درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۷۴: حجیت خبر واحد ۱۴

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

بیان شد که در آیه نباء دو اشکال وارد است که قابل جواب نیست.

اشکال اول این بود که اگر این آیه با مفهوم وصف بخواهد بر حجیت خبر عادل دلالت کند، اشکالش این است که وصف، مفهوم ندارد.

و اگر با مفهوم شرط بخواهد بر حجیت خبر عادل دلالت کند، اشکالش این است که این جمله، مفهوم ندارد و این از باب سالبه به انتفاعء موضوع است به اینکه آیه می‌گوید اگر فاسق آورد، خبر آورد، تحقیق واجب است و مفهوم این است که اگر فاسق خبر نیاورد، تحقیق واجب نیست.

۳

اشکال و جواب بر اشکال شیخ انصاری

از اشکال اول شیخ انصاری بر آیه نباء، دو جواب داده شده است که به عقیده مرحوم شیخ، هر دو جواب، باطل است:

جواب اول از طرف ملاصالح مازندرانی در حاشیه بر معالم: منطوق آیه این است که اگر فاسق خبر بیاورد، تحقیق و تفحص، واجب است، مفهومش این است که اگر فاسق، خبر نیاورد، تحقیق و تفحص واجب نیست. این مفهوم، شامل دو صورت می‌شود که در هر دو صورت، تحقیق و تفحص واجب نیست:

صورت اول: اصلا خبری نباشد.

صورت دوم: عادل، خبر بیاورد.

پس مفهوم آیه دلالت می‌کند بر اینکه تحقیق و تفحص در خبر عادل، واجب نیست، و معنای حجیت خبر عادل هم همین است.

این جواب باطل است: مقدمه: برای مفهوم گیری، باید نکاتی رعایت شود که به سه نکته اشاره می‌شود:

نکته اول: موضوعی که در منطوق آمده، در مفهوم بیاید.

نکته دوم: شرطی که در منطوق آمده، در مفهوم منتفی شود.

نکته سوم: حکمی که در منطوق آمده، در مفهوم منتفی شود مثل ان جاء زید فاکرمه (موضوع، ضمیر منصوبی در اکرمه و شرط، مجیء زید و حکم، وجوب اکرام است).

با حفظ این مقدمه، می‌گوئیم در منطوق، بحثی از خبر عادل نبود و لذا آوردن آن در مفهوم، خلاف قانون مفهوم گیری است (موضوع، خبر فاسق بنا بر عقیده شیخ و شرط، مجیء الفاسق بنباء و حکم، وجوب تحقیق است).

جواب دوم از طرف میرزای قمی: منطوق آیه این است که اگر فاسق خبر بیاورد، تحقیق و تفحص واجب است و مفهومش این است که اگر فاسق خبر نیاورد، فحص واجب نیست، این مفهوم، قضیه سالبه است و قضیه سالبه را به دو صورت می‌توان کرد:

اول: به صورت سالبه به انتفاء موضوع، یعنی خبری نیست تا تبین باشد.

دوم: به صورت سالبه به انتفاء محمول، یعنی خبر عادل هست، ولی تبین نیست.

حمل قضیه سالبه بر سالبه به انتفاء موضوع، خلاف ظاهر است، پس مفهوم آیه که سالبه می‌باشد، دلالت می‌کند بر اینکه تبین در خبر عادل واجب نیست، و معنای حجیت خبر عادل هم همین است.

این جواب نیز باطل است: چون قضیه سالبه، دو صورت دارد:

اول: گاهی به صورت لفظیه است، مثل لیس زید بقائم. در این صورت کلام شما، درست است، یعنی سالبه را به دو صورت می‌توان معنا کرد و حمل سالبه بر سالبه به انتفاء موضوع، خلاف ظاهر است.

دوم: گاهی به صورت مفهومیه است، مثل ما نحن فیه، در این صورت باید قانون مفهوم گیری را رعایت کرد و بعد از رعایت قانون، فقط سالبه به انتفاء موضوع معنا دارد.

نتیجه: اشکال اول وارد است و قابل جواب نیست.

۴

تطبیق اشکال و جواب بر اشکال شیخ انصاری

(جواب از اشکال اول:) وممّا ذكرنا (شرط بیان موضوع می‌کند) ظهر فساد ما يقال تارة: إنّ عدم مجيء الفاسق يشمل (نیاوردن فاسق) ما (موردی) لو جاء العادل بنبإ، فلا يجب تبيّنه (خبر عادل)، فيثبت المطلوب (حجیت خبر عادل). و (عطف بر تارة است - جواب دوم به اشکال اول:) اخرى: إنّ جعل مدلول (مفهوم) الآية هو (مدلول) عدمَ (مفعول دوم جعل است) وجوب التبيّن في (متعلق به تبین است) خبر الفاسق لأجل عدمه (جعل)، يوجب حمل السالبة (مفهوم) على المنتفية بانتفاء الموضوع، وهو (حمل کردن سالبه...) خلاف الظاهر.

(اشکال به جواب اول به اشکال اول:) وجه الفساد: أنّ الحكم (وجوب تبین) إذا ثبت لخبر الفاسق (برای موضوع) بشرط مجيء الفاسق به (خبر)، كان (جواب اذا است) المفهوم ـ بحسب الدلالة العرفيّة أو العقليّة ـ انتفاء الحكم المذكور في المنطوق عن الموضوع المذكور (خبر فاسق) فيه (منطوق) عند انتفاء الشرط المذكور (مجیء الفاسق بنباء) فيه (منطوق)، ففرضُ مجيء العادل بنبإ عند عدم الشرط ـ وهو (شرط) مجيء الفاسق بالنبإ ـ لا يوجب (فرض - خبر ففرض است) انتفاء التبيّن عن خبر العادل الذي (صفت خبر است) جاء به (خبر)؛ لأنّه (مجیء العادل بنباء) لم يكن مثبتا في المنطوق حتّى ينتفي في المفهوم، فالمفهوم في الآية وأمثالها (آیه) ليس قابلا لغير السالبة بانتفاء الموضوع، (فساد جواب دوم به اشکال اول:) وليس هنا قضيّة لفظيّة سالبة دار الأمر بين كون سلبها لسلب المحمول (تبین) عن الموضوع الموجود (خبر عادل) أو (عطف بر لسلب المحمول است) لانتفاء الموضوع.

والمحقّق (١) والعلاّمة (٢) وغيرهم (٣) ـ : بأنّ هذا الاستدلال مبنيّ على دليل الخطاب ، ولا نقول به.

عدم اعتبار مفهوم الشرط في الآية لأنّه سالبة بانتفاء الموضوع

وإن كان باعتبار مفهوم الشرط ، كما يظهر من المعالم (٤) والمحكيّ عن جماعة (٥) ، ففيه :

أنّ مفهوم الشرط عدم مجيء الفاسق بالنبإ ، وعدم التبيّن هنا لأجل عدم ما يتبيّن ، فالجملة الشرطيّة هنا مسوقة لبيان تحقّق الموضوع ، كما في قول القائل : «إن رزقت ولدا فاختنه» ، و «إن ركب زيد فخذ ركابه» ، و «إن قدم من السفر فاستقبله» ، و «إن تزوّجت فلا تضيّع حقّ زوجتك» ، و «إذا قرأت الدرس فاحفظه» ، قال الله سبحانه : ﴿وَإِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا(٦) ، و (إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها(٧) ، إلى غير ذلك ممّا لا يحصى.

وممّا ذكرنا ظهر فساد ما يقال تارة : إنّ عدم مجيء الفاسق يشمل ما لو جاء العادل بنبإ ، فلا يجب تبيّنه ، فيثبت المطلوب. واخرى : إنّ جعل مدلول الآية هو عدم وجوب التبيّن في خبر الفاسق

__________________

(١) معارج الاصول : ١٤٥.

(٢) انظر نهاية الوصول (مخطوط) : ٢٩٤.

(٣) كالشيخ الطوسي في العدّة ١ : ١١١.

(٤) معالم الاصول : ١٩١.

(٥) حكاه السيد المجاهد عن جماعة ، انظر مفاتيح الاصول : ٣٥٤.

(٦) الأعراف : ٢٠٤.

(٧) النساء : ٨٦.

لأجل عدمه ، يوجب حمل السالبة على المنتفية بانتفاء الموضوع ، وهو خلاف الظاهر.

وجه الفساد : أنّ الحكم إذا ثبت لخبر الفاسق بشرط مجيء الفاسق به ، كان المفهوم ـ بحسب الدلالة العرفيّة أو العقليّة ـ انتفاء الحكم المذكور في المنطوق عن الموضوع المذكور فيه عند انتفاء الشرط المذكور فيه ، ففرض مجيء العادل بنبإ عند عدم الشرط ـ وهو مجيء الفاسق بالنبإ ـ لا يوجب انتفاء التبيّن عن خبر العادل الذي جاء به ؛ لأنّه لم يكن مثبتا في المنطوق حتّى ينتفي في المفهوم ، فالمفهوم في الآية وأمثالها ليس قابلا لغير السالبة بانتفاء الموضوع ، وليس هنا قضيّة لفظيّة سالبة دار الأمر بين كون سلبها لسلب المحمول عن الموضوع الموجود أو لانتفاء الموضوع.

٢ ـ تعارض المفهوم والتحليل

الثاني : تعارض المفهوم والتعليل ما أورده في محكيّ (١) العدّة (٢) والذريعة (٣) والغنية (٤) ومجمع البيان (٥) والمعارج (٦) وغيرها (٧) : من أنّا لو سلّمنا دلالة المفهوم على قبول خبر العادل الغير المفيد للعلم ، لكن نقول : إنّ مقتضى

__________________

(١) حكى عنهم في مفاتيح الاصول : ٣٥٥.

(٢) العدّة ١ : ١١٣.

(٣) الذريعة ٢ : ٥٣٦.

(٤) الغنية (الجوامع الفقهيّة) : ٤٧٥.

(٥) مجمع البيان ٥ : ١٣٣.

(٦) معارج الاصول : ١٤٦.

(٧) انظر شرح زبدة الاصول للمولى صالح المازندراني (مخطوط) : ١٦٦.