این تنبیه در مورد اصل مثبت است و اولین کسی که این تعبیر را به کار برده است، شیخ جعفر کاشف الغطاء است.
مستصحب دو صورت دارد:
صورت اول: مستحصب گاهی حکم شرعی است و فرق ندارد وضعی باشد یا تکلیفی، در این صورت بر استصحاب حکم شرعی تمام آثار عقلیه، شرعیه و عادیه بار میشود.
مثال: با الله اکبر اذان نماز ظهر، نماز ظهر واجب میشود و این وجوب نماز، اثر شرعی دارد که تا زمان خواندن نماز ظهر، نباید وارد نماز عصر شود. همچنین اثر عقلی دارد و آن وجوب اطاعت میباشد و همچنین اثر عادی دارد و آن خوف مخالفت با آن. حال ساعت یک بعد از ظهر شک میکند که نماز ظهر خوانده است یا خیر و وجوب نماز ظهر استصحاب میشود، در اینجا حکم شرعی که وجوب نماز ظهر بود استصحاب شده و تمامی آثار شرعی و عقلیه و عادی وجوب نماز ظهر، بار میشود.
صورت دوم: مستحب گاهی موضوع است و فرق ندارد موضوع خارجی باشد یا موضوع لغوی، در این صورت فقط آثار شرعیه مترتب میشود.
مثال ۱: دو ساعت پیش زید زنده بود، اما الان شک میکنیم که زنده است یا خیر، حیات زید که موضوع خارجی است استصحاب میشود و آثار شرعی آن بار میشود مثل وجوب دادن نفقه و...
مثال ۲: کلمه صلات برای دعا وضع شده بود و در زمان رسول خدا شک میکنیم صلات حقیقت شرعیه شده یا خیر که استصحاب بقاء معنای اول میکنیم که دعا باشد که موضوع لغوی است.
بنابراین پنج اثر مترتب نمیشود:
اثر اول: اثر عقلی و عادی، اثر عادی حیات زید، رشد است و اثر عقلی حیات زید، تنفس است، حال با استصحاب حیات زید نمیتوان گفت پس این زید رشد و تنفس هم دارد.
اثر دوم: آثار الآثار، یعنی اثری شرعی که اثر عقلی یا اثر عادی است. مثلا فرد نذر میکند تا زید تنفس میکند یا رشد دارد، هر روز صدقه بدهم، با استصحاب حیات زید، وجوب صدقه که اثرِ اثر عقلی یا اثرِ اثر عادی است، ثابت نمیشود. چون وجوب صدقه، اثر حیات که استصحاب شده، نیست و وجوب صدقه، اثر تنفس و رشد است که استصحاب نشده است.
اثر سوم: ملزوم چه شرعی و چه غیر شرعی، یعنی موضوع را اثبات کردن و ملزوم را مترتب کردن:
مثال ۱: با گفتن الله اکبر اذان نماز ظهر، وجوب نماز ظهر است و لازمه آن استحقاق عقاب بر ترک است، حال ساعت ۱ استصحاب استحقاق عقاب بر ترک میکند و میگوید نماز ظهر واجب است، استحقاق عقاب بر ترک موضوع است و ملزوم آن را نتیجه میگیرد که وجوب نماز ظهر باشد و این نتیجه صحیح نیست، یعنی نمیتوان ملزوم را مترتب بر استصحاب موضوع کرد.
مثال ۲: لازمه حیات، تنفس است، در حال حاضر شک میکنم که زید نفس میکشید یا نه که استصحاب موضوع که تنفس باشد میکند و با آن ثبوت حیات میکنم که این صحیح نیست چون ملزوم موضوع است.
اثر چهارم: ملازم، ملازمه به چیزی گفته میشود که آن چیز با مستصحب، هر دو لازمه امر ثالث هستند. مثلا حیات، دو لازمه دارد: ۱. تنفس؛ ۲. رشد، اگر تنفس استصحاب شود و با آن بخواهد اثبات رشد شود، استصحاب ملازمه میباشد، چون رشد، ملازم تنفس است که لازمه حیات است.
اثر پنجم: مقارن اتفاقی، مثلا اجمالا میدانم یا زید مرده یا عمر، استصحاب حیات زید میکنم و میگوید عمر مرده است، مردن عمر، مقارن حیات زید است، حال با استصحاب حیات زید نمیتوان ثبوت مردن عمر کرد.