درس فرائد الاصول - استصحاب

جلسه ۷۱: تنبیهات استصحاب ۲۷

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

بحث در این بود که آیا استصحاب احکام شرایع سابقه جایز است یا خیر که دو نظریه بود:

نظریه اول: مشهور می‌گویند این استصحاب جایز است چون مقتضی موجود و مانع مفقود است.

نظریه دوم: بعضی می‌گویند این استصحاب جایز نیست. به سه دلیل:

دلیل اول: صاحب فصول: شرط استصحاب، وحدت موضوع است و وحدت موضوع در این استصحاب مفقود است، پس شرط استصحاب در این استصحاب مفقود است و جاری نمی‌شود.

مرحوم شیخ سه جواب می‌دهند که دو جواب بیان شد.

۳

ادامه جواب به دلیل اول قائلین به عدم جواز استصحاب شرایع سابقه

جواب سوم: صغری: احکامی که در شرایع سابقه بوده، حکم مجعول الهی است.

کبری: و حکم مجعول الهی، به نحو قضیه حقیقیه است. قضیه‌ای حقیقیه به قضیه‌ای گفته می‌شود که حکم در این قضیه، شامل افراد موجوده و افراده مقدره، هر دو می‌شود. مثلا فرد بالغ عاقل مستطیع، باید حج انجام بدهد، این قضیه حقیقیه است و هم شامل افرادی می‌شود که خداوند این حکم را صادر کرده و هم شامل افرادی می‌شود که بعدا موجود می‌شوند.

نتیجه: پس احکامی که در شرایع سابقه بوده، به نحو قضایای حقیقیه است.

حال یک نفر که اهل شریعت بعدی است، دارد حرمت نکاح را استصحاب می‌کند و موضوع این استصحاب خودشان هستند نه برای موضوع دیگر، چون قضایا به نحو حقیقیه هستند و خود این فرد هم موضوع حکم است.

جواب به موید اول (سرایت حکم حاضرین به غایبین): دلیل اینکه علماء در اینجا از ادله اشتراک استفاده می‌کنند نه استصحاب، بخاطر عوض شدن موضوع نیست، بلکه اینجا مجرای استصحاب نیست. چون در استصحاب باید زمان مشکوک با متیقن فرق داشته باشند در حالی که در اینجا زمان یکی است.

جواب به موید دوم (سرایت حکم موجودین به معدومین): در اینجا از دو استصحاب می‌شود استفاده کرد و صحیح هم می‌باشد:

اول: استصحاب احکام موجودین برای معدومین که این نیاز به ضمیمه ندارد.

دوم: استصحاب با ضمیمه؛ در هر قرن، حداقل یک نفر در قرن بعد هستند و استصحاب برای این فرد به ضمیمه اشتراک احکام، می‌توان اشتراک احکام را ثابت کرد.

۴

تطبیق ادامه جواب به دلیل اول قائلین به عدم جواز استصحاب شرایع سابقه

وحلّه (کلام صاحب فصول): أنّ المستصحب (برای شریعت لاحقه) هو الحكم الكلّيّ (مثل حرمت نکاح با محارم) الثابت (صفت برای الحکم است) للجماعة (موضوع - مکلفین در زمان حضرت موسی) على وجه لا مدخل لأشخاصهم (جماعت) فيه (حکم کلی) (به نحو قضیه حقیقیه)؛ (علت لا مدخل:) إذ لو فرض وجود اللاحقين (کسانی که در دین بعد هستند) في السابق (مدرک الشریعتین) عمّهم الحكم (حکم دین سابقه) قطعا، غايةَ الأمر احتمال مدخليّة بعض أوصافهم (جماعت) المعتبرة في موضوع الحكم (موضوع حکم مکلفین در حضرت موسی)، ومثل هذا (احتمال) لو أثّر في الاستصحاب لقدح في أكثر الاستصحابات، بل في جميع موارد الشكّ من غير جهة الرافع (شک از جهت مقتضی).

وأمّا التمسّك في تسرية الحكم من الحاضرين إلى الغائبين، فليس مجرى للاستصحاب حتّى يتمسّك به (استصحاب)؛ لأنّ تغاير الحاضرين المشافهين (مورد خطاب) والغائبين ليس بالزمان، ولعلّه (موید) سهو من قلمه (صاحب فصول) قدس‌سره.

وأمّا التسرية من الموجودين إلى المعدومين، فيمكن التمسّك فيها (تسریه) بالاستصحاب بالتقريب المتقدّم (استصحاب بدون ضمیمه)، أو (استصحاب ضمیمه‌ای:) بإجرائه (استصحاب) في من بقي من الموجودين إلى (متعلق به بقی است) زمان وجود المعدومين، ويتمّ الحكم في المعدومين بقيام الضرورة على اشتراك أهل الزمان الواحد في الشريعة الواحدة.

۵

دلیل دوم بر عدم جواز استصحاب شرایع سابقه

دلیل دوم: صاحب فصول: دین اسلام ناسخ تمام احکام شرایع سابقه است و با این نسخ، دیگر استصحاب معنا ندارد.

جواب: در این ناسخ بودن، سه احتمال است:

احتمال اول: منظور ناسخ بودن تمامی احکام شرایع سابقه است که این باطل است. چون بعضی از احکام شرایع سابقه در دین ما هم وجود دارد.

احتمال دوم: منظور ناسخ بودن بعضی از احکام شرایع سابقه بوده که به مقدار یقینی از احکام نسخ شده، کنار گذاشته می‌شود و در بقیه شک بود است که به حکم استصحاب، احکام قبلی جاری می‌شود.

۶

تطبیق دلیل دوم بر عدم جواز استصحاب شرایع سابقه

ومنها (امور): ما اشتهر من أنّ هذه الشريعة ناسخة لغيرها (شریعت) من الشرائع، فلا يجوز الحكم بالبقاء.

وفيه (دلیل دوم): أنّه إن اريد نسخ كلّ حكم إلهيّ من أحكام الشريعة السابقة فهو (اراده) ممنوع.

وإن اريد نسخ البعض فالمتيقّن من المنسوخ ما علم بالدليل، فيبقى غيره («ما علم بالدلیل») على ما (ثبوت) كان عليه («ما») ولو بحكم الاستصحاب.

انقراض أهل الشريعة الاولى (١).

وثانيا : أنّ اختلاف الأشخاص لا يمنع عن الاستصحاب ، وإلاّ لم يجر استصحاب عدم النسخ.

وحلّه : أنّ المستصحب هو الحكم الكلّيّ الثابت للجماعة على وجه لا مدخل لأشخاصهم فيه (٢) ؛ إذ لو فرض وجود اللاحقين في السابق عمّهم الحكم قطعا ، غاية الأمر احتمال مدخليّة بعض أوصافهم المعتبرة (٣) في موضوع الحكم ، ومثل هذا لو أثّر في الاستصحاب لقدح في أكثر الاستصحابات ، بل في جميع موارد الشكّ من غير جهة الرافع.

وأمّا التمسّك في تسرية الحكم من الحاضرين إلى الغائبين ، فليس مجرى للاستصحاب حتّى يتمسّك به ؛ لأنّ تغاير الحاضرين المشافهين والغائبين ليس بالزمان ، ولعلّه سهو من قلمه قدس‌سره.

وأمّا التسرية من الموجودين إلى المعدومين ، فيمكن التمسّك فيها بالاستصحاب بالتقريب المتقدّم (٤) ، أو بإجرائه في من بقي من الموجودين

__________________

(١) كذا في (ف) و (خ) ، وفي غيرهما بدل «فإنّ الشريعة ـ إلى ـ الاولى» : «وفرض انقراض جميع أهل الشريعة السابقة عند تجدّد اللاحقة نادر ، بل غير واقع».

(٢) في (ر) زيادة : «فإنّ الشريعة اللاحقة لا تحدث عند انقراض أهل الشريعة الاولى» ، ووردت هذه الزيادة في (ه) بعد قوله «قطعا» ، وقد كتب عليها : «نسخة».

(٣) في نسخة بدل (ص): «المتغيّرة».

(٤) المتقدّم في الصفحة السابقة.

إلى زمان وجود المعدومين ، ويتمّ الحكم في المعدومين بقيام الضرورة على اشتراك أهل الزمان الواحد في الشريعة الواحدة.

وجه آخر للمنع ودفعه

ومنها : ما اشتهر من أنّ هذه الشريعة ناسخة لغيرها من الشرائع ، فلا يجوز الحكم بالبقاء (١).

وفيه : أنّه إن اريد نسخ كلّ حكم إلهيّ من أحكام الشريعة السابقة فهو ممنوع.

وإن اريد نسخ البعض فالمتيقّن من المنسوخ ما علم بالدليل ، فيبقى غيره على ما كان عليه ولو بحكم الاستصحاب.

فإن قلت : إنّا نعلم قطعا بنسخ كثير من الأحكام السابقة ، والمعلوم تفصيلا منها قليل في الغاية ، فيعلم بوجود المنسوخ في غيره.

قلت : لو سلّم ذلك ، لم يقدح في إجراء أصالة عدم النسخ في المشكوكات ؛ لأنّ الأحكام المعلومة في شرعنا بالأدلّة واجبة العمل ـ سواء كانت من موارد النسخ أم لا ـ فأصالة عدم النسخ فيها غير محتاج إليها ، فيبقى أصالة عدم النسخ في محلّ الحاجة سليمة عن المعارض (٢) ؛ لما تقرّر في الشبهة المحصورة (٣) : من أنّ الأصل في بعض

__________________

(١) هذا الإيراد من صاحب الفصول أيضا ، انظر الفصول : ٣١٥ ، وكذا مناهج الأحكام : ١٨٩.

(٢) في نسخة بدل (ص) بدل «المعارض» : «معارضة أصالة عدم النسخ في غيرها».

(٣) راجع مبحث الاشتغال ٢ : ٢٣٣.