درس بدایة الحکمة

جلسه ۹۲: جلسه نود و دوم

 
۱

خطبه

۲

نکته‌ای در رابطه با عبارتی در فصل دوم

توضیح این نکته به جای خودش در جلسه قبل، بخش تطبیق فصل دوم منتقل شد.

۳

فصل چهارم: اعتبار دو معنا برای حرکت: حرکت توسطیه و حرکت قطعیه

حرکت به دو معنا به کار می‌رود: حرکت توسطیه و حرکت قطعیه

در عنوان بحث، بحث تقسیم حرکت به توسطیه و قطعیه ذکر شده است اما وقتی وارد بحث می‌شویم اینچنین است که حرکت در دو معنا به کار رفته است، و دو معنا برای حرکت اعتبار می‌شود که این عبارت دوم صحیح است و مراد از انقسام هم اعتبار دو معناست برای حرکت. چون وقتی حرکت توسطیه و حرکت قطعیه را تعریف کنیم، روشن می‌شود که حرکت توسطیه و حرکت قطعیه هر دو در خارج تحقق دارند، البته به یک وجود، و وقتی هر دو به یک وجود تحقق داشته باشند، طبعا انقسامی وجود ندارد، چون اگر انقسام بود هیچ گاه اقسام یک مقسم به یک وجود محقق نمی‌شوند، همانطور که اگر کلمه تقسیم به اسم و فعل و حرف گردد، در وجود اسم، فعل نیست و در وجود فعل، حرف نیست و در وجود حرف، اسم نیست.

حرکت قطعیه: می‌توان به دو نحو تعریف کرد: ۱ـ تغیر تدریجی که عبارت اخری آن همان کلام ارسطو بود: کمال اول لما بالقوه من حیث انه بالقوه. ۲ـ کون شیء بین مبدأ و منتهی از آن حیث که ارتباط دارد این کون با اجزاء مسافت ممتدی که یکی پس از دیگری تدریجا پیموده می‌شود به عبارت دیگر در یک کلمه: پیمودن.

حرکت توسطیه: می‌توان به دو نحو تعریف کرد: ۱ـ کون الشیء بین مبدأ و منتهی بحیث که بین مبدأ و منتهی حالت بی‌قراری داشته باشد، مراد از بی‌قراری یعنی اینکه ثابت نباشد و در حال حرکت باشد، چون ممکن است مکث بین حرکت هم کون الشی بین مبدأ و منتهی صدق کند، ولی با این نکته که حالت بی‌قراری و بلاتوقف داشته باشد، آن صورت را شامل نمی‌شود. ۲ـ بی‌قراری شیء بین مبدأ و منتهی.

حال با توجه به معنای حرکت توسطیه، سه نتیجه به دست می‌آید: (البته چه بسا این سه نتیجه یکی باشند، ولی به جهت تعلیمی و باز شدن مطلب سه نتیجه مطرح می‌شود)

۱ـ این معنا در هر حالی برای متحرک صادق است، چون در همه اجزاء که در حال حرکت است، بی‌قراری بین مبدأ و منتهی صادق است.

۲ـ حرکت به معنای حرکت توسطیه، یک معنای بسیط است، یعنی اجزاء ندارد؛ چون بی‌قراری بین مبدأ و منتهی اجزائی ندارد تا به آن اجزاء تقسیم کرد.

۳ـ این یک معنای کلی است که دارای افراد است که آن معنا قابلیت انطباق بر افراد مختلف را دارد.

بیان سه نکته در ارتباط با هر دو معنای حرکت:

۱ـ حرکت به هر دو معنا در خارج تحقق دارد البته به یک وجود. مثلا یک ماشین که بین مسیر قم تا تهران است، از آن جهت که بین مبدأ و منتهی است و بی‌قراری شیء بین مبدأ و منتهی است، حرکت توسطیه صادق است و از آن جهت که تغیر تدریجی است یعنی کون الشیء بین مبدأ و منتهی است به حیث که این متحرک ارتباط دارد با اجزاء مسافت ممتدی که یکی پس از دیگری می‌پیماید.

۲ـ ممکن است کسی برای حرکت یک معنای ذهنی را تصور کند و بعد به آن معنای ذهنی حرکت بگوید، آن معنای ذهنی غیر از آن دو معنای مذکور باشد، صحیح نیست؛ مثلا اگر کسی تصور کند یک وجود ممتدی که همه اجزاء آن متصلا کنار هم موجود باشند، که این تصور برای حرکت نیست، بلکه یک قسمت ثابتی از آن شیء متصور است.

۳ـ حرکت توسطیه را کنار می‌گذاریم و وقتی بحث از حرکت می‌کنیم، مراد حرکت قطعیه است. و حرکت قطعیه یک مبدأ و یک منتهی دارد و یک اجزائی دارد که بین مبدأ و منتهی قرار دارد و مبدأ حرکت یک قوه‌ای است که هیچ فعلیتی از حرکت در آن نیست و منتهی هم فعلیتی است که از قوه حرکت در آن نیست. اما اجزاء بین انها از طرفی فعلیت برای قوه ثابت اند و از طرفی قوه‌اند برای فعلیت لاحق و بعدی.

۴

تطبیق

للشيء كمال له ، والشيء الذي يقصد بالحركة حالا من الأحوال ، كالجسم مثلا ، يقصد مكانا ليتمكن فيه فيسلك إليه ، كان كل من السلوك والتمكن في المكان الذي يسلك إليه ، كمالا لذلك الجسم ، غير أن السلوك كمال أول لتقدمه والتمكن كمال ثان ، فإذا شرع في السلوك فقد تحقق له كمال لكن لا مطلقا ، بل من حيث إنه بعد بالقوة ، بالنسبة إلى كماله الثاني ، وهو التمكن في المكان الذي يريده ، فالحركة كمال أول لما هو بالقوة ، بالنسبة إلى الكمالين ، من حيث إنه بالقوة بالنسبة إلى الكمال الثاني.

وقد تبين بذلك ، أن الحركة تتوقف في تحققها على أمور ستة ، المبدأ الذي منه الحركة ، والمنتهى الذي إليه الحركة ، والموضوع الذي له الحركة وهو المتحرك ، والفاعل الذي يوجد الحركة وهو المحرك ، والمسافة التي فيها الحركة ، والزمان الذي ينطبق عليه الحركة نوعا من الانطباق ، وسيجيء توضيح ذلك.

الفصل الرابع

في انقسام الحركة إلى توسطية وقطعية

تعتبر الحركة بمعنيين أحدهما ، كون الجسم بين المبدإ والمنتهى ، بحيث كل حد فرض في الوسط ، فهو ليس قبله ولا بعده فيه ، وهو حالة بسيطة ثابتة لا انقسام فيها ، وتسمى الحركة التوسطية.

وثانيهما الحالة المذكورة ، من حيث لها نسبة إلى حدود المسافة ، من حد تركها ومن حد لم يبلغها ، أي إلى قوة تبدلت فعلا ، وإلى قوة باقية على حالها بعد ، يريد المتحرك أن يبدلها فعلا ، ولازمه الانقسام إلى الأجزاء ، والانصرام والتقضي تدريجا ، كما أنه خروج من القوة إلى الفعل تدريجا ، وتسمى الحركة

القطعية ، والمعنيان جميعا موجودان في الخارج ، لانطباقهما عليه بجميع خصوصياتهما.

وأما الصورة التي يأخذها الخيال من الحركة ، بأخذ الحد بعد الحد من الحركة وجمعها فيه ، صورة متصلة مجتمعة منقسمة إلى الأجزاء ، فهي ذهنية لا وجود لها في الخارج ، لعدم جواز اجتماع الأجزاء في الحركة ، وإلا كان ثباتا لا تغيرا.

وقد تبين بذلك ، أن الحركة ونعني بها القطعية ، نحو وجود سيال منقسم إلى أجزاء ، تمتزج فيه القوة والفعل ، بحيث يكون كل جزء مفروض فيه ، فعلا لما قبله من الأجزاء وقوة لما بعده ، وينتهي من الجانبين إلى قوة لا فعل معها ، وإلى فعل لا قوة معه.

الفصل الخامس

في مبدإ الحركة ومنتهاها

قد عرفت (١) أن في الحركة انقساما لذاتها ، فاعلم أن هذا الانقسام لا يقف على حد ، نظير الانقسام الذي في الكميات المتصلة القارة ، من الخط والسطح والجسم ، إذ لو وقف على حد كان جزءا لا يتجزأ ، وقد تقدم بطلانه (٢).

وأيضا هو انقسام بالقوة لا بالفعل ، إذ لو كان بالفعل بطلت الحركة ، لانتهاء القسمة إلى أجزاء دفعية الوقوع.

وبذلك يتبين ، أنه لا مبدأ للحركة ولا منتهى لها ، بمعنى الجزء الأول

__________________

(١) في الفصل السابق.

(٢) في الفصل الثالث من المرحلة السادسة.