درس الروضة البهیة (بخش ۵) (الطلاق - الغصب)

جلسه ۶: اقسام طلاق ۶

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خلاصه مطالب قبل

گفتیم اگر مردی در مرض رو به موت باشد، طلاق دادن زنش بر او مکروه است. علت آن هم روایات ناهیه و روایات مجوزه بود که روایات ناهیه را حمل بر کراهت کردیم.

حالا اگر مرد در مرض رو به موت همسرش را طلاق داد، در مقام ارث بردن دو صورت متصور است:

۱) موت، در عده رجعیه باشد: هر دو از یکدیگر در ایام عده ارث می‌برند.

۲) موت، بعد از ایام رجعیه و یا در طلاق بائن باشد: تا یکسال زن از مرد ارث می‌برد ولی مرد از زن ارث نمی‌برد.

نکته: برخی گفته‌اند که علت این حکم این است که مرد در معرض تهمت است (میخواهد با این طلاق زنش را از ارث محروم کند).

۴

طلاق مریض

نکته ۱: شهید ثانی می‌فرمایند این حکمی که در طلاق مریض رو به موت گفتیم، عام است به خاطر اطلاق نصوص. (عام بودن حکم: چه مرد در معرض تهمت باشد و چه در معرض تهمت نباشد حکم پابرجاست. مثلا در طلاق خلع و مبارات که دیگر مرد متهم نیست هم این حکم جاری است)

نکته۲: حکم ارث بردن زن تا یکسال از مرد (در مرض رو به موت در طلاق بائن و رجعی بعد از ایام عده) مشروط است به دو شرط:

  • اولا: زن با مرد دیگری ازدواج نکند. (یعنی اگر زن رفت و با مرد دیگری ازدواج کرد و بعد این مرد بیمار مُرد، دیگر زن از مرد ارث نمی‌برد)
  • ثانیا: بیماری مرد خوب نشود (یعنی اگر مرد بیماری اش خوب شد، ولو اینکه بعدا به دلیل دیگر بمیرد، باز هم زن از مرد ارث نمی‌برد).

تمرین

لمعه هم تمرین دارد ولی تمرین‌های لمعه تحت عنوان جداگانه‌ای مطرح نشده است.

تمرین: آیا می‌شود زنی از دنیا برود و ۸ زن از او ارث ببرند؟!

پاسخ: بله می‌شود! به این صورت که مرد در مرض موت قرار گرفت و ۴ زن داشت. بعد در این مرض موت، هر ۴ زن را طلاق داد. بعد ۴ زن دیگر گرفت و با آن‌ها مقاربت کرد (چون اگر مرد در مرض زن بگیرد، فقط در صورتی این زنها از او ارث می‌برند که مدخوله باشند) و قبل از گذشتن یکسال از طلاق از دنیا برود در این صورت ۸ زن (۴ زن قبلی + ۴ زن فعلی). به این صورت که کل ۸ نفر با هم $\frac{۱}{۸} $ یا $\frac{۱}{۴} $ می‌برند (در صورتی که میت ولد نداشت $\frac{۱}{۴} $ و الا $\frac{۱}{۸} $) و ما در هیچ جای فقه نداریم که ۸ زن بتوانند از یک مرد ارث ببرند مگر در اینجا!

نکته۳: گاهی مرد (در مرض رو به موت)، زن را به ازدواج خودش در می‌آورد. ولی بعد به واسطه عیوب مجوّزه فسخ و یا به واسطه تدلیس زن، نکاح را فسخ می‌کند. در اینجا دیگر حکم طلاق در مرض جاری نمی‌شود. یعنی دیگر تا یکسال ارث برده نمی‌شود

۵

تطبیق طلاق مریض

والأقوى عموم الحكم (چه مرد در معرض تهمت باشد و چه در معرض تهمت نباشد حکم همان است که زن تا یکسال ارث می‌برد)؛ لإطلاق النصوص (مثل اطلاق روایت حلبی که گذشت) ﴿ ما لم تتزوّج (شرط اول) ﴾ بغيره ﴿ أو يبرأ (عطف بر تتزوج) من مرضه (شرط دوم)(پس اگر زن ازدواج کرد و یا مرد خوب شد،) فينتفي إرثها بعد العدّة الرجعيّة وإن مات في أثناء السنة (ولو اینکه بعد از خوب شدن بمیرد، باز هم این دو از یکدیگر ارث نمی‌برند).

(تمرین:) وعلى هذا لو طلّق أربعاً في مرضه ثمّ تزوّج أربعاً ودخل بهنّ (نکته فقهی داشت: چون در مرض اگر ازدواج کند و دخول نکند، زن ارث نمی‌برد) ومات في السنة (قبل از یکسال) مريضاً قبل أن تتزوّج المطلّقات، ورث الثمان الثمن (اگر بچه داشته باشد میت) أو الربع (اگر مرد بچه نداشته باشد) بالسويّة. ولا يرث أزيد من أربع زوجات اتّفاقاً إلّاهنا (در هیچ جای دیگر بیش از ۴ زن نمی‌توانند از یک مرد ارث ببرند مگر در اینجا). ولا يلحق الفسخ (فسخ نکاح به واسطه عیوب مجوزه فسخ و یا تدلیس زن) في المرض بالطلاق، عملاً بالأصل. (اصل عدم ارث)

۶

انواع رجوع در طلاق

سؤال: رجوع در طلاق (که ما انقدر در مورد آن بحث کرده‌ایم) چگونه حاصل می‌شود؟

پاسخ: رجوع به چند چیز محقق و حاصل می‌شود:

رجوع قولی: مثل اینکه مرد بگوید «رجعتُ» یا «ارتجعت». برخی «رددتک» یا «امسکتک» را نیز به موارد رجوع قولی اضافه کرده‌اند. دلیلشان هم این است که می‌گویند این دو لفظ در قرآن آمده است (آیه ۲۲۸ بقره: بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ / آیه ۲۲۹ بقره: فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ).

نکته: شهید می‌فرمایند این الفاظ چون صریح در معنای رجوع هستند، نیاز به نیت رجوع (جدای از ذکر الفاظ) نیست. البته برخی گفته‌اند در دو لفظ «امسک» و «ردّ» نیت رجوع خوب است باشد. شهید هم می‌فرمایند این قول برخی خوب است زیرا این دو لفظ می‌توانند در غیر رجوع هم به کار بروند (مثل امساک بالید).

رجوع فعلی: مثل وطی کردن، تقبیل، لمس بشهوه و....

سؤال: چرا فعل، از قول کفایت می‌کند؟

پاسخ: زیرا فعل همان افاده قول را می‌کند و چه بسا رجوع فعلی، دلالتش اقوی از رجوع قولی باشد.

نکته: خوب است گفته شود در فعل، ما نیاز به قصد رجوع یا (لا اقل) عدم قصد غیر رجوع داریم. علت اینکه می‌گوییم نیاز به قصد داریم، این است که این افعال (لمس و تقبیل و...) اعم از رجوع اند مثلا شاید عادتا زنش را تقبیل کرده است.

۷

تطبیق انواع رجوع در طلاق

﴿ والرجعة تكون بالقول، مثل رجعت وارتجعت ﴾ متّصلاً بضميرها (ضمیری که به زن برگردد: کِ/ها)، فيقول: رجعتك وارتجعتك، ومثله راجعتك. وهذه الثلاثة صريحة، وينبغي إضافة «إليّ» أو «إلى نكاحي». وفي معناها: رددتك وأمسكتك؛ لورودهما في القرآن قال تعالى: (وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذٰلِكَ) (فَإِمْسٰاكٌ بِمَعْرُوفٍ) ولا يفتقر إلى نيّة الرجعة (چون صریح در رجوع اند نیاز به نیت و قصد ندارند)؛ لصراحة الألفاظ.

وقيل: يفتقر إليها في الأخيرين (رددتک و امسکتک) لاحتمالهما غيرها (معنای رجوع) كالإمساك باليد أو في البيت ونحوه. وهو (قیل) حسن.

﴿ وبالفعل كالوطء والتقبيل واللمس بشهوة ﴾ لدلالته (فعل) على الرجعة كالقول، وربما كان أقوى منه (قول). ولا تتوقّف إباحته على تقدّم رجعة (لازم نیست قبل از این افعال رجوع کنی)؛ لأنّها (زوجه‌ای که در ایام عده رجعیه قرار دارد) زوجة. وينبغي تقييده (فعل) بقصد الرجوع به أو بعدم قصد غيره (رجوع)؛ لأنّه أعمّ خصوصاً لو وقع منه (رجوع) سهواً. والأجود اعتبار الأوّل (قصد رجوع).

۸

انکار طلاق

سؤال: آیا انکار طلاق، رجوع محسوب می‌شود؟ (مثلا به کسی آمدند و گفتند: «آقا چرا زنت را طلاق دادی؟! طلاق کار خوبی نیست. رجوع کن!» بعد مرد گفت: «من که طلاق ندادم!» حال سؤال در این است که همین که مرد این طلاق را منکر می‌شود آیا رجوع حساب می‌شود؟)

پاسخ: شهید به دو بیان، انکار طلاق را رجوع محسوب می‌کنند:

  • بیان اول: انکار طلاق، معنایش این است که طلاق در تمام زمان‌ها سه گانه (گذشته و حال و آینده) منتفی است در حالی که رجوع صرفا دلالت می‌کند بر انتفاء طلاق در حال و آینده. پس دلالت انکار طلاق، اقوی از رجوع است.
  • بیان دوم: انکار طلاق، دالّ بر رجوع است به دلالت التزامی. به این صورت که: کسی که انکار طلاق می‌کند اراده زوجیت دارد. یعنی انکار طلاق ملازم است با اراده زوجیت.

اشکال برخی به شیخ: برخی گفته‌اند رجوع از توابع طلاق است یعنی تا طلاقی نباشد، رجوع معنا ندارد.

پاسخ: نتیجه رجوع این است که مرد ملتزم به ثبوت نکاح می‌شود. انکار هم دالّ بر ثبوت نکاح است و همین مقدار برای اثبات مدعی ما کافی است.

۹

رجوع به ذمیه

دو مقدمه:

۱) سؤل: آیا مسلمان می‌تواند با زن ذمیه ازدواج دائم بکند (نکاح ابتدایی)؟

پاسخ: اختلافی است. (برخی می‌گویند جایز است و برخی می‌گویند جایز نیست)

۲) اگر مرد و زنی هر دو ذمی باشند، بعد مرد مسلمان شد، لازم نیست که از زنش جدا شود (نکاح استدامه‌ای).

اصل بحث:

حال بعد از دو مقدمه ما میخواهیم به یک سؤال پاسخ بدهیم: اگر مرد و زنی که ذمی بودند با هم ازدواج کردند و بعد مرد مسلمان شد. حالا اگر مرد زن ذمیه‌اش را طلاق داد، رجوع برای مرد به آن زن جایز است یا نه؟ (این بحث بر می‌گردد به این که ما رجوع را نکاح جدید بدانیم یا استدامه نکاح قبلی)

۱۰

تطبیق انکار طلاق و رجوع به ذمیه

﴿ وإنكار الطلاق رجعةٌ ﴾ (بیان اول برای رجوع بودن امکان طلاق) لدلالته (انکار طلاق) على ارتفاعه (طلاق) في الأزمنة الثلاثة (نه در گذشته و نه در حال و آینده طلاقی رخ نداده است) ودلالةِ الرجعة على رفعه في غير الماضي (رجوع فقط دلالت بر انتفاء طلاق در حال و آینده است)، فيكون أقوى، أو (بیان دوم برای رجوع بودن امکان طلاق) دلالته عليها ضمناً (التزاما). (اشکال:) ولا يقدح فيه (انکار طلاق، رجوع است) كون الرجعة من توابع الطلاق (یعنی باید طلاق باشد تا رجوع معنی پیدا کند) فتنتفي حيث ينتفي المتبوع (طلاق)؛ (جواب اشکال:) لأنّ غايتها (رجوع) التزام ثبوت النكاح والإنكار يدلّ عليه (ثبوت نکاح)، فيحصل المطلوب منها (رجعه) وإن أنكر سبب شرعيّتها (رجعه).

﴿ ولو طلّق (مرد مسلمان که قبلا ذمی بوده است) الذمّيّة جاز مراجعتها ولو منعنا من ابتداء نكاحها دواماً ﴾ لما تقدّم (رجوع عقد جدید محسوب نمی‌شود): من أنّ الرجعة ترفع حكم الطلاق ويستصحب حكم الزوجيّة السابقة لا أنّها تحدث حكم نكاح جديد، 

غير قادح فيه بوجه.

﴿ ولا يلزم الطلاق بالشكّ فيه لتندفع الشبهة الناشئة من احتمال وقوعه ، بل تبقى على حكم الزوجيّة؛ لأصالة عدمه وبقاء النكاح.

لكن لا يخفى الوَرَع في ذلك ، فيراجع إن كان الشكّ في طلاق رجعيّ ليكون على يقينٍ من الحلّ ، أو في البائن بدون ثلاث جدّد النكاح ، أو بثلاث أمسك عنها وطلّقها ثلاثاً لتحلّ لغيره يقيناً. وكذا يُبنى على الأقلّ لو شُكّ في عدده ، والوَرَع الأكثر.

﴿ ويكره للمريض الطلاق للنهي عنه في (١) الأخبار (٢) المحمولة على الكراهة جمعاً بينها وبين ما دلّ على وقوعه صريحاً (٣) ﴿ فإن فعل توارثا في العدّة ﴿ الرجعيّة من الجانبين كغيره ﴿ وترثه هي ﴿ في البائن والرجعي إلى سنة من حين الطلاق؛ للنصّ (٤) والإجماع.

وربما عُلّل بالتُهمَة بإرادة إسقاط إرثها ، فيؤاخذ بنقيض مطلوبه (٥) وهو لا يتمّ حيث تسأله الطلاق أو تخالعه أو تبارئه.

والأقوى عموم الحكم؛ لإطلاق النصوص ﴿ ما لم تتزوّج بغيره ﴿ أو يبرأ من مرضه فينتفي إرثها بعد العدّة الرجعيّة وإن مات في أثناء السنة.

وعلى هذا لو طلّق أربعاً في مرضه ثمّ تزوّج أربعاً ودخل بهنّ ومات في السنة مريضاً قبل أن تتزوّج المطلّقات ، ورث الثمان الثمن أو الربع بالسويّة.

__________________

(١) في (ر) زيادة : بعض.

(٢) اُنظر الوسائل ١٥ : ٣٨٣ ، الباب ٢١ من أبواب أقسام الطلاق.

(٣) اُنظر الوسائل ١٥ : ٣٨٤ ـ ٣٨٧ ، الباب ٢٢ من أبواب أقسام الطلاق.

(٤) اُنظر الوسائل ١٥ : ٣٨٤ ـ ٣٨٧ ، الباب ٢٢ من أبواب أقسام الطلاق.

(٥) كما في المختلف ٧ : ٣٣٥ ، والتنقيح الرائع ٣ : ٣٢٣.

ولا يرث أزيد من أربع زوجات اتّفاقاً (١) إلّاهنا. ولا يلحق الفسخ في المرض بالطلاق ، عملاً بالأصل.

﴿ والرجعة تكون بالقول ، مثل رجعت وارتجعت متّصلاً بضميرها ، فيقول : رجعتك وارتجعتك ، ومثله راجعتك. وهذه الثلاثة صريحة ، وينبغي إضافة «إليّ» أو «إلى نكاحي». وفي معناها : رددتك وأمسكتك؛ لورودهما في القرآن قال تعالى : (وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذٰلِكَ) (٢) (فَإِمْسٰاكٌ بِمَعْرُوفٍ) (٣) ولا يفتقر إلى نيّة الرجعة؛ لصراحة الألفاظ.

وقيل : يفتقر إليها في الأخيرين (٤) لاحتمالهما غيرها كالإمساك باليد أو في البيت ونحوه. وهو حسن.

﴿ وبالفعل كالوطء والتقبيل واللمس بشهوة لدلالته على الرجعة كالقول ، وربما كان أقوى منه. ولا تتوقّف إباحته على تقدّم رجعة؛ لأنّها زوجة. وينبغي تقييده بقصد الرجوع به أو بعدم قصد غيره؛ لأنّه أعمّ خصوصاً لو وقع منه سهواً. والأجود اعتبار الأوّل.

﴿ وإنكار الطلاق رجعةٌ لدلالته على ارتفاعه في الأزمنة الثلاثة ودلالةِ الرجعة على رفعه في غير الماضي ، فيكون أقوى ، أو دلالته عليها ضمناً. ولا يقدح فيه كون الرجعة من توابع الطلاق فتنتفي حيث ينتفي المتبوع؛ لأنّ

__________________

(١) احترز بقوله : اتّفاقاً ، عن مثل ما أسلم عن أزيد من أربعٍ فاختار أربعاً أو مات قبل البيان أو مات قبل الاختيار ، فقد قيل : إنّ سهم الزوجة يقسم بينهنّ أجمع ، لكنّ الأقوى خلافه. وكيف كان لم يحصل الاتّفاق عليه. (منه رحمه‌الله).

(٢) و (٣) البقرة : ٢٢٨ و ٢٢٩.

(٤) قاله العلّامة وولده في القواعد ٣ : ١٣٥ ، والإيضاح ٣ : ٣٢٩.

غايتها التزام ثبوت النكاح والإنكار يدلّ عليه ، فيحصل المطلوب منها وإن أنكر سبب شرعيّتها.

﴿ ولو طلّق الذمّيّة جاز مراجعتها ولو منعنا من ابتداء نكاحها دواماً لما تقدّم : من أنّ الرجعة ترفع حكم الطلاق ويستصحب حكم الزوجيّة السابقة (١) لا أنّها تحدث حكم نكاح جديد ، ومن ثَمّ أمكن طلاقها ثلاثاً قبل الدخول بعدها استصحاباً لحكم الدخول السابق ، ولأنّ الرجعيّة زوجة ، ولهذا يثبت لها أحكام الزوجيّة ، ولجواز وطئه ابتداءً من غير تلفّظ بشيء.

وربما يُخيّل المنع هنا من حيث إنّ الطلاق أزال قيد النكاح والرجعة تقتضي ثبوته ، فإمّا أن يثبت بالرجعة عين النكاح الأوّل أو غيره ، والأوّل محال؛ لاستحالة إعادة المعدوم ، والثاني يكون ابتداءً لا استدامة.

ويُضعَّف بمنع زوال النكاح أصلاً ، بل إنّما يزول بالطلاق وانقضاء العدّة ، ولم يحصل.

﴿ ولو أنكرت الدخول عقيب الطلاق لتمنعه من الرجعة قُدّم قولها و ﴿ حلفت لأصالة عدم الدخول ، كما يُقدّم قوله لو أنكره ليُسقط عنه نصف المهر.

ثمّ مع دعواه الدخول يكون مُقرّاً بالمهر وهي مقرّة على نفسها بسقوط نصفه ، فإن كانت قبضته فلا رجوع له بشيء عملاً بإقراره ، وإلّا فلا تطالبه إلّابنصفه عملاً بإنكارها. ولو رجعت إلى الإقرار بالدخول لتأخذ النصف ، ففي ثبوته لها أو توقّفه على إقرار جديد منه ، وجهان ، وأولى بالعدم لو كان رجوعها بعد انقضاء العدّة على تقدير الدخول.

﴿ ورجعة الأخرس بالإشارة المفهمة لها ﴿ وأخذ القناع عن رأسها؛

__________________

(١) تقدّم في الصفحة ٣٦٥.