درس کفایة الاصول - بخش اول (فشرده)

جلسه ۲۰: جلسه ۲۰

 
۱

خطبه

۲

ادامه مبحث پنجم

سوال ما این بود که آیا تمسک به اطلاق صیغه امر، برای اثبات توصلیت صیغه امر می‌توان کرد یا خیر؟

جواب: اطلاق بر دو قسم است: اطلاق لفظی و اطلاق مقام.

اما اطلاق لفظی، خیر، اطلاق لفظی محال است بخاطر اینکه تقییدش محال است.

اما اطلاق مقامی، گفتیم اطلاق مقامی در جایی است که احراز شود متکلم در مقام بیان تمام آن چیزی است که مرتبط با مراد و غرضش است، یعنی فقط نمی‌خواهد صلات را اجزاء و شرایطش واجب کند، بلکه می‌خواهد غرضش را با این بیان کند که غرضش چگونه حاصل می‌شود، آیا با قصد امتثال حاصل می‌شود یا بدون قصد امتثال.

توضیح: برای اینکه ما بتوانیم به اطلاق مقامی یک خطاب تمسک کنیم تا توصلی بودن آن را ثابت کنیم، تنها راهش این است که احراز کنیم مولا در مقام بیان تمام چیزی که در غرضش دخیل است، من جمله قصد امتثال و این قرینه و مقدمه چینی می‌خواهد، حال اگر این را احراز کردیم، سکوت مولا از قصد قربت، نشان دهنده توصلی بودن واجب است و قصد قربت در قصد مولا دخیل نیست. اگر مولا گفت صلّ، اطلاق لفظی ندارد، اما امکان دارد اطلاق مقامی داشته، به اینکه اگر قرار بود قصد امتثال هم لازم داشت، باید می‌گفت نمازت باید قصد امتثال هم داشته باشد و از اینکه نگفته، معلوم می‌شود که قصد قربت را شرط نمی‌داند.

حال تنها راهی که ما بتوانیم بفهمیم مولا در مقام بیان تمام آن چیزی است که دخیل در غرضش است، وضع ایشان است، یعنی یک قیدی باشد که اگر مولا این قید را نفرماید، توده مردم از آن غافل شوند، و سکوت مولا، نقض غرض اول مولا شود، اینها می‌توانیم با توجه به این مطلب، بگوئیم سکوت مولا در برابر قید و نکته‌ای که اگر نگوید، توده مردم غافلند، خلاف حکمت او است و موجب نقض غرض اوست مثل قصد قربت و قصد وجه. اگر مولا این قصود را اعتبار کرده باشد و در غرضش دخیل باشند و به زبان نیاورند، نوع مردم غافلند و متوجه این نکات نیستند و بدون این قصود نماز می‌خوانند که با غرض مولا منافات دارد و مولا نباید نقض غرض کند.

مثلا اگر مولا گفت من چای می‌خواهم اما نگفت قند می‌خواهم، اطلاق لفظی ندارد، چون قند یک چیز است، چای یک چیز دیگر است، در اینجا می‌توانیم به اطلاق مقامی تمسک کنیم، او قند نمی‌خواهد و الا می‌گفت، اما اگر مولا قند برایش حیاتی باشد و اگر قند نباشد، چای هم بدردش نخورد، اینجا اگر مولا احساس کند عبد غافل از این است که قند را همراه چای بیاورد، بر مولا واجب است برای اینکه غرضش نقض نشود، در کنار چای، قند هم بخواهد و سکوتش خلاف غرض است. ما نحن فیه هم همین است اگر شارع نماز به همراه قصد قربت می‌خواهد، باید قصد قربت را بیان کند که می‌خواهد و الا سکوتش نقض غرض است و منافات با حکمتش دارد.

سوال: اگر اطلاق کمک ما نکرد، باید سراغ اصل عملی برویم، آیا اصل عملی است که تبعدی بودن یا توصلی بودن را ثابت کند یا خیر؟

مرحوم آخوند جواب می‌دهند: اینجا اصل عملی وجود دارد:

اصل اول: اصل برائت؛ با این اصل توصلی بودن ثابت می‌شود. شک می‌شود که در این نماز، قصد امتثال امر ماخوذ است یا خیر، شک در اقل و اکثر ارتباطی است که مجرای برائت است.

رد این اصل: ما گفتیم قصد امر، در متعلق امر ماخوذ نیست و محال است در آن اخذ شود، در نتیجه بین اجزاء واجب توصلی و تعبدی هیچ فرقی نیست، حال اگر قصد امتثالی را می‌توانیستم به عنوان جزء یا شرط در متعلق امر لحاظ کنیم، شک در اقل و اکثر ارتباطی بود اما این ممکن نیست.

اصل دوم: اصالت الاشتغال؛ با این اصل، تعبدی بودن ثابت می‌شود. یعنی احتیاط کن و نماز را با قصد امتثال به جا آور. مفاد اشتغال این است که الاشتغال الیقینی یستدعی برائة الیقینیه، می‌دانید ذمه به نماز مشغول است، شک می‌کنید با نماز بی‌قصد امتثال، بریء الذمه می‌شوید یا نه، قاعده اشتغال می‌گوید اشتغال یقینی، برائت یقینی می‌خواهد، حال که علم به تکلیف دارید، باید برائت و امتثال یقینی حاصل کنی و این هم با قصد قربت حاصل می‌شود.

۳

مبحث ششم: مقتضی اطلاق صیغه امر

در این مبحث به این نکته اشاره می‌شود که اطلاق صیغه امر باعث می‌شود مدلول این صیغه، وجوب نفسی تعیینی عینی باشد.

خود صیغه امر دلالت بر وجوب دارد، اطلاق این صیغه موجب می‌شود، وجوب نفسی تعیینی عینی شود.

توضیح: واجب به سه تقسیم تقسیم می‌شود:

تقسیم اول: واجب نفسی (ما وجب لنفسه) مثل نماز؛ و واجب غیری (ما وجب لواجب آخر) مثل وضو که بخاطر نماز واجب شده است.

تقسیم دوم: واجب تعیینی (ما وجب بلا بدیل) مثل نماز یومیه؛ و واجب تخییری (ما وجب مع بدیل) مثل خصال کفارات عمدی روزه که بدیل دارد، اطعام ۶۰ مسکین واجب است و بدل دارد ۶۰ روزه.

تقسیم سوم: واجب عینی (ما لا یسقط وجوبه بفعل الغیر) مثل نماز صبح که وجوبش با فعل دیگران ساقط نمی‌شود؛ واجب کفایی (ما یسقط وجوبه بفعل الغیر) مثل دفن میت مسلمان که بر همه واجب او را دفن کند اما وجوب این دفن به فعل یک نفر، از همه ساقط می‌شود.

مدلول صیغه امر، وجوب است اما اطلاق آن باعث می‌شود این وجوب، نفسی شود نه غیری، تعیین شود نه تخییری، عینی شود نه کفایی. چون وجوب غیری و تخییری و کفایی، وجوبهای مقید هستند و با اطلاق سازگاری ندارند.

توضیح: وجوب غیری یک فعل، مقید به وجوب فعل دیگر است که مثلا نماز باشد، اطلاق به نفع نفسی که وجوب مطلق است، تمام می‌شود. وجوب تخییری، مقید به ترک بدیل است، کسی که افطار عمدی صوم کرد، وجوب ۶۰ روز روزه زمانی تمام است که بدیل‌ها را ترک کرده باشد، لذا اطلاق به نفع تعیینی که مطلق است، تمام می‌شود. وجوب کفایی یک فعل، مقید به ترک آن فعل توسط دیگری است، وجوب کفایی دفن میت مسلمان، مقید به ترک این دفن توسط مسلمان دیگر است، لذا اطلاق صیغه امر، به نفع عینی بودن تمام می‌شود.

خلاصه: اصالت الاطلاق در صیغه امر، موجب می‌شود سه قید از وجوب برداشته شود: تقیید وجوب به وجوب فعل دیگر (غیریت)؛ تقیید وجوب به ترک بدیل (تخییرییت)؛ تقیید وجوب به ترک دیگری (کفاییت).

۴

مبحث هفتم: امر عقیب حظر یا توهم حظر

سوال: اگر صیغه امر، بعد از نهی یا توهم آن بیاید، چه حکمی دارد؟

مثلا شما به منزل ما آمدید یا من می‌گویم سیگار نکش یا این توهم را دارید که من از سیگار کشیدن نهی می‌کنم، بعد بنده به شما می‌گویم سیگار بکش، حال این امر که بعد از نهی یا توهم نهی آمده است، ظهور در چه چیزی دارد؟ آیا ظهور در وجوب دارد یا در اباحه دارد؟

قول مشهور: مشهور معتقدند که اباحه دارد، چون عرف از امر بعد نهی، اباحه می‌فهمد.

قول دیگر: بعضی از اهل سنت مدعی وجوب شده‌اند و بعضی تفصیل داده‌اند.

نظریه مرحوم آخوند: امر بعد از نهی یا توهم آن، مجمل می‌شود و نه دلالت بر اباحه دارد و نه دلالت بر وجوب و دلالت این صیغه امر را از قرینه باید به دست آورد. و کسانی که گفته‌اند صیغه امر بعد از نهی، ظهور در وجوب یا اباحه دارد، به موارد استعمال تمسک کرده‌اند، مثلا می‌گویند اگر از احرام بیرون آمدید، پس صید کنید، از اینجا اباحه فهمیده‌اند اما در اینجا قرینه وجود دارد و نمی‌تواند دلیل شود. لذا ما می‌گوئیم اگر صیغه امر بعد از نهی یا توهم آن بیاید، مجمل می‌شود.

۵

مبحث هشتم: دلالت صیغه امر بر مره و تکرار

سوال: صیغه امر، دال بر مره است یا دال بر تکرار؟

توضیح: یعنی صیغه امر، دال بر این است که باید متعلق امر را فقط یک بار اتیان کرد یا دال بر این است که باید متعلق امر را تکرار کرد؟

مرحوم آخوند می‌فرمایند: صیغه امر نسبت به مره و تکرار، مجمل است، یعنی صلّ نه می‌گوید یک بار نماز بخوان و نه می‌گوید چند بار نماز بخوان.

البته کسی قائل به تکرار نشده است، اما اینکه دلالت بر مره باشد، مدعای بعضی است. چون:

صغری: اگر صیغه امر دال بر مره نبود، یک تالی فاسد دارد، به اینکه در مقام امتثال، اکتفاء به مره جایز نبود.

کبری: در حالی که برای امتثال، اکتفاء به مره کافی است. مثلا فردی که می‌خواهد نماز بخواند، یک بار نماز می‌خواند.

نتیجه: پس صغیه امر دلالت بر مره دارد.

جواب به این استدلال: جواز اکتفاء به مره، به حکم عقل است نه به دلالت صیغه امر. به حکم عقل جایز است در مقام امتثال امر، اکتفاء به یک بار اتیان متعلق امر کنیم، به اینکه عقل می‌گوید الماهیة توجد بوجود فرد واحد، یک ماهیت به وجود می‌آید با وجود یک فرد آن. اگر در عالم یک گاو باشد، ماهیت گاو به وجود می‌آید، حال صیغه امر، مستدعی وجود متعلق خود است، وجود متعلق هم با وجود یک فرد حاصل می‌شود، پس صیغه امر که مستدعی وجود متعلق خود است، با یک بار اتیان متعلق، امتثال می‌شود و به آنچه که استدعایش است، می‌رسد.

در نهی، قضیه بر عکس است، نهی مستدعی اعدام ماهیت است که این اعدام، به حکم عقل مستدعی اعدام تمام افراد ماهیت است و اگر یکی از این افراد باشد، ماهیت موجود است. و لذا اگر گفت لا تکذب، نباید هیچ دروغی گفت تا امتثال بشود.

نکته: محل نزاع در مسئله مره و تکرار، مورد نزاع واقع شده است، مرحوم آخوند از حیث علمی با صاحب فصول رابطه خوبی ندارد. از نگاه مرحوم آخوند محل نزاع این است که از حیث دال فرق ندارد، دال بر مره و تکرار را هیئت امر بگیریم یا ماده امر بگیریم، بعضی می‌گویند ماده امر مثل صلات در صلّ دال بر مره است نه هیئت صلّ که دال بر وجوب است، و ما می‌گوئیم این فرق ندارد دال، ماده باشد یا هیئت که در هر دو نزاع جاری است، از حیث مدلول هم محل بحث است، بعضی می‌گویند مره و تکرار یعنی دفعه و دفعات و بعضی می‌گویند فرد و افراد. مرحوم آخوند می‌گویند از این حیث هم محدودیتی وجود ندارد و فرق ندارد معنای دفعه و دفعات را به مدلول نسبت دهید یا فرد و افراد را به آن نسبت بدهید. دفعه می‌تواند در ضمن یک یا چند فرد محقق شود، مثلا فرد یک دفعه سور می‌دهد، ممکن است به یک نفر سور داده باشد یا به چند نفر سور داده باشد. دفعه بعد که مثلا فردا می‌شود، می‌تواند یک فرد را سور بدهد یا افراد را سور بدهد، پس می‌توان گفت هر گاه دفعه باشد، می‌تواند فرد باشد یا افراد باشد و هرگاه افراد باشد، می‌تواند دفعه باشد یا دفعات باشد.

سوال: فردی یکبار متعلق امری را ایتان کرد که با این موافقت امر امتثال می‌شود، حال فرد می‌تواند یک بار دیگر هم امتثال کند؟

مرحوم آخوند می‌فرمایند: جواب این بستگی به این دارد که قائل به مره باشید یا به تکرار، اگر قائل به مره باشید، جایز نیست دوباره امتثال شوید. چون با یک بار اتیان متعلق امر، تمام غرض مولا به امری که کرده حاصل شده است. به اینکه مولا از شما اتیان یک بار را می‌خواسته و با همین اتیان، تمام غرض مولا حاصل شده است و مجالی برای امتثال بعدی نیست.

اما اگر قائل به قول ما باشید که صیغه امر نه دال بر مره است و نه دال بر تکرار است و متکلم هم در مقام بیان باشد، باید گفت بستگی دارد که مره و تکرار را به چه معنا بگیرید، اگر به معنای فرد و افراد بگیرید، می‌شود متعلق امر را تکرار کرد و چند فرد از متعلق امر را به عنوان امتثال انجام داد به شرط اینکه در یک دفعه باشد، وقتی مولا می‌گوید سور بده، فرد می‌تواند هم به یک نفر سور بده و هم می‌تواند در یک دفعه به چند نفر سور بدهد. اما اگر بخواهید دو دفعه یا سه دفعه انجام دهید، کار مشکل است، امروز به یک نفر سور می‌دهی و فردا به یک نفر دیگر سور می‌دهی، مولا می‌گوید اشتباه کردی سور دادی و من گفتم سور بده نگفتم که دو دفعه سور بده.

بعد مرحوم آخوند می‌گویند شاید بشود دو دفعه امتثال کرد و این در جایی است که دفعه اول امتثال، علت تامه حصول غرض مولا نباشد، یعنی با دفعه اول امتثال، غرض مولا به شکل تام حاصل نشود. مثلا مولا می‌خواهد وضو بگیرد و می‌گوید آب بیار، غرض مولا وضو گرفتن است، شما از حوض آب آوردید، و هنوز مولا وضو نگرفته، با این آب آوردن غرض مولا حاصل نشده، می‌توانید آب از آب شیر بیاورید و جایگزین کنید، اینجا مجالش است که دو دفعه امتثال شود.

۶

خلاصه مطالب از منظر مقرر

مطالبی که در این جلسه بیان شد:

۱. اطلاق صیغه امر و برداشت توصلیت یا تعبدیت از آن

۲. اصل عملی در اطلاق صیغه امر، اشتعال و اخذ قید تعبدیت است.

۳. مقتضی اطلاق صیغه امر، وجوب تعیینی نفسی عینی است.

۴. امر عقبی حظر یا توهم حضر، مجمل است و برای دلالت بر اباحه یا وجوب نیاز به قرینه دارد.

۵. صیغه امر نه دلالت بر مره دارد و نه دلالت بر تکرار.

۶. جواز امتثال بعد از امتثال، بستگی به مبنا در مره و تکرار دارد.

تأمّل فيما ذكرناه في المقام تعرف حقيقة المرام ، كيلا تقع فيما وقع فيه من الاشتباه بعض الأعلام.

ثالثها (١) : [في عدم صحّة الاستدلال بإطلاق الأمر على عدم اعتبار قصد القربة]

إنّه إذا عرفت بما لا مزيد عليه عدم إمكان أخذ قصد الامتثال في المأمور به أصلا ، فلا مجال للاستدلال بإطلاقه (٢) ـ ولو كان مسوقا في مقام البيان ـ على عدم اعتباره ، كما هو أوضح من أن يخفى ، فلا يكاد يصحّ التمسّك به إلّا فيما يمكن اعتباره فيه.

فانقدح بذلك أنّه لا وجه لاستظهار التوصّليّة من إطلاق الصيغة بمادّتها (٣) ، ولا لاستظهار عدم اعتبار مثل الوجه ممّا هو ناشئ من قبل الأمر من إطلاق المادّة في العبادة لو شكّ في اعتباره فيها.

نعم ، إذا كان الآمر في مقام بصدد بيان تمام ما له دخل في حصول غرضه وإن لم يكن له دخل في متعلّق أمره ، ومعه سكت في المقام ، ولم ينصب دلالة على دخل قصد الامتثال في حصوله ، كان هذا قرينة على عدم دخله في غرضه (٤) ، وإلّا لكان سكوته نقضا له وخلاف الحكمة.

__________________

ـ وخالفه أيضا السيّدان العلمان : الإمام الخمينيّ والسيّد الخوئيّ ، فذهبا إلى جواز أخذ قصد القربة في متعلّق الأمر ولو لم نقل بتعدّد الأمر. فراجع مناهج الوصول ١ : ٢٦٠ ، والمحاضرات ٢ : ١٧٢.

(١) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «ثالثتها».

(٢) أي : إطلاق الأمر.

(٣) لعلّه تعريض بالشيخ الأعظم الأنصاريّ ، حيث قال ـ على ما في تقريرات بحثه ـ : «فالحقّ الحقيق بالتصديق هو أنّ ظاهر الأمر يقتضى التوصّليّة ...». مطارح الأنظار : ٦١.

ولكن لا يخفى : أنّه لا بدّ من حمل كلام الشيخ على الإطلاق المقامي ، ضرورة أنّه أنكر التمسّك بالإطلاق اللفظيّ لإثبات التوصّليّة ، فاستظهاره في المقام أجنبيّ عن مورد البحث.

نعم ، ذهب السيّد المحقّق الخوئيّ والسيّد الإمام الخمينيّ إلى أصالة التوصليّة تمسّكا بإطلاق الصيغة. راجع المحاضرات ٢ : ١٧٢ ، ومناهج الوصول ١ : ٢٧٤.

(٤) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «في حصول غرضه».

[مقتضى الاصول العمليّة]

فلا بدّ عند الشكّ (١) وعدم إحراز هذا المقام (٢) من الرجوع إلى ما يقتضيه الأصل ، ويستقلّ به العقل.

فاعلم : أنّه لا مجال هاهنا إلّا لأصالة الاشتغال ـ ولو قيل بأصالة البراءة فيما إذا دار الأمر بين الأقلّ والأكثر الارتباطيّين ـ. وذلك لأن الشّك هاهنا في الخروج عن عهدة التكليف المعلوم ، مع استقلال العقل بلزوم الخروج عنها ، فلا يكون العقاب مع الشكّ وعدم إحراز الخروج عقابا بلا بيان والمؤاخذة عليه بلا برهان (٣) ، ضرورة أنّه بالعلم بالتكليف تصحّ المؤاخذة على المخالفة وعدم الخروج عن العهدة لو اتّفق عدم الخروج عنها بمجرّد الموافقة بلا قصد القربة. وهكذا الحال في كلّ ما شكّ دخله في الطاعة والخروج به عن العهدة ممّا لا يمكن اعتباره في المأمور به ، كالوجه والتمييز (٤).

__________________

(١) أي : الشكّ في دخل شيء في متعلّق الأمر ، كقصد القربة ، حيث يمتنع أخذه في متعلّق الأمر ، فلا إطلاق حتّى يتمسّك به في اثبات عدم دخله.

(٢) أي : كون الآمر بصدد بيان تمام ما له دخل في حصول غرضه.

(٣) أي : ولا تكون المؤاخذة عليه مؤاخذة بلا برهان.

(٤) لا يخفى : أنّ دعوى المصنّف في المبحث الخامس مركّب من دعاو خمسة :

الاولى : امتناع أخذ قصد الامتثال في متعلّق الأمر لو كان الأمر واحدا.

الثانية : امتناع أخذ قصد الامتثال في متعلّق الأمر ولو كان الأمر متعدّدا.

الثالثة : أنّ الأصل هو التوصليّة فيما إذا احرز أنّ الآمر يكون في مقام بيان تمام ما له دخل في حصول غرضه.

الرابعة : أنّ المجرى فيما إذا دار الأمر بين الأقلّ والأكثر الارتباطيّين هو البراءة الشرعيّة.

الخامسة : أنّه لو شكّ في دخل شيء في متعلّق الأمر ممّا يمتنع أخذه فيه ، ولم يحرز كون الآمر بصدد بيان تمام ما له دخل في غرضه ، فليس في كلامه إطلاق ، لا الإطلاق المقاليّ ولا المقاميّ ، فلا بدّ من الرجوع إلى ما يقتضيه الأصل العمليّ ، وهو أصالة الاشتغال.

ولكن خالفه في هذه الدعاوي أكثر من تأخّر عنه.

أمّا الدعوى الاولى : فخالفه السيّدان العلمان ـ الإمام الخمينيّ والمحقّق الخوئيّ ـ.

مناهج الوصول ١ : ٢٧٤ ، المحاضرات ٢ : ١٧٧. ـ

نعم ، يمكن أن يقال : إنّ كلّ ما يحتمل بدوا دخله في امتثال أمر وكان (١) ممّا تغفل عنه غالبا العامّة ، كان على الآمر بيانه ونصب قرينة على دخله واقعا ، وإلّا لأخلّ بما هو همّه وغرضه. أمّا إذا لم ينصب دلالة على دخله كشف عن عدم دخله. وبذلك يمكن القطع بعدم دخل الوجه والتميّز (٢) في الطاعة بالعبادة ، حيث ليس منهما عين ولا أثر في الأخبار والآثار ، وكانا ممّا تغفل عنه العامّة ، وإن احتمل اعتباره (٣) بعض الخاصّة (٤) ، فتدبّر جيّدا.

ثمّ إنّه لا أظنّك أن تتوهّم وتقول : «إنّ أدلّة البراءة الشرعيّة (٥) مقتضية لعدم الاعتبار ، وإن كان قضيّة الاشتغال عقلا هو الاعتبار (٦)» ؛ لوضوح أنّه لا بدّ في عمومها من شيء قابل للرفع والوضع شرعا ، وليس هاهنا ، فإنّ دخل قصد القربة ونحوها في الغرض ليس بشرعيّ ، بل واقعيّ. ودخل الجزء والشرط فيه وإن كان

__________________

ـ وأمّا الثانية : فخالفه الأعلام الثلاثة ، فراجع نهاية الدراية ١ : ٢٣٤ ـ ٢٣٧ ، بدائع الأفكار (للمحقّق العراقيّ) ١ : ٢٣٢ ، فوائد الاصول ١ : ١٦٢.

وأمّا الرابعة : فهي الموافق للمشهور. وخالفه فيها المحقّق الاصفهانيّ ، فقال : «يمكن القول بالبراءة هنا ، وإن قلنا بالاحتياط في الأقلّ والأكثر الارتباطيّين». نهاية الدراية ١ : ٢٤٤.

وأمّا الخامسة : فهي توافق ما رامه الشيخ الأعظم الأنصاريّ على ما في مطارح الأنظار : ٦١. ولكن خالفه المحقّق الحائريّ والأعلام الثلاثة والسيّدان العلمان. فراجع درر الفوائد ١ : ٦٨ نهاية الدراية ١ : ٢٤٤ ، فوائد الاصول ١ : ١٦٨ ، نهاية الأفكار ١ : ٢٠٢ ، المحاضرات ٢ : ١٩٣ ، مناهج الوصول ١ : ٢٧٨.

وعلى المتتبّع أن يرجع كلماتهم حتّى يظهر اختلافهم في هذا المقال تفصيلا وإطلاقا.

(١) هكذا في النسخة المطبوعة ـ بالطبع الحجريّ ـ المذيّلة بحاشية العلّامة المشكينيّ ، وهو الصحيح.

وفي بعض النسخ المخطوطة : «كلّ ما ربّما يحتمل بدوا دخله في الامتثال أمرا كان ...» ، وهو غلط.

(٢) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «التمييز».

(٣) أي : اعتبار الوجه والتمييز. والإفراد باعتبار رجوعه إلى «ما».

(٤) وهو بعض المتكلّمين والفقهاء. لاحظ جواهر الكلام ٩ : ١٦٠ ـ ١٦٣.

(٥) كقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «رفع ما لا يعلمون» و «الناس في سعة ما لا يعلمون».

(٦) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «وإن كانت قضيّة الاشتغال عقلا هي الاعتبار».

كذلك (١) إلّا أنّهما قابلان للوضع والرفع شرعا. فبدليل الرفع ـ ولو كان أصلا ـ يكشف أنّه ليس هناك أمر فعليّ بما يعتبر فيه المشكوك يجب الخروج عن عهدته عقلا ، بخلاف المقام ، فإنّه علم بثبوت الأمر الفعليّ (٢) ، كما عرفت (٣) ، فافهم.

المبحث السادس

[مقتضى إطلاق الصيغة هو الوجوب النفسيّ التعيينيّ العينيّ]

قضيّة إطلاق الصيغة كون الوجوب نفسيّا تعيينيّا عينيّا (٤) ، لكون كلّ واحد ممّا يقابلها يكون فيه تقيّد الوجوب وتضيّق دائرته (٥). فإذا كان في مقام البيان ولم ينصب قرينة عليه ، فالحكمة تقتضي كونه مطلقا (٦) ، وجب هناك شيء آخر أو لا ،

__________________

(١) أي : واقعيّا.

(٢) وهو حكم العقل بلزوم تحصيل العلم بالفراغ.

(٣) قبل أسطر ، حيث قال : «فاعلم أنّه لا مجال هاهنا ...».

(٤) الواجب النفسيّ هو الواجب لنفسه لا لأجل واجب آخر ، كالصلاة اليوميّة. ويقابله الواجب الغيريّ ، كالوضوء.

والواجب التعيينيّ هو الواجب بلا واجب آخر يكون بديلا عنه في عرضه ، كالصلاة اليوميّة. ويقابله الواجب التخييريّ ، كخصال كفّارة الإفطار العمديّ في شهر رمضان.

والواجب العينيّ ما يتعلّق بالمكلّف بشخصه ولا يسقط بفعل الغير ، كالصوم. ويقابله الواجب الكفائيّ ، كصلاة الميّت.

وسيأتي توضيح بعض الأقسام إن شاء الله.

(٥) والأولى أن يقول : «لما في كلّ واحد من مقابلاتها من تقيّد الوجوب وتضيّق دائرته». بيان ذلك : أنّ كلّ واحد من الوجوب الغيريّ والتخييريّ والكفائيّ مقيّد بقيد وجوديّ. فالأوّل مقيّد بكونه منبعثا عن وجوب آخر ، والثاني مقيّد بكونه ذا عدل ، والثالث مقيّد بسقوطه بفعل الغير.

فالنفسيّة ليست إلّا عدم كون الوجوب منبعثا عن وجوب آخر ، والتعيينيّة هي عدم كون الوجوب ذا عدل ، والعينيّة ليست إلّا عدم سقوطه بفعل الغير. وعدم القرينة على القيود الوجوديّة دليل على عدمها.

(٦) وأورد عليه السيّد الإمام الخمينيّ بما حاصله : أنّ مقدّمات الحكمة لا تقتضي النفسيّة أو التعيينيّة أو العينيّة ، كما لا تقتضي مقابلاتها ، فإنّ النفسيّة والتعيينيّة والعينيّة مباينة مع مقابلاتها ، وكلّ منها يمتاز عن مقابله بقيد وجوديّ أو عدميّ ، فهي ومقابلاتها خصوصيّات ـ

أتى بشيء آخر أو لا ، أتى به آخر أو لا ، كما هو واضح لا يخفى.

المبحث السابع

[الأمر عقيب الحظر أو توهّمه]

انّه اختلف القائلون بظهور صيغة الأمر في الوجوب ـ وضعا أو إطلاقا ـ فيما إذا وقع (١) عقيب الحظر أو في مقام توهّمه على أقوال.

نسب إلى المشهور ظهورها في الإباحة (٢) ، وإلى بعض العامّة ظهورها في الوجوب (٣) ، وإلى بعض تبعيّته (٤) لما قبل النهي إن علّق الأمر بزوال علّة النهي (٥) ... إلى غير ذلك(٦).

والتحقيق : أنّه لا مجال للتشبّث بموارد الاستعمال ، فإنّه قلّ مورد منها يكون

__________________

ـ في الوجوب ، لا أنّ الوجوب التعيينيّ النفسيّ العينيّ نفس طبيعة الوجوب ومقابلاتها طبيعته مع قيد تطرأ عليها ، بل كلّها خصوصيّات زائدة على الطبيعة وتحتاج إلى بيان زائد.

ثمّ ذهب إلى أنّه يحمل الوجوب على النفسيّ والتعيينيّ والعينيّ ، لا لدلالة الهيئة على شيء منها ، بل لأنّ صدور الأمر عن المولى تمام الموضوع ـ عند العقلاء ـ لوجوب الطاعة ، ومعه لا مجال لإعذار المكلّف من نفسه باحتمال التخييريّة فيما إذا عدل إلى غيره ، أو باحتمال الكفائيّة فيما إذا تركه وأتى به غيره ، أو باحتمال الغيريّة فيما إذا تركه مع سقوط الوجوب عن الغير. مناهج الوصول ١ : ٢٨٢ ـ ٢٨٣.

(١) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «وقعت».

(٢) أي : الإباحة بالمعنى الأعمّ ـ أعنى : رفع الحجر والحظر ـ. كما ذهب إليه الآمديّ في الإحكام ٢ : ٣٩٨ ، والمحقّق القميّ في القوانين ١ : ٨٩.

وأمّا الاباحة بالمعنى الأخصّ فلم أعثر على من قال بظهورها فيها.

(٣) ذهب إليه بعض المخالفين ، كالحنفيّة ، والمعتزلة ، والقاضي الباقلانيّ والفخر الرازيّ ، والبيضاويّ. فراجع فواتح الرحموت (المطبوع بذيل المستصفى ١ : ٣٧٩) ، ونهاية السئول ٢ : ٢٧٢ ، والإحكام (للآمديّ) ٢ : ١٧٨.

(٤) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «تبعيّتها».

(٥) ذهب إلى هذا التفصيل العضديّ.

(٦) كقول الشيخ الطوسيّ والسيّد المرتضى من الرجوع إلى ما كان عليه سابقا قبل المنع مطلقا.

راجع العدّة ١ : ١٨٣ ، والذريعة إلى اصول الشريعة ١ : ٧٣.

خاليا عن قرينة على الوجوب أو الإباحة أو التبعيّة. ومع فرض التجريد عنها لم يظهر بعد كون عقيب الحظر موجبا لظهورها في غير ما تكون ظاهرة فيه ، غاية الأمر يكون موجبا لإجمالها ، غير ظاهرة في واحد منها إلّا بقرينة اخرى كما أشرنا (١).

المبحث الثامن

[عدم دلالة الصيغة على المرّة والتكرار]

الحقّ أنّ الصيغة (٢) مطلقا لا دلالة لها على المرّة ولا التكرار ، فإنّ المنصرف عنها ليس إلّا طلب إيجاد الطبيعة المأمور بها ، فلا دلالة لها على أحدهما ، لا بهيئتها ولا بمادّتها.

والاكتفاء بالمرّة فإنّما هو لحصول الامتثال بها في الأمر بالطبيعة ، كما لا يخفى (٣).

ثمّ لا يذهب عليك أنّ الاتّفاق على أنّ المصدر المجرّد عن اللام والتنوين لا يدلّ إلّا على الماهيّة ـ على ما حكاه السكّاكيّ (٤) ـ لا يوجب كون النزاع هاهنا

__________________

(١) وتظهره الثمرة في مثل قوله تعالى : ﴿وَإِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا المائدة / ٢ ، فإنّه أمر بالاصطياد ، وقع عقيب حرمة الاصطياد في حال الإحرام ، حيث قال تعالى : ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ المائدة / ٩٥ ، فإذا قلنا بأنّ الأمر الواقع عقيب الحظر مجمل ولا ظهور له في شيء فلا يدلّ قوله تعالى : ﴿فَاصْطادُوا على الوجوب ولا على غيره ، ويرجع إلى الاصول العمليّة ، إلّا إذا قامت قرينة خاصّة على أحدها ، وإذا قلنا بأنّ الأمر الواقع عقيب الحظر ظاهر في الوجوب فيدلّ قوله تعالى : ﴿فَاصْطادُوا على الوجوب ، وهكذا.

(٢) وفي بعض النسخ : «صيغة الأمر».

(٣) هذا جواب عن اشكال مقدّر. وهو : أنّه لو لا دلالة الصيغة على المرّة لم يكتفى بالمرّة في مقام الامتثال؟ فالاكتفاء بالمرّة كاشف عن دلالتها على المرّة.

فأجاب عنه بأنّ الاكتفاء بالمرّة ليس لأجل دلالة الصيغة عليه ، بل هو لحكم العقل بحصول الامتثال بالمرّة فيما إذا امر بالطبيعة ، فإنّ الطبيعيّ يوجد بوجود فرده.

(٤) مفتاح العلوم (علم البيان) : ٩٣.

في الهيئة ـ كما في الفصول (١) ـ ، فإنّه غفلة وذهول عن كون المصدر (٢) كذلك لا يوجب الاتّفاق على أنّ مادّة الصيغة لا تدلّ إلّا على الماهيّة ، ضرورة أنّ المصدر ليست مادّة لسائر المشتقّات ، بل هو صيغة مثلها. كيف! وقد عرفت في باب المشتقّ (٣) مباينة المصدر وسائر المشتقّات بحسب المعنى (٤) ، فكيف بمعناه يكون مادّة لها؟ فعليه يمكن دعوى اعتبار المرّة أو التكرار في مادّتها ، كما لا يخفى.

إن قلت : فما معنى ما اشتهر من كون المصدر أصلا في الكلام؟

قلت : ـ مع أنّه محلّ الخلاف (٥) ـ معناه أنّ الّذي وضع أوّلا بالوضع الشخصيّ ثمّ بملاحظته وضع نوعيّا أو شخصيّا سائر الصيغ الّتي تناسبه (٦) ـ ممّا جمعه معه مادّة لفظ متصوّرة في كلّ منها ومنه بصورة ، ومعنى كذلك (٧) ـ هو المصدر أو الفعل ، فافهم.

ثمّ المراد بالمرّة والتكرار هل هو الدفعة والدفعات أو الفرد والأفراد (٨)؟

التحقيق : أن يقعا بكلا المعنيين محلّ النزاع ، وإن كان لفظهما ظاهرا في المعنى الأوّل.

__________________

(١) الفصول الغرويّة : ٧١.

(٢) هكذا في النسخ. ولكن الصحيح أن يقول : «عن أنّ كون المصدر».

(٣) في الأمر الثاني من مبحث المشتقّ ، فراجع الصفحة : ١٠٦.

(٤) فإنّ المصدر بمعناه يأبى عن الحمل ، والمشتقّ غير آب عن الحمل.

(٥) حيث ذهب الكوفيّون إلى أنّ الأصل في الكلام هو الفعل.

(٦) أي : تناسب ما وضع أوّلا بالوضع الشخصيّ.

(٧) المراد من «ما» الموصول في قوله : «ممّا» هو الصيغ ؛ والضمير في قوله : «جمعه» راجع إلى «ما» الموصول ، كما أنّ الضمير في قوله : «معه» راجع إلى ما وضع أوّلا. ومعنى العبارة : من الصيغ الّتي جمع تلك الصيغ مع ما وضع أوّلا مادّة لفظ ومادّة معنى متصوّرتان في كلّ من الصيغ وما وضع أوّلا بصورة مخصوصة ، كمادّة (ض ر ب) الّتي قد تتصوّر بصورة «ضرب» ، وقد تتصوّر بصورة «يضرب» ، وهكذا.

(٨) ذهب إلى الأوّل صاحب الفصول. وإلى الثاني صاحب القوانين. راجع الفصول الغرويّة الغرويّة : ٧١ ، وقوانين الاصول ١ : ٩٢.

وتوهّم أنّه لو اريد بالمرّة الفرد لكان الأنسب بل اللازم أن يجعل هذا المبحث تتمّة للمبحث الآتي من أنّ الأمر هل يتعلّق بالطبيعة أو بالفرد؟ فيقال عند ذلك : «وعلى تقدير تعلّقه بالفرد هل يقتضي التعلّق بالفرد الواحد أو المتعدّد ، أو لا يقتضي شيئا منهما؟». ولم يحتج إلى إفراد كلّ منهما بالبحث كما فعلوه ، وأمّا لو اريد بها الدفعة فلا علقة بين المسألتين كما لا يخفى (١) ؛ فاسد ، لعدم العلقة بينهما لو اريد بها الفرد أيضا ، فإنّ الطلب ـ على القول بالطبيعة ـ إنّما يتعلّق بها باعتبار وجودها في الخارج ، ضرورة أنّ الطبيعة من حيث هي ليست إلّا هي ، لا مطلوبة ولا غير مطلوبة. وبهذا الاعتبار كانت مردّدة بين المرّة والتكرار بكلا المعنيين. فيصحّ النزاع في دلالة الصيغة على المرّة والتكرار (٢) بالمعنيين وعدمها ؛ أمّا بالمعنى الأوّل فواضح ؛ وأمّا بالمعنى الثاني فلوضوح أنّ المراد من الفرد أو الأفراد (٣) وجود واحد أو وجودات ، وإنّما عبّر بالفرد لأنّ وجود الطبيعة في الخارج هو الفرد ، غاية الأمر خصوصيّته وتشخّصه ـ على القول بتعلّق الأمر بالطبائع ـ يلازم المطلوب وخارج عنه ، بخلاف القول بتعلّقه بالأفراد ، فإنّه ممّا يقوّمه.

تنبيه : [الامتثال عقيب الامتثال]

لا إشكال بناء على القول بالمرّة في الامتثال ، وأنّه لا مجال للإتيان بالمأمور به ثانيا على أن يكون أيضا به الامتثال ، فإنّه من الامتثال بعد الامتثال.

وأمّا على المختار ـ من دلالتها على طلب الطبيعة من دون دلالة على المرّة ولا على التكرار ـ فلا تخلو الحال : إمّا أن لا يكون هناك إطلاق الصيغة في مقام البيان ـ بل في مقام الإهمال أو الإجمال ـ فالمرجع هو الأصل ؛ وإمّا أن يكون إطلاقها في ذلك المقام فلا إشكال في الاكتفاء بالمرّة في الامتثال. وإنّما الإشكال في جواز أن لا يقتصر عليها ، فإنّ لازم إطلاق الطبيعة المأمور بها هو الإتيان بها

__________________

(١) هذا ما توهّمه صاحب الفصول ، فراجع الفصول الغرويّة : ٧١.

(٢) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «أو التكرار».

(٣) في مبحث المرّة والتكرار.

مرّة أو مرارا ، لا لزوم الاقتصار على المرّة ، كما لا يخفى.

والتحقيق : أنّ قضيّة الإطلاق إنّما هو جواز الإتيان بها مرّة في ضمن فرد أو أفراد ، فيكون إيجادها (١) في ضمنها (٢) نحوا من الامتثال كإيجادها في ضمن الواحد ، لا جواز الإتيان بها مرّة ومرّات ، فإنّه مع الإتيان بها مرّة لا محالة يحصل الامتثال ، ويسقط به الأمر فيما إذا كان امتثال الأمر علّة تامّة لحصول الغرض الأقصى بحيث يحصل بمجرّده ، فلا يبقى معه مجال لإتيانه ثانيا بداعي امتثال آخر ، أو بداعي أن يكون الإتيانان امتثالا واحدا ، لما عرفت من حصول الموافقة بإتيانها (٣) ، وسقوط الغرض معها (٤) ، وسقوط الأمر بسقوطه ، فلا يبقى مجال لامتثاله أصلا. وأمّا إذا لم يكن الامتثال علّة تامّة لحصول الغرض ، كما إذا أمر بالماء ليشرب أو يتوضّأ ، فاتي به ولم يشرب أو لم يتوضّأ فعلا ، فلا يبعد صحّة تبديل الامتثال بإتيان فرد آخر أحسن منه ، بل مطلقا ، كما كان له ذلك (٥) قبله على ما يأتي بيانه في الإجزاء (٦).

المبحث التاسع

[عدم دلالة الصيغة على الفور أو التراخي]

الحقّ أنّه لا دلالة للصيغة لا على الفور ولا على التراخي (٧). نعم ، قضيّة

__________________

(١) أي : إيجاد الطبيعة.

(٢) أي : الأفراد.

(٣) أي : إتيان الطبيعة مرّة.

(٤) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «معه» ، فإنّ الضمير يرجع إلى إتيان الطبيعة مرّة.

(٥) أي : الإتيان بأيّ فرد آخر.

(٦) يأتي في الصفحة : ١٦٠ ، حيث قال : «نعم ، لا يبعد أن يقال ...».

وخالفه السيّدان العلمان : الإمام الخمينيّ والمحقّق الخوئيّ. فذهبا إلى عدم جواز الامتثال بعد الامتثال مطلقا ، لعدم تعقّل بقاء الأمر مع الإتيان بمتعلّقه بجميع الخصوصيّات المعتبرة فيه. راجع مناهج الوصول ١ : ٣٠٤ ـ ٣٠٦ ، المحاضرات ٢ : ٢٠٩.

وقال المحقّق الاصفهانيّ ـ ردّا على المصنّف ـ : «التحقيق أنّ إتيان المأمور به بحدوده وقيوده علّة تامّة للغرض الباعث على البعث إليه. والغرض القائم باحضار الماء تمكّن المولى من رفع عطشه به ، لا نفس رفع العطش». نهاية الدراية ١ : ٢٥٤.

(٧) لا يخفى : أنّه لا بدّ من حمل كلامه على أن لا دلالة لصيغة الأمر بالدلالة الوضعيّة ـ لا بمادّتها ولا بهيئتها ـ على لزوم الفور ، ولا على جواز التراخي ، وإن كانت الصيغة ظاهرة بإطلاقها ـ