بحث در استعمال لفظ در لفظ بود که چهار حالت داشت: استعمال لفظ در شخص لفظ، استعمال لفظ در نوع لفظ یعنی هر لفظی که اینگونه است، اگر مراد شما از ضرب فعل ماضٍ، نوع باشد، یعنی هر ضرب که در السنه بر زبانها جاری میشود، فعل ماضی است و نوع میشود. و گاهی لفظ در صنف استمعال میشود، این در جایی است که لفظ «هر» بیاید و قیدی هم برایش بیاید، هر زیدی که در مثل این جمله استعمال شود، که این صنف میشود و گاهی از لفظ، اراده مثل میشود، مثل زید در گفته تو فلان است، یعنی این زید که من گفتم اراده زیدی که در قول شما است، کرده ام. زید فی قولک ضرب زیداً مفعول، این مفعول بودن زید در گفتار شما است.
نکته: ممکن است استعمالی باشد که هم بتوان اراده شخص و هم نوع کرد و این به اراده متکلم بستگی دارد.
سوال: این استعمال لفظ در لفظ صحیح است یا خیر؟
جواب: بله صحیح است.
سوال: وجه صحت این استعمال چیست؟
جواب: معیار این صحت، طبع اهل لغت است. یعنی طبع اهل لغت، استعمال لفظ در لفظ را حسن و نیکو میشمارد، حسن استعمال، همان صحت استعمال است.
گفتیم که معیار صحت استعمال، یا طبع اهل لغت یا اذن واضع است. در اینجا ممکن است گفته شود که شاید استعمال لفظ در لفظ، بخاطر وضع واضع باشد نه بخاطر طبع اهل لغت.
آخوند برای رد این نظریه که صحت این استعمال منوط به وضع واضع باشد، یک قیاس استثنائی ذکر میکنند:
صغری: اگر صحت استعمال لفظ در لفظ، منوط به وضع واضع باشد، یک تالی فاسد دارد که نباید چنین استعمالی در الفاظ مهمله صحیح باشد. چون الفاظ مهمله وضعی ندارند که بخواهد استعمالشان صحیح باشد.
الفاظ مهمله الفاظی است که فاقد وضع هستند، مثل دیز که بیمعنا است اما زید دارای معنا است و مهمله نیست.
کبری: و تالی (استعمال لفظ در لفظ نسبت به الفاظ مهمل صحیح نمیباشد) باطل بالوجدان و این استعمال صحیح است. میتوان گفت دیز لفظٌ، یا دیز مهملٌ، این جمله درست است. در اینجا در این دیز که لفظ است، لفظ را اراده کرده ام.
خلاصه اینکه استعمال لفظ در لفظ منوط به وضع واضع و اذن ایشان نیست به شاهد اینکه استعمال الفاظ مهمله در خود این الفاظ صحیح است و مشکلی هم ندارد.
صاحب فصول دو مناقشه نسبت به استعمال لفظ در خودش (حالت اول) میکند و چون اشکالات بیثمر است، ذکر نمیکنیم.
بحثی که اکنون میخواهیم مطرح کنیم، خیلی هم خورده و باید از کتاب کفایه به دست بیاوریم.
برای اراده لفظ، دو راه پیش پای ما است و کاری به معنا نداریم:
روش اول: استعمال لفظ در لفظ کنیم که تا الان از این روش بحث کردیم. شاخصه این استعمال این است که باید یک حاکی و دال و یک محکی و مدلول داشته باشیم در اینجا ما خود لفظ را حاکی قرار میدهیم و محکی را گاهی خود لفظ، گاهی نوع لفظ گاهی صنف لفظ گاهی مثل لفظ میگیریم.
نکتهای که اینجا است این است که اگر استعمال لفظ در خود لفظ کنیم، اتحاد دال و مدلول پیش میآید، این یکی از دو اشکال صاحب فصول است.
مرحوم آخوند در جواب این اشکال میگویند: ذاتا این دو، یکی است اما اعتبارا دو تا است و همین تفاوت اعتباری کفایت میکند. لفظی که از زبان متکلم صادر شد، به این اعتبار که از زبان متکلم صادر شده، حاکی میشود و همین لفظ به این اعتبار که مراد متکلم است، محکی میشود. پس دو اعتبار و یک لفظ است.
روش دوم: القاء لفظ و اراده همان لفظ. این روش نیاز به حاکی و محکی ندارد، خود لفظِ القاء شده، مراد متکلم است، چیزی را به عنوان حاکی برای چیز دیگر در نظر و استعمال نکردیم، وقتی میگوئیم گاو، این حکایت از شخص پر ثمر گوشتی میکند، این استعمال است، اما در القاء لفظ، خود لفظ مراد است. مثلا گاو چه زیباست، چه پر هیبت است، در اینجا گاو را در گاو خارجی استعمال کرده است، گاهی با اشاره به حیوانی میگویم چه زیباست و چه صدایی چه هیکلی، این الفاظ روی خود گاو مینشیند در حالی که حاکی ندارد و خود گاو، موضوع در قضیه شده است، بدون اینکه حاکی از آن بیاید. عین همین مثال را روی بحث ما پیاده کنید، گاهی خود لفظی که از زبان متکلم صادر شد، بدون نیاز به حاکی، میشود مراد متکلم است.
توضیح: گاهی ما القاء یک لفظ میکنیم و همین لفظ را بما هو هو اراده میکنم، میگویم زید و وقتی بقیه نگاه کردند، میگویم لفظٌ، که این به خود زیدی که از زبان من خارج شد، میخورد، زید بما هو هو اراده شد و خبر روی خود این میرود، گاهی این لفظ القاء شده، اراده میشود بما هو مصداق نوعه، میگویم ضرب، همین ضرب و کلی ای که این ضرب بما هو مصداق نوع، فعل ماض، و گاهی لفظ را القاء میکنم بما هو مصداق صنفه، زید فی ضرب زید، فاعلٌ، زیدی که در امثال ضرب زید واقع شده، فاعل است، مصداق صنف است.
در اینجا فرقش با نحوه قبلی این است که در نحوه اراده فرق میکنند، متکلم در اینجا مستعمل لفظ در لفظ است یا ملغی لفظ و مرید لفظ است، دو روش است و نتیجه یکی است، نحوه قصد متکلم متفاوت است.
اما قسم دوم، فقط همین سه قسم دارد و نمیشود لفظ را بما هو غیره مماثل له اراده کرد، قبلی چهار صورت داشت، استعمال لفظ در مثل هم داشت اما اینجا نمیتوان لفظ را بما هو غیره مماثل اراده کرد و چهار قسم ندارد و فقط سه قسم دارد.
مثال: شما را بما هو هو گاهی زید بن ارقم لحاظ میکنم و میگویم نیکوکاری و گاهی بما انت مصداق للنوع لحاظ میکنیم میگوئیم تو حیوان ناطق هستیم، تو بما انت انسان، حیوانٌ ناطق هستی اینجا نگاهم به شما به عنوان مصداق نوع است و گاهی به عنوان صنف به شما نگاه میکنم که تو بما انت طلبه، نیکو هستی، اما نمیتوانم بگوئیم تو بما انت عمر، بما انت غیرک، آدم خوبی هستی، چون این فرد مصداق مثلش نیست که بتوان این شخص را بما هو غیره، لحاظ کنیم. چون معنا میشود تو به این عنوان که عمر هستی، آدم خوبی هستی و این درست نیست.