درس الروضة البهیة (بخش ۵) (الطلاق - الغصب)

جلسه ۸۱: کتاب الغصب ۹: احکام الغصب ۸

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

بیان سه فرع در غصب کالاهای جفتی

فرع اول: یکی از مباحث مطرح در باب غصب (که در جاهای دیگر نیز این بحث مطرح شده است) این است که: اگر غاصب، چیزی را که لنگه دارد غصب کند (مثل یک جفت کفش یا دو لنگه از درب دو لنگه یا دو جلد از کتابی دو جلدی و...) به صورتی که اگر این دو لنگه از یکدیگر جدا شوند قیمت آن‌ها به تنهایی کم می‌شود. برای مثال ممکن است یک جفت کفش ۵۰ تومن قیمت داشته باشد اما یک لنگه آن، ۵ تومن بیشتر قیمت ندارد. حال اگر غاصب این موارد جفتی را غصب کرد اما یک لنگه و یک طرف آن تلف شد، حالا موقع ردّ مال به مالک آن، حکم چیست؟

پاسخ: غاصب، قیمت (تالف به صورت اجتماعی + نقص لنگه باقی مانده) را باید پرداخت کند. برای مثال اگر دو لنگه دربی ۱۰ درهم ارزش دارد، یعنی هر لنگه ۵ درهم (تالف به صورت اجتماعی). حال باید دید که اگر یک لنگه نباشد، یک لنگه تنها را به چه مقدار می‌خرند؟ مثلا یک لنگه به تنهایی ۳ درهم قیمت گذاری می‌شود. پس یک لنگه به تنهایی، از یک لنگه اجتماعی، ۲ درهم کمتر است. پس غاصب باید هم ۵ درهم یک لنگه از بین رفته را بدهد و هم ۲ درهم نقص لنگه باقی مانده را. یعنی مجموعا ۷ درهم باید خسارت بدهد. (فوت صفت اجتماع، به واسطه غاصب اتفاق افتاده است و لذا ضامن آن نیز می‌باشد).

فرع دوم: اگر یکی طرف از موارد دو لنگه‌ای و جفتی را غصب کرد، تکلیف چیست؟ یعنی مثلا یک لنگه از درب دو لنگه‌ای را غصب کرد و سپس همان را تلف کرد، حکم چیست؟

پاسخ: سه وجه ممکن است:

  • ضامن قیمت یک لنگه به تنهایی است (یعنی این لنگه به تنهایی و بدون وصف اجتماع مثلا ۳ درهم ارزش داشته است که ضامن همان است)
  • ضامن قیمت یک لنگه با وصف اجتماع است (یعنی این لنگه در کنار لنگه دیگر هرکدام مثلا ۵ درهم ارزش داشته‌اند و لذا غاصب ضامن همان است)
  • غاصب، ضامن قیمت (یک لنگه با وصف اجتماع + نقص لنگه باقی مانده) است. یعنی باید ۷ درهم (۵+۲=۷) بدهد.

شهید ثانی: اجود این وجوه، وجه آخر است. زیرا مقدار زائد از قیمت تالف، مربوط به فقدان صفتی است که توسط غاصب به وجود آمد لذا غاصب ضامن آن است.

فرع سوم: اگر از اساس غصبی صورت نگرفت! مثلا شخصی آمد و یکی از طرفین این موارد را از بین برد (برای مثال شخصی بیاید و یک لنگه از درب دو لنگه‌ای را بدون اینکه غصب کند، از بین ببرد) در اینجا حکم چیست؟

پاسخ: سه وجه بالا در این مورد نیز وجود دارد که شهید ثانی بهترین وجه را همین وجه آخر می‌دانند یه همان دلیل بالا.

۴

تطبیق بیان سه فرع در غصب کالاهای جفتی

(فرع اول:) ﴿ ولو غصب ﴾ ما ينقصه التفريق (اگر غصب کند چیزی را که تفریق آن را کم می‌کند. یعنی وقتی آن را جدا می‌کنی، قیمت آن پایین می‌آید) مثل ﴿ الخفّين (دو لنگه کفش) أو المصراعين (دو لنگه درب) أو الكتاب سفرين (کتاب دو جلدی) فتلف أحدهما ﴾ قبل الردّ (قبل از اینه غاصب این دو را برگرداند، یکی تلف شود) ﴿ ضمن قيمته (غاصب، ضامن قیمت تالف است) ﴾ أي قيمة التالف ﴿ مجتمعاً (همراه با دیگری قیمت می‌کنیم. یعنی مثلا اگر دو لنگه درب ۱۰ درهم است، یک لنگه آن می‌شود ۵ درهم)﴾ مع الآخر ونَقص الآخر (نقص قیمتی که به دومی وارد می‌شود را هم ضامن است. یعنی دومی را منفردا قیمت می‌کنیم و می‌بینیم که چه قدر کمتر از ۵ درهم است، ضامن آن مقدار کمتر نیز هست) فلو كان قيمة الجميع عشرة (هر دو لنگه ۱۰ درهم بود) وقيمة كلّ واحد مجتمعاً خمسة (قیمت هر لنگه در کنار دیگری ۵ درهم است) ومنفرداً ثلاثة (هر لنگه به تنهایی ۳ درهم قیمت دارد) ضمن سبعة (۵ درهم تالف و ۲ درهم نقصی که به لنگه غیر تالف وارد شده است)؛ لأنّ النقصان الحاصل في يده (نقصانی که در دست غاصب حاصل شده است) مستند إلى تلف عين مضمونة عليه (نقصانی که به لنگه باقی ماده وارد شده است مستند به تلف عینی است مضمون و بر عهده غاصب است)، وما نقص من قيمة الباقي في مقابلة الاجتماع (قیمت نسبت به حالت اجتماع باید سنجیده شود) فهو بفوات صفة الاجتماع في يده (غاصب) (این نقصان قیمت به واسطه فوت صفت اجتماع است که در دست خود غاصب از بین رفته است). (فرع دوم:) أمّا لو لم تثبت يده على الباقي (یعنی از ابتدا یک طرف از آن جفت را غصب کرده است. مثلا یک لنگه از دو دولنگه را غصب کرده است)، بل غصب أحدهما ثمّ تلف في يده (مسلط بر یکی شده است و بر آن ید پیدا کرده است و سپس تلف صورت گرفته است) أو أتلفه ابتداءً (یعنی بدون اینکه غصبی صورت بگیرد ابتداءا یکی را تلف کند)، ففي ضمانه قيمة التالف (احتمال اول:) مجتمعاً (ضامن قیمت تالف با وصف اجتماع است. در مثال ما می‌شود ۵ درهم) أو منفرداً (ضامن قیمت تالف است منفردا. در مثال ما می‌شود ۳ درهم) أو منضمّاً إلى نقص الباقي (قیمت تالف مجتمعا + نقص باقی. که در مثال ما می‌شود ۷ درهم) كالأوّل أوجه (دلیل وجه اول: غاصب به یک لنگه درب صدمه زده است. صفت اجتماع برای این دو لنگه درب مجموعا ۴ درهم افزایش داشت ـ ۲ درهم هر درب به خاطر وصف اجتماع داشتند ـ حال که غاصب یک لنگه را از بین برده است باید قیمت خود درب را + نقص صفت اجتماع خود این لنگه تلف شده لذا باید ۵ درهم بدهد/ دلیل وجه دوم: غاصب با صفت اجتماع کاری نداشت! غاصب فقط یک لنگه را از بین برده است و لذا باید قیمت همین لنگه را به تنهایی بپردازید. لذا باید ۳ درهم بپردازد / دلیل وجه سوم: به وساطه از بین رفتن این لنگه، صفت اجتماع از بین رفته است و لذا باید تمام لطمه‌ای که به مالک خورده است ضامن باشد که می‌شود ۷ درهم)، أجودها الأخير (یعنی باید ۷ درهم بدهد)؛ لاستناد الزائد إلى فقد صفة (استناد آن مقدار زائد از قیمت تالف به فقد صفت است)، وهي (صفت) كونه (کل فرد) مجتمعاً (مع فرد دیگر) حصل منه (فقد صفت از جانب غاصب است).

۵

زیادی در مال غصبی، بیان برخی نکات توسط استاد

اگر قیمت مال غصبی با فعل غاصب افزایش پیدا کند[۱][۲][۳][۴] در اینجا واضح است که چیزی به عهده غاصب نیست! زیرا مال نقصی پیدا نکرده است بلکه زیاده قیمت هم پیدا کرده است یعنی نیازی نیست غاصب چیزی را پرداخت کند زیرا قیمت بالا هم رفته است. اما سؤال این است که آیا چیزی بر عهده مالک است یا خیر؟ یعنی آیا غاصب می‌تواند بگوید من کاری روی مال تو کرده ام که قیمت آن بالا رفته است. لذا تو باید مازاد قیمت را به من بدهی! مثلا شمش طلا ۱۰ گرمی را غصب کرده است و بعد رفته است و با آن دو تا النگو و گردنبند ساخته است. مثلا آن شمش طلا در بازار ۱ میلیون قیمت داشته است اما وقتی ساخته می‌شود می‌گویند ۱ میلیون ۲۰۰ تومن قیمت دارد. آیا غاصب می‌تواند بگوید افزایش قیمت را به من بدهید زیرا مال من است؟

شهید می‌فرمایند: دو صورت دارد:

الف) اگر این زیادی، در عین نباشد (مثل مثالی که زده شد که شمش طلا با طلا ساخته شده هر دو ۱۰ گرم اند لذا زیاده‌ای در عین رخ نداده است. فقط تغییر کرده است و شبیه گردنبند شده است): چیزی به غاصب تعلق نمی‌گیرد زیرا این زیاده، زیاده ایست که بدون دستور و امر مالک انجام شده است. (هر وقت کاری برای کسی انجام شود که به دستور آن شخص نباشد، حتی اگر آن کار ارزش داشته باشد، شخص کننده کار چیزی طلبکار نیست)

ب) اگر این زیادی در عین باشد (مثلا زمینی را غصب شود و در آن ۲۰۰ درخت کاشته شود. یا لباسی غصب شود و رنگ شود): بحث آن متفاوت است.


این بحث‌هایی که در غصب مطرح می‌شود در باب قضا و قضاوت خیلی کاربردی است. مصادیق به روز بسیار زیادی هم دارد. مثلا اگر کسی خانه‌ای دیگری را غصب کند و یک لنگه فرش ابریشم را از آن خانه ببرد، در حالی که دو لنگه فرش ابریشم ۵۰۰ میلیون است ولی این غاصب یکی را غصب کرده است و در دست او تلف شود. حال یک فرش ابریشم به تنهایی مثلا ۱۰ میلیون قیمت دارد ولی جفت فرش ابریشم ۵۰۰ میلیون! حال باید دید که چه مقدار بر عهده غاصب است.

استاد: در جایی دیدم که الآن مکاسب شیخ انصاری در ۷۰ موسسه تحقیقاتی در انگلیس دارد رویش کار می‌شود. این منابعی که در فقه شیعه وجود دارد در هیچ جایی وجود ندارد! زیرا به گونه ایست که هیچ گاه شما به بن بست نمی‌خورید! نهایتا شک می‌کنید که شک را به واسطه اصول عملیه برطرف می‌کنیم.

در انگلیس ۷۰ موسسه روی این مکاسب شیخ انصاری کار می‌کنند، آن وقت من در دروس سطوح عالی و مکاسب، مکررا با این سؤال طلبه‌ها مواجه می‌شوم که این مطالب به چه دردی میخورد؟ این سؤال بدی نیست! ولی نباید باقی بماند! زیرا اگر باقی بماند باعث بی‌انگیزگی می‌شود!

فقه و اصولی که می‌خوانیم در دو جهت به دردمان می‌خورد: ۱) مقدمات کارشناس شدن در خود فقه و اصول در ما ایجاد می‌شود. ۲) سطح علمی شما و توان علمی شما را به طور کلی در علوم دیگر دینی بالا می‌برد. کسی که مجتهد است و یا قریب الاجتهاد است (کارشناس دین است) وقتی تفسیر و کلام و... می‌خواند زمین تا آسمان با کسی که فقه و اصول نخوانده است فرق می‌کند.

ما منکر این نیستیم که این روند آموزشی اشکالاتی نیز دارد. می‌توان زوائد آن را گرفت و آن را بهتر کرد. به قول یکی از اساتید می‌فرمودند «این کتاب رسائل و مکاسب را مرتضی انصاری نوشته است و نه مرتضی علی عليه‌السلام!» شما‌ها کسانی هستید که باید در آینده فحلی بشوید و یک گوشه کار را دست بگیرید و کتاب جدید بنویسید.

جوانی تان دارد می‌رود! بدون تعارف می‌گویم! باید برنامه داشته باشید! شما الآن در اوج جوانی و اوج توان و قدرت هستید! اگر تا ۴۰ ـ ۴۵ سالگی که دیگر رو به افول می‌روید بارتان را بسته باشید خوب است و الا بعد از ۴۰ و ۴۵ سالگی دیگر خیلی سخت می‌توان بار علمی بست. مشکلات هم هست! ولی نباید بگذارید این مشکلات جلوی رشد شما را بگیرد.

۶

تطبیق زیادی در مال غصبی

﴿ ولو زادت قيمة المغصوب بفعل الغاصب (اگر قیمت مغصوب با فعل غاصب زیاد شود، چیزی علیه غاصب نیست زیرا نقصانی رخ نداده است) فلا شيء عليه ﴾ لعدم النقصان ﴿ ولا له (غاصب هم نمی‌تواند ادعای چیزی کند) ﴾ لأنّ الزيادة حصلت في مال غيره (این زیاده در مال غیر غاصب ایجاد شده است) ﴿ إلّاأن تكون ﴾ الزيادة ﴿ عيناً ﴾ من مال الغاصب ﴿ كالصبغ (صِبغ: رنگ / صَبغ: رنگ کردن)، فله قلعه ﴾ لأنّه ماله ﴿ إن قبل الفصل ﴾ ولو بنقص قيمة الثوب، جمعاً بين الحقّين.

الأكثر إن كان هو المقدّر فهو جانٍ ، وإن كان هو الأرش فهو مال فوّته تحت يده كغيره من الأموال؛ لعموم «على اليد ما أخذت حتّى تؤدّي» ، ولأنّ الجاني لم تثبت يده على العبد فيتعلّق به ضمان الماليّة ، بخلاف الغاصب.

والأقوى عدم الفرق بين استغراق أرش الجناية القيمة وعدمه ، فيجتمع عليه ردّ العين والقيمة فما زاد.

﴿ ولو مثّل به الغاصب ﴿ انعتق لقول الصادق عليه‌السلام : «كلّ عبد مُثّلَ به فهو حرّ» (١) ﴿ وغرم قيمته للمالك.

وقيل : لا يعتق بذلك (٢) اقتصاراً فيما خالف الأصل على موضع الوفاق وهو تمثيل المولى ، والرواية العامّة ضعيفة السند (٣).

وأمّا بناء الحكم على الحكمة في عتقه ـ هل هي عقوبة للمولى أو جبر للمملوك؟ فيعتق هنا على الثاني دون الأوّل ـ فهو ردّ للحكم إلى حكمة مجهولة لم يرد بها نصّ. والأقوى عدم الانعتاق.

نعم ، لو اُقعد أو عمي عُتق وضمن الغاصب؛ لأنّ هذا السبب غير مختصّ بالمولى إجماعاً.

﴿ ولو غصب ما ينقصه التفريق مثل ﴿ الخفّين أو المصراعين أو الكتاب سفرين فتلف أحدهما قبل الردّ ﴿ ضمن قيمته أي قيمة التالف ﴿ مجتمعاً

__________________

(١) الوسائل ١٦ : ٢٦ ، الباب ٢٢ من كتاب العتق ، الحديث الأوّل.

(٢) قاله العلّامة في الإرشاد ١ : ٤٤٦ ، والقواعد ٢ : ٢٣٢ ، والمحقّق الثاني في جامع المقاصد ٦ : ٢٨٦.

(٣) وضعفها لإرسالها أوّلاً ولجهالة جعفر بن محبوب الواقع في سندها ثانياً. اُنظر المسالك ١٠ : ٣٥٩.

مع الآخر ونَقص الآخر (١) فلو كان قيمة الجميع عشرة وقيمة كلّ واحد مجتمعاً خمسة ومنفرداً ثلاثة ضمن سبعة؛ لأنّ النقصان الحاصل في يده مستند إلى تلف عين مضمونة عليه ، وما نقص من قيمة الباقي في مقابلة الاجتماع فهو بفوات صفة الاجتماع في يده. أمّا لو لم تثبت يده على الباقي ، بل غصب أحدهما ثمّ تلف في يده أو أتلفه ابتداءً ، ففي ضمانه قيمة التالف مجتمعاً أو منفرداً أو منضمّاً إلى نقص الباقي كالأوّل أوجه ، أجودها الأخير؛ لاستناد الزائد إلى فقد صفة ، وهي كونه مجتمعاً حصل منه.

﴿ ولو زادت قيمة المغصوب بفعل الغاصب فلا شيء عليه لعدم النقصان ﴿ ولا له لأنّ الزيادة حصلت في مال غيره ﴿ إلّاأن تكون الزيادة ﴿ عيناً من مال الغاصب ﴿ كالصبغ ، فله قلعه لأنّه ماله ﴿ إن قبل الفصل ولو بنقص قيمة الثوب ، جمعاً بين الحقّين.

﴿ و نقصُ الثوب ينجبر بأنّ الغاصب ﴿ يضمن أرش الثوب ولا يرد أنّ قلعه يستلزم التصرّف في مال الغير بغير إذن وهو ممتنع ، بخلاف تصرّف مالك الثوب في الصِبغ؛ لأنّه وقع عدواناً؛ لأنّ وقوعه عدواناً لا يقتضي إسقاط ماليّته ، فإنّ ذلك عدوان آخر ، بل غايته أن يُنزع ولا يلتفت إلى نقص قيمته أو اضمحلاله؛ للعدوان بوضعه.

ولو طلب أحدهما ما لصاحبه بالقيمة لم تجب إجابته ، كما لا يجب قبول

__________________

(١) لا يكاد يستفاد ضمان نقص الآخر من العبارة؛ لأنّ ضمير قيمته إن عاد إلى التالف كما هو الظاهر ، فالظاهر عدم دلالته عليه ، وإن عاد إلى قيمة المغصوب يلزم ضمان قيمة الموجود وهو غير مراد ولا صحيح ، ولا بدّ من القول بضمان نقص الآخر كما ذكره غيره ، وذكر هو في غير الكتاب [الدروس ٣ : ١١٨]. (منه رحمه‌الله).