درس بدایة الحکمة

جلسه ۵۸: جلسه پنجاه و هشتم

 
۱

خطبه

۲

بیان دو اشکال بر احتیاج ماده به صورت

بیان شد که صورت برای تشخص نوعیه و تشخص فردیه نیاز به ماده دارد، که نسبت به این که صورت محتاج به ماده در تشخص فردیه است، یعنی برای اینکه فرد زید متشخص از فرد بکر از افراد انسان شود، باید اعراض متفاوتی داشته باشند، و لاجرم این زید پذیرای این اعراض بوده و بکر پذیرای اعراض دیگر بوده و پذیرا بودن فرع قابلیت ان است، پس در تشخصات فردیه هم صورت احتیاج ماده دارد، اما دلیل اینکه صورت محتاج به ماده است، بیان شد که اگر بخواهد صورت فرد خاصی شود لاجرم باید قابلیت اعراض مختلفه را داشته باشد و این قابلیت همان ماده است، اما یک ادعای دیگر هم بود که همانطور که صورت محتاج به ماده است، ماده هم محتاج به صورت است، و دلیل آن بیان شد. که به این صورت دو اشکال اساسی وارد شده است:

برای بیان دو اشکال التفات به دو مقدمه لازم است:

۱ـ واحد اقسام متعددی دارد، که دو قسم از آنها این است:

الف) واحد شخصی (یا واحد بالخصوص یا واحد بالعدد): عبارت است از یک شخص خاص که اگر شخص دیگری در کنار او قرار بگیرد، عددی را به نام عدد ۲ یا ۳ و... ایجاد می‌کند. مثلا این یک کتاب است که کتاب واحد بالعدد است بحیث که اگر یک کتاب دیگر کنار آن قرار بگیرد مفهومی به نام عدد را درست می‌کند (چون فیلسوف عدد۱ را عدد نمی‌داند) که به آن ۲ می‌گویند. پس واحد بالخصوص واحدی است که سازنده عدد است، که اگر شخص دیگری کنار آن قرار گیرد، عددی را به نام ۲ یا ۳ یا ۴... تشکیل می‌دهد.

ب) واحد بالعموم: مفهوم واحدی که قابلیت انطباق بر مصادیق کثیر را دارد، به عبارت دیگر یک مفهوم کلی مثل کتاب، که یک مفهومی است که قابلیت انطباق بر کثیر را دارد. مثال دیگر: «صورة ما» که یک مفهوم کلی است که قابلیت انطباق بر مصادیق متعددی مثل سنگ، درخت و کتاب و... دارد.

۲ـ واحد بالخصوص وجوداً از واحد بالعموم اقوا است، یعنی مرتبه وجودی واحد بالخصوص بالاتر است از مرتبه وجودی واحد بالعموم، دلیل آن یک قیاس اقترانی است:

صغری: واحد بالعموم مفهوم کلی است. کبری: مفهوم کلی به وجود فردش در خارج محقق می‌شود. نتیجه: پس واحد بالعموم به وجود فردش در خارج محقق می‌شود.

صغری آن روشن است و تعریف واحد بالعموم بود. کبری: مثلا مفهوم کلی کلمه به وجود افرادش مثل فعل و حرف و اسم محقق می‌شود. پس کبری و صغری روشن است.

حال در این نتیجه که وجود فردش گفته شد، در حقیقت وجود فردش همان واحد بالخصوص است، چون واحد بالخصوص همین است. پس واحد بالعموم به وسیله واحد بالخصوص در خارج محقق می‌شود، پس واحد بالخصوص علت می‌شود برای تحقق واحد بالعموم در خارج. و وقتی واحد بالخصوص نقش علت را ایفاء می‌کند، بدیهی است که علت اقوی وجودا از معلول است. تمت المقدمتان.

حال اشکال اول به اینکه هر ماده‌ای نیازمند صورت ما است، این است: 

سیأتی که هیولای عالم (همه هستی) یک واحد شخصی است، و از طرفی هم واحد شخصی که وجوداً اقوی از واحد بالعموم است (واحد بالعموم مثل صورة ما) پس بایستی هیولای عالم هستی و واحد شخصی است، علت واحد بالعمومی به نام صورة ما باشد، پس هیولا علت صورةما است و حال آنکه طبق آنچه که بیان شد، باید بالعکس باشد، یعنی ماده در پرتو فعلیت صورةما محقق می‌شود، در حالی که هیولای عالم که ماده است، علت صورةما است، ـ البته بیان شد که صورت علیت برای ماده دارد، که نه علت فاعلی و نه علت تامه است، بلکه جزئی از علت تامه است و آن عبارت است از شرط فعلیت وجود ماده است. ـ

برای روشن‌تر شدن این اشکال باید مقدمه اول آن بیشتر توضیح داده شود: اینکه گفته شد فلاسفه گفته‌اند هیولای همه عالم هستی یک واحد شخصی است، ظاهراً صحیح نیست، چون در عالم هستی اجسام متعدد وجود دارد، و هر جسمی هم متشکل از ماده و صورت است، پس هر جسمی از ماده و صورت جداگانه از ماده و صورت جسم دیگر است، لذا اینکه هیولای همه عالم هستی را یک واحد شخصی بدانند، صحیح نیست، در جواب این اشکال آنها دلیل اقامه می‌کنند: هیولا قوه محض و صرف الشیء است و صرف الشیء لایتثنی و لایتکرر، پس هیولا در کل عالم هستی یک واحد شخصی بالخصوص بالعدد است. پس آنکه هر جسمی از یک ماده و صورت مختص به خود تشکیل شده است، این کثرات اولاً و بالذات مربوط به ماده نیست، بلکه کثرات اولا و بالذات مربوط به صورت است و به ماده ثانیا و بالعرض و المجاز نسبت داده می‌شود.

اشکال دوم:

گفته شد که ماده در پرتو صورة ما تحقق پیدا می‌کند، و همه علماء طبیعیات اتفاق دارند که همه اجسام دارای قابلیت تبدیل و تبدل هستند، پس وقتی یک صورتی از بین می‌رود، ماده در پرتو آن هم از بین می‌رود، صورت بعدی که می‌آید، باید صورتی باشد بدون ماده، یعنی ماده‌ای نیست که محل این صورت باشد، به عبارت دیگر: وقتی صورت از بین رفت، جزء العله وجود ماده از بین رفته است و وقتی جزء العله برود، علت تامه هم از بین می‌رود، چون الکل ینتفی بإنتفاء احد اجزائه. و وقتی علت تامه برود، معلول که ماده است از بین می‌رود، پس ماده نیست، پس صورت بعدی باید صورت بدون ماده باشد و حال آنکه صورت نیازمند به ماده است.

ایشان در جواب می‌فرماید: حل اشکال با پذیرش نظریه حرکت جوهری است.

۳

تطبیق

وأما تفصيلا فالصورة محتاجة إلى المادة في تعينها ، فإن الصورة إنما يتعين نوعها ، باستعداد سابق تتحمله المادة ، وهي تقارن صورة سابقة وهكذا.

وأيضا هي محتاجة إلى المادة في تشخصها ، أي في وجودها الخاص بها ، من حيث ملازمتها للعوارض ، المسماة بالعوارض المشخصة ، من الشكل والوضع والأين ومتى وغيرها.

وأما المادة فهي متوقفة الوجود حدوثا وبقاء ، على صورة ما من الصور الواردة عليها تتقوم بها ، وليست الصورة علة تامة ولا علة فاعلية لها ، لحاجتها في تعينها وفي تشخصها إلى المادة ، والعلة الفاعلية إنما تفعل بوجودها الفعلي ، فالفاعل لوجود المادة جوهر ، مفارق للمادة من جميع الجهات ، فهو عقل مجرد أوجد المادة ، وهو يستحفظها بالصورة ، بعد الصورة التي يوجدها في المادة.

فالصورة جزء للعلة التامة ، وشريكة العلة للمادة وشرط لفعلية وجودها.

وقد شبهوا استبقاء العقل المجرد المادة بصورة ما ، بمن يستحفظ سقف بيت بأعمدة متبدلة ، فلا يزال يزيل عمودا وينصب مكانه آخر.

واعترض عليه بأنهم ذهبوا إلى كون هيولى ، عالم العناصر واحدة بالعدد ، فكون صورة ما وهي واحدة بالعموم شريكة العلة لها ، يوجب كون الواحد بالعموم علة للواحد بالعدد ، وهو أقوى وجودا من الواحد بالعموم ، مع أن العلة يجب أن تكون أقوى من معلولها.

ولو أغمضنا عن ذلك فلا ريب ، أن تبدل الصور يستوجب بطلان الصورة السابقة ، وتحقق حقه في محلها ، وإذ فرض أن الصورة جزء العلة التامة للمادة ، فبطلانها يوجب بطلان الكل أعني العلة التامة ، ويبطل بذلك المادة ، فأخذ صورة ما شريكة العلة لوجود المادة ، يؤدى إلى نفي المادة.

والجواب أنه سيأتي في مرحلة القوة والفعل (١) ، أن تبدل الصور في

__________________

(١) في الفصل الحادي عشر من المرحلة العاشرة.