درس الروضة البهیة (بخش ۵) (الطلاق - الغصب)

جلسه ۶۶: کتاب الاقرار ۱۲: تعقیب اقرار بما ینافیه ۴

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

بررسی عبارت «له عليّ عشرة من ثمن مبيع لم أقبضه»

مقدمه: اگر مقر بگوید «له عليّ عشرة من ثمن مبيع لم أقبضه». یعنی مثلا زید از عمرو کتابی خریده است. حال زید می‌گوید من ۱۰ درهم بابت این کتاب به عمرو بدهکارم ولی عمرو هم هنوز کتاب را به من نداده است. لذا اینجا هم اقرار داریم و هم عبارتی که منافی با اقرار است.

نظر شهید اول: حال قسمت اول «له علی عشره من ثمن مبیع» اقرار صحیح است ولی قسمت دوم عبارت یعنی «لم اقبضه» را نمی‌پذیریم چون منافی با اقرار است. زیرا اگر قبضی رخ نداده باشد، طرف مقابل، استحقاق دریافت ثمن را ندارد. (در بیع خواندیم تا وقتی اعطاء یکی از طرفین صورت نگیرد، اعطاء طرف مقابل هم لازم نمی‌آید)

شهید ثانی: ما این تنافی را قبول نداریم. زیرا ممکن است ۱۰ درهم بر ذمه مقر باشد ولی در عین حال هنوز مبیع را قبض نکرده باشد. آنچه تنافی دارد، تنافی بین استحقاق مطالبه ثمن است و عدم قبض مبیع. ولی در اینجا «له علی عشره» مفادش در ذمه بودن است و نه استحقاق مطالبه.

نظر شیخ طوسی: ایشان چنین اقراری را قبول میکند و صحیح می‌داند. به چند دلیل:

  • امکان دارد مشتری ۱۰ درهم بر ذمه‌اش باشد ولی با اقرار او نمی‌توان او را ملزم به پرداخت ۱۰ درهم کرد. چون مبیع را هنوز قبض نکرده است.
  • اصل برائت: اصل عدم قبض/ اصل برائت ذمه مشتری از مطالبه بایع
  • انسان می‌تواند از واقعیت آنچه برذمه اوست خبر بدهد و اگر این گونه اقرار‌ها پذیرفته نشود، سدّ باب اقرار می‌شود.

نظر نهایی شهید ثانی: ایشان فرمایش شیخ طوسی را قبل ندارند. ولی از طرف دیگر تنافی را هم قبول ندارند. (یعنی اگر چه تنافی ندارند ولی کلام شیخ طوسی هم درست نیست). به این صورت که در این عبارت «له عليّ عشرة من ثمن مبيع لم أقبضه» یک اقرار وجود دارد و یک ادعا. اقرار انسان بالغ که پذیرفته می‌شود. ولی در مورد ادعا، شخص مدعی باید برای ادعای خویش بینه بیاورد. اگر آورد که ادعای او ثابت است. ولی اگر نیاورد، منکر باید قسم بخورد.

۴

تطبیق بررسی عبارت «له عليّ عشرة من ثمن مبيع لم أقبضه»

﴿ ولو قال (مقرّ): له عليّ عشرة من ثمن مبيع لم أقبضه (نظر شهید اول:) اُلزم بالعشرة (اقرار او درباره ۱۰ درهم صحیح و نافذ است) ﴾ ولم يُلتفت إلى دعواه عدم قبض المبيع (به ادعای مقر مبنی بر عدم گرفتن مبیع توجهی نمی‌شود)؛ للتنافي بين قوله: «عليَّ» وكونه «لم يقبض المبيع» لأنّ مقتضاه (عدم قبض مبیع) عدم استحقاق المطالبة بثمنه مع ثبوته في الذمّة، فإنّ البائع لا يستحقّ المطالبة بالثمن إلّامع تسليم المبيع.

وفيه (تنافی) نظر؛ إذ لا منافاة بين ثبوته في الذمّة وعدم قبض المبيع، إنّما التنافي بين استحقاق المطالبة به مع عدم القبض وهو أمر آخر (بر ذمه بودن و با عدم قبض مبیع منافاتی ندارد)، ومن ثَمّ (نظر شیخ طوسی:) ذهب الشيخ إلى قبول هذا الإقرار (دلیل اول:) لإمكان أن يكون عليه العشرة ثمناً ولا يجب التسليم قبل القبض (می‌تواند بر ذمه انسان ۱۰ درهم باشد ولی تا مبیع را قبض نکر ده، آن ۱۰ درهم را ندهد)، و (دلیل دوم:) لأصالة عدم القبض وبراءةِ الذمّة من المطالبة به (ثمن. یعنی مشتری ذمه‌اش بریء است از اینکه بایع بتواند برای گرفتن پول از او به اجبار اقدام کند)، و (دلیل سوم:) لأنّ للإنسان أن يخبر بما في ذمّته (انسان می‌تواند از آنچه در ذمه‌اش است خبر بدهد)، وقد يشتري شيئاً ولا يقبضه فيخبر بالواقع، فلو اُلزم بغير ما أقرّ به كان ذريعة (وسیله) إلى سدّ باب الإقرار، وهو (سد باب اقرار) منافٍ للحكمة.

و (نظر شهید ثانی:) التحقيق أنّ هذا (حکم الزم بالعشره) ليس من باب تعقيب الإقرار بالمنافي (یعنی از باب تنافی صدر و ذیل نیست)، بل هو إقرار بالعشرة؛ لثبوتها في الذمّة، وإن سلم كلامه فهو إقرار منضمّ إلى دعوى (یک اقراری است که در انتهای آن یک ادعایی وجود دارد) عين (شخصی) من أعيان مال المُقَرّ له، أو شيء (عطف بر عین) في ذمّته (کلی فی الذمة)، فيسمع الإقرار ولا تُسمع الدعوى (برای پذیرش ادعایش باید بینه بیاورد). وذكره في هذا الباب لمناسبة مّا.

۵

بررسی اقرار به ثمن خمر و خنزیر

سؤال: اگر مقر بگوید «له علی عشرة من ثمن خمر او خنزیر» حکم چیست؟

پاسخ: این اقرار به ۱۰ درهم است و باید ۱۰ درهم بدهد. زیرا در ابتدا اقرار کرد «له علی عشره» ولی بعد جمله‌ای را آورد که اقتضاء سقوط اقرار را دارد «من ثمن خمر او خنزیر» پس منافی اقرار را بعد از اقرار ذکر کرده است.

نکته: اگر بعد از این عبارت بالا، بگوید «كان ذلك من ثمن خمر أو خنزير فظننته لازماً لي» یعنی بگوید «من خیال می‌کردم که اگر خمر یا خنزیر خریدم در حکم اسلام لازم است پول آن را بدهم» در این صورت شهید ثانی می‌فرمایند: اگر امکان جهل او نسبت به خمر و خنزیر می‌رفت (مثلا تازه مسلمان است)، در این صورت می‌شود مدعی جهل. لذا باید بینه بیاورد برای جهل خویش و اگر نتوانست بینه بیاورد با مقر له را قسم بدهد که قسم بخور من جاهل نبودم. اما اگر امکان جهل در مقر نبود (مثلا شخص مسئله گوست) در این صورت به ادعای توجه نمی‌شود ۱۰ درهم برای او ثابت است.

۶

تطبیق بررسی اقرار به ثمن خمر و خنزیر

﴿ وكذا ﴾ يُلزم بالعشرة لو أقرّ بها (عشرة) ثمّ عقّبه (اقرار به عشرة) بكونها (عشره) ﴿ من ثمن خمر أو خنزير ﴾ لتعقيبه (مقر) الإقرار بما يقتضي سقوطه؛ لعدم صلاحيّة الخمر والخنزير مبيعاً يستحقّ به الثمن في شرع الإسلام.

نعم، لو قال المقرّ: «كان ذلك من ثمن خمر أو خنزير فظننته لازماً لي» (یعنی ادعا کند که حکم این مسئله را در اسلام نمی‌دانسته است) وأمكن الجهل بذلك (مثلا تازه مسلمان است و یا در روستای دور افتاده‌ای زندگی می‌کند) في حقّه توجّهت دعواه وكان له (مقر) تحليف المقرّ له على نفيه (جهل) إن ادّعى العلم بالاستحقاق، ولو قال: «لا أعلم الحال» حلف على عدم العلم بالفساد، ولو لم يمكن الجهل (مثلا لمعه و مکاسب خوانده و مسئله گوست) بذلك في حقّ المقرّ لم يُلتفت إلى دعواه (مقر نسبت به جهل).

۷

بررسی چهار فرع

چهار فرع:

  • «له علی قفیز حنطة بل قفیز شعیر»: هم باید یک قفیز حنظة بدهد و هم یک قفیز شعیر!
  • «له علی قفیز حنطة بل قفیزان حنطة»: باید دو قفیز حنطة بدهد. زیرا ما بعد با ما قبل قابل جمع است.
  • «له علی هذا الدرهم بل هذا الدرهم»: باید هر دو درهم را بدهد.
  • «له علی هذا الدرهم بل درهم»: باید یک درهم بدهد. چون هذا الدرهم، یکی از درهم هاست.
۸

تطبیق بررسی چهار فرع

﴿ ولو قال: له ﴾ عليَّ ﴿ قفيز حنطة، بل قفيز شعير لزماه (هم قفیز حنطه و هم قفیز شعیر) ﴾ قفيز الحنطة والشعير؛ لثبوت الأوّل بإقراره والثاني بالإضراب (اقرار دوم حساب می‌شود).

﴿ ولو قال ﴾: له عليَّ ﴿ قفيز حنطة، بل قفيزان حنطة، فعليه قفيزان ﴾ وهما الأكثر خاصّة (اگر بین ماقبل و ما بعد رابطه اقل و اکثر باشد، اکثر را قبول می‌کنیم).

﴿ ولو قال: له هذا الدرهم، بل هذا الدرهم، فعليه الدرهمان ﴾ لاعترافه في الإضراب بدرهم آخر مع عدم سماع العدول.

﴿ ولو قال: له هذا الدرهم، بل درهم، فواحد ﴾ لعدم تحقّق المغايرة بين المعيّن (الدرهم) والمطلق (درهم)؛ لإمكان حمله (مطلق) عليه (معین).

مثبتة؛ لأنّها استثناء من منفيّ ، فيصير جملة الكلام في قوّة «له تسعون» وكأنّه استثنى من أوّل الأمر عشرة.

﴿ وكذا يُبطل ﴿ الإضراب عن الكلام الأوّل ب‍ «بل» (١) ﴿ مثل له عليّ ﴿ مئة ، بل تسعون ، فيلزمه في الموضعين وهما الاستثناء المستغرق ومع الإضراب ﴿ مئة لبطلان المتعقّب في الأوّل للاستغراق ، وفي الثاني للإضراب الموجب لإنكار ما قد أقرّ به ، فلا يلتفت إليه ، وليس ذلك كالاستثناء؛ لأنّه من متمّمات الكلام لغةً ، والمحكوم بثبوته فيه هو الباقي من المستثنى منه بعده. بخلاف الإضراب ، فإنّه بعد الإيجاب يجعل ما قبل ﴿ بل كالمسكوت عنه بعد الإقرار به فلا يسمع ، والفارق بينهما اللغة.

﴿ ولو قال : له عليّ عشرة من ثمن مبيع لم أقبضه اُلزم بالعشرة ولم يُلتفت إلى دعواه عدم قبض المبيع؛ للتنافي بين قوله : «عليَّ» وكونه «لم يقبض المبيع» لأنّ مقتضاه عدم استحقاق المطالبة بثمنه مع ثبوته في الذمّة ، فإنّ البائع لا يستحقّ المطالبة بالثمن إلّامع تسليم المبيع.

وفيه نظر؛ إذ لا منافاة بين ثبوته في الذمّة وعدم قبض المبيع ، إنّما التنافي بين استحقاق المطالبة به مع عدم القبض وهو أمر آخر ، ومن ثَمّ ذهب الشيخ إلى قبول هذا الإقرار (٢) لإمكان (٣) أن يكون عليه العشرة ثمناً ولا يجب التسليم قبل القبض ، ولأصالة عدم القبض وبراءةِ الذمّة من المطالبة به ، ولأنّ للإنسان أن يخبر بما في ذمّته ، وقد يشتري شيئاً ولا يقبضه فيخبر بالواقع ، فلو اُلزم بغير ما أقرّ به

__________________

(١) لم يرد (ببل) في (ع).

(٢) المبسوط ٣ : ٣٤.

(٣) في (ع) : وإمكان.

كان ذريعة إلى سدّ باب الإقرار ، وهو منافٍ للحكمة.

والتحقيق أنّ هذا ليس من باب تعقيب الإقرار بالمنافي ، بل هو إقرار بالعشرة؛ لثبوتها في الذمّة ، وإن سلم كلامه فهو إقرار منضمّ إلى دعوى عين من أعيان مال المُقَرّ له ، أو شيء في ذمّته ، فيسمع الإقرار ولا تُسمع الدعوى. وذكره في هذا الباب لمناسبة مّا.

﴿ وكذا يُلزم بالعشرة لو أقرّ بها ثمّ عقّبه بكونها ﴿ من ثمن خمر أو خنزير لتعقيبه الإقرار بما يقتضي سقوطه؛ لعدم صلاحيّة الخمر والخنزير مبيعاً يستحقّ به الثمن في شرع الإسلام.

نعم ، لو قال المقرّ : «كان ذلك من ثمن خمر أو خنزير فظننته لازماً لي» وأمكن الجهل بذلك في حقّه توجّهت دعواه وكان له تحليف المقرّ له على نفيه إن ادّعى العلم بالاستحقاق ، ولو قال : «لا أعلم الحال» حلف على عدم العلم بالفساد ، ولو لم يمكن الجهل بذلك في حقّ المقرّ لم يُلتفت إلى دعواه.

﴿ ولو قال : له عليَّ ﴿ قفيز حنطة ، بل قفيز شعير لزماه قفيز الحنطة والشعير؛ لثبوت الأوّل بإقراره والثاني بالإضراب.

﴿ ولو قال : له عليَّ ﴿ قفيز حنطة ، بل قفيزان حنطة ، فعليه قفيزان وهما الأكثر خاصّة.

﴿ ولو قال : له هذا الدرهم ، بل هذا الدرهم ، فعليه الدرهمان لاعترافه في الإضراب بدرهم آخر مع عدم سماع العدول.

﴿ ولو قال : له هذا الدرهم ، بل درهم ، فواحد لعدم تحقّق المغايرة بين المعيّن والمطلق؛ لإمكان حمله عليه.

وحاصل الفرق بين هذه الصور يرجع إلى تحقيق معنى «بل» وخلاصته :