درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۸۵: کتاب المتاجر:‌ خیارات ۱۴

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خیار اشتراط در شرطِ عتق عبد

مقدمه: اگر بایع، در معامله عبد بگوید: «من این عبد را به تو می‌فروشم به شرط اینکه آن را آزاد کنی»، چنین شرطی به نظر شهید جایز است زیرا آزاد کردن عبد، از افعال جایز بلکه راجح است. 

فرقی هم نمی‌کند که بایع بگوید: «از طرفِ خودت آزاد کن» یا مطلق بگذارد (بیان نکند که از طرفِ چه کسی آزاد شود) و در هر دو صورت معامله صحیح است. 

امّا اگر بایع عبد را به مشتری بفروشد و بگوید: «من این عبد را به تو می‌فروشم به شرطِ اینکه آن را از طرفِ منِ بایع آزاد کنی» در این صورت دو قول وجود دارد که «اجودهما المنع» زیرا در روایات داریم «لاعتقَ الّا فی ملک» به شرطِ اینکه این روایت را اینگونه معنا کنیم که: هرکسی که عبد می‌خواهد از طرفِ او آزاد شود باید مالک آن عبد باشد! در حالی که در مانحن فیه، وقتی عبد در ملکِ مشتری است، نمی‌توان آن را از طرف بایع آزاد نمود.

نکته1: البته در دو صورت این مسئله بدون مشکل و جایز خواهد بود:

الف) اگر بایع بگوید: «این عبد را از طرفِ خودت آزاد کن و ثوابش را به من هدیه کن».

ب) اگر منظور بایع این باشد که بعد از اینکه عبد را از من خریدی، آن را به من هبه کن، و بعد از طرفِ من وکیل باش که آن را از طرفِ من آزاد کنی!

نکته2: اصلاً می‌توان روایت «لا عتقَ الّا فی ملک» را به نحوه دیگری معنا کرد که به مشکل نخوریم! به این صورت که بگوییم: این روایت می‌خواهد بگوید هر کسی که مالک است می‌تواند عبد را آزاد کند. ولی دیگر در مقام بیان آن نیست که بگوید حالا که این مالک می‌خواهد عبد را آزاد کند، از طرف چه کسی باید آن را آزاد کند. شخصی که مالک شد، می تواند این عبد را آزاد کند، حالا از طرفِ هر کسی که دلش خواست! لذا با این نحوه ترجمه و توضیح روایت، دیگر چنین شرطی از جانب بایع صحیح خواهد بود. 

نکته3: اگر شرطِ عتق در معامله قرار داده شد، اگر بعد از معامله، مشتری عبد را آزاد کرد که به شرط وفا شده است و مشکلی وجود نخواهد داشت. اما در صورتی که مشتری عتق را انجام ندهد، بایع می‌تواند معامله را فسخ کند و با فسخِ معامله این عبد، به بایع و مالک اولیه بر می‌گردد حتّی اگر مشتری، این عبد را به دیگری فروخته باشد (یا به هر نحوی از ملکِ خودش خارج کرده باشد)[۱].

سؤال: اگر در معامله، شرطِ عتقِ عبد شود، ولی بعد از معامله و قبل از عتق، عبد از دنیا برود تکلیف چیست؟

پاسخ: باز هم در اینجا بایع خیار دارد و می‌تواند معامله را فسخ کند و مشتری باید عوض آن عبد را که همان قیمتِ آن عبد در یوم التّلف است به بایع بپردازد و ثمنش را هم از بایع پس بگیرد. 

همچنین اگر عبد، قبل از این که مولا او را آزاد کند، خود به خود آزاد شد (مثلا در جایی که مولا گوش یا بینی یا زبان عبد را بُبُرد) در این صورت چون عتق، توسط مشتری انجام نشده است، بایع خیار اشتراط دارد و می‌تواند معامله را فسخ کند (پولِ عبد را به مشتری بر می‌گرداند و مشتری هم عوض عبد را پرداخت می‌کند)


یعنی سایر معامله‌هایی که مشتری انجام داده است فضولی و باطل می‌باشد. 

۴

تطبیق خیار اشتراط در شرطِ عتق عبد

﴿ فإن أعتقه (اگر مشتری به شرط عمل کرد و عبد را آزاد کرد) ﴾ فذاك (بیع لازم است و مشکلی وجود ندارد) ﴿ وإلّا (اگر مشتری به شرط عمل نکرد ـ عبد را آزاد نکرد ـ) تخيّر البائع ﴾ بين فسخ البيع وإمضائه (بایع مخیّر است که معامله را فسخ کند یا امضاء کند) ، فإن فسخ (اگر این معامله را فسخ کرد) استردّه (مشتری عبد را به بایع بر می‌گرداند) وإن انتقل قبله عن ملك المشتري (گرچه منتقل شده باشد قبل از فسخ از ملک مشتری ـ ولو این مشتری این عبد را فروخته باشد و یا هبه کرده باشد، ولی با این حال در صورت فسخ، بازهم عبد به ملک بایع بر می‌گردد ـ) ، وكذا يتخيّر لو مات قبل العتق (همچنین بایع خیار دارد اگر عبد قبل از عتق از دنیا برود) ، فإن فسخ (اگر بایع فسخ کرد) رجع بقيمته يوم التلف (بایع از مشتری، قیمت یموم التلف عبد را تقاضا می‌کند) ؛ لأنّه (یوم التلف) وقت الانتقال إلى القيمة (آن لحظه‌ای که عبد منتقل به قیمت شد) ؛ وكذا لو انعتق قهراً (همچنین اگر به جای عتق، انعتاق ـ عتق خود به خودی ـ رخ دهد) .

﴿ وكذا كلّ شرط لم يسلم لمشترطه (هر شرطی که سالم نماند برای کسی که آن را شرط کرده است، همین حکم فسخ را دارد) ، فإنّه يفيد تخيّره ﴾ بين فسخ العقد المشروط فيه (عقدی که شرط در آن واقع شده است) وإمضائه (مشروط له بین فسخ و امضاء مخیر است) .

۵

بحثِ وجوبِ تکلیفی عمل به شرط

بحثِ وجوبِ تکلیفی عمل به شرط

سؤال: اگر در یک معامله‌ای مانند عقد بیع، شرطی واقع شود، آیا برای مشروط علیه، وجوبِ تکلیفی عمل به شرط وجود دارد یا خیر؟ (بحث خیار و عدم خیار، بحث از حکمِ وضعی است! ولی الآن بحث ما از حکمِ تکلیفی است)[۱]

پاسخ: در اینجا سه نظر مطرح است:

نظر اول (نظرِ مصنّف در لمعه): بر مشروط علیه واجب نیست که به شرط عمل کند. 

سؤال: اگر عمل به این شرط، وجوب تکلیفی ندارد، پس فایده چنین شرطی چیست؟ 

پاسخ:  اثرِ این شرط، صرفا خیار داشتن یا نداشتن مشروط له است (اثر وضعی دارد نه تکلیفی).

نظر دوم (برخی):‌ وفاء به شرط بر مشروط علیه واجب است (وجوب تکلیفی)[۲] و در صورت عدم اتیان شرط، به صورت فوری برای مشروط له خیار فسخ نمی‌آید. بلکه ابتدا باید مشروط علیه را بر اتیان شرط اجبار کند، اگر اجبار او ممکن نبود، باید به حاکم مراجعه کند، حال اگر حاکم از کسانی باشد که عمل به شرط را لازم می‌داند و می‌تواند مشروط علیه را مجبور کند، باید او را مجبور به اتیان شرط کند (خیار فسخی در کار نیست) ولی اگر حاکم عمل به شرط را لازم نمی‌دانست یا اصلا حاکمی وجود نداشت، در این صورت مشروط له می‌تواند معامله را فسخ کند.

نظر سوم (نظر مصنّف در بعضی از تحقیقاتشان): تفصیل بین دو صورت:

الف) شرطِ ضمن عقد از شرایطی است که خودِ همین عقد در تحقّق آن کافی است.[۳] مثلِ شرط وکالت در ضمنِ بیع به نحوِ شرطِ نتیجه. 

توضیح: اگر زید با عمرو عقد بیعی را انجام داد، بعد در ضمنِ عقدِ بیع، زید وکالت را به صورت شرطِ نتیجه شرط کرد، همین شرط کردن باعث تحقق وکالت بعد از عقد می‌شود و نیاز به کار دیگری نیست (من کتابم را به 20 تومان به شما می‌فروشم به شرطِ اینکه وکیل باشم در فروش خانه شما ـ این شرطِ نتیجه است ـ ولی یک موقع گفته می‌شود: من کتابم را به 20 تومان به شما می‌فروشم به شرطِ اینکه وکیلم بکنی! ـ این شرطِ فعل است ـ)

ب)‌ اگر شرطِ ضمن عقد از شرائطی باشد که خودِ این شرط، کفایت در تحقق نکند، نیازمند به صیغه دیگر است. مثلِ شرطِ وکالت در ضمنِ عقد بیع به صورت شرطِ فعل. در این صورت وجوبِ تکلیف وجود ندارد برای عمل به آن شرط. 


این بحث خیلی کاربردی و اثر گذار است! زیرا برخی که متشرّع هستند، خیلی برایشان مهم است که عملی که انجام می‌دهند حرمت تکلیفی دارد یا نه؟

به خاطر «اوفوا بالعقود» و «المؤمنون عند شروطهم إلّا من عصى اللّٰه»

یکی از فرق‌های عقد جایز با لازم همین است که عقد جایز نیازمند صیغه خاصّ نیست! 

۶

تطبیق بحثِ وجوبِ تکلیفی عمل به شرط

(قولِ اول:) ﴿ ولا يجب على المشترط عليه فعله (واجب نیست بر کسی که فعل بر علیه او شده است انجام دادن آن) ﴾ لأصالة العدم (استصحابِ عدم وجوب) ﴿ وإنّما فائدته جعل البيع عرضةً للزوال (فایده این شرط فقط این است که بیع را در معرض زوال قرار می‌دهد) ﴾ بالفسخ ﴿ عند عدم سلامة الشرط (در صورتی که مشروط علیه به شرط عمل نکند) ، ولزومه (بیع) ﴾ أي البيع ﴿ عند الإتيان به ﴾ و (قول دوم:) قيل: يجب الوفاء بالشرط (مشترط علیه باید به شرط عمل کند) ولا يتسلّط المشروط له على الفسخ (مشروط له بر فسخ مسلّط نیست) إلّا مع تعذّر وصوله إلى شرطه لعموم (علت یجب) الأمر بالوفاء بالعقد (آیه اوفوا بالعقود عامّ است و شامل وفاء به شرط هم می‌شود) الدالّ على الوجوب، وقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله: «المؤمنون عند شروطهم (مؤمن باید به شرطش عمل کند) إلّا من عصى اللّٰه» (این قسمت دوم، در روایات نیامده است) فعلى هذا لو امتنع المشروط عليه (اگر مشروط علیه امتناع کند از انجام دادن شرط) من الوفاء بالشرط ولم يمكن إجباره (اگر می‌شود اجبارش کرد که باید اجبار کرد) رفع أمره إلى الحاكم (مشروط له، امرش را پیش حاکم می‌برد ـ شکایتش را به پیش حاکم می‌برد ـ) ليُجبره عليه (تا اجبار کند حاکم مشروط علیه را بر انجام شرط) إن كان مذهبه ذلك (اگر مذهب خودِ حاکم عمل به شرط باشد) ، فإن تعذّر (رجوع به حاکم هم متعذّر شد) فسخ حينئذٍ إن شاء (اگر دلش بخواهد می‌تواند معامله را فسخ کند) .

و (قول سوّم:) للمصنّف رحمه‌الله في بعض تحقيقاته تفصيل (در بعضی از تحقیقاتشان قائل به تفصیلی در مسئله شده‌اند:)‌ ، وهو أنّ الشرط الواقع في العقد اللازم (همه بحث ما در شروطی است که در عقد لازم مطرح می‌شوند! و الا در عقود جایز که بحثی وجود ندارد! زیرا اصلِ عقد جایز است چه برسد به شرطِ آن)  إن كان العقد كافياً في تحقّقه (اگر خودِ این عقد، کفایت می‌کند در تحقّق شرط) ولا يحتاج (تحقق) بعده (عقد) إلى صيغة (تحقق شرط، نیاز ندارد به اینکه بعد از عقد، یک صیغه دیگری خوانده شود) فهو لازم لا يجوز الإخلال به (چنین شرطی لازم است و نمی‌توان به آن اخلال وارد کرد) كشرط الوكالة في العقد (مانند شرطِ وکالت در ضمن عقد ـ شرطِ نتیجه ـ) ، وإن احتاج (تحقّق شرط) بعده إلى أمر آخر وراء ذكره في العقد كشرط العتق فليس بلازم (اگر تحقق شرط محتاج باشد بعد از عقد بیع به یک امر دیگر، جدای از اینکه در عقد بیع عتق را شرط می‌کنیم، بعد از صیغه بیع، یک صیغه دیگری هم نیاز است، در این صورت عمل به شرط واجب نیست) ، بل يقلب العقد اللازم جائزاً (بلکه منقلب می‌شود عقد لازم به عقد جائز)‌ ، و (سؤال: جناب مصنّف! این تفصیل را شما از کجا آوردید؟) جعل (مصنّف) السرّ فيه أنّ اشتراط «ما العقدُ كافٍ في تحقّقه» (وکالتی که در ضمنِ عقد بیع بود، همان چیزی بود که عقد در تحقّق آن کفایت می‌کرد) كجزء من الإيجاب والقبول (مانند جزئی از خودِ ایجاب و قبول است) ، فهو تابع لهما في اللزوم والجواز (این شرطِ وکالت تابع ایجاب و قبول است در لزوم و جواز) ، واشتراط «ما سيوجد» (مانند عتق در مثال ما) أمر منفصل عن العقد (این از عقد جداست) وقد علّق عليه العقد (عقد بر آن معلّق شده است) ، والمعلّق على الممكن ممكن (هر چیزی که معلّق بر یک امر ممکن باشد، خودش هم ممکن می‌شود)‌ ، وهو معنى قلب اللازم جائزاً (این معنای این است که عقد لازم، جائز می‌شود) . و (نظر شهید ثانی:) الأقوى اللزوم مطلقاً (قول دوم را ایشان پذیرفته‌اند) و إن كان تفصيله أجود ممّا اختاره هنا (نظر اول). (اگر هم منِ شهید ثانی بخواهم بین دو نظرِ شهید اول، یکی را انتخاب کنم، نظرِ تفصیلی ایشان را انتخاب می‌کنم! زیرا در برخی جاها لزوم را پذیرفته‌اند!)

قولان (١) أجودهما المنع؛ إذ لا عتق إلّا في ملك ﴿ فإن أعتقه فذاك ﴿ وإلّا تخيّر البائع بين فسخ البيع وإمضائه، فإن فسخ استردّه وإن انتقل قبله عن ملك المشتري، وكذا يتخيّر لو مات قبل العتق، فإن فسخ رجع بقيمته يوم التلف؛ لأنّه وقت الانتقال إلى القيمة؛ وكذا لو انعتق قهراً.

﴿ وكذا كلّ شرط لم يسلم لمشترطه، فإنّه يفيد تخيّره بين فسخ العقد المشروط فيه وإمضائه.

﴿ ولا يجب على المشترط عليه فعله لأصالة العدم ﴿ وإنّما فائدته جعل البيع عرضةً للزوال بالفسخ ﴿ عند عدم سلامة الشرط، ولزومه أي البيع ﴿ عند الإتيان به وقيل: يجب الوفاء بالشرط ولا يتسلّط المشروط له على الفسخ إلّا مع تعذّر وصوله إلى شرطه (٢) لعموم الأمر بالوفاء بالعقد (٣) الدالّ على الوجوب، وقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله: «المؤمنون عند شروطهم إلّا من عصى اللّٰه» (٤) فعلى هذا لو امتنع المشروط عليه من الوفاء بالشرط ولم يمكن إجباره رفع أمره إلى الحاكم ليُجبره عليه إن كان مذهبه ذلك، فإن تعذّر فسخ حينئذٍ إن شاء.

وللمصنّف رحمه‌الله في بعض تحقيقاته (٥) تفصيل، وهو أنّ الشرط الواقع في العقد

__________________

(١) قول بالصحّة للعلّامة في التذكرة ١٠:٢٦٦، وقول بالبطلان للفاضل المقداد في التنقيح الرائع ٢:٧٣.

(٢) لم نعثر عليه بعينه، اُنظر غاية المرام ٣:٦٢ ـ ٦٣.

(٣) المائدة:١.

(٤) الوسائل ١٥:٣٠، الباب ٢٠ من أبواب المهور، الحديث ٤، ولا يوجد الاستثناء في المصادر الروائيّة.

(٥) لم نظفر به.

اللازم إن كان العقد كافياً في تحقّقه ولا يحتاج بعده إلى صيغة فهو لازم لا يجوز الإخلال به كشرط الوكالة في العقد، وإن احتاج بعده إلى أمر آخر وراء ذكره في العقد كشرط العتق فليس بلازم، بل يقلب العقد اللازم جائزاً، وجعل السرّ فيه أنّ اشتراط «ما العقدُ كافٍ في تحقّقه» كجزء من الإيجاب والقبول، فهو تابع لهما في اللزوم والجواز، واشتراط «ما سيوجد» أمر منفصل عن العقد وقد علّق عليه العقد، والمعلّق على الممكن ممكن، وهو معنى قلب اللازم جائزاً. والأقوى اللزوم مطلقاً وإن كان تفصيله أجود ممّا اختاره هنا.

﴿ الحادي عشر: خيار الشركة ﴾

﴿ سواء قارنت العقدَ كما لو اشترى شيئاً فظهر بعضُه مستحقّاً، أو تأخّرت بعده إلى قبل القبض كما لو امتزج المبيع ﴿ بغيره بحيث لا يتميّز فإنّ المشتري يتخيّر بين الفسخ لعيب الشركة، والبقاء فيصير شريكاً بالنسبة، وقد يطلق على الأوّل تبعّض الصفقة أيضاً ﴿ وقد يُسمّى هذا عيباً مجازاً لمناسبته للعيب في نقص المبيع بسبب الشركة؛ لاشتراكهما في نقص وصفٍ فيه، وهو هنا منع المشتري من التصرّف في المبيع كيف شاء، بل يتوقّف على إذن الشريك، فالتسلّط عليه ليس بتامّ، فكان كالعيب بفوات وصفٍ، فيُجبر (١) بالخيار. وإنّما كان إطلاق العيب في مثل ذلك على وجه المجاز؛ لعدم خروجه به عن خلقته الأصليّة؛ لأنّه قابل بحسب ذاته للتملّك منفرداً ومشتركاً فلا نقص في خلقته، بل في صفته على ذلك الوجه.

__________________

(١) في (ف) و (ش) : فينجبر.