درس الروضة البهیة (بخش ۵) (الطلاق - الغصب)

جلسه ۶۳: کتاب الاقرار ۹: تعقیب اقرار بما ینافیه ۱

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

اقسام منافی، شروط منافی مقبول

مقدمه: این فصل درباره این مساله است که اگر کسی اقرار کرد و بعد در ادامه چیزی گفت که با اقرار او در تنافی بود، باید چه کرد؟

اقسام منافی

منافی بر دو قسم است:

  • منافی مقبول
  • منافی مردود

منافی مقبول

منافی مقبول، همان استثنا است. برای مثال اگر کسی اقرار کند و بگوید «له علی عشرة الا سبعة» جمله «الا سبعه» با «له علی عشرة» تنافی دارد. ولی وقتی در کنار هم قرار می‌گیرند می‌توانند معنای درستی را افاده کنند. مثلا حاصل جمله بالا می‌شود «له علی ثلاثه».

شروط استثناء مقبول

شرط۱: مستثنی نباید به طور کامل شامل مستثنی منه بشود. یعنی مثلا نباید این طور بشود که طرف بگوید «له علی عشره الا عشره». ولی اگر مستثنی تمام مستثنی منه را شامل نشد، اشکالی ندارد حتی اگر اکثر مسثنی منه را شامل شود.

اشکال: برخی قائل اند به اینکه تخصیص اکثر مستهجن است.

پاسخ: به دو دلیل استثناء اکثر مستهجن نیست:

۱) مستثنی و مستثنی منه کالشیء الواحد است. لذا فرقی نمی‌کند که مقدار باقی مانده اقل باشد یا اکثر.

۲) استثناء اکثر در قرآن وجود دارد: «انّ عبادی لیس لک علیهم سلطان الا من اتبعک من الغاوین» اکثر مردم از شیطان تبعیت می‌کنند پس تخصیص اکثر است.

شرط۲: استثناء باید متصل باشد. لذا اگر کسی گفت «له علی عشره» و بعد از یک ساعت گفت «الا تسعة» این چنین استثنائی به در نمی‌خورد. (البته اگر مقدار فاصله به قدری کم باشد که عرف به آن اعتنا نمی‌کند ایرادی ندارد)

نکته: استثناء از مثبت، می‌شود منفی و استثناء از منفی می‌شود مثبت. استثناء از مثبت مثل «له علی عشره الا خمسه» وقتی می‌گوییم «الا خمسه» یعنی ۵ تا از آن ده تا بر ذمه من نیست. استثناء از منفی مثل «لیس له علی عشرة الا خمسه» یعنی ۵ تا از ۱۰ تایی بر ذمه من است.

در اینکه استثناء از مثبت می‌شود منفی، کسی اختلافی ندارد و این مساله اجماعی است. ولی در استثناء از منفی که مثبت می‌شود دلیل ما کلمه توحید «لا اله الا الله» است. چون اگر استثناء منفی مثبت نشود، نمی‌توان این کلمه را دال بر توحید دانست.

۴

تطبیق اقسام منافی، شروط منافی مقبول

﴿ الفصل * الثاني ﴾

﴿ في تعقيب الإقرار بما ينافيه ﴾

وهو (ما ینافی) قسمان: مقبول ومردود ﴿ والمقبول منه (ما ینافی) الاستثناء إذا لم يستوعب ﴾ المستثنى منه (شرط۱: مستثنی کاملا مستثنی منه را در بر نگیرد)، سواء بقي أقلّ ممّا اُخرج (له علی عشره الا تسعه) أم أكثر (له علی عشره الا الثلاثه) أم مساوٍ (له علی عشرة الا خمسة)؛ لأنّ (دلیل اول بر اینکه استثناء اکثر ایرادی ندارد:) المستثنى والمستثنى منه كالشيء الواحد فلا يتفاوت الحال بكثرته (ما بقی) وقلّته، و (دلیل دوم بر اینکه استثناء اکثر ایرادی ندارد:) لوقوعه (استثناء اکثر) في القرآن وغيره من اللفظ الفصيح العربي.

﴿ و ﴾ (شرط۲:) إنّما يصحّ الاستثناء إذا ﴿ اتّصل ﴾ بالمستثنى منه (استثناء باید متصل باشد) ﴿ بما جرت به العادة ﴾ فيغتفر التنفّس بينهما والسعال وغيرهما ممّا لا يعدّ منفصلاً عرفاً (اگر فاصله به قدری باشد که عرف آن را منفصل حساب نکند ایرادی ندارد).

ولمّا كان الاستثناء إخراج ما لولاه (استثناء) لدخل (ما در ما لولا) في اللفظ كان المستثنى والمستثنى منه متناقضين (یعنی یک منفی است و دیگری مثبت) ﴿ فمن الإثبات نفي (استثناء از اثبات نفی است و استثناء از نفی اثبات است)، ومن النفي إثبات ﴾ أمّا الأوّل (استثناء از اثبات نفی است): فعليه إجماع العلماء وأمّا الثاني (استثناء از نفی اثبات است): فلأنّه لولاه لم يكن «لا إله إلّااللّٰه» يتمّ به التوحيد؛ لأنّه (توحید) لا يتمّ إلّابإثبات الإلهيّة [للّٰه‌تعالى] ونفيها عمّا عداه تعالى، والنفي هنا حاصل، فلو لم يحصل الإثبات لم يتمّ التوحيد.

۵

بیان برخی فروع، فرع اول و دوم

بیان برخی فروع

طبق قانونی که ذکر شد (استثناء از اثبات نفی است و استثناء از نفی اثبات است) یک فروعی مطرح می‌شود:

فرع اول: مقر بگوید «له عليّ مئة إلّا تسعين». در اینجا به ۱۰ تا اقرار کرده است زیرا مستثنی منه اثبات مئه است و مستثنی نفی تسعین از مئه است. لذا آنچه باقی می‌ماند ۱۰ تا است. نصب تسعین هم به خاطر استثناء است.

فرع دوم: مقر بگوید «له علی مئة الّا تسعون». در اینجا به مئة اقرار کرده است. زیرا استثناء در کلام تام موجب باید منصوب بیاید، لذا می‌فهمیم که تسعون که مرفوع آمده، از باب استثناء نیست. بلکه الا تسعون صفت است برا مئه. یعنی به این معناست «بر من است برای او ۱۰۰ تایی که این ۱۰۰ تا غیر از ۹۰ تاست» (صفت توضیحی است یعنی اگر نمی‌آمد هم لطمه‌ای به کلام وارد نمی‌شد)

نکته: بین نحاة مشهور است که الا وصفیه معمولا بعد از جمع نکره صفت واقع می‌شود مثل «لو کان فیهما آلة الا الله لفسدتا». لذا بر این اساس در مثال «له علی مئة الا تسعون» تسعون نمی‌تواند صفت باشد. ولی برخی از متاخرین این شرط را لازم نمی‌دانند حتی سیبویه هم چنین استعمال را جایز می‌داند.

فرع سوم: مقر بگوید «لیس له علی مئة الا تسعون»

فرع چهارم: مقر بگوید «لیس له علی مئة الا تسعین»

۶

تطبیق بیان برخی فروع، فرع اول و دوم

وعلى ما ذكر من القواعد (استثناء از نفی اثبات است و استثناء از اثبات نفی است) ﴿ فلو (فرع۱:) قال: له عليّ مئة إلّاتسعين فهو إقرار بعشرة ﴾ لأنّ المستثنى منه إثبات للمئة، والمستثنى نفي للتسعين منها (مئة)، فبقي عشرة. (در کلام تام موجب مستثنی منصوب است)

﴿ ولو (فرع ۲:) قال: إلّاتسعون ﴾ بالرفع ﴿ فهو إقرار بمئة ﴾ لأنّه لم يستثن منها شيئاً؛ لأنّ الاستثناء من الموجب التامّ لا يكون إلّامنصوباً (پس حالا که مرفوع است می‌فهمیم الا برای استثناء نیست)، فلمّا رفعه لم يكن استثناءً وإنّما «إلّا» فيه بمنزلة «غير» يوصف بها (الا) وبتاليها (الا) ما قبلها (الا) (الا و ما بعد آن صفت می‌شوند برای ماقبل آن)، ولمّا كانت المئة مرفوعة بالابتداء كانت التسعون مرفوعة صفة للمرفوع، والمعنى: له [عليّ] مئة موصوفة بأنّها غير تسعين (من ۱۰۰ تایی که ۹۰ تا نیست بدهکارم)، فقد وصف المُقَرّ به (مئه) ولم يستثن منه شيئاً، وهذه الصفة مؤكّدة صالحة للإسقاط (صفت توضیحی است و نیازی به آوردن آن نیست و می‌توان آن را اسقاط کرد)؛ إذ كلّ مئة فهي موصوفة بذلك، مثلها في «نفخة واحدة».

واعلم أنّ المشهور بين النحاة في «إلّاالوصفيّة» كونها وصفاً لجمع منكّر (الا وصفیه باید صفت واقع بشود برای جمع نکره) كقوله تعالى: (لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اَللّٰهُ لَفَسَدَتٰا) والمئة ليست من هذا الباب (مئة که جمع نکره نیست). لكن الذي اختاره جماعة من المتأخّرين عدم اشتراط ذلك (جمع نکره بودن موصوف در الا وصفیه) ونقل في المغني عن سيبويه جواز «لو كان معنا رجل إلّازيد لغلبنا» أي غير زيد.

۷

فرع سوم و چهارم

فرع سوم: مقر بگوید «لیس له علی مئة الا تسعون». اقرار است به ۹۰ تا. در اینجا با اینکه تسعون به صورت مرفوع آمده است ولی استثناء می‌باشد. چون در کلام تام غیر موجب است و در چنین کلامی، استثناء می‌تواند مرفوع باشد. حال چون استثناء از نفی است، می‌شود اثبات. یعنی از آن ۱۰۰ تا ۹۰ تایش بر گردن اوست.

فرع چهارم: مقر بگوید «لیس له علی مئة الا تسعین». در اینجا اختلاف است:

  • نظر شهید اول: این اصلا اقرار نیست. زیرا تسعین این را می‌رساند که جمله ما قبل باید مثبت باشد. لذا حال منفی است، پس تسعین نباید به صورت منصوب می‌آمده است. پس باید اینگونه توجیه شود که گویا لیس، داخل شده است بر کل جمله مستثنی و مستثنی منه. یعنی لیس بر سر نتیجه مستثنی و مستثنی منه (که عشره است) می‌آید و آن را نفی می‌کند. لذا این اقرار نیست.
  • نظر شهید ثانی: بیان شهید اول درست نیست. مگر اینکه ما نصب مستثنی را در کلام تام غیر موجب درست ندانیم. حال آنکه در کلام تام غیر موجب، علاوه بر اینکه رفع مستثنی جایز است، نصب آن هم جایز است (هرچند رفع فصیح‌تر است ولی نصب هم درست است).
۸

تطبیق فرع سوم و چهارم

﴿ ولو (فرع۳:) قال: ليس له عليَّ مئة إلّاتسعون فهو إقرار بتسعين ﴾ لأنّ المستثنى من المنفيّ التامّ يكون مرفوعاً، فلمّا رفع التسعين عُلم أنّه استثناء من المنفيّ فيكون إثباتاً للتسعين بعد نفي المئة ﴿ ولو (فرع۴:) قال: إلّاتسعين ﴾ بالياء ﴿ (نظر شهید اول:) فليس مقرّاً ﴾ لأنّ نصب المستثنى دليل على كون المستثنى منه موجباً، ولمّا كان ظاهره النفي حمل على أنّ حرف النفي (ادوات نفی مثل لیس) داخل على الجملة المثبتة المشتملة على الاستثناء أعني مجموع المستثنى والمستثنى منه (لیس داخل شده است بر کل جمله) وهي «له [عليّ] مئة إلّاتسعين» فكأنّه قال: «المقدار الذي هو مئة إلّاتسعين ليس له عليّ» أعني العشرة الباقية بعد الاستثناء. كذا قرّره المصنّف في شرح الإرشاد على نظير العبارة وغيرُه (مصنف).

و (نظر شهید ثانی) فيه نظر؛ لأنّ ذلك لا يتمّ إلّامع امتناع النصب على تقدير كون المستثنى منه منفيّاً تامّاً، لكن النصب جائز (نصب هم در چنین حالتی علاوه بر رفع جایز است) حينئذٍ (در کلام تام غیر موجب) اتّفاقاً وإن لم يبلغ رتبة الرفع (در فصاحت، نصب به رفع نمی‌رسد ولی به هر حال درست است). قال ابن هشام: النصب عربيّ جيّد وقد قُرئ به في السبع (مٰا فَعَلُوهُ إِلاّٰ قَلِيلٌ) (وَلاٰ يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ اِمْرَأَتَكَ).

﴿ الفصل * الثاني

﴿ في تعقيب الإقرار بما ينافيه

وهو قسمان : مقبول ومردود ﴿ والمقبول منه الاستثناء إذا لم يستوعب المستثنى منه ، سواء بقي أقلّ ممّا اُخرج أم أكثر أم مساوٍ؛ لأنّ المستثنى والمستثنى منه كالشيء الواحد فلا يتفاوت الحال بكثرته وقلّته ، ولوقوعه في القرآن (١) وغيره من اللفظ الفصيح العربي.

﴿ و إنّما يصحّ الاستثناء إذا ﴿ اتّصل بالمستثنى منه ﴿ بما جرت به العادة فيغتفر التنفّس بينهما والسعال وغيرهما ممّا لا يعدّ منفصلاً عرفاً.

ولمّا كان الاستثناء إخراج ما لولاه لدخل في اللفظ كان المستثنى والمستثنى منه متناقضين ﴿ فمن الإثبات نفي ، ومن النفي إثبات أمّا الأوّل : فعليه إجماع العلماء (٢) وأمّا الثاني : فلأنّه لولاه لم يكن «لا إله إلّااللّٰه» يتمّ به

__________________

(*) لم يرد في (ق) ، وهكذا في (ع) و (ف) من الشرح.

(١) كما في الآية ٤٢ من سورة الحجر (إِنَّ عِبٰادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطٰانٌ إِلاّٰ مَنِ اِتَّبَعَكَ مِنَ اَلْغٰاوِينَ).

(٢) اُنظر الإحكام في اُصول الأحكام للآمدي ٢ : ٥١٢ ـ ٥١٣ ، والتذكرة (الحجريّة) ٢ : ١٦٣ ، وجامع المقاصد ٩ : ٢٩٦.

التوحيد؛ لأنّه لا يتمّ إلّابإثبات الإلهيّة [للّٰه‌تعالى] (١) ونفيها عمّا عداه تعالى ، والنفي هنا حاصل ، فلو لم يحصل الإثبات لم يتمّ التوحيد.

وعلى ما ذكر من القواعد ﴿ فلو قال : له عليّ مئة إلّاتسعين فهو إقرار بعشرة لأنّ المستثنى منه إثبات للمئة ، والمستثنى نفي للتسعين منها ، فبقي عشرة.

﴿ ولو قال : إلّاتسعون بالرفع ﴿ فهو إقرار بمئة لأنّه لم يستثن منها شيئاً؛ لأنّ الاستثناء من الموجب التامّ لا يكون إلّامنصوباً ، فلمّا رفعه لم يكن استثناءً وإنّما «إلّا» فيه بمنزلة «غير» يوصف بها وبتاليها ما قبلها ، ولمّا كانت المئة مرفوعة بالابتداء كانت التسعون مرفوعة صفة للمرفوع ، والمعنى : له [عليّ] (٢) مئة موصوفة بأنّها غير تسعين ، فقد وصف المُقَرّ به ولم يستثن منه شيئاً ، وهذه الصفة مؤكّدة صالحة للإسقاط؛ إذ كلّ مئة فهي موصوفة بذلك ، مثلها في «نفخة واحدة».

واعلم أنّ المشهور بين النحاة في «إلّاالوصفيّة» كونها وصفاً لجمع منكّر كقوله تعالى : (لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اَللّٰهُ لَفَسَدَتٰا) (٣) والمئة ليست من هذا الباب. لكن الذي اختاره جماعة من المتأخّرين عدم اشتراط ذلك (٤) ونقل في المغني عن سيبويه جواز «لو كان معنا رجل إلّازيد لغلبنا» (٥) أي غير زيد.

﴿ ولو قال : ليس له عليَّ مئة إلّاتسعون فهو إقرار بتسعين لأنّ

__________________

(١) و (٢) لم يرد في المخطوطات.

(٣) الأنبياء : ٢٢.

(٤) مثل المحقّق الثاني في جامع المقاصد ٩ : ٣١٠.

(٥) مغني اللبيب ١ : ١٠٠.

المستثنى من المنفيّ (١) التامّ يكون مرفوعاً ، فلمّا رفع التسعين عُلم أنّه استثناء من المنفيّ (٢) فيكون إثباتاً للتسعين بعد نفي المئة ﴿ ولو قال : إلّاتسعين بالياء ﴿ فليس مقرّاً لأنّ نصب المستثنى دليل على كون المستثنى منه موجباً ، ولمّا كان ظاهره النفي حمل على أنّ حرف النفي داخل على الجملة المثبتة المشتملة على الاستثناء أعني مجموع المستثنى والمستثنى منه وهي (٣) «له [عليّ] (٤) مئة إلّاتسعين» فكأنّه قال : «المقدار الذي هو مئة إلّاتسعين ليس له عليّ» أعني (٥) العشرة الباقية بعد الاستثناء. كذا قرّره المصنّف في شرح الإرشاد على نظير العبارة (٦) وغيرُه (٧).

وفيه نظر؛ لأنّ ذلك لا يتمّ إلّامع امتناع النصب على تقدير كون المستثنى منه منفيّاً تامّاً ، لكن النصب جائز حينئذٍ اتّفاقاً وإن لم يبلغ رتبة الرفع. قال ابن هشام : النصب عربيّ جيّد (٨) وقد قُرئ به في السبع (٩) (مٰا فَعَلُوهُ إِلاّٰ قَلِيلٌ) (١٠)

__________________

(١) و (٢) في (ف) و (ش) : النفي.

(٣) في (ع) : وهو.

(٤) لم يرد في المخطوطات.

(٥) في (ر) : يعني.

(٦) غاية المراد ٢ : ٢٧٦.

(٧) مثل الصيمري في غاية المرام ٣ : ٤٣٧ ، والمحقّق الثاني في جامع المقاصد ٩ : ٣١٠.

(٨) لم نعثر على العبارة بعينها. نعم ، يوجد فيه ما يفيد هذا المعنى. اُنظر مغني اللبيب ١ : ١٠٠ ـ ١٠١ و ٢١٠ و ٢ : ٧١٥.

(٩) أي القراءات السبع.

(١٠) النساء : ٦٦.

(وَلاٰ يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ اِمْرَأَتَكَ) (١).

فالأولى في توجيه عدم لزوم شيء في المسألة أن يقال على تقدير النصب : يُحتمل كونُه على الاستثناء من المنفيّ ، فيكون إقراراً بتسعين. وكونُه من المثبت ، والنفي موجَّه إلى مجموع الجملة ، فلا يكون إقراراً بشيء فلا يلزمه شيء؛ لقيام الاحتمال واشتراك مدلول اللفظ لغة. مع أنّ حمله على المعنى الثاني مع جواز الأوّل خلاف الظاهر ، والمتبادر من صيغ الاستثناء هو الأوّل وخلافه يحتاج إلى تكلّف لا يتبادر من الإطلاق ، وهو قرينة ترجيح أحد المعنيين المشتركين ، إلّا أنّ فتواهم المنضمّ إلى أصالة البراءة وقيام الاحتمال في الجملة يعيّن المصير إلى ما قالوه.

﴿ ولو تعدّد الاستثناء وكان بعاطف كقوله : «له عليَّ عشرة إلّاأربعة وإلّا ثلاثة» ﴿ أو كان الاستثناء ﴿ الثاني أزيد من الأوّل كقوله : «له عليَّ عشرة إلّا أربعة إلّاخمسة» ﴿ أو مساوياً له كقوله في المثال : «إلّاأربعة إلّاأربعة» ﴿ رجعا جميعاً إلى المستثنى منه.

أمّا مع العطف : فلوجوب اشتراك المعطوف والمعطوف عليه في الحكم ، فهما كالجملة الواحدة ، ولا فرق بين تكرّر حرف الاستثناء وعدمه ، ولا بين زيادة الثاني على الأوّل ومساواته له ونقصانه عنه.

وأمّا مع زيادة الثاني على الأوّل أو (٢) مساواته : فلاستلزام عوده إلى الأقرب الاستغراق وهو باطل ، فيصان كلامه عن الهذر بعودهما معاً إلى المستثنى منه.

__________________

(١) هود : ٨١.

(٢) في مصحّحة (ع) : و.