درس الروضة البهیة (بخش ۵) (الطلاق - الغصب)

جلسه ۵۸: کتاب الاقرار ۴: شرایط مقرّ ۱

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

شرایط مقرّ، اقرار صبیّ

شرایط مقرّ

  1. بلوغ
  2. عقل
  3. محجور نبودن: محجور بودن گاهی به خاطر سفاهت است (یعنی چون نادان است، نمی‌تواند تصرفا مالی کند) و گاهی به خاطر مفلس بودن است (یعنی چون ورشکسته شده است و حق طلبکاران به اموال او تعلق گرفته است نمی‌تواند تصرفات مالی کند).

نکته: در اقرار، اگر مقرّ سفیه باشد که محجور است و اقرار او جایز نیست ولی اگر مفلّس باشد (همانطور که در کتاب الدین بیان شد) اقرار او به دین صحیح است (مثلا بگوید: من ۱۰۰ درهم به فلانی بدهکارم) ولی اقرار او به عین صحیح نیست (مثلا نمی‌تواند بگوید این خانه‌ای که من در آن نشسته ام مال زید است) زیرا اقرار به عین با حق طلبکاران منافات دارد.

  1. قصد
  2. اختیار: شخص مقرّ نباید مکرَه باشد.

حال با توجه به این شرایط، ایشان مواردی را بررسی می‌کند:

الف) اقرار صبیّ: این اقرار، اثر شرعی ندارد.

نکته: برخی گفته‌اند اگر صبیّ به ۱۰ سالگی رسیده باشد، اقرار او پذیرفته می‌شود! (اشکال شهید: ما چنین چیزی را قبول نداریم! تا وقتی به بلوغ نرسد اقرار او اثر ندارد)

سؤال۱: آیا بچه‌ای که به ۱۰ سالگی رسیده است، صدقه، وصیت و وقف توسط او جایز است؟

پاسخ: اگر قائل شویم که این موارد از بچه ۱۰ ساله صحیح و نافذ است، باید قائل شویم که اقرار به این موارد نیز از بجه ۱۰ ساله صحیح است. (به خاطر قاعده «من ملک شیئا، ملک الاقرار به»)

سؤال۲: اگر صبی اقرار به بلوغ کند چه باید کرد؟ (صبی بیاید و بگوید: من بالغ شده ام)

پاسخ: بلوغ سه نشانه دارد:

  • احتلام (خروج منی)
  • سن بلوغ (۱۵ سالگی قمری در پسر/ ۹ سالگی قمر در دختر)
  • انبات شعر

لذا اگر کودکی ادعای بلوغ کرد باید از او در مورد نشانه‌ها بلوغش استفسار کرد. اگر:

۱) کودک گفت که از من منی خارج شده است (و امکان صدق این ادعا در او وجود داشت) از او پذیرفته می‌شود (نیازی هم به قسم نیست زیرا خود قسم نیاز به بلوغ دارد و اگر شرط باشد دور می‌شود. مرحوم مصنف در کتاب دروس سعی کرده‌اند این دور را حل کنند به این صورت که می‌گویند یمین و قسم صبی متوقف بر بلوغ نیست! بلکه امکان بلوغ در مورد پذیرش قسم او کفایت می‌کند (لذا دور به وجود نمی‌آید) ولی شهید ثانی می‌فرمایند این حرف مردود است زیرا امکان بلوغ در پذیرش قول و قسم صبی کفایت نمی‌کند).

۲) اگر کودک گفت که من به سن تکلیف رسیده ام یعنی مثلا ۱۵ سال قمری ام شده است. در این صورت از او طلب بینه می‌شود.

نکته: اگرکودک اهل بلدی باشد که همه او را می‌شناسند باید بینه بیاورد. ولی اگر در شهری غریب بود و کسی او را نمی‌شناخت (یا خامل بود یعنی اهل همان شهر بود ولی کسی او را نمی‌شناخت) در این صورت شهید می‌فرمایند بازهم باید بینه بیاورد ولی علامه عقیده دارند که ملحق به مدعی احتلام می‌شوند (یعنی قول این‌ها پذیرفته می‌شود و نیازی هم به بینه نیست).

۳) اگر صبی ادعای بلوغ کند به واسطه انبات شعر در این صورت باید بررسی کرد. محل انبات شعر هم عورت نیست که حرام باشد نظر به آن. حتی اگر قائل شدیم به این که عورت است، در فرض ضرورت ایرادی ندارد.

۴

تطبیق شرایط مقرّ، اقرار صبیّ

(شرایط مقر:) ﴿ ولا بدّ من كون المقرّ (شرط ۱ و۲:) كاملاً ﴾ بالبلوغ والعقل ﴿ (شرط۳:) خالياً من الحجر للسَفَه (حجری که به واسطه سفاهت است. نه حجر به واسطه مفلس بودن) ﴾ أمّا الحجر للفَلَس فقد تقدّم في باب الدين اختيار المصنّف أنّه مانع من الإقرار بالعين دون الدين (مفلس اقرارش در باب عین مردود است ولی در دین مسموع است)؛ فلذا لم يذكره (حجر به واسطه فلس) هنا. ويعتبر مع ذلك (شرط ۴و ۵:) القصدُ والاختيار.

فلا عبرة بإقرار الصبيّ وإن بلغ عشراً (اقرار صبی اثر ندارد حتی اگر ۱۰ ساله باشد) إن لم نُجز وصيّتَه ووقفَه وصدقتَه، وإلّا قُبل إقراره بها (اگر وصیت و وقف و صدقه صبی را جایز بدانیم، اقرار به آن‌ها را نیز باید جایز بدانیم)؛ لأنّ من ملك شيئاً (اختیار شرعی داشته باشد) ملك الإقرار به.

ولو أقرّ بالبلوغ استُفسِر (او او سؤال پرسیده می‌شود) فإن فَسَّره بالإمناء قُبل مع إمكانه (امناء)، ولا يمين عليه حذراً من الدور (اثبات بلوغ متوقف بر قسم، قبول قسم متوقف بر بلوغ!).

ودفعُ المصنّف له (دور) ـ في الدروس ـ بأنّ يمينه موقوفة على إمكان بلوغه (امکان بلوغ کفایت می‌کند برا قبول شدن قسم)، والموقوف على يمينه (صبی) هو وقوع بلوغه فتغايرت الجهة (قبول قسم متوقف بر امکان بلوغ است ولی اثبات بلوغ متوقف بر خود قسم است) مندفعٌ (دفع شهید اول به درد نمی‌خورد) بأنّ إمكان البلوغ غير كافٍ شرعاً (امکان بلوغ کفایت نمی‌کند در قسم) في اعتبار أفعال الصبيّ وأقواله التي منها يمينه. ومثله إقرار الصبيّة به (امناء) أو بالحيض.

وإن ادّعاه بالسنّ كُلِّف البيّنة (باید بینه بیاورد)، سواء في ذلك الغريب (کسی که اهل آن بلد نیست) والخامل (کسی که اهل بلد است ولی مجهول و گمنام است) وغيرهما، خلافاً للتذكرة حيث ألحقهما (غریب و خامل را) فيه (ادعای بلوغ به سن) بمدّعي الاحتلام لتعذّر إقامة البيّنة عليهما غالباً. أو بالإنبات اعتبر (اختبر: آزمایش می‌شود)؛ فإنّ محلّه (انبات) ليس من العورة، ولو فرض أنّه (محل انبات) منها (عورت) فهو موضع حاجة.

۵

بررسی موارد مختلف شرایط مقرّ

ب) یکی از شرایط مقر عقل بود. لذا اقرار مجنون اثر ندارد. البته اگر مجنون ادواری باشد (یعنی یک وقت‌هایی مجنون است و گاهی مجنون نیست) و در زمانی که مطمئن هستیم عاقل است بیاید و اقرار کند، اقرار او پذیرفته می‌شود.

ج) یکی دیگر از شرایط مقرّ، قصد بود. لذا اقرار غیر قاصد پذیرفته نمی‌شود. غیر قاصد مثل نائم (شخص خواب)، هازل (کسی که شوخی می‌کند)، ساهی (کسی که سهوا کاری می‌کند)، غالط (کسی که به غلط کاری را انجام می‌دهد). حال چند فرع در اینجا مطرح است:

  • اگر مقرّ ادعا کند و بگوید که اقرار او بدون قصد بوده است، تکلیف چیست؟ از یک طرف اصل استصحاب عدم ازلی می‌گوید: این مقر قصد نداشته است لذا الآن هم که شک داریم می‌گوییم ندارد. ولی از طرف دیگر ظاهر این است که قصد کرده است زیرا ظاهر این است که وقتی کسی حرفی میزند، معنای آن را قصد می‌کند.
  • اگر مقر، بعد از بلوغ ادعا کند که در هنگام اقرار بالغ نبوده است. در اینجا نیز دو وجه است: ممکن است حرف او پذیرفته شود و ممکن است حرف او رد شود.
  • اگر مقر مجنون ادواری باشد و بیاید ادعا کند که اقرار او در حال جنون بوده است، باز دو وجه است!

نظر شهید: مرحوم شهید عقیده دارند که در هر سه فرع، اقوی عدم قبول چنین ادعا‌هایی است. زیرا در همه این موارد ظاهر بر اصل مقدم می‌شود.

د) یکی از شراط مقر اختیار بود. یعنی اگر مقر مکرَه باشد اقرار او پذیرفته نمی‌شود. البته اگر قرینه‌ای وجود داشته باشد که مقرّ اختیار داشته است اقرار او پذیرفته می‌شود. مثلا اگر کسی را تهدید کردند که بگوید ۱۰۰ درهم به دیگری بدهکار است و الا به تو آسیب می‌زنیم. حال اگر این شخص آمد و اقرار کرد به ۲۰۰ درهم!!! این اقرار او به بیش از ۱۰۰ درهم نشان دهنده این سات که اکراهی در کار نبوده است.

ه) یکی از شراط مقر این بود که نباید محجور بالسفه باشد! باید توجه داشت که این شرط مربوط به اقرار مالی است و الا اگر سفیه اقرار کند به امری که غیر مالی است، اقرار او پذیرفته می‌شود (مثلا اگر اقرار کند به طلاق، اقرار او پذیرفته میشود).

سؤال: اگر اقرار او هم جهت مالی داشت و هم جهت غیر مالی تکلیف چیست؟ مثلا دزدی کرد که هم قطع ید دارد و هم رد مال!

پاسخ: نسبت به امر مالی از او پذیرفته نمی‌شود ولی نسبت به امر غیر مالی از او پذیرفته می‌شود.

نکته: در مفلس نیز همین مطلب وجود دارد (فقطدر مسائل مالی پذیرفته نمی‌شود).

و) مریض: آیا اقرار مریضی که در مرض منجر به فوت خود قرار دارد، مسموع است؟ به طور کلی مریض دو صورت دارد:

۱) مریض در معرض تهمت قرار دارد (یعنی این احتمال می‌رود که میخواهد به واسطه اقرار نزدیکانش را از ارث محروم کند): این اقرار نافذ است در حد ثلث!

۲) مریض در معرض تهمت قرار ندارد: اقرار او پذیرفته می‌شود و از اصل مال او بخشیده می‌شود.

سؤال: اگر مقرّ له و وارث بعد از فوت مریض، اختلاف پیدا کردند که این میت در معرض تهمت بوده است یا نه، تکلیف چیست؟

پاسخ: کسی که مدعی تهمت است (وارث) باید بینه بیاورد. زیرا اصل عدم تهمت است و منکر تهمت قسم می‌خورد.

۶

تطبیق بررسی موارد مختلف شرایط مقرّ

و (عطف بر باقرار الصبی) لا بإقرار المجنون إلّامن ذي الدور (مجنون ادورای) وقتَ الوثوق بعقله (فقط در وقتی که می‌دانیم و مطمئن به عاقل بودن او هستیم). ولا بإقرار غير القاصد، كالنائم والهازل والساهي والغالط (فرق ساهی و غالط: ساهی کلا قصدی ندارد ولی غالط قصد دارد ولی اشتباه کرده است در قصدش. در صفحه ۳۵۲ فرق این دو بیان شده است.).

و (فرع اول:) لو ادّعى المقرّ أحد هذه (نوم و سهو و هزل و غلط) ففي تقديم قوله (مقرّ) عملاً بالأصل (استصحاب عدم ازلی)، أو قول الآخر (مقرّ له) عملاً بالظاهر (ظاهر این است که اگر کسی حرفی می‌زند با قصد زده است) وجهان.

و (فرع دوم:) مثله دعواه (مقرّ) بعد البلوغ وقوعه (اقرار) حالة الصِبا (مقرّ ادعا می‌کند که در وقت اقرار هنوز به بلوغ نرسیده بوده است)، و (فرع سوم:) المجنونُ حالتَه مع العلم به (مجنون ادواری بیاید ادعا کند که من در وقت اقرار مجنون بودم)، فلو لم يُعلم له حالة جنون حلف نافيه. والأقوى (در هر سه فرع) عدم القبول في الجميع (زیرا ظاهر بر اصل در اینجا مقدم است).

ولا بإقرار المكرَه فيما اُكره على الإقرار به، إلّامع ظهور أمارة اختياره، كأن يكره على أمر فيقرّ بأزيد منه (مثلا شخص را وادار کردند به اقرار به ۱۰۰ درهم ولی او به ۲۰۰ درهم اقرار کرد)

وأمّا الخلوّ من السَفَه: فهو شرط في الإقرار المالي (خالی بودن از سفه، فقط در اقرار مالی جاری است)، فلو أقرّ بغيره كجناية توجب القصاص ونكاحٍ وطلاقٍ قُبل (در این موارد چون مالی نیست، اقرار سفیه هم قبول است)، ولو اجتمعا (مال و غیر مال) قُبل في غير المال كالسرقة بالنسبة إلى القطع (که بحث از مالی نیست)، ولا يلزم (سفیه ملزم نیست) بعد زوال حجره ما بطل قبلَه، وكذا يُقبل إقرار المفلَّس في غير المال مطلقاً (اقرار مفلس در غیر مال پذیرفته می‌شود).

﴿ وإقرار المريض من الثلث مع التهمة (اقرار مریض که در معرض تهمت است از ثلث مال حساب می‌شود و نه از کل مال) ﴾ وهي (تهمت): الظنّ الغالب بأنّه إنّما يريد بالإقرار تخصيصَ المُقَرّ له بالمُقَرّ به، وأنّه في نفس الأمر كاذب.

ولو اختلف المقَرُّ له والوارثُ فيها (تهمت) فعلى المدّعي لها (تهمت) (که همان وارث است) البيّنة؛ لأصالة عدمها، وعلى منكرها اليمين. ويكفي في يمين المُقَرّ له أنّه لا يعلم التهمة (مقر له صرفا باید قسم بخورد که علم به تهمت ندارد!)، لا أنّها ليست حاصلة في نفس الأمر (لازم نیست بگوید که من میدانم که تهمتی نبوده است)؛ لابتناء الإقرار على الظاهر. ولا يكلّف (مقرّله) الحلف على استحقاق المقَرّ به من حيث إنّه يعلم بوجه استحقاقه؛ لأنّ ذلك غير شرط في استباحة المُقَرّ به، بل له أخذه ما لم يعلم فساد السبب. هذا كلّه مع موت المُقِرّ في مرضه، فلو برئ [من مرضه] نفذ من الأصل مطلقاً. ولا فرق في ذلك بين الوارث والأجنبي. ﴿ وإلّا ﴾ يكن هناك تهمة ظاهرة ﴿ فمن الأصل ﴾ مطلقاً على أصحّ الأقوال.

عنده ومثله في محاورات العوام كثير ، يقول أحدهم : «إن شهد فلان أنّي لست لأبي فهو صادق» ولا يريد إلّا أنّه لا تصدر عنه الشهادة؛ للقطع بعدم تصديقه إيّاه على كونه ليس لأبيه ، وغايته قيام الاحتمال ، وهو كافٍ في عدم اللزوم وعدم صراحة الصيغة في المطلوب ، معتضداً بأصالة براءة الذمّة ، مع أنّ ما ذكر في توجيه اللزوم معارَض بالإقرار المعلَّق على شرط بتقريب ما ذكر (١) وكذا قولهم : إنّه يصدق «كلّما لم يكن المال ثابتاً في ذمّته لم يكن صادقاً على تقدير الشهادة» وينعكس بعكس النقيض إلى قولنا : «كلّما كان صادقاً على تقدير الشهادة كان ثابتاً في ذمّته وإن لم يشهد» لكن المقدَّم حقّ؛ لعموم «إقرار العقلاء على أنفسهم جائز» (٢) وقد أقرّ بصدقه على تقدير الشهادة ، فالتالي ـ وهو ثبوت المال في ذمّته ـ مثلُه ، فإنّه معارَض بالمعلَّق ومنقوض بالاحتمال الظاهر (٣).

﴿ ولا بدّ من كون المقرّ كاملاً بالبلوغ والعقل ﴿ خالياً من الحجر للسَفَه أمّا الحجر للفَلَس فقد تقدّم في باب الدين (٤) اختيار المصنّف أنّه مانع من الإقرار بالعين دون الدين؛ فلذا لم يذكره هنا. ويعتبر مع ذلك القصدُ والاختيار.

فلا عبرة بإقرار الصبيّ وإن بلغ عشراً إن لم نُجز وصيّتَه ووقفَه وصدقتَه ، وإلّا قُبل إقراره بها؛ لأنّ من ملك شيئاً ملك الإقرار به.

ولو أقرّ بالبلوغ استُفسِر فإن فَسَّره بالإمناء قُبل مع إمكانه ، ولا يمين عليه حذراً من الدور.

__________________

(١) أي بالدليل الذي ذكر في التعليق بالمشيئة (هامش ع).

(٢) كما روي عن النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله ، اُنظر الوسائل ١٦ : ١١١ ، الباب ٣ من أبواب الإقرار ، الحديث ٢.

(٣) احتمال أن يعتقد المقرّ استحالة صدقه (هامش ر).

(٤) تقدّم في الجزء الثاني : ٣٥٨.

ودفعُ المصنّف له ـ في الدروس ـ بأنّ يمينه موقوفة على إمكان بلوغه ، والموقوف على يمينه هو وقوع بلوغه فتغايرت الجهة (١) مندفعٌ بأنّ إمكان البلوغ غير كافٍ شرعاً في اعتبار أفعال الصبيّ وأقواله التي منها يمينه. ومثله إقرار الصبيّة به أو بالحيض.

وإن ادّعاه بالسنّ كُلِّف البيّنة ، سواء في ذلك الغريب والخامل وغيرهما ، خلافاً للتذكرة حيث ألحقهما فيه بمدّعي الاحتلام (٢) لتعذّر إقامة البيّنة عليهما غالباً. أو بالإنبات اعتبر؛ فإنّ محلّه ليس من العورة ، ولو فرض أنّه منها فهو موضع حاجة.

ولا بإقرار المجنون إلّامن ذي الدور وقتَ الوثوق بعقله. ولا بإقرار غير القاصد ، كالنائم والهازل والساهي والغالط.

ولو ادّعى المقرّ أحد هذه (٣) ففي تقديم قوله عملاً بالأصل ، أو قول الآخر عملاً بالظاهر وجهان.

ومثله دعواه بعد البلوغ وقوعه حالة الصِبا ، والمجنونُ حالتَه مع العلم به ، فلو لم يُعلم له حالة جنون حلف نافيه. والأقوى عدم القبول في الجميع.

ولا بإقرار المكرَه فيما اُكره على الإقرار به ، إلّامع ظهور أمارة اختياره ، كأن يكره على أمر فيقرّ بأزيد منه.

وأمّا الخلوّ من السَفَه : فهو شرط في الإقرار المالي ، فلو أقرّ بغيره كجناية توجب القصاص ونكاحٍ وطلاقٍ قُبل ، ولو اجتمعا قُبل في غير المال كالسرقة بالنسبة إلى القطع ، ولا يلزم بعد زوال حجره ما بطل قبلَه ، وكذا يُقبل إقرار المفلَّس

__________________

(١) الدروس ٣ : ١٢٦ ـ ١٢٧.

(٢) التذكرة (الحجريّة) ٢ : ١٤٦.

(٣) النوم والهزل والسهو والغلط.

في غير المال مطلقاً.

﴿ وإقرار المريض من الثلث مع التهمة وهي : الظنّ الغالب بأنّه إنّما يريد بالإقرار تخصيصَ المُقَرّ له بالمُقَرّ به ، وأنّه في نفس الأمر كاذب.

ولو اختلف المقَرُّ له والوارثُ فيها فعلى المدّعي لها البيّنة؛ لأصالة عدمها ، وعلى منكرها اليمين. ويكفي في يمين المُقَرّ له أنّه لا يعلم التهمة ، لا أنّها ليست حاصلة في نفس الأمر؛ لابتناء الإقرار على الظاهر. ولا يكلّف الحلف على استحقاق المقَرّ به من حيث إنّه يعلم بوجه استحقاقه؛ لأنّ ذلك غير شرط في استباحة المُقَرّ به ، بل له أخذه ما لم يعلم فساد السبب.

هذا كلّه مع موت المُقِرّ في مرضه ، فلو برئ [من مرضه] (١) نفذ من الأصل مطلقاً. ولا فرق في ذلك بين الوارث والأجنبي.

﴿ وإلّا يكن هناك تهمة ظاهرة ﴿ فمن الأصل مطلقاً على أصحّ الأقوال (٢).

__________________

(١) لم يرد في المخطوطات.

(٢) اختاره الشيخ في النهاية : ٦١٧ ـ ٦١٨ ، والقاضي في المهذّب ١ : ٤١٩ ، والمحقّق في الشرائع ٣ : ١٥٢ ، والعلّامة في القواعد ٢ : ٥٣١ ، والمحقّق الثاني في جامع المقاصد ١١ : ١٠٨. والقول الآخر أنّه من الأصل مطلقاً ، اختاره الديلمي في المراسم : ٢٠٤ ، وابن إدريس في السرائر ٢ : ٥٠٦.

وهنا قول ثالث منسوب إلى السيّد وهو التفصيل بين الإقرار بالدين فيمضي من الأصل مطلقاً ، وبين الإقرار بالعين فأمضاها من الأصل مع عدم التهمة ، اُنظر المهذّب البارع ٣ : ١٤٢ ، وجامع المقاصد ١١ : ١٠٨ ، والمقنعة : ٦٦٢ ، باب الإقرار في المرض.

والقول الرابع أنّه من الثلث مع التهمة وإلّا فمن الأصل إن كان الإقرار للأجنبي ، وأمّا إن كان الإقرار للوارث فهو من الثلث مطلقاً مع التهمة وبلا تهمة ، اختاره المحقّق في المختصر ١ : ١٦٨.