درس بدایة الحکمة

جلسه ۹۰: جلسه نود

 
۱

خطبه

۲

خلاصه بحث سابق

۳

بیان نکته‌ای در رابطه با تولد زمان و عدم امکان حادث بودن آن قبل از هیولا

بیان شد که ماده و هیولا حادث زمانی نیست، بلکه به عبارت فنی‌تر زمان یک معقول ثانی فلسفی است، یعنی زمان ما بازاء خارجی ندارد بلکه منشأ انتزاع دارد، چون زمان از حرکت تدریجی شیء مادی انتزاع می‌شود، یعنی مثلا نطفه تدیجا علقه می‌شود و علقه حرکت می‌کند و تدریجا مضغه می‌شود و مضغه تدریجا حرکت می‌کند و جنین می‌شود، یا مثلا خورشید طلوع می‌کند و تدریجا به وسط آسمان می‌رسد ـ البته بیان عرفی است و الا خورشید ثابت است و زمین حرکت می‌کند ـ که ظهر می‌شود و وقتی به غرب آسمان رسید، گفته می‌شود غروب شد و زمان از این حرکت‌ها انتزاع می‌شود.

پس اساسا علاوه بر آنچه که بیان شد که ماده یا هیولا حادث زمانی نیست، بلکه باید گفت زمان با حرکت تدریجی ماده تحقق پیدا می‌کند و متولد می‌شود به نحوی که تحقق معقولات ثانی فلسفی دارد و لذا معنا ندارد که گفته شود قطعه‌ای از زمان قبل آن متولد شده که در آن قطعه زمان ماده نبوده و بعد در قطعه دیگری از زمان بود شده است.

۴

بقیه خلاصه بحث سابق

۵

ادامه احکام و خواص ماده

مصنف تحت عنوان رابعا ذکر کرده است، ولکن طبق بیان ما یا سادسا یا سابعا می‌شود:

حکم بعدی: هر حادث زمانی که محقق شده، یا به عبارت دیگر هر موجودی که حدوث زمانی دارد، حتما همراه با تغیر است، یعنی حال او دگرگونی است، که این تغیر یا در جوهر است یا در عرض.

اما توضیح اینکه هر حادث زمانی لاجرم همراه با تغیر است: چون حادث زمانی مسبوق به قوه است و آن قوه به فعلیت می‌رسد که وقتی به فعلیت رسید، همین حادث زمانی می‌شود، پس حادث زمانی یعنی آنچه که در رتبه قبل قوه بوده و الان بالفعل شده است و این تغیر است، یعنی بالقوه‌ای که بالفعل شده است.

حال این تغیر تاره در جوهر است و تاره در اعراض است.

تغیر در جوهر مثل تغیری که در صورت نوعیه است، مثلا چیزی به نام هسته است که صورت نوعیه آن جماد است، بعد این هسته درخت می‌شود، که این درخت صورت نوعیه دیگری است چون آثار متفاوت با جماد را دارد و چه بسا همین نبات صورت نوعیه بعدی آن کرم ابریشم باشد، و آن کرم ابریشم هم تبدیل به درخت شود. ـ که البته در بحث حرکت جوهری دوباره تغیر در جوهر مطرح می‌شود ـ

تغیر در عرض مثلا میوه‌ای مثل انار ابتدا رنگ آن قرمز است، بعد تغییر رنگ پیدا کند و زرد می‌شود.

حکم بعدی: قوه ـ که آن قوه خاص که امر عرضی بود ـ و ماده ـ که آن هم قوه بود البته امر جوهری بود که حامل آن قوه خاص بود ـ فعلیت ندارند، لذا هیچگاه در عالم هستی تنها و جدا از امر فعلیت داری، محقق نمی‌شوند و خودشان امری نیستند که صلاحیت داشته باشند برای تحقق، از این جهت که آن قوه و آن ماده اگر بخواهند در خارج محقق شوند، فعلیت داشته باشد و اگر قرار باشد خودش فعلیت داشته باشد، لازم می‌اید اولا تسلسل و ثانیا اینکه شیء محدود مادی در بردارنده بی‌نهایت فعلیت و استعداد باشد و قبلا محال بودن آن ثابت شد.

حکم بعدی: یک قوه خاص و یک فعلیت خاص داریم و همواره قوه خاص بر فعلیتی خاص تقدم زمانی دارد، مثلا در هسته قوه‌ای خاص برای درخت شدن است، و آن درخت شدن فعلیتی خاص نسبت به این هسته، و این قوه‌ای که در هسته است باید زمانا مقدم بر درخت باشد.

اما نکته‌ای که جالب است این است که موجود بالفعل نسبت به موجود بالقوه به همه انحاء هشتگانه تقدم، تقدم دارد.

اشکال: این یک دور مصرح است، چون گفته می‌شود که قوه خاص تقدم زمانی بر فعلیتی خاص دارد، و الان گفته می‌شود که فعلیت هم تقدم بر قوه دارد؟

جواب: آنچه که بیان شد این بود که یک قوه خاص تقدم دارد بر فعلیت خاص، یعنی توان درخت شدن باید در زمان قبل در هسته باشد، سپس فعلیت درخت محقق می‌شود. اما الان گفته می‌شود که اساسا فعلیت به طور مطلق تقدم بر قوه به طور مطلق دارد. یعنی وجود فعلیت یافته نسبت به یک قوه‌ای دیگر ـ نه قوه خودش ـ تقدم دارد، به جمیع انحاء تقدم. حال به بررسی تقدم مطلق وجود فعلیت یافته بر مطلق قوه در انحاء تقدم می‌پردازیم:

۱ـ تقدم زمانی: ابتدا سیبی در قطعه‌ای از زمان فعلیت پیدا کند، بعد در آن سیب هسته‌ای تحقق پیدا کند که آن هسته توانی است که می‌تواند دوباره جریان اول را ادامه دهد، و سیب به وجود آید و بعد از فعلیت سیب، در زمان دیگری توانی به وجود بیاید که آن توان بتواند دوباره خودش به یک فعلیتی خاص تبدیل شود که آن وقت این توان که در سیب به وجود می‌آید، یک قوه خاص است نسبت به موجود بعدی تقدم زمانی پیدا می‌کند، اما مطلق این وجود که سیب باشد، اول باید باشد تا بعد این سیب در او توانی به نام سیب بعدی به وجود بیاید، پس فعلیت شد قدیم زمانی نسبت به این قوه و این قوه نسبت به آن حادث زمانی شد.

۲ـ تقدم طبعی: وجود فعلی تقدم طبعی دارد بر قوه، حال علت ناقصی ـ که تقدم طبعی تقدم علت ناقصه بر معلول بود ـ به نام صورت وجود دارد ـ که صورت به همراه عقل ماده را درست می‌کردند. ـ که صورت تقدم طبعی دارد بر ماده.

۳ـ تقدم بالعلیه: وجود فعلی تقدم بالعلیه دارد نسبت به قوه، در همین صورت و عقل مجرد با هم که این دو باهم علت تامه هستند، برای وجود معلولی به نام ماده.

۴ـ تقدم بالتجوهر یا بالماهیه: وجود فعلی تقدم بالتجوهر دارد نسبت به قوه، فعل نسبت به ماده تقدم بالتجوهر دارد، چون ماده عبارت بود از جوهر فعلیته أنه قوه الماده؛ پس در حد و اجزاء ماده، فعلیت اخذ شده است، پس فعلیت جزئی از حد ماده می‌شود. پس فعل تقدم بالتجوهر بر ماده دارد.

۵ـ تقدم بالحقیقه و المجاز: وجود قوه نسبت به ماهیت قوه، تقدم بالحقیقه و المجاز دارد، چون باید اولا وجود قوه باشد، و تحقق بالحقیقه مربوط به وجود قوه است نه ماهیه قوه، پس وجود قوه بر ماهیت قوه تقدم بالحقیقه و المجاز دارد.

۶ـ تقدم بالدهر: موجود در عالم مثال، تقدم دهری دارد نسبت به قوه در عالم ماده.

۷ـ تقدم بالشرف: فعلیت یک کمالی دارد که قوه آن کمال را ندارد، پس فعلیت تقدم بالشرف نسبت به قوه دارد.

۸ـ تقدم رتبی: در مرتبه‌ای که فعلیت است، در آن مرتبه قوه نیست.

پس مطلق فعلیت نسبت به مطلق قوه تقدم به انحاء هشتگانه دارد. لکن یک قوه خاص نسبت به یک فعلیت خاص تقدم زمانی دارد.

۶

تطبیق

وهذا الإمكان أمر خارجي ، لا معنى عقلي اعتباري لاحق بماهية الشيء ، لأنه يتصف بالشدة والضعف والقرب والبعد ، فالنطفة التي فيها إمكان أن يصير إنسانا ، أقرب إلى الإنسانية من الغذاء الذي يتبدل نطفة ، والإمكان فيها أشد منه فيه.

وإذ كان هذا الإمكان أمرا موجودا في الخارج ، فليس جوهرا قائما بذاته وهو ظاهر ، بل هو عرض قائم بشيء آخر ، فلنسمه قوة ولنسم موضوعه مادة ، فإذن لكل حادث زماني ، مادة سابقة عليه تحمل قوة وجوده.

ويجب أن تكون المادة ، غير آبية عن الفعلية التي تحمل إمكانها ، فهي في ذاتها قوة الفعلية التي فيها إمكانها ، إذ لو كانت ذات فعلية في نفسها ، لأبت عن قبول فعلية أخرى ، بل هي جوهر فعلية وجوده أنه قوة الأشياء ، وهي لكونها جوهرا بالقوة قائمة بفعلية أخرى ، إذا حدثت الفعلية التي فيها قوتها ، بطلت الفعلية الأولى ، وقامت مقامها الفعلية الحديثة ، كالماء إذا صار هواء بطلت الصورة المائية ، التي كانت تقوم المادة الحاملة لصورة الهواء ، وقامت الصورة الهوائية مقامها ، فتقومت بها المادة التي كانت تحمل إمكانها.

ومادة الفعلية الجديدة الحادثة ، والفعلية السابقة الزائلة واحدة ، وإلا كانت حادثة بحدوث الفعلية الحادثة ، فاستلزمت إمكانا آخر ومادة أخرى وهكذا ، فكانت لحادث واحد ، مواد وإمكانات غير متناهية وهو محال ، ونظير الإشكال لازم فيما لو فرض للمادة حدوث زماني.

وقد تبين بما مر أيضا أولا ، أن كل حادث زماني ، فله مادة تحمل قوة وجوده.

وثانيا أن مادة الحوادث الزمانية ، واحدة مشتركة بينها.

وثالثا أن النسبة بين المادة وقوة الشيء ، التي تحملها نسبة الجسم الطبيعي والجسم التعليمي ، فقوة الشيء الخاص تعين قوة المادة المبهمة ، كما أن الجسم التعليمي تعين ، الامتدادات الثلاث المبهمة في الجسم الطبيعي.

ورابعا أن وجود الحوادث الزمانية ، لا ينفك عن تغير في صورها إن

كانت جواهر ، أو في أحوالها إن كانت أعراضا.

وخامسا أن القوة تقوم دائما بفعلية ، والمادة تقوم دائما بصورة تحفظها ، فإذا حدثت صورة بعد صورة ، قامت الصورة الحديثة مقام القديمة وقومت المادة.

وسادسا يتبين بما تقدم ، أن القوة تتقدم على الفعل الخاص تقدما زمانيا ، وأن مطلق الفعل يتقدم على القوة ، بجميع أنحاء التقدم ، من علي وطبعي وزماني وغيرها.

الفصل الثاني

في تقسيم التغير

قد عرفت أن من لوازم خروج الشيء ، من القوة إلى الفعل حصول التغير ، إما في ذاته أو في أحوال ذاته ، فاعلم أن حصول التغير إما دفعي وإما تدريجي ، والثاني هو الحركة وهي نحو وجود تدريجي للشيء ، ينبغي أن يبحث عنها من هذه الجهة في الفلسفة الأولى.

الفصل الثالث

في تحديد الحركة

قد تبين في الفصل السابق ، أن الحركة خروج الشيء من القوة إلى الفعل تدريجا ، وإن شئت فقل هي تغير الشيء تدريجا ، والتدريج معنى بديهي التصور بإعانة الحس عليه ، وعرفها المعلم الأول ، بأنها ، كمال أول لما بالقوة من حيث إنه بالقوة ، وتوضيحه أن حصول ، ما يمكن أن يحصل