فعل تغیر است، که تغیر گاه در جوهر و گاه در عرض است.

این تغیر به دو دسته تقسیم می‌شود:

تغیر دفعی: تغیر واقع در طرف زمان، یعنی تغیر واقع در آن ـ آن یعنی طرف زمان ـ ، مثل وصول متحرک به یک نقطه. یا مثل انفصال متحرک از یک نقطه.

«آن» که در تعریف بیان شد مشترک لفظی بین دو معنا، یک معنای عرفی که آن به معنای زمان کوتاه است و یک معنای فلسفی است که «آن» به معنای زمان نیست بلکه طرف زمان است، یعنی جایی که زمان تمام می‌شود «آن» است همچنین جایی که زمان یک چیزی ابتداء شود.

تغیر تدریجی ـ که نام دیگر آن حرکت است ـ : تغیر واقع در بستری به نام زمان، مثل حرکت یک متحرکی بین مبدأ و مقصد. مثل قطاری که از قم به مشهد حرکت می‌کند که انقطاع آن از قم و وصل ان به مشهد صرف نظر شود و مراد حرکت بین قم تا مشهد است که در یک قطعه‌ای از زمان واقع می‌شود، به آن تغیر تدریجی یا حرکت گفته می‌شود. و اینکه گفته شد از انقطاع آن از قم و از وصول آن به مشهد صرف نظر شود از این جهت است که انفصال از مبدا و وصول به مقصد در آن واقع شده است یعنی در طرف زمان واقع شده است.

اما سوالی که نسبت به تغیر دفعی وجود دارد این است که چرا انفصال متحرک از یک نقطه و وصول متحرک به یک نقطه مثال برای تغیر دفعی باشد ـ یعنی تغیری که در طرف زمان واقع می‌شود، ـ و چه اشکال دارد که گفته شود انفصال متحرک از یک نقطه هم در یک زمانی واقع شده و وصول متحرک به یک نقطه هم در یک زمانی واقع شده و چرا باید وصول و انفصال در طرف زمان واقع شود؟

جواب: برای برهانی کردن مطلب باید دو برهان مطرح کرد:

برهان اول برای اینکه انفصال متحرک از یک نقطه، در زمان نیست بلکه در طرف زمان است.

برهان دوم برای اینکه وصول متحرک به یک نقطه در طرف زمان است نه در خود زمان.

که برای یکی از آن دو برهان اقامه می‌کنیم و همان برهان در دیگری هم جریان دارد.

برهان به صورت یک قیاس استثنایی اتصالی تقریر می‌شود: اگر وصول متحرک به یک نقطه در زمان واقع شود نه در آن ـ طرف زمان ـ هر آینه لازم می‌آید هیچ گاه وصول متحرک به آن نقطه تحقق پیدا نکند، واللازم باطل فالملزوم مثله.

اثبات صغری یا ملازمه: برای ادراک ملازمه، توجه به یک مقدمه لازم است:

زمان کم متصل غیر قار است و از این حیث که کم است، و کم یعنی عرض یقبل القسمه بالذات لا الی النهایه بالقسمه الوهمیه. حال سوال این است که این متحرک آمده به این نقطه رسیده است، اما این نقطه در زمان واقع شده است، مثلا آن زمان ساعت چهار و یک دقیقه است، که آن یک دقیقه تقسیم به شصت ثانیه می‌شود که در کدام یک از ثانیه‌های شصت ثانیه رسیده است و وصول تحقق پیدا کرده است؟ اگر گفته شود در ثانیه اول، خب همین ثانیه اول هم کم است و لذا قابل تقسیم است، مثلا به شصت قسمت، که همان سوال تکرار می‌شود که در کدام قسمت واقع شده است؟ که اگر مثلا گفته شود در قسمت اول، بعد چون همان قسمت اول نیز قابل تقسیم است، همان سوال قبلی تکرار و جواب هم تکرار می‌شود و در نتیجه هیچ گاه وصول متحرک به آن نقطه تحقق پیدا نمی‌کند.

اثبات کبری: چون بالبداهه می‌بینیم که متحرکی مثل قطار که از قم حرکت کرد، بالاخره به مشهد رسید.

برهان دیگر برای این است که یکی از مثال‌ها برای حرکت دفعی، انفصال متحرک از یک نقطه بود که برهان آن مثل همین برهان متقدم است: اگر انفصال متحرک از یک نقطه در زمان واقع بشود نه در آن، لازم می‌آید هیچ گاه انفصال متحرک از آن نقطه تحقق پیدا نکند، و اللازم باطل فالملزوم مثله.

که همان استدلال در اثبات صغری یا ملازمه مطرح است که مثلا قطار رأس ساعت سه از مبدأ انفصال پیدا کرده است، همان سوال‌ها مطرح می‌شود که در کدام دقیقه از اول سه؟ در جواب مثلا دقیقه اول گفته می‌شود که دقیقه اول تقسیم به شصت ثانیه و بعد سوال تکرار می‌شود و در جواب مثلا گفته می‌شود ثانیه اول و بعد همان ثانیه هم تقسیم به مثلا شصت قسمت می‌شود و همان تقسیمات ادامه دارد، پس هیچ گاه انفصال حاصل نمی‌شود. پس حرکت دفعی یا تغیر دفعی، که عبارت است از تغیر در طرف زمان مثل وصول متحرک به یک نقطه و انفصال متحرک از یک نقطه است.

اما ارتباط تغیر تدریجی و تغیر دفعی با بحث فلسفه در این است که چون فیلسوف متعهد شده از عوارض موجود بما هو موجود بحث کند، و حیث اینکه یکی از عوارض ذاتیه موجود بما هو موجود این است که بعضی از موجودات دارای تغییر تدریجی بما انه موجود هستند و بعضی از موجودات بما انه موجود دارای حرکت تدریجی نیستند؛ لذا بحث از عوارض ذاتیه است.

البته این بحث را طبیعی دان‌ها و فیزیک دان‌ها هم می‌توانند بحث کنند، چون علماء طبیعی از جسم بما هو متغیر بحث می‌کنند، و جسم هم یک محمولی ذاتا بر او به نام تغیر بار می‌شود که بعضی از جسم‌ها تغیر تدریجی دارند.

۳

تطبیق

اینکه چرا لوازم خروج الشیء گفته شد با آنکه خروج قوه به فعل خودش تغیر است و وقتی لازم گفته می‌شود گویا اینچنین است که یک چیزی داریم که خروج قوه به فعل باشد و تغیر هم لازمه آن است و حال آنکه همانطور که بیان شد خروج قوه به فعل خودش تغیر است نه اینکه تغیر لازمه آن باشد؟

پاسخ این نکته این است که گرچه خروج شیء از قوه به فعل مصداقا همان تغیر است، ولی مفهوما دو معنا هستند، یعنی دو مفهومی هستند که از دو معنای غیر همی حکایت می‌کنند. (این نکته در جلسه بعد ذکر شده و چون مناسب با این قسمت عبارت بوده، در ذیل اینجا منتقل شده است.)

۴

فصل سوم: تعریف حرکت

اما این سوال ممکن است مطرح شود که در همین فصل قبلی تعریف حرکت بیان شد که همان تغیر تدریجی حرکت است، و تغیر تدریجی هم یعنی تغیر واقع در زمان، پس در این فصل حرکت نیاز به تعریف ندارد؟

در جواب می‌فرمایند: بله، همین طور است و لکن چون تعاریف دیگری هم برای حرکت ارائه شده، لذا در یک فصل مجزا در تعریف حرکت بحث می‌شود:

طبق تعریف بیان شد، حرکت عبارت است از تغیر تدریجی یک شیء یا تغیر واقع در زمان مثل قطاری بین قم و مشهد در حال انتقال باشد.

به این تعریف اشکالی شده است: 

این تعریف دوری است، چون این طور است: حرکت عبارت است از تغییر تدریجی و بعد سوال می‌شود که تدریج یعنی چه؟ در جواب گفته می‌شود: تدریج یعنی اینکه بودن شیء در آن دوم در مکانی که غیر از مکانی که در آن اول بوده است. پس برای فهم حرکت، حرکت تدریجی روشن شود و حرکت تدریجی هم با تغیر تدریجی روشن می‌شود، و تدریج هم با «آن» مشخص می‌شود ـ چون تدریج یعنی کون الشیء در آن دوم در مکانی غیر از مکان آن اول باشد ـ و آن هم یعنی طرف زمان و معنای زمان، همان مقدار حرکت است. پس دور مضمر وجود دارد.

در جواب بیان شده: 

تدریج مفهوم بدیهی است، لذا متوقف بر فهم آن نیست، و از اقسام بدیهی، بدیهی بالحس است. و بدیهی آن است که نیاز به تأمل نداشته باشد، اما اینطور نیست که نیاز به چیز دیگری نداشته باشد.

اما ارسطو برای حرکت تعریف دیگری ارائه کرده است: 

«الحرکه کمال اول لما بالقوه من حیث انه بالقوه»

توضیح تعریف: جسمی که می‌تواند با حرکت کردن به مقصدی برسد، مثلا تصور شود جسمی را که با حرکت کردن به مقصدی برسد، که دو قوه در آن وجود دارد: توان حرکت کردن، توان رسیدن به مقصد. که هر دو کمال است، که به این کمال اول از آن جهت که بالقوه نسبت به کمال دوم است، به آن حرکت می‌گویند.

پس طبق این تعریف در هر حرکتی شش امر وجود دارد: ۱ـ مبدا که در حرکت عبارت است از قوه ۲ـ منتهی و مقصد که عبارت است از فعلیت رسیدن. ۳ـ موضوع: آنچه که از حالت بالقوه به بالفعل رسیده است. ۴ـ مسافت یعنی امر متغیری که روی موضوع ثابت آمده است. که اگر در مکان باشد مسافت مکان است و اگر در مکان نباشد، بلکه مثلا حجم آن زیاد شده است، در این صورت مسافت کم می‌شود، چون حجم کم است. ۵ـ محرک یا فاعل، چون حرکت یک امر ممکن است، و ممکن برای تحقق نیازمند به یک موجب است. ۶ـ زمان. چون زمان مقدار حرکت است که حرکت بر آن مقدار منطبق می‌شود.

۵

تطبیق

كانت جواهر ، أو في أحوالها إن كانت أعراضا.

وخامسا أن القوة تقوم دائما بفعلية ، والمادة تقوم دائما بصورة تحفظها ، فإذا حدثت صورة بعد صورة ، قامت الصورة الحديثة مقام القديمة وقومت المادة.

وسادسا يتبين بما تقدم ، أن القوة تتقدم على الفعل الخاص تقدما زمانيا ، وأن مطلق الفعل يتقدم على القوة ، بجميع أنحاء التقدم ، من علي وطبعي وزماني وغيرها.

الفصل الثاني

في تقسيم التغير

قد عرفت أن من لوازم خروج الشيء ، من القوة إلى الفعل حصول التغير ، إما في ذاته أو في أحوال ذاته ، فاعلم أن حصول التغير إما دفعي وإما تدريجي ، والثاني هو الحركة وهي نحو وجود تدريجي للشيء ، ينبغي أن يبحث عنها من هذه الجهة في الفلسفة الأولى.

الفصل الثالث

في تحديد الحركة

قد تبين في الفصل السابق ، أن الحركة خروج الشيء من القوة إلى الفعل تدريجا ، وإن شئت فقل هي تغير الشيء تدريجا ، والتدريج معنى بديهي التصور بإعانة الحس عليه ، وعرفها المعلم الأول ، بأنها ، كمال أول لما بالقوة من حيث إنه بالقوة ، وتوضيحه أن حصول ، ما يمكن أن يحصل

للشيء كمال له ، والشيء الذي يقصد بالحركة حالا من الأحوال ، كالجسم مثلا ، يقصد مكانا ليتمكن فيه فيسلك إليه ، كان كل من السلوك والتمكن في المكان الذي يسلك إليه ، كمالا لذلك الجسم ، غير أن السلوك كمال أول لتقدمه والتمكن كمال ثان ، فإذا شرع في السلوك فقد تحقق له كمال لكن لا مطلقا ، بل من حيث إنه بعد بالقوة ، بالنسبة إلى كماله الثاني ، وهو التمكن في المكان الذي يريده ، فالحركة كمال أول لما هو بالقوة ، بالنسبة إلى الكمالين ، من حيث إنه بالقوة بالنسبة إلى الكمال الثاني.

وقد تبين بذلك ، أن الحركة تتوقف في تحققها على أمور ستة ، المبدأ الذي منه الحركة ، والمنتهى الذي إليه الحركة ، والموضوع الذي له الحركة وهو المتحرك ، والفاعل الذي يوجد الحركة وهو المحرك ، والمسافة التي فيها الحركة ، والزمان الذي ينطبق عليه الحركة نوعا من الانطباق ، وسيجيء توضيح ذلك.

الفصل الرابع

في انقسام الحركة إلى توسطية وقطعية

تعتبر الحركة بمعنيين أحدهما ، كون الجسم بين المبدإ والمنتهى ، بحيث كل حد فرض في الوسط ، فهو ليس قبله ولا بعده فيه ، وهو حالة بسيطة ثابتة لا انقسام فيها ، وتسمى الحركة التوسطية.

وثانيهما الحالة المذكورة ، من حيث لها نسبة إلى حدود المسافة ، من حد تركها ومن حد لم يبلغها ، أي إلى قوة تبدلت فعلا ، وإلى قوة باقية على حالها بعد ، يريد المتحرك أن يبدلها فعلا ، ولازمه الانقسام إلى الأجزاء ، والانصرام والتقضي تدريجا ، كما أنه خروج من القوة إلى الفعل تدريجا ، وتسمى الحركة