درس فرائد الاصول - استصحاب

جلسه ۵۳: تنبیهات استصحاب ۸

 
۱

خطبه

۲

ادامه تطبیق نظریه دوم

ولا ينافي ذلك (تعلق نجاست و حرمت به عدم تذکیه و حل و طهارت به تذکیه) تعلّقُ الحكم (نجاست و حرمت) في بعض الأدلّة الأخر بالميتة (چون مراد از میته هم عدم تذکیه است)، و (عطف بر تعلّق است) لا (زائده است) ما (ادله‌ای) علّق فيه (ادله) الحلّ على ما لم يكن ميتة (عدم میته)، كما في آية: (قُلْ لا أَجِدُ...) الآية ـ،

۳

دلیل دوم قول مشهور

دلیل دوم: استصحاب عدم تذکیه به ضمیمه اصالت العموم؛ به اینکه در آیات و روایت بیان شده که میته حرام است و این اطلاق شمولی دارد و شامل هرچه که روح از بدنش خارج شده می‌شود که سه نوع است:

الف: مردار

ب: تذکیه ناقص، مثلا بسم الله گفته نشود موقع ذبح

ج: تذکیه کامل.

حال با ادله خارجی تذکیه کامل از حرمت علیکم المیته خارج شده است و روی این گوشتی که پیدا شده، استصحاب عدم تذکیه جاری می‌شود و حکم حلیت ندارد و از مذکای کامل خارج می‌شود و با تمسک به اصالت العموم، حرمت جاری می‌شود.

۴

تطبیق دلیل دوم قول مشهور

أو قلنا: إنّ الميتة هي (میته) ما (حیوانی) زهق روحه (حیوان) مطلقا (به هر نحوی)، خرج منه (میته) ما ذكّي (تذکیه کامل)، فإذا شكّ في (درباره) عنوان المخرَج (تذکیه کامل) فالأصل (به مونة استصحاب عدم تذکیه) عدمه (خروج)، (جواب اما در اول پاراگراف:) فلا محيص عن قول المشهور.

۵

جواب از اشکال دوم فاضل تونی

مشهور می‌گویند گوشت و پوست پیدا شده حرام و نجس است بخاطر استصحاب.

فاضل تونی دو اشکال کرد که اشکال دوم این بود ارکان استصحاب کامل نیست. چون عدم تذکیه‌ای که قبلا بوده در ضمن حیات بوده و الان یقین به عدم البقاء دارد و عدم تذکیه‌ای که الان شک داریم، در ضمن مردار است که قبلا یقین به وجودش نداریم، پس ارکان استصحاب کامل نیست. یعنی المتیقن لیس بمشکوک

رد: کلی بر دو نوع است:

نوع اول: کلی وجودی، مثل انسان، این کلی یک خصوصیت دارد که کلی در ضمن این فرد، تفاوت دارد با کلی در ضمن آن فرد، لذا کلی در یک فرد، استمرار کلی در ضمن یک فرد نمی‌باشد. کلی انسان در ضمن من با کلی انسان در ضمن دیگری فرد دارد. حال استصحاب در کلی وجود جایز نیست و اشکال دوم فاضل تونی وارد می‌باشد.

نوع دوم: کلی عدمی، مثل عدم تذکیه، خصوصیت این کلی این است که مقارن و همراهی این کلی عدمی با وجودات مختلفه موجب مغایرت کلی عدمی نمی‌شود. مثلا شک داریم این گوشت تذکیه شده است یا خیر، حال قبل از خلقت، عدم تذکیه بوده است که سالبه به انتفاء موضوع بوده است و این ادامه دارد و می‌شود عدم تذکیه همراه با حیات و این ادامه پیدا کرد و عدم تذکیه همراه با مردار می‌شود. پس عدم تذکیه، کلی است و در هر سه یکی است اما همراه با تو وجود شده است. حال استصحاب کلی عدمی جایز است و اشکال دوم فاضل تونی وارد نیست، چون عدم تذکیه در حال حیات که وجود داشت و همان را شک داریم که وجود دارد یا خیر و آن استصحاب می‌شود و متیقن عین المشکوک می‌شود، چون متیقن و مشکوک هر دو عدم التذکیه است.

حال استصحاب کلی عدمی سه نوع دارد:

نوع اول: اگر هدف از استصحاب کلی عدمی، اثبات همان کلی عدمی باشد، در اینجا استصحاب اشکال ندارد.

نوع دوم: اگر هدف از استصحاب کلی عدمی، اثبات یکی از همراهان آن باشد، مثلا استصحاب عدم تذکیه برای اثبات مردار بودن کند، در اینجا استصحاب جایز نیست. چون اصل مثبت است.

نوع سوم: استصحاب عدم جاری شود، بخاطر اینکه موضوعی دیگری متصل به عدم شود، این استصحاب هم جاری نیست. چون اصل مثبت است. مثلا استصحاب عدم حائض بودن خانم بخاطر ثبوت حیض نبودن خون کردن.

۶

تطبیق جواب از اشکال دوم فاضل تونی

ثمّ إنّ ما ذكره الفاضل التونيّ ـ من عدم جواز إثبات عمرو باستصحاب الضاحك (کلی وجودی) المحقّق في ضمن زيد ـ صحيحٌ، وقد عرفتَ أنّ عدم جواز استصحاب نفس الكلّي (قسم سوم) ـ وإن لم يثبت به (استصحاب خود کلی) خصوصيّة (فرد) ـ لا يخلو عن وجه (محتمل بود)، وإن كان الحقّ فيه (استصحاب خود کلی) التفصيل، كما عرفت.

إلاّ أنّ كون عدم المذبوحيّة (کلی عدمی) من قبيل الضاحك محلّ نظر، من حيث إنّ العدم الأزليّ (عدم تذکیه قبل از خلقت) مستمرٌّ مع حياة الحيوان وموته (حیوان) حتف الأنف، (نوع اول کلی عدمی:) فلا مانع من استصحابه (عدم) وترتيب أحكامه (عدم) عليه (عدم) عند الشكّ، وإن قطع بتبادل (عوض و بدل شدن) الوجودات (حیات - مردار) المقارنة له (عدم)، بل لو قلنا بعدم جريان الاستصحاب في القسمين الأوّلين من الكلّيّ كان الاستصحابُ في الأمر العدميّ (عدم تذکیه) المقارن للوجودات (حیات - مردار) خاليا عن الإشكال (نوع دوم کلی عدمی:) إذا لم يرد به (عدم تذکیه) إثبات الموجود المتأخّر المقارن له (امر عدمی) ـ نظير إثبات الموت حتف الأنف بعدم التذكية ـ أو (عطف بر الموجود است) (نوع سوم کلی عدمی:) ارتباط الموجود (این خون مثلا) المقارن له (امر عدمی) به (امر عدمی)، كما إذا فرض الدليل على أنّ كلّ ما تقذفه («ما») المرأة من الدم إذا لم يكن حيضا فهو (الدم اذا لم یکن حیضا) استحاضة، فإنّ استصحاب عدم الحيض (حیض زن) في زمان خروج الدم المشكوك لا يوجب انطباق هذا السلب على ذلك الدم وصدقه (سلب) عليه (دم)، حتّى يصدق «ليس بحيض» على هذا الدم، فيحكم عليه (خون) بالاستحاضة؛ إذ فرق بين الدم المقارن لعدم الحيض (حیض زن) وبين الدم المنفيّ عنه (الدم) الحيضيّة.

فيكون وجه الحاجة إلى إحراز التذكية ـ مع أنّ الإباحة والطهارة لا تتوقّفان عليه ، بل يكفي استصحابهما ـ أنّ استصحاب عدم التذكية حاكم على استصحابهما ، فلو لا ثبوت التذكية بأصالة عدم الموت حتف الأنف لم يكن مستند للإباحة والطهارة.

وكأنّ السيّد قدس‌سره ذكر هذا ؛ لزعمه أنّ مبنى تمسّك المشهور على إثبات الموت حتف الأنف بأصالة عدم التذكية ، فيستقيم حينئذ معارضتهم بما ذكره السيّد قدس‌سره ، فيرجع بعد التعارض إلى قاعدتي «الحلّ» و «الطهارة» واستصحابهما.

لكن هذا كلّه مبنيّ على ما فرضناه : من تعلّق الحكم على الميتة ، والقول بأنّها ما زهق روحه بحتف الأنف.

أمّا إذا قلنا بتعلّق الحكم على لحم لم يذكّ حيوانه (١) أو لم يذكر اسم الله عليه ، أو تعلّق الحلّ على ذبيحة المسلم و (٢) ما ذكر اسم الله عليه المستلزم لانتفائه بانتفاء أحد الأمرين ولو بحكم الأصل ـ ولا ينافي ذلك تعلّق الحكم في بعض الأدلّة الأخر بالميتة ، ولا ما علّق فيه الحلّ على ما لم يكن ميتة ، كما في آية : ﴿قُلْ لا أَجِدُ ... الآية (٣) ـ ، أو قلنا : إنّ الميتة هي ما زهق روحه مطلقا ، خرج منه ما ذكّي ، فإذا شكّ في عنوان المخرج فالأصل عدمه ، فلا محيص عن قول المشهور.

ثمّ إنّ ما ذكره الفاضل التونيّ ـ من عدم جواز إثبات عمرو

__________________

(١) لم ترد «حيوانه» في (ظ).

(٢) كذا في (ظ) ، وفي غيره بدل «و» : «أو».

(٣) الأنعام : ١٤٥.

باستصحاب الضاحك المحقّق في ضمن زيد ـ صحيح ، وقد عرفت أنّ عدم جواز استصحاب نفس الكلّي ـ وإن لم يثبت به (١) خصوصيّة (٢) ـ لا يخلو عن وجه ، وإن كان الحقّ فيه التفصيل ، كما عرفت (٣).

المناقشة في ما مثل به الفاضل التوني لما نحن فيه

إلاّ أنّ كون عدم المذبوحيّة من قبيل الضاحك محلّ نظر ؛ من حيث إنّ العدم الأزليّ مستمرّ مع حياة الحيوان وموته حتف الأنف ، فلا مانع من استصحابه وترتيب أحكامه عليه عند الشكّ ، وإن قطع بتبادل الوجودات المقارنة له ، بل لو قلنا بعدم جريان الاستصحاب في القسمين الأوّلين من الكلّيّ كان الاستصحاب في الأمر العدميّ المقارن للوجودات خاليا عن الإشكال إذا لم يرد به إثبات الموجود المتأخّر المقارن له ـ نظير إثبات الموت حتف الأنف بعدم التذكية ـ أو ارتباط الموجود المقارن له به ، كما إذا فرض الدليل على أنّ كلّ ما تقذفه المرأة من الدم إذا لم يكن حيضا فهو استحاضة ، فإنّ استصحاب عدم الحيض في زمان خروج الدم المشكوك لا يوجب انطباق هذا السلب على ذلك الدم وصدقه عليه ، حتّى يصدق «ليس بحيض» على هذا الدم ، فيحكم عليه بالاستحاضة ؛ إذ فرق بين الدم المقارن لعدم الحيض وبين الدم المنفيّ عنه الحيضيّة.

وسيجيء (٤) نظير هذا الاستصحاب الوجوديّ والعدميّ في الفرق

__________________

(١) «به» من (ت) و (ه).

(٢) في (ه): «خصوصيّته».

(٣) راجع الصفحة ١٩٦.

(٤) انظر الصفحة ٢٨٠ ـ ٢٨١.