درس الروضة البهیة (بخش ۵) (الطلاق - الغصب)

جلسه ۸۲: کتاب الغصب ۱۰: احکام الغصب ۹

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

غصب و زیادی در مال توسط غاصب

بحث در این بود که اگر غاصب، مالی را غصب کند و روی این مال غصبی کاری انجام دهد که قیمت آن افزایش پیدا کند، حکم چیست؟

شهید فرمودند: دو نکته وجود دارد:

اولا: چیزی بر عهده غاصب نیست (چون قیمت کاسته نشده است تا خسارت واجب باشد).

ثانیا: آیا چیزی بر عهده مالک هست؟ یعنی اگر غاصب بگوید «اگرچه من این مال را غصب کردم، ولی روی آن کاری انجام دادم که سبب افزایش قیمت آن شد. لذا باید مازاد به من داده شود» آیا چنین مطالبه‌ای از جانب غاصب صحیح است یا خیر؟ در اینجا دو صورت وجود دارد:

  • زیادی در عین نیست (یعنی مثلا شمش طلا را به گردنبند تبدیل کرده است و قیمت شمش ۱ میلیون بوده است ولی قیمت گردنبند ۱میلیون ۲۰۰ می‌باشد): غاصب نمی‌تواند از مالک مطالبه‌ای داشته باشد. زیرا قاعده‌ای داریم که می‌گوید «اگر کسی بدون دستور مالک برای او کاری انجام دهد (که عین به مال مالک اضافه نشود) اجرتی به عامل تعلق نمی‌گیرد». در ما نحن فیه هم همینطور است. یعنی غاصب بدون دستور مالک کاری روی مال او انجام داده است و زیادی در عین هم در کاری نبوده است لذا چیزی بر عهده مالک نیست (عمل غاصب احترام و ارزشی در شرع ندارد).
  • زیادی در عین است (یعنی مثلا شخصی لباسی را غصب کند و بعد این لباس را رنگ کند. [۱] البته با فرض اینکه رنگ، قابلیت جدا سازی را داشته باشد)[۲]: غاصب در این صورت می‌تواند آن زیادی را جدا کند. یعنی در مثال رنگ لباس، می‌تواند رنگ را از لباس جدا کند زیرا رنگ عین مال اوست و با غصب، عین مال او از ملکیتش خارج نمی‌شود.

نکته: در فرض دوم (زیادی در عین)، غاصب می‌تواند مال خود را جدا کند و بردارد حتی اگر این جداسازی سبب نقص به لباس شود. هرچند اگر نقصی به لباس وارد شود، غاصب ضامن آن نقص به لباس است و باید ارش پرداخت کند.

اشکال: چه گونه شما قائل می‌شوید که غاصب می‌تواند عین مالش را جدا کند در حالی که جداسازی این رنگ از لباس، لازمه‌اش تصرف در لباس است (تصرف غاصب در لباس، بدون اجازه مالک جایز نیست)[۳]؟

پاسخ: شهید می‌فرمایند: درست است که رنگ به صورت عدوانی به لباس زده شده است، ولی گاهی ما در بحث غصب تصور می‌کنیم غاصب از باب اینکه غاصب است می‌توان هر بلایی سر او آورد! ولی در فقه چنین چیزی نیست! غاصب چون غاصب است باید جور غصبش را بکشد اما طبق قاعده (نمی‌توان هر بلایی سر غاصب در آورد). در اینجا غاصب در عین اینکه غاصب است، مالک هم هست. معنی عدوان این نیست که رنگ از ملک غاصب خارج شده است. صرفا می‌گوییم اگر رنگ را خارج کردی و آسیبی به لباس وارد شد، ضامن آن آسیب هستی.

سؤال۱: اگر مالک از غاصب تقاضا کند (یا بالعکس) که «جناب غاصب! الآن اگر شما بخواهی رنگ را از لباس جدا کنی، دیگر نه رنگ به تنهایی به در می‌خورد و نه لباس به تنهایی! پس بیا این لباس را بفروشیم و به نسبت، هر کدام سهممان را برداریم!» یا اینکه مالک بگوید «جناب غاصب، رنگ این لباس را به من بفروش» یا غاصب به مالک بگوید «جناب مالک! لباس را به من بفروش»، در این سه صورت تکلیف چیست؟

پاسخ: در دو صورت آخر (تقاضای فروش لباس از جانب غاصب و تقاضای فروش رنگ از جانب مالک) پذیرش طرف مقابل واجب نیست. هرچند مصالحه در اینجا خوب است ولی واجب نیست. ولی در صورت اول (فروش مال به شخص ثالث و برداشتن سهم هر کدام از طرفین) چنانچه در خواست از جانب مالک باشد، غاصب باید قبول کند. (ولی اگر غاصب این تقاضا را بکند، قبول مالک لازم نیست).

سؤال۲: چرا اگر مالک از غاصب تقاضا می‌کرد که رنگ را به او بفروشد، بر غاصب واجب نبود قبول کند ولی در حالت فروش به شخص ثالث و دریافت سهم، غاصب باید حرف مالک را قبول می‌کرد؟ چه تفاوتی بین این دو مورد وجود دارد؟

پاسخ: در کتاب به این تفاوت اشاره نشده است ولی برخی از محشین پاسخ داده‌اند که در متن پاسخ آن خواهد آمد.


  • این مثال امروزه شاید خیلی ملموس نباشد ولی قدیم‌تر ها ملموس بوده است.

    امروزه جدا کردن رنگ از لباس خیلی قابل تصویر نیست.

    این حرف را به مالک نمی‌توان زد! یعنی نمی‌توان به مالک گفت که تو حق استفاده از لباس را نداری زیرا رنگ غاصب در آن است. زیرا رنگ را غاصب عدواناً به لباس اضافه کرده است.

۴

تطبیق غصب و زیادی در مال توسط غاصب

(اگر زیاده‌ای که در مال وجود دارد، عین باشد:) ﴿ إلّاأن تكون ﴾ الزيادة ﴿ عيناً ﴾ من مال الغاصب (مگر اینکه زیاده، عینی از مال غاصب باشد) ﴿ كالصبغ (صِبغ: رنگ / صَبغ: رنگ کردن، مصدر است)، فله قلعه (غاصب می‌تواند رنگ را جدا کند) ﴾ لأنّه ماله (صبغ، ملک غاصب است) ﴿ إن قبل الفصل (البته در صورتی که بتوان رنگ را از لباس جدا کرد) (عده‌ای از محشین گفته‌اند اگر رنگ جدا شده، مالیتی نداشته باشد، غاصب حق جداسازی ندارد) ﴾ ولو بنقص قيمة الثوب (حتی اگر این جدا کردن، سبب شود که لباس مالک نقص قیمت پیدا کند)، جمعاً بين الحقّين (اگر چه غاصب است، ولی نمی‌توان همه بلاها را سر او آورد! غاصب هم حق و حقوقی دارد).

﴿ و ﴾ نقصُ الثوب ينجبر بأنّ الغاصب ﴿ يضمن أرش الثوب (نقص لباس جبران می‌شود به این صورت که غاصب، ضامن ارش ثوب است. یعنی ما به التفاوت صحیح و معیب این ثوب را باید بدهد) ﴾ و لا يرد (اشکالی که الآن دارد مطرح می‌شود وارد نیست) (اشکال:) أنّ قلعه (صبغ) (کندن رنگ) يستلزم التصرّف في مال الغير بغير إذن (غاصب اگر بخواهد این رنگ را از لباس جدا کند، لازمه‌اش تصرف در مال غیر است بدون اجازه او!) وهو (تصرف در مال غیر بدون اذن مالک) ممتنع (ممنوع است)، بخلاف تصرّف مالك الثوب في الصِبغ (مالک لباس، می‌تواند در رنگ که در لباس است تصرف کند)؛ لأنّه وقع عدواناً (این رنگ در لباس عدوانا واقع شده است)؛ (جواب اشکال:) لأنّ (دلیل لا یرد. یعنی این اشکال وارد نیست زیرا:) وقوعه (صبغ) عدواناً لا يقتضي إسقاط ماليّته (اینکه رنگ عدوانا واقع شده است، اقتضاء اسقاط مالیت غاصب را نسبت به این رنگ ندارد)، فإنّ ذلك عدوان آخر (اگر بخواهیم مالکیت غاصب را نسبت به رنگ از بین ببریم، این خودش ظلم به غاصب است)، بل غايته (می‌خواهد بگوید اگرچه که مالیت رنگ از غاصب گرفته نمی‌شود ولی دو چوب دیگر به او زده می‌شود:) (چوب اول:) أن يُنزع ولا يلتفت إلى نقص قيمته أو اضمحلاله (به نقص قیمت یا از بین رفتن رنگ توجهی نمی‌شود. یعنی اگر هنگام جداسازی رنگ، قیمت آن پایین بیاید، به ما ربطی ندارد و چوبش را خود غاصب می‌خورد)؛ للعدوان بوضعه (خود غاصب عدوان کرده است به وضع رنگ روی لباس!). (چوب دوم: قبلا بیان شد و آن اینکه اگر در هنگام قلع، نقصی به ثوب وارد شود، غاصب، ضامن آن است)

(نکته: تصرف در مال دیگران تا وقتی جایز نیست که باعث ظلم به دیگری نشود. داستان روایت «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام» این است که: شخصی منزلی داشت ولی وسط این خانه درختی بود که متعلق به دیگری بود. صاحب خانه می‌دید که صاحب درخت هر وقت دلش می‌خواهد به منزل این‌ها می‌آید و به درختش رسیدگی می‌کند! و سبب آزار اهل و عیال صاحب خانه می‌شد. صاحب خانه به پیش پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و واقعه را تعریف و شکایت کرد. حضرت به صاحب درخت فرمودند اگر می‌خواهی به درختت سر بزنی سر بزن ولی قبلش خبر بده که سبب آزار این‌ها نباشی! صاحب درخت گفت: این درخت من است و من هر وقت بخواهم به آن سر می‌زنم. حضرت به او فرمودند: پس بیا درخت را به من بفروش تا به جایش یک درخت در بهشت به تو بدهم. صاحب درخت قبول نکرد. حضرت با طرق مختلف سعی کردند که او را راضی کنند و لی او قبول نمی‌کرد. لذا پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به صاحب ملک گفتند درخت را از ریشه در بیاور و جلوی او بینداز «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام»)

ولو طلب أحدهما ما لصاحبه بالقيمة (اگر یکی از مالک یا غاصب طلب کنند آنچه را که برای صاحب و رفیقش هست بالقیمه. یعنی هر کدام از طرفین سعی کند مال طرف مقابل را بخرد. مثلا مالک سعی کند رنگ غاصب را بخرد یا غاصب سعی کند لباس مالک را بخرد) لم تجب إجابته (اجابت واجب نیست. هرچند اگر مصالحه کنند خوب است ولی واجب نیست)، كما لا يجب قبول هبته (یعنی اگر صاحب رنگ گفت: من این رنگ را به توی مالک هبه می‌کنم، مالک می‌تواند قبول نکند! زیرا هبه عقد است یعنی یک امر طرفینی است و باید طرف مقال هم قبول کند). نعم، لو طلب مالك الثوب بيعهما (اگر مالک ثوب، بیع لباس و رنگ را طلب کند) ليأخذ كلّ واحد حقّه (تا هر کدام حقشان را بردارند) لزم الغاصب إجابته (غاصب واجب است که خواسته مالک را اجابت کند)، دون العكس (یعنی اگر غاصب چنین تقاضایی کند لازم نیست مالک قبول کند) 

(چرا اگر مالک به غاصب بگوید: بیا رنگت را به من بفروش، اجابت او لازم نیست ولی اگر مالک به غاصب بگوید بیان به شخص ثالث بفروشیم، اجابت واجب است؟ بعضی از محشین در اینجا بیانی دارند که: «مالک ممکن است برایش سخت باشد که لباس را منفردا ـ بعد از قلع رنگ ـ بفروشد. یعنی اگرچه مالیت دارد ولی مشتری ندارد، لذا غاصب باید این خواسته مالک را بپذیرد. اما برعکس آن اینگونه نیست. / ممکن است کسی بگوید خب همین مطلب را در فرع قبلی هم بگویید! یعنی اگر مالک تقاضای خرید رنگ را از غاصب کرد، غاصب باید بپذیرد. چرا در آنجا نپذیرفتید؟ زیرا در اینجا مالک دارد می‌گوید بیا رنگت را به من بفروش یعنی به شخصی خاص! مالک حق ندارد غاصب را مجبور کند که مال را به شخص خاصی بفروشد! غاصب می‌گوید: باشد قبول می‌فروشم ولی چرا به تو مالک بفروشم؟! به یکی دیگر می‌فروشم. ولی در حالتی که به شخص ثالث می‌فروشند، دیگر شخص خاصی مد نظر نیست.)

۵

چگونگی تقسیم سهم بین غاصب و مالک

گفته شد که اگر مالک از غاصب تقاضا کند که ثوب رنگ شده را به شخص ثالثی بفروش تا هر کدام سهم خودمان را برداریم، غاصب باید قبول کند. حال اگر ثوب رنگ شده فروخته شد، چگونه حق را تقسیم کنیم؟ چند حالت دارد:

الف) اگر لباس بدون رنگ ۱۰ درهم ارزش داشته است و ثوب رنگ شده هم ۱۰ درهم فروخته شود: هیچ چیزی به غاصب تعلق نمی‌گیرد و کل ۱۰ درهم به مالک می‌رسد زیرا رنگ غاصب باعث زیادی قیمت نشد.

ب) اگر هنگام غصب ۱۰ درهم ارزش داشت، بعد قیمت بازار آن پایین آمد (مدتی گذشت و افت قیمت پیدا کرد و ۱۰ درهم شد ۷ درهم) ولی بعد که رنگ شد و رنگ شده را فروختند، ۱۰ درهم فروخته شد (یعنی رنگ، باعث حفظ قیمت این لباس شد): در اینجا سه درهم مال غاصب است و ۷ درهم مال مالک است.

نکته: اگر مازاد قیمت از قیمت خود رنگ بالاتر باشد (مثلا غاصب ۱ درهم رنگ خریده است ولی الآن مازاد قیمت لباس ۳ درهم است) در این صورت از آن ۱۰ درهم، ۱ درهم به غاصب و ۷ درهم به مالک می‌دهیم و آن دو درهم باقی مانده را به نسبت ۷ به ۱ بینشان تقسیم می‌کنیم. زیرا این دو درهم درواقع سودی است که از این معامله نسیب طرفین شده است و لذا باید به نسبت سرمایه شان سود ببرند.

سؤال: چرا لطمه نقص قیمت بازار به غاصب نمی‌خورد؟ (ممکن است کسی بگوید: غاصب چون مرتکب غصب شده است، پس باید آن ۳ درهمی که در بازار کم شده است را باید جور بکشد)

پاسخ: غاصب، ضامن نقص قیمت بازار نیست. این یک قاعده است! بله اگر اجرت یا نمائی در کار باشد، ضامن است.

ج) قیمت لباس رنگ شده از قیمت لباس و رنگ بالاتر باشد بدون نقص قیمت (لباس ۱۰ درهم ارزش داشت. رنگ هم ۵ درهم ارزش داشته است. ولی لباس رنگ شده را ۱۸ درهم خریده‌اند): در اینجا هم مالک لباس ۱۰ درهم بر میدارد و مالک رنگ هم ۵ درهم و ۳ درهم باقی مانده به نسبت ۱۰ به ۵ بینشان تقسیم می‌شود به همان دلیلی که در «ب» گذشت.

۶

تطبیق چگونگی تقسیم سهم بین غاصب و مالک

﴿ ولو بيع مصبوغاً (اگر لباس به صورت رنگ شده فروخته شود) بقيمته (ثوب) مغصوباً (در حالت غصب) ﴾ بغير صبغ (یعنی به همان قیمتی که قبل از رنگ شدن داشته است، بعد از رنگ شدن هم به همان قیمت فروخته شود) ﴿ فلا شيء للغاصب (چیزی برای غاصب نیست) ﴾ لعدم الزيادة بسبب ماله (به سبب رنگ غاصب، زیاده‌ای در مال پدید نیامده است).

هذا (حکم فلا شیء للغاصب) إذا بقيت قيمة الثوب بحالها (این حکم مال وقتی است که قیمت ثوب به حال خودش باقی بماند). أمّا لو تجدّد نقصانه (قیمت ثوب) للسوق (یعنی ابتدای غصب ۱۰ درهم بوده است ولی الآن شده است ۷ درهم) فالزائد للغاصب (۳ درهم زائد برای غاصب است)؛ لأنّ نقصان السوق مع بقاء العين غير مضمون (همان نکته آخر که بیان شد).

نعم، لو زاد الباقي (زائد از قیمت سوقیه) عن قيمة الصبغ (از قیمت خود رنگی که به لباس زده شده است بیشتر باشد. رنگ یک درهم بوده است ولی ۳ درهم به لباس افزوده شده است) كان الزائد (۲ درهمی که اضافه می‌آید) بينهما على نسبة المالين (بین غاصب و مالک به نسبت سهمشان تقسیم میشود)، كما لو زادت القيمة عن قيمتهما من غير نقصان (مثل جایی که ثوب ۱۰ درهم و رنگ ۵ درهم و ثوب رنگ شده ۱۸ درهم فروخته شود).

مع الآخر ونَقص الآخر (١) فلو كان قيمة الجميع عشرة وقيمة كلّ واحد مجتمعاً خمسة ومنفرداً ثلاثة ضمن سبعة؛ لأنّ النقصان الحاصل في يده مستند إلى تلف عين مضمونة عليه ، وما نقص من قيمة الباقي في مقابلة الاجتماع فهو بفوات صفة الاجتماع في يده. أمّا لو لم تثبت يده على الباقي ، بل غصب أحدهما ثمّ تلف في يده أو أتلفه ابتداءً ، ففي ضمانه قيمة التالف مجتمعاً أو منفرداً أو منضمّاً إلى نقص الباقي كالأوّل أوجه ، أجودها الأخير؛ لاستناد الزائد إلى فقد صفة ، وهي كونه مجتمعاً حصل منه.

﴿ ولو زادت قيمة المغصوب بفعل الغاصب فلا شيء عليه لعدم النقصان ﴿ ولا له لأنّ الزيادة حصلت في مال غيره ﴿ إلّاأن تكون الزيادة ﴿ عيناً من مال الغاصب ﴿ كالصبغ ، فله قلعه لأنّه ماله ﴿ إن قبل الفصل ولو بنقص قيمة الثوب ، جمعاً بين الحقّين.

﴿ و نقصُ الثوب ينجبر بأنّ الغاصب ﴿ يضمن أرش الثوب ولا يرد أنّ قلعه يستلزم التصرّف في مال الغير بغير إذن وهو ممتنع ، بخلاف تصرّف مالك الثوب في الصِبغ؛ لأنّه وقع عدواناً؛ لأنّ وقوعه عدواناً لا يقتضي إسقاط ماليّته ، فإنّ ذلك عدوان آخر ، بل غايته أن يُنزع ولا يلتفت إلى نقص قيمته أو اضمحلاله؛ للعدوان بوضعه.

ولو طلب أحدهما ما لصاحبه بالقيمة لم تجب إجابته ، كما لا يجب قبول

__________________

(١) لا يكاد يستفاد ضمان نقص الآخر من العبارة؛ لأنّ ضمير قيمته إن عاد إلى التالف كما هو الظاهر ، فالظاهر عدم دلالته عليه ، وإن عاد إلى قيمة المغصوب يلزم ضمان قيمة الموجود وهو غير مراد ولا صحيح ، ولا بدّ من القول بضمان نقص الآخر كما ذكره غيره ، وذكر هو في غير الكتاب [الدروس ٣ : ١١٨]. (منه رحمه‌الله).

هبته. نعم ، لو طلب مالك الثوب بيعهما ليأخذ كلّ واحد حقّه لزم الغاصب إجابته ، دون العكس.

﴿ ولو بيع مصبوغاً بقيمته مغصوباً بغير صبغ ﴿ فلا شيء للغاصب لعدم الزيادة بسبب ماله.

هذا إذا بقيت قيمة الثوب بحالها. أمّا لو تجدّد نقصانه للسوق فالزائد للغاصب؛ لأنّ نقصان السوق مع بقاء العين غير مضمون.

نعم ، لو زاد الباقي عن قيمة الصبغ كان الزائد بينهما على نسبة المالين ، كما لو زادت القيمة عن قيمتهما من غير نقصان. ولو اختلفت قيمتهما بالزيادة والنقصان للسوق ، فالحكم للقيمة الآن؛ لأنّ النقص غير مضمون في المغصوب للسوق وفي الصبغ مطلقاً (١) فلو كان قيمة كلّ واحد خمسة وبيع بعشرة ، إلّاأنّ قيمة الثوب ارتفعت إلى سبعة وقيمة الصبغ انحطّت إلى ثلاثة ، فلصاحب الثوب سبعة وللغاصب ثلاثة ، وبالعكس.

﴿ ولو غصب شاة فأطعمها المالكَ جاهلاً بكونها شاته ﴿ ضمنها الغاصب له؛ لضعف المباشر بالغرور ، فيرجع على السبب. وتسليطُه المالك على ماله وصيرورته بيده على هذا الوجه لا يوجب البراءة؛ لأنّ التسليم غير تامّ ، فإنّ التسليم التامّ تسليمه على أنّه ملكه يتصرّف فيه كتصرّف الملّاك ، وهنا ليس كذلك ، بل اعتقد أنّه للغاصب وأنّه أباحه إتلافه بالضيافة ، وقد يتصرّف بعض الناس فيها بما لا يتصرّفون في أموالهم ، كما لا يخفى. وكذا الحكم في غير الشاة من الأطعمة والأعيان المنتفع بها كاللباس.

﴿ ولو أطعمها غير صاحبها في حالة كون الآكل ﴿ جاهلاً ضمن

__________________

(١) سواء كان للسوق أم لغيره.