درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۲۶: قطع حاصل از مقدمات عقلیه ۸

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

بحث ما در دلائل اخباریین بود که دو دلیل داشتند.

دلیل دوم: حکمی که عقل دلالت می‌کند، حکمی است که معصوم در واسطه تبلیغ آن نیست و حکمی که معصوم در واسطه تبیلغ در آن نبود، حجت نیست، پس حکم عقل حجت نیست.

مرحوم شیخ از این دلیل دو جواب می‌دهد.

۳

اشکال اول به دلیل دوم اخباریین

جواب اول: مقدمه: در باب اطاعت از خداوند، حاکم فقط عقل است، یعنی فقط عقل است که می‌گوید اطاعت واجب است و اگر خدا می‌گوید از من اطاعت کنید، ارشادی است. چون اگر حاکم عقل نباشد، تسلسل لازم می‌آید و اللازم باطل و الملزوم مثله.

بعد از این مقدمه باید گفت (این اشکال به کبری است): در وجوب اطاعت از احکام خداوند، تبلیغ معصوم لازم نیست. چون بعد از اینکه عقل، حکم کرد که فلان فعل نزد شارع واجب یا حرام است، موضوع برای وجوب اطاعت، محقق می‌شود و عقل بلافاصله می‌گوید اطاعت واجب است. اگر عقل گفت ظلم نزد خداوند حرام است، این موضوع برای حکم عقل است و عقل می‌گوید باید اطاعت شود و تبلیغ معصوم هم در کار نیست.

پس تبلیغ معصوم در تبلیغ حکم الله لازم نیست.

نکته اول: عقل بر دو نوع است:

اول: عقل قطعی؛ عقلی که سبب قطع به حکم خدا می‌شود. اطاعت این حکم واجب است و نیاز به تبلیغ معصوم ینست.

دوم: عقل ظنی؛ عقلی که سبب ظن به حکم خدا می‌شود. مثلا انسان از طریق قیاس، حکم خدا را بدست می‌آورد. در این صورت اگر معصوم این حکم را رسانده باشد، اطاعت این حکم واجب است و الا واجب نیست.

حال مراد از سه روایاتی که ذکر شد، عقل ظنی است و نمی‌توان مدعای ما را رد کند که اگر عقل قطعی بر چیزی بود، نیاز به تبلیغ معصوم نیست.

۴

تطبیق اشکال اول به دلیل دوم اخباریین

ودعوى: استفادة ذلك (مدخلیت تبلیغ حجت) من (متعلق به استفاده است) الأخبار (سه روایتی که گذشت)، ممنوعة؛ فإنّ المقصود (مقصود امام) من أمثال الخبر المذكور عدم جواز الاستبداد (خود رای بودن) في الأحكام الشرعيّة بالعقول (متعلق به استبداد است) الناقصة الظنيّة ـ على ما كان متعارفا في ذلك الزمان (زمان صدور اخبار) من (بیان ما کان است) العمل بالأقيسة والاستحسانات ـ من (متعلق به عمل است) غير مراجعة حجج الله، بل في مقابلهم عليهم‌السلام؛ 

۵

نکته دوم در اشکال اول

نکته دوم: عقل قطعی بر دو نوع است:

نوع اول: عقل قطعی، حکم خدا را بدست می‌آورد و روایتی مخالف با آن است و امکان جمع هم نیست.

این نوع در دین اسلام وجود ندارد یا بسیار نادر است.

نوع دوم: عقل قطعی، حکم خداوند را بدست می‌آورد که روایت مخالف با آن نیست.

مراد از این روایات، عقل ظنی است و الا اگر مراد عقل ظنی نباشد، یا مراد عقل قطعی قسم اول است یا مراد، عقل قطعی قسم دوم است که هر دو باطل است. و اللازم باطل، چون مراد قطعی قسم اول نیست چون معقول نیست که این همه روایت درباره امر معدوم یا امر نادر صادر شده باشد و مراد قطعی قسم دوم نیست، چون نه اخباری معتقد به آن است و نه اصولی. فالملزوم مثله.

۶

تطبیق نکته دوم در اشکال اول

(نکته دوم:) وإلاّ (اگر مراد از روایات عقل ظنی نباشد) فإدراك العقل القطعي للحكم المخالف للدليل النقلي على (متعلق به ادراک است) وجه لا يمكن الجمع بينهما (خبر ادراک:) في غاية الندرة، بل لا نعرف وجوده (ادراک)، فلا ينبغي الاهتمام به (عقل قطعی مخالف با دلیل نقلی) في هذه الأخبار الكثيرة، مع أنّ ظاهرها (روایات) ينفي حكومة العقل ولو مع عدم المعارض. وعلى ما ذكرنا (مقصود عقلی ظنی است) يحمل ما (روایاتی) ورد من: «أنّ دين الله لا يصاب بالعقول».

۷

نکته سوم اشکال اول

نکته سوم: مرحوم شیخ فرمود مراد از روایات، عقل ظنی است و این جواب در صدقه درست نیست. چون حاکم در حسن صدقه، عقل فطری قطعی است. چون:

صغری: عقلی قطعی فطری می‌گوید صدقه دادن مصداق احسان است.

کبری: و احسان عقلا حسن است و ثواب دارد.

نتیجه: پس صدقه عقلا حسن است و ثواب دارد.

و این را هم اصولی و هم اخباری قبول دارد و سه توجیه باید شود:

توجیه اول: مراد از صدقه، صدقه غیر مقبوله است، مثلا سنی به سنی دیگر صدقه بدهد که در سنی بودن باقی بماند.

توجیه دوم: مراد از این روایت این است که ثواب صدقه از بین می‌برد نه اینکه بالکل صدقه نداشته باشد.

توجیه سوم: مراد از این روایت این است که ثواب کامل ندارد.

پس بین عقل قطعی فطری با روایت نیست.

۸

تطبیق نکته سوم اشکال اول

وأمّا نفي الثواب على التصدّق مع عدم كون العمل (صدقه دادن) بدلالة وليّ الله (معصوم)، فلو اُبقي (نفی ثواب) على ظاهره دلّ (روایت) على عدم الاعتبار بالعقل الفطري الخالي عن شوائب الأوهام، مع اعترافه (اخباری) بأنّه (عقل فطری) حجّة من حجج الملك العلاّم، فلا بدّ من حمله (نفی ثواب) على التصدّقات الغير المقبولة، مثل التصدّق على المخالفين لأجل تديّنهم (مخالفین) بذلك الدين الفاسد ـ كما هو (تصدق بخاطر تدین) الغالب في تصدّق المخالف على المخالف، كما في تصدّقنا على فقراء الشيعة؛ لأجل محبّتهم (فقراء شیعه) لأمير المؤمنين عليه‌السلام وبغضهم (فقراء) لأعدائه (امیرالمومنین) ـ ، أو على أنّ المراد حبط (هدر دادن) ثواب التصدّق؛ من أجل عدم المعرفة لوليّ الله، أو على غير ذلك (این دو توجیه).

كلام السيد الصدر في المسألة

إنّ المعلوم هو أنّه يجب فعل شيء أو تركه (١) أو لا يجب إذا حصل الظنّ أو القطع بوجوبه أو حرمته أو غيرهما من جهة نقل قول المعصوم عليه‌السلام أو فعله أو تقريره ، لا أنّه يجب فعله أو تركه أو لا يجب مع حصولهما من أيّ طريق كان (٢) ، انتهى موضع الحاجة.

قلت :

أوّلا : نمنع مدخليّة توسّط تبليغ الحجّة في وجوب إطاعة حكم الله سبحانه ؛ كيف! والعقل بعد ما عرف أنّ الله تعالى لا يرضى بترك الشيء الفلاني ، وعلم بوجوب إطاعة الله ، لم يحتج ذلك إلى توسّط مبلّغ.

تفسير الأخبار الدالّة على مدخليّة تبليغ الحجّة

ودعوى : استفادة ذلك من الأخبار ، ممنوعة ؛ فإنّ المقصود من أمثال الخبر المذكور عدم جواز الاستبداد في الأحكام (٣) الشرعيّة بالعقول الناقصة الظنيّة ـ على ما كان متعارفا في ذلك الزمان من العمل بالأقيسة والاستحسانات ـ من غير مراجعة حجج الله ، بل في مقابلهم عليهم‌السلام (٤) ؛ وإلاّ فإدراك العقل القطعي للحكم المخالف للدليل النقلي على وجه لا يمكن الجمع بينهما (٥) في غاية الندرة ، بل لا نعرف وجوده ، فلا ينبغي

__________________

(١) لم ترد «أو تركه» في (ل) ، (م) والمصدر.

(٢) شرح الوافية (مخطوط) : ٢١٥.

(٣) كذا في (ت) ، (م) و (ه) ، وفي غيرها : «بالأحكام».

(٤) لم ترد عبارة «من غير مراجعة حجج الله ، بل في مقابلهم عليهم‌السلام» في (ظ) ، (ل) و (م).

(٥) ورد في (ظ) ، (ل) و (م) بدل عبارة «القطعي ـ إلى ـ بينهما» العبارة التالية : «البديهي لحكم شرعيّ نظري».

الاهتمام به في هذه الأخبار الكثيرة ، مع أنّ ظاهرها ينفي حكومة العقل ولو مع عدم المعارض (١). وعلى ما ذكرنا يحمل ما ورد من : «أنّ دين الله لا يصاب بالعقول» (٢).

وأمّا نفي الثواب على التصدّق مع عدم كون العمل (٣) بدلالة وليّ الله ، فلو ابقي على ظاهره دلّ على عدم الاعتبار بالعقل الفطري الخالي عن شوائب الأوهام ، مع اعترافه بأنّه حجّة من حجج الملك العلاّم ، فلا بدّ من حمله على التصدّقات الغير المقبولة ، مثل التصدّق على المخالفين لأجل تديّنهم بذلك الدين الفاسد ـ كما هو الغالب في تصدّق المخالف على المخالف ، كما في تصدّقنا على فقراء الشيعة ؛ لأجل محبّتهم لأمير المؤمنين عليه‌السلام وبغضهم لأعدائه ـ ، أو على أنّ المراد حبط ثواب التصدّق ؛ من أجل عدم المعرفة لوليّ الله ، أو على غير ذلك.

وثانيا : سلّمنا مدخليّة تبليغ الحجّة في وجوب الإطاعة ، لكنّا إذا علمنا إجمالا بأنّ حكم الواقعة الفلانية لعموم الابتلاء بها قد صدر يقينا من الحجّة ـ مضافا إلى ما ورد من قوله صلى‌الله‌عليه‌وآله في خطبة حجّة الوداع (٤) : «معاشر الناس ما من شيء يقرّبكم إلى الجنّة ويباعدكم عن النار إلاّ أمرتكم به ، وما من شيء يقرّبكم إلى النار ويباعدكم عن الجنّة إلاّ وقد

__________________

(١) لم ترد عبارة «مع أنّ ظاهرها ـ إلى ـ المعارض» في (ظ) ، (ل) و (م).

(٢) كمال الدين : ٣٢٤ ، الحديث ٩ ، وعنه في البحار ٢ : ٣٠٣ ، الحديث ٤١ ، وفيه : «بالعقول الناقصة».

(٣) في غير (م) : «العمل به».

(٤) لم ترد عبارة «في خطبة حجّة الوداع» في (ظ) و (م).