بحث ما در تبیین نظریه مرحوم آخوند در باب معنای حرفی بود.
ایشان گفتند که وضع در حروف عام است و موضوع له هم عام است و از این جهت بین حرف و اسم فرقی نیست، همانطور که در اسماء اجناس مثلا وضع عام و موضوع له عام است، در حرف هم وضع و موضوع له عام است، اگر معنای حرفی، نحوه تصورش با معنای اسمی متفاوت است، این نحوه تصور، ربطی به موضوع له اسم یا حرف ندارد.
نحوه تصور یک چیز است و موضوع له چیز دیگری است و این دو نباید خلط شود.
از خارج گفتیم تصور معنای حرفی، غیری است یعنی مستقلا قابل معنا نیستند و باید در ضمن غیر، معنایشان کرد، معانی اسمی، تصورشان نفسی است، یعنی مستقلا قابل تصور هستند اگرچه در ضمن غیرشان تصور نشوند.
اشکال به مرحوم آخوند: ایشان گفتند بین معنای حرفی و اسمی فرقی نیست و نحوه وضع و موضوع له آنها یکی است، سوال این است که حروف یک سری اسامی موازی دارند، اسم موازی من، ابتداء است، اسم موازی فی، ظرفیت است، اسم موازی الی، انتهاء است.
قیاس منطقی: اگر نوع تصور و نوع لحاظ در موضوع له حروف اخذ نشده، یک تالی فاسد دارد و آن این است که باید بتوان حرف را به جای اسم موازی آن استعمال کرد و اسم موازی را به جای حرف استعمال کرد. چون از حیث موضوع له با هم فرقی ندارند.
توضیح: فرق بین معنای حرفی و اسمی در نحوه تصور بود، شما معتقدید که نحوه تصور در موضوع له اخذ نشده است، و لازمهاش این است که بین من و ابتداء و بین فی و ظرفیت در موضوع له هیچ فرقی با هم نداشته باشند. به عبارت دیگر لازمهاش این است که یک حرف با اسم موازی اش، مترادف باشد و یک مترادف را میتوان به جای مترادف دیگر گذاشت.
پس قیاس این شد اگر نوع لحاظ حروف در موضوع له حروف، اخذ نشده باشد، پس باید بشود حروف را به جای حروف و برعکس به کار برد، بدون اینکه محذوری پیش بیاید و تالی فاسدٌ بالوجدان اللغوی، یعنی بالوجدان میدانیم که نمیتوانیم بگوئیم زید الظرفیه الدار، یعنی به جای فی، الظرفیه گذشت یا نمیتوان گفت سرت الابتدا من البصره، پس بین ابتدا و من و بین ظرفیت و فی، فرقی است و نظریه شمای آخوند نقصانی دارد.
جواب مرحوم آخوند: ایشان میگویند اشکال شما این است که هر گاه دو واژه مترادف بود، میگوئید: میتوان اینها را جای هم استعمال کرد، در حالی که مجرد ترادف، مجوز استعمال دو واژه به جای هم نیست، چیزی به نام شرط استعمال هم مدخلیت دارد، بعضی از واژهها در هنگام وضع، یک شرط استعمالی مد نظر واضع داشتهاند که این باعث شده نتوان این واژه را در واژه هم معنای خودش به کار برد.
مثلا معنای انّ تاکید است و معنای نون تاکید ثقیله هم تاکید است، آیا میتوان هر کدام را به جای دیگر استعمال کرد؟ خیر نمیشود، چون شرط استعمال انّ این است که اول جمله اسمیه بیاید و شرط استعمال نون تاکید ثقلیه این است که آخر فعل بیاید، پس صرف هم معنا بودن دو واژه، مجوز این نمیشود که دو واژه جای هم استعمال شود، باید ببینیم شرط استعمالشان مطابقت دارد یا خیر.
حال نسبت بحث ما نحن فیه، درست است که از حیث موضوع له بین حروف و اسامی موازی حروف فرقی نیست، یعنی بین فی و ظرفیت یا من و ابتدائیت فرقی نیست، اما هر کدام از این دو (حروف و اسماء) شرط استعمال خاص خودشان را دارند، که همین شرط استعمال اجازه نمیدهد این دو جای یکدیگر استعمال شوند.
شرط استعمال حروف این است که از معنای آن، اراده غیری، به تعبیر دیگر اراده فی غیره شود، هر گاه این معنا مثل ظرفیت به عنوان حالت غیر اراده شود، شما مجازید از حرف استفاده کنید و هرگاه این معنا، به عنوان معنای مستقل اراده شود، شما مجازید از اسم استفاده کنید.
شما هر وقت خواستید ظرفیت را افاده کنید، ببینید به شکل مستقل مراد شما است که از اسم و ظرفیت استفاده میکنید و اگر خواستید دو غیر را به هم گره بزنید، باید از حرف و فی استفاده کنید. زید فی الدار، زید با دار، ربط دار شد اما زید ظرفیة دار، به هم ربطی پیدا نمیکند.
خلاصه حرف آخوند این است که باید به شرط استعمال به عنوان یک قواعد گرامر نگاه کرد، این قواعد باید در کلام رعایت شود و صرف اینکه معنای یک لفظ چیست، به شما اختیار نمیدهد که این لفظ را در هر جا که خواستید، به کار ببرید. همین انّ باید اول اسم بیاید و اسمش بر آن مقید شود، انّ زیدا قائم درست است و زیدا انّ قائم، غلط است. چون قانون گرامر لغت عرب رعایت نشده و میشود غلط.
اینکه گفته شد نمیتوان جای اسم، حرف گذاشت و برعکس، بخاطر این است که قواعد گرامری رعایت نشده و شرط استعمال حروف این است که معنا به شکل غیری تصور شود و شرط استعمال اسماء این است که معنا به شکل نفسی تصور شود.
ایشان همین شرط استعمال را فرق بین جملات و مفردات قرار میدهد. مثلا فرق بین جمله انشائیه و جمله خبریه را اینگونه بیان میکند اگر بعتُ به عنوان انشاء گفته شود، بیع واقع میشود و اگر به عنوان فعل ماضی بیاید، خبر از بیع میدهد. حال سوال این است که فرق بین این دو بعتُ چیست که با یکی بیع ایجاد میشود و با یکی خبر از بیع داده میشود؟
ایشان میگویند فرق در همین نکته است که شرط استعمال جمل خبریه، این است که اراده اخبار از آن بشود و شرط استعمال جمل انشائیه این است که اراده انشاء شود و الا بین بعت خبری و بعت انشائی از حیث معنا فرقی نیست، در هر دو نسبت ماده فعل به فاعل است. از حیث موضوع له بین این دو فرق نیست و فرق را شرط استعمالی ایجاد میکند که یکی شرطش ایجاد انشاء است و یکی اراده اخبار از نسبت است.
و ایشان عین همین حرف را در مبهمات مثل ضمائر، مثل اسماء اشاره، پیاده میکند. هو و هذا و... برای مفرد مذکر وضع شدهاند، پس موضوع له آنها عام است که مفرد مذکر است، بله فرق آنها در شرط استعمالی است، شرط استعمال هو و هذا و ذاک و ذلک، اشاره است، هر گاه اراده اشاره کردی، میتوانی از این الفاظی که برای مفرد مذکر وضع شده، استفاده کنی. اما این انحاء دارد، مثلا هر گاه اشاره به دور را اراده کردی از ذلک و اگر به نزدیک را اراده کردی از هذا استفاده میشود.
شرط استفاده از ضمیر انت، اراده تخاطب است. هرگاه کسی را خواستی مورد خطاب قرار دهی، از انت استفاده میکنی.
پس در شرط استعمال فرق است و الا موضوع له هو و انت و هذا یکی است.
سوال:
یک سوال باقی مانده است، مرحوم آخوند معتقدند که تمام اسماء اشاره و ضمائر برای موضوع له عام وضع شده، سوال این است که در این صورت کلی میشوند و در ادبیات خواندیم که ضمائر و اسماء اشاره جزء معارف هستند و معرفه هم باید جزئی باشد، این جزئیت و تشخصی که در علم ادبیات یاد ما دادهاند، هو اشاره به شخص معین است، هذا اشاره به شخص معین است، از کجا آمده است؟
جواب: این جزئیت و تشخص ربطی به موضوع له اینها ندارد، این از اشاره و تخاطب پدید آمده است. میگویند انسان آمد، این تشخصی ندارد، هر کس بیاید آمده است، با اشاره اگر گفته شود انسان آمد، باعث میشود انسان، انسان خاص شود و هر انسانی مورد نظر نیست و همین اشاره موجب تشخص میشود و این اشاره شرط استعمال اسم اشاره است و معرفه بودن بخاطر شرط استعمال است و ربطی به موضوع له ندارد.
یا انت که خطاب به فرد است، باعث مشخص شدن معنای انت میشود و این تشخص، بخاطر این است که خطاب باعث میشود فرد خاصی به عنوان مخاطب قرار بگیرد و این خطاب باعث تشخص شده و الا معنایش مفرد مذکر است.
خلاصه کلام این است که موضوع له اسماء و حروف از حیث عمومیت فرقی با هم ندارند، یعنی موضوع له اسماء عام است و موضوع له حروف هم میتواند عام باشد.
مطلب آخر:
مطلب اول: برای استعمال یک لفظ در معنا، باید هم لفظ و هم معنا تصور شود و بدون این امکان ندارد.
مطلب دوم: تصور یعنی وجود ذهنی، تصور یک حیوان یعنی وجود ذهنی حیوان.
مطلب سوم: برای وجود ذهنی، باید تشخص ذهنی حاصل شود، این طبق قاعده الشیء ما لم یتشخص، لم یوجد است.
نتیجه این سه مطلب این است: استعمال لفظ در معنا، باعث تشخص ذهنی معنا میشود مطلقا، یعنی فرق ندارد چه معنایی باشد، چون هر معنایی را بخواهید به عنوان مستعمل فیه در یک استعمال فرض کنید، باید تصور کنید که وجود ذهنی است و وجود ذهنی همراه با تشخص است و الا وجود پیدا نمیکند.
مرحوم آخوند تعبیرشان این است که تشخصی که ناشی از قِبَل استعمال است، یعنی تمام معانی وقتی استعمال میشوند تشخص ذهنی پیدا میکنند.
حال بعضی از معانی، هنگام استعمال، تشخص خارجی هم پیدا میکنند، این در جایی است که استعمال دارای شرطی باشد که این شرط استعمال موجب تشخص خارجی معنا شود. مثل ضمائر که وقتی ضمیر استعمال میشود، شرط آن اشاره به مرجع است و این باعث میشود که این ضمیر تشخص خارجی پیدا کند و این از آنچه که مقارن با استعمال است، پدید آمده و آن اشاره است. هو جاء، یعنی زید.
نکته آخر: این تشخصات چه ذهنی و چه خارجی، این خصوصیت معنا چه در ذهن و چه در خارج، چون از قبل استعمال آمده است و در مستعمل فیه ماخوذ نیست و اخذ آن در مستعمل فیه محال است. چون استعمال رتبتا از مستعمل فیه موخر است، اول باید معنایی باشد تا مستعمل فیه شود و آنچه از استعمال پدید میآید مثل تشخصی که از استعمال پدید میآید، مقارن با استعمال است و نمیتواند در مستعمل فیه اخذ شود، چون رتبهاش موخر است.