درس الروضة البهیة (بخش ۱) (الطهارة - الخمس)

جلسه ۱۸۱: خمس (۲)

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

معدن

مورد دوم از اشیائی که خمس به آن‌ها تعلق می‌گیرد: معدن

معدن یعنی آنچه که از زمین استخراج می‌شود از آن چیزهایی که اصل آن چیزها خود زمین بوده است.

گنج مثل سکه طلا که در زمین دفن شده باشد از مصادیق ما استخرج من الارض است اما اصل سکه‌ها، زمین نبوده است.

بنابر این مما کانت اصله، یعنی زمین اصل این مواد بوده است که با تغییر و تحولاتی که روی زمین رخ داده است، تبدیل به چیزی شده است. به عبارت دیگر، در زمین اتفاقاتی رخ داده است که این اتفاقات باعث شده، موادی که از زیر زمین خارج می‌شود، ویژگی پیدا کرده که انتفاع به آن‌ها ارزشمند شده است.

معدنی که گفته می‌شود با آن معدنی که در دولت و عرف تعریف می‌شود، ممکن است تفاوت داشته باشد. اگر اصل نفت از زمین بوده باشد، ممکن است که قائل شویم معدن می‌باشد و خمس دارد. بنابر این، قیوداتی که بیان شد مهم است و مهم نیست که در عرف به چه چیزی معدن گفته می‌شود و به چه چیزی معدن گفته نمی‌شود.

مرحوم شهید برای معدن چند مثال ذکر می‌فرماید که عبارتند از:

۱) نمک،

۲) گچ،

۳) گل سرشور. موادی را از زیر زمین استخراج می‌کردند که با آن‌ها سر را می‌شستند.

۴) سنگ آسیاب،

۵) جواهرات.

۴

تطبیق معدن

﴿ و ﴾ الثاني: ﴿ المعدِن ﴾:

بكسر الدال (معدن در فارسی به فتح دال تلفظ می‌شود. مرحوم شهید می‌فرماید: تلفظصحیح به کسر دال است.) وهو ما استُخرج من الأرض (آن چیزی است که از زمین استخراج می‌شود.) ممّا كانت (ضمیر کانت به ارض بازگشت دارد.) أصله (اصله خبر کانت است. یعنی از آن چیزهایی که زمین اصل آن بوده است. یعنی اصل آن شئ، زمین بوده است.) ثمّ اشتمل (آن چیز) على خصوصيةٍ يعظم الانتفاع بها (سپس مشتمل شده آن چیز بر یک ویژگی که با ارزش شده انتفاع به آن خصوصیت.)، كالملح (مثل نمک) والجصّ (گچ) وطين الغَسل (گل سرشور) وحجارة الرحى (سنگ آسیاب)، والجواهر (جواهرات): من الزبرجد والعقيق والفيروزج وغيرها. (فیروزج یعنی فیروزه.)

۵

الغوص

مورد سوم از اشیائی که خمس به آن‌ها تعلق می‌گیرد: الغوص

غوص یعنی فرورفتن در آب. کسی در دریا فرو رود و از زیر آب، چیزی را بیرون بکشد.

غوص در لغت به معنای فرورفتن در آب است. مراد غوص در اینجا، آنچیزی است که با غوص از دریا خارج می‌شود. مثل لؤلؤ، مرجان، طلا و.... البته باید توجه داشت، طلا و نقره‌ای که مسکوک حکومت اسلامی نباشد. چون اگر مسکوک حکومت اسلامی باشد و از زیر دریا آن را خارج کند، حکم لقطه را دارد.

در لمعه بخشی به لقطه اختصاص دارد. لقطه یعنی آنچه که شخصی گم کرده و شخص دیگر پیدا می‌کند. شئ گم شده دارای احکام خاصی است که اگر ارزش آن از مقدار خاصی بیشتر باشد، شخصی که آن شئ را پیدا کرده است، موظف است به طریق خاصی تا یکسال به دنبال صاحب آن بگردد و پس از یکسال اگر صاحب آن پیدا نشد باید آن شئ را از طرف مالک آن شئ صدقه دهد.

در این که اگر بعد از صدقه دادن صاحب آن پیدا شد، آن شخص ضامن است یا خیر در کتاب لقطه بحث شده است.

بنابر این، اگر سکه‌ای که از زیر دریا خارج شده است، مسکوک حکومت اسلامی باشد، حکم لقطه را دارد اما اگر مسکوک حکومت اسلامی نباشد؛ هرچند که طلا و نقره باشد، ملک آن شخص می‌شود و تنها باید خمس آن را پرداخت کند.

عنبر نیز چنین است که در ادامه تبیین خواهیم کرد.

ذکر چند نکته:

نکته نخست: این که تعبیر به غوص شده است، به آن معنا است که چیزی که از دریا خارج می‌شود باید از داخل آب خارج شده باشد. چون غوص به معنای فرورفتن در آب است. لذا اگر آب، چیزی را به ساحل آورد دیگر غوص محسوب نمی‌شود. مثلا چیزی روی آب قرار گرفته است و شخص با استفاده از قایق از روی آب بر می‌دارد و غوصی انجام نمی‌دهد. مرحوم شهید می‌فرماید این موارد از محل بحث خارج است.

البته این که غوص محسوب نمی‌شوند به این معنا نیست که مطلقا خمس ندارد. بلکه از باب غوص خمس ندارد بلکه جزء مکاسب است و تفاوت بین غوص و مکاسب در شرائط آن‌ها است. مثلا نصاب غوص را یک دینار می‌دانند. یعنی اگر شخصی از زیر دریا چیزی خارج کرد اما ارزش آن از یک دینار کمتر بود، خمس ندارد، اما اگر بیش از یک دینار باشد باید همان لحظه خمس آن را پرداخت کند و سال گشت ندارد که گفته شود اگر تا یکسال آن شئ مصرف شد دیگر لازم نیست خمس آن را پرداخت کرد. اما اگر از ارباح مکاسب باشد هم می‌تواند تا سال خمسی صبر کند و اگر تا سال خمسی خرج نشد، خمس آن را پرداخت کند و هم دیگر نصاب یک دینار را ندارد و اگر کمتر از یک دینار هم باشد، باید خمس آن را پرداخت کند.

نکته دوم: صید حیوان دریایی آیا خمس دارد؟ مثلا شخصی غوص کرد و از زیر دریا ماهی را صید کرد و خارج نمود. با توجه به این که ماهی ارزش دارد؛ اگر با صید، حیوان دریایی را خارج کرد، آیا ملحق به غوص است یا ملحق به مکاسب است؟

مرحوم شهید می‌فرماید: دو وجه وجود دارد. ممکن است که ملحق به غوص شود و ممکن است که ملحق به مکاسب شود. اما بهترین نظر تفصیلی است که بیان شد. تفصیل به این است که گاهی شخص به زیر دریا می‌رود و از زیر دریا، حیوان دریایی را صید می‌کند. این صورت ملحق به غوص می‌شود. اما گاهی شخص به زیر دریا نمی‌رود، بلکه با استفاده از تور آن حیوان را صید می‌کند. این موارد که با غوص همراه نیست، ملحق به مکاسب می‌شود.

اگر مراد از غوص، غوص خود شخص باشد؛ در صورتی که از تور استفاده کند، غوص محقق نشده است. اما اگر مراد از غوص این باشد که آن شئ از زیر آب گرفته شود؛ در این صورت هرچند که خود شخص غوص نکرده و با تور صید کرده است اما چون از زیر آب گرفته شده است، غوص محسوب می‌شود.

۶

تطبیق الغوص

﴿ و ﴾ الثالث: ﴿ الغوص ﴾: (معنای لغوی غوص، فرورفتن در آب است. اما مراد در اینجا، آن چیزی است که با غوص، بدست می‌آید. لذا می‌فرماید:)

أي: ما اُخرج به (بالغوص. یعنی خود غوص، فعل است و فرورفتن در آب که خمس ندارد.): من اللؤلؤ والمرجان والذهب والفضّة (البته طلا و نقره‌ای که) ـ التي ليس عليها سكّة الإسلام ـ والعنبر (چون اگر سکه اسلام باشد، لقطه می‌شود. برای عنبر دو معنا بیان شده است. برخی گفته‌اند: عنبر من الطیب. یعنی ماده خوشبو که این ماده خوشبو، مدفوع یک حیوان دریایی است.

در قاموس اللغه علاوه بر معنای فوق، می‌نویسد: آنچه از چشمه‌ای از دریا می‌جوشد.

بنابر این، دو معنا برای العنبر بیان شده است. یا ماده‌ای خوشبو که مدفوع حیوان دریایی است. یا آنچه که از چشمه دریا می‌جوشد. هر دو معنا را قاموس بیان کرده است.)، والمفهوم منه (آنچه فهمیده می‌شود از کلمه غوص) الإخراج من داخل الماء (ظاهر الاخراج من داخل الماء این است که لازم نیست خود شخص داخل آب فرورود. بلکه مهم آن است که آن شئ را از زیر آب بیرون کشد. یعنی اگر کسی تور را داخل آب انداخت و شئ را از زیر آب بیرون کشید، غوص محسوب می‌شود.)، فلو اُخذ شيءٌ من ذلك من الساحل (آب، شئ را در ساحل انداخته است. مثلا آب، جواهری را در ساحل انداخته است.) أو عن وجه الماء (یا از روی سطح آب) لم يكن غوصاً (این‌ها غوص محسوب نمی‌شود.)، وفاقاً للمصنّف في الدروس وخلافاً للبيان (مرحوم مصنف در کتاب الدروس این نظر را مطرح کرده است اما در کتاب البیان، نظر دیگری را مطرح نموده است.) وحيث لا يلحق به يكون من المكاسب (هنگامی که آن شئ را ملحق به غوص نکردیم، جزء کسب‌ها محسوب می‌شود. هنگامی که جزء کسب‌ها محسوب شود، از باب ارباح مکاسب خمس دارد. چه فرقی دارد که از باب غوص خمس داشته باشد یا از باب ارباح مکاسب خمس داشته باشد؟ در پاسخ به این سوال می‌فرماید:)، وتظهر الفائدة في الشرائط. (شرائط غوص با شرائط ربح متفاوت است.)

وفي إلحاق صيد البحر (آیا ملحق می‌شود صید دریایی مثل ماهی و...) بالغوص أو المكاسب؟ وجهان، والتفصيل حسنٌ (تفصیل یعنی اگر شخص به زیر دریا رفته و ماهی را از زیر آب خارج کرده است، غوص محسوب می‌شود اما اگر ماهی را از سطح روی آب گرفته است یا موج دریا، ماهی را به بیرون از آب پرتاب کرد، ملحق به مکاسب می‌شود.)، إلحاقاً لكلٍّ بحقيقته. (برای این که الحاق کرده باشیم هرکدام را به حقیقت خودش.)

۷

ارباح مکاسب

مورد چهارم از اشیائی که خمس به آن‌ها تعلق می‌گیرد: ارباح مکاسب

ارباح، جمع ربح به معنای سود است که در کسب حاصل می‌شود. تفاوتی ندار که ارباح کسب‌ها، از کسب تجارتی باشد. مثل خرید و فروش و اجاره یا ارباح کسب‌ها، از زراعت و درختکاری باشد. گاهی شخص، خرید و فروش نمی‌کند بلکه زراعت و درختکاری می‌کند که این نیز کسب محسوب می‌شود.

البته غیر از مواردی که در موارد دیگر بیان شد. ممکن است گمان شود اگر تور در دریا انداخته شود و ماهی صید شود یا در جنگ اگر غنیمت از دشمن گرفته شود، کسب مال می‌باشد. مرحوم شهید می‌فرماید: این موارد چون احکام خاصی دارد از ارباح مکاسب جدا می‌شود. چه بسا آن‌ها در معنای عام ارباح مکاسب باشد اما مراد ما از ارباح مکاسب، غیر این موارد است.

باید به این نکته توجه داشت که گاهی ربح و سود به نماء است. مثل چاق شدن گوسفند. گاه به تولد است. مثل بره آوردن گوسفند. گاهی به ارتفاع قیمت است. شخصی جنسی را خریده است و خمس آن را پرداخت کرده است. مثلا یک خانه دارد و خانه دیگری را نیز می‌خرد و خمس آن را پرداخت می‌کند. در هنگامی که خمس پرداخت کرده است، قیمت خانه ۲۰۰ میلیون بوده است و در آن زمان ۴۰ میلیون خمس آن را پرداخت کرده است. اکنون قیمت آن خانه افزایش پیدا کرده و ۴۰۰ میلیون شده است. به ۲۰۰ میلیونی که اضافه شده است، ارتفاع قیمت می‌گویند. مرحوم شهید می‌فرماید: اگر ارتفاع قیمت داشته باشد، ربح محسوب می‌شود و باید خمس آن را پرداخت کند.

البته مرحوم علامه در تحریر فرموده است که ارتفاع قیمت، خمس ندارد.

در میان فقهای امروزه در خصوص ارتفاع قیمت بحثی است. برخی در ارتفاع خمس تفاوت قائل شده‌اند. آنان معتقدندن که ارتفاع قیمت به دو شکل است.

گاهی ارتفاع قیمت به جهت تورم است. تورم در حقیقت ارتفاع قیمت نیست بلکه کسر ارزش پول است.

گاهی قیمت اجناس دیگر بالا نرفته و تنها قیمت این کالا خاص افزایش پیدا کرده است که آن را ارتفاع قیمت می‌نامند.

۸

تطبیق ارباح مکاسب

﴿ و ﴾ الرابع: ﴿ أرباح المكاسب ﴾ (ارباح جمع ربح است و مکاسب جمع مکسب به معنای کسب است.)

من تجارةٍ (خواه از تجارت باشد. مثلا از خرید و فروش و اجاره.) وزراعةٍ وغرسٍ وغيرها ممّا يكتسب (غیر این امور از آن چیزهایی که باعث کسب مال است. البته) من غير الأنواع المذكورة قسيمها (از غیر انواعی که ذکر شد به عنوان قسیم ارباح مکاسب. غوص و معدن و غنیمت را قسیم دانستیم. در گذشته بیان شد که خمس به هفت مورد تعلق می‌گیرد. هفت مورد هریک قسیم دیگری است. مرحوم شهید می‌فرماید: آن موارد را باید از ارباح مکاسب جدا کرد. چون چه بسا آن موارد به معنای کلی ربح باشند.) ولو بنماءٍ وتولّدٍ وارتفاع قيمةٍ (هرچند که ربح بواسطه نماء باشد. نماء به معنای رشد است. مثل چاق شدن گوسفند. تولد، مثل بره آوردن گوسفند. ارتفاع قیمت یعنی بالا رفتن قیمت.) وغيرها، خلافاً للتحرير حيث نفاه (نفی کرده خمس را) في الارتفاع. (در ارتفاع قیمت. مرحوم علامه فرموده است اگر ارتفاع قیمت پیدا کند، خمس ندارد. یعنی هنگامی که خمس اصل مال را پرداخت شد؛ دیگر مازاد، خمس ندارد. البته این برای صورتی است که خمس اصل مال را پرداخت کرده باشد. مثلا شخصی خانه‌ای را که به آن نیاز ندارد و به آن خمس تعلق می‌گیرد را در اول سال به قیمت ۲۰۰ میلیون خریده است. سر سال خمسی، قیمت آن ۳۰۰ میلیون شد. اگر آن شخص، هنگامی که ۲۰۰ میلیون خریده بود، خمس آن را پرداخت نکرده باشد، اکنون که می‌خواهد خمس آن را پرداخت کند باید بر اساس قیمت روز خانه، خمس را پرداخت کند نه بر اساس قیمتی که خریده است.)

۹

مال مختلط به حرام

موردپنجم از اشیائی که خمس به آن‌ها تعلق می‌گیرد: مال مختلط به حرام

به چند شرط، مال مختلط به حرام، با پرداخت خمس، حلال می‌شود.

۱) اگر مال حلال با مال حرام مخلوط باشد به گونه‌ای که قابل جداسازی نباشد. در صورتی که می‌توان مال حلال را از مال حرام تفکیک کرد، باید تفکیک صورت پذیرد. اگر مالک مال حرام را بشناسیم، باید به مالک تحویل داده شود و اگر مالک را نشناسیم، آن مال تبدیل به مال مجهول المالک می‌شود و با پرداخت خمس، مشکلش حل نمی‌شود.

۲) مال مختلط به حرام، مالکش مشخص نباشد. اگر مال مختلط به حرامی وجود دارد اما مالک آن معلوم است اما قابل تمییز نیست. در این صورت که مالک را می‌شناسیم، هرچند که مالک را به شخصه نمی‌شناسیم. یعنی می‌دانیم که مالک آن مال، یکی از این پنج نفر است. یعنی در افراد محصور است. اگر در افراد غیر محصور باشد، کافی نیست اما اگر در افراد محصور باشد، باید سراغ مالک آن مال رفت و با آن مصالحه کند و آن را راضی کند. پرداخت خمس، مشکل این موارد را حل نمی‌کند.

اگر سراغ مالک رفتیم و به هیچ وجه راضی به مصالحه نشد، مرحوم علامه فرموده است که خمس مال را به مالک پرداخت کن؛ اگر می‌داند که مال او بیش از خمس نیست. اما اگر علم به زیاده خمس یا نقصان خمس دارد، به همان مقداری که گمان دارد را به مالک پرداخت کند.

۳) مقدار حرام مشخص نباشد. اگر کسی علم تفصیلی به مقدار حرام دارد. مثلا می‌داند که ۲۵% این مال، حرام است یا می‌داند که $\frac{۱}{۳} $ یا $\frac{۱}{۶} $ آن حرام است. در این صورت همان مقداری که می‌داند حرام است را باید صدقه دهد.

اگر مالک را می‌شناسد باید به مالک تحویل دهد اما اگر مالک را نمی‌شناسد باید آن مقدار را از طرف مالک، صدقه دهد.

اما اگر علم اجمالی به مقدار حرام دارد. یعنی اجمالا می‌داند که از $\frac{۱}{۶} $ بیشتر است اما بصورت دقیق نمی‌داند. یا علم دارد که از $\frac{۱}{۶} $ کمتر است اما بصورت دقیق نمی‌داند چه مقدار کمتر است. در این موارد، دو صورت وجود دارد.

الف) اگر می‌داند که مقدار حرام، بیش از خمس است (یعنی بیش از $\frac{۱}{۵} $ است) اما نمی‌داند که چه مقدار است. ممکن است که $\frac{۱}{۴} $ یا $\frac{۱}{۳} $یا $\frac{۱}{۲} $ باشد. مرحوم شهید می‌فرماید در این صورت $\frac{۱}{۵} $ را به عنوان خمس پرداخت کند و مقدار زائد بر خمس را؛ مثلا اگر $\frac{۱}{۲} $ حرام است، ۲۰% آن را به عنوان خمس پرداخت کند و ۳۰% مازاد را صدقه دهد.

البته ایشان می‌فرماید: احتمال قوی دارد که قائل شویم اکنون که علم اجمالی دارد، کل $\frac{۱}{۲} $ را صدقه دهد و اصلا چیزی را به عنوان خمس پرداخت نکند.

ب) اگر می‌داند که مقدار حرام، کمتر از خمس است. مثلا می‌داند که از $\frac{۱}{۱۰} $ کمتر است یا می‌داند که بیشتر از $\frac{۱}{۶} $نیست، اما نمی‌داند که چه مقدار است. مرحوم شهید می‌فرماید در این صورت یقین به برائت که بکند کافی است. یعنی همان مقداری که یقین می‌کند که برائت پیدا می‌کند را به عنوان صدقه پرداخت کند و کافی است.

۱۰

تطبیق مال مختلط به حرام

﴿ و ﴾ الخامس: ﴿ الحلال المختلط بالحرام ﴾ 

﴿ ولا يتميّز (شرط اول این است که قابل جداسازی نباشد. این بدان معنا است که اگر مال حرام را بتوان از مال حرام جدا کرد، دیگر با خمس مشکل حل نمی‌شود. چون قابل جداسازی است اگر مالک آن را می‌شناسیم باید به مالک تحویل داده شود و اگر مالک را نمی‌شناسیم باید صدقه داد.) ولا يُعلم صاحبه ﴾ (شرط دوم این است که صاحب آن مال، معلوم نباشد. زیرا اگر مالک مال مشخص نباشد، هرچند که ندانیم کدام قسمت حرام است اما باید با مالک مصالحه کرد.) ولا قدره (شرط سوم این است که مقدار مال حرام نیز مشخص نباشد. زیرا اگر مقدار مال حرام مشخص باشد، حکمش متفاوت می‌شود.) بوجه (بنابر این، باید قابل تمییز نباشد بوجه. لا یعلم صاحبه بوجه، لا قدره بوجه)، فإنّ إخراج خمسه حينئذٍ (حینئذ یعنی هنگامی که این شرایط وجود داشته باشد.) يطهّر المال من الحرام. (مال از حرام طاهر می‌شود.)

فلو تميّز (اگر قابل تمییز باشد. یعنی بتوان گفت که این قسمت حرام است و این قسمت حلال است.) كان للحرام حكم المال المجهول المالك حيث لا يعلم. (مال مجهول المالک را باید امام معصوم یا نائب امام معصوم، در موردش تصمیم گیری کنند. حیث لا یعلم یعنی حیث لا یعلم مالک را.)

ولو علم صاحبه (اگر صاحب آن را می‌شناسیم.) ولو في جملة قومٍ منحصرين (هرچند که می‌دانیم صاحب آن مال، یکی از این پنج نفر است. فی جمله یعن در ضمن. در ضمن عده‌ای که منحصر هستند. با منحصرین، صورت غیر منحصر را خارج می‌کند. مثلا می‌داند که مالک آن مال، یکی از اهالی قم است. اگر در افراد منحصر باشد، پرداخت خمس مشکل را حل نمی‌کند.) فلا بدّ من التخلّص منه (منه یعنی من حرام) ولو بصلحٍ، ولا خمسَ. (در این صورت خمس مشکل را حل نمی‌کند. اگر شخص به صاحب آن مال مراجعه کرد اما صاحب آن مال، راضی به مصالحه نشد.) فإن أبى (أبی یعنی امتنع. اگر امتناع کرد از مصالحه کردن)، قال في التذكرة (مرحوم علامه در تذکره فرموده است): دفع إليه خمسه (پرداخت کند به مالک خمس مال را) إن لم يعلم زيادته (اگر علم به زیادتر بودن از خمس ندارد، خمس آن مال را به مالک پرداخت کند.)، أو ما يغلب على ظنّه (ما یغلب، عطف به خمس می‌شود. یعنی دفع إلیه ما یغلب عل ظنّه) إن علم زيادته أو نقصانه (اگر می‌داند بیش از خمس است یا می‌داند که کمتر از خمس است. همان مقداری که غلبه بر ظن دارد، را به مالک پرداخت کند.)

ولو علم قدره (اگر مقدار آن را می‌داند.) ـ كالربع والثلث ـ (در این صورت دو فرض متصور است. گاهی علم تفصیلی است. در این فرض) وجب إخراجه أجمع صدقةً لا خمساً. (همه ربع یا ثلث را جدا می‌کند و از باب این که مالک را نمی‌شناسد باید صدقه دهد و اگر مالک را بشناسد باید به مالک تحویل دهد.)

ولو علم قدره جملةً لا تفصيلاً (جملة یعنی علم اجمالی دارد. اجمالا می‌داند که از فلان مقدار بیشتر نیست اما دقیق نمی‌داند که چه مقدار است. در این فرض دو صورت مطرح کرده است.)، فإن علم أنّه يزيد عن الخُمس (اگر می‌داند که مقدار حرام، بیشتر از خمس است) خمّسه (خمس آن را پرداخت می‌کند. خمس را به امام معصوم یا نائب امام، پرداخت می‌کند.) وتصدّق بالزائد ولو ظنّاً (مقدار زائد بر خمس را صدقه می‌دهد. مثلا اگر می‌داند که $\frac{1}{4} $ حتما حرام است اما بیش از آن را نمی‌داند و علم اجمالی به $\frac{1}{4} $ دارد، 20% را به عنوان خمس پرداخت کند و 5% اضافه را صدقه دهد.)، ويحتمل قويّاً كون الجميع صدقة (احتمال دارد که حکم کنیم کل ۲۵% را صدقه دهد. چرا تمام آن را صدقه دهد؟ زیرا خمس برای زمانی است که علم وجود ندارد و حال آن که در این جا علم اجمالی وجود دارد. چون علم اجمالی وجود دارد باید تمام آن را صدقه بدهد.) ولو علم نقصانه (اگر می‌داند که حتما مال حرام، کمتر از ۲۰% است.) عنه اقتصر على ما يتيقّن به البراءة (اکتفا کند بر آن مقداری که یقین دارد برائت حاصل می‌شود یعنی حداکثر را پرداخت کند.) صدقةً على الظاهر (یعنی احتمال می‌دهد که ۵% حرام باشد و احتمال می‌دهد که ۷% حرام باشد و احتمال می‌دهد که ۱۰% حرام باشد. مرحوم شهید می‌فرماید: ۱۰% را به عنوان صدقه پرداخت کند.)، وخُمساً في وجهٍ. (طبق یک وجه، ۱۰% را به عنوان خمس پرداخت کند. یعنی به امام معصوم یا نائب امام معصوم، پرداخت کند. مرحوم شهید می‌فرماید:) وهو أحوط. (این نظر احوط است. این که می‌فرماید احوط است، علتش این است که اعطاء صدقه غیر زکاتی _صدقه غیر واجب_ به سادات فقیر اشکال ندارد اما اعطا خمس به غیر سادات، اشکال دارد. در این فرض نمی‌دانیم که آن مال را به عنوان خمس پرداخت کنیم که به سادات فقیر برسد یا به عنوان صدقه پرداخت کنیم که به فقیر غیر سید، برسد. مرحوم شهید ثانی می‌فرماید: این که به دست سادات فقیر برسد، بهتر است. چون اعطاء صدقه غیر زکاتی به سادات اشکال ندارد اما اعطاء خمس _اگر واقعا باید به عنوان خمس پرداخت شود_ به غیر سادات مجزی نیست. لذا می‌فرماید احوط این است که به عنوان خمس پرداخت شود.) ولو كان الحلال الخليط ممّا يجب فيه الخمس (مالی داریم که از راه کسب بدست آمده است و با مال حرام مخلوط شده است. سال خمسی هم رسیده است. اکنون که سال خمسی رسیده است، باید دوبار خمس آن را پرداخت کنیم.

ولو كان الحلال الخليط ممّا يجب فيه الخمس، یعنی اگر مخلوط به حرام هم نبود، اکنون به عنوان این که سال خمسی فرارسیده است، پرداخت خمس آن مال، واجب بود.) خمّسه بعد ذلك (بعد از این که به عنوان حلال مخلوط به حرام، خمس آن را پرداخت کرد. ذلک یعنی بعد از تخمیس به عنوان مال مخلوط به حرام، دوباره خمس را پرداخت می‌کند البته) بحسبه (به حسب آن وجهی که خمس به آن تعلق گرفته است. مثلا اگر آن مال مخلوط به حرام است باید سال به آن گذشته باشد.

یک خمس به عنوان مال مخلوط به حرام و یک خمس به عنوان ارباح مکاسب با شرائط خودش، پرداخت می‌کند.) ولو تبيّن المالك بعد إخراج الخمس (اگر خمس مال مخلوط به حرام را پرداخت کردیم و پس از آن صاحب مال، پیدا شد.) ففي الضمان له وجهان (در این که ضمان وجود دارد یا خیر، دو وجه وجود دارد.)، أجودهما ذلك. (اجود این است که ضامن است.

دلیل قائلین به عدم ضمان: وظیفه شرعی مکلف این بود که خمس مال مخلوط به حرام را پرداخت کند و او نیز این وظیفه شرعی را انجام داده است. به عبارت دیگر، به حکم شارع، خمس را پرداخت کرده است، چرا ضامن باشد؟

دلیل قائلین به ضمان: هرچند که وظیفه شرعی خود را انجام داده است اما انجام دادن وظیفه شرعی با ضمان، تنافی ندارد. می‌تواند وظیفه شرعی را انجام داده باشد اما ضامن نیز باشد. کما این که در باب لقطه چنین است. فقها فرموده‌اند که وظیفه شرعی مکلف در باب لقطه این است که پس از این که یکسال به دنبال صاحب مال گشت و پیدا نکرد، این است که از طرف مالک صدقه دهد ولی اگر مالک پس از صدقه، پیدا شد، ضامن است. در این جا نیز وظیفه شرعی را انجام داده است اما وظیفه شرعی منافاتی با ضمان ندارد.)

للإمام خاصّةً ، والثاني لآخذه. نعم ، هو غنيمة بقولٍ مطلق ، فيصحّ إخراجه منها (١).

وإنّما يجب الخمس في الغنيمة ﴿ بعد إخراج المُؤَن * وهي ما اُنفق عليها بعد تحصيلها بحفظٍ وحملٍ ورعيٍ ونحوها. وكذا يُقدّم عليه الجعائل على الأقوى.

﴿ و الثاني : ﴿ المعدِن :

بكسر الدال وهو ما استُخرج من الأرض ممّا كانت أصله ثمّ اشتمل على خصوصيةٍ يعظم الانتفاع بها ، كالملح والجصّ وطين الغَسل وحجارة الرحى ، والجواهر : من الزبرجد والعقيق والفيروزج وغيرها.

﴿ و الثالث : ﴿ الغوص :

أي : ما اُخرج به : من اللؤلؤ والمرجان والذهب والفضّة ـ التي ليس عليها سكّة الإسلام ـ والعنبر ، والمفهوم منه الإخراج من داخل الماء ، فلو اُخذ شيءٌ من ذلك من الساحل أو عن وجه الماء لم يكن غوصاً ، وفاقاً للمصنّف في الدروس (٢) وخلافاً للبيان (٣) وحيث لا يلحق به يكون من المكاسب ، وتظهر الفائدة في الشرائط.

وفي إلحاق صيد البحر بالغوص أو المكاسب؟ وجهان ، والتفصيل حسنٌ ، إلحاقاً لكلٍّ بحقيقته.

____________________

(١) أي من الغنيمة بالمعنى المشهور.

(*) في (س) : المؤونة.

(٢) الدروس ١ : ٢٦١.

(٣) البيان : ٣٤٥.

﴿ و الرابع : ﴿ أرباح المكاسب

من تجارةٍ وزراعةٍ وغرسٍ وغيرها ممّا يكتسب من غير الأنواع المذكورة قسيمها ولو بنماءٍ وتولّدٍ وارتفاع قيمةٍ وغيرها ، خلافاً للتحرير حيث نفاه في الارتفاع (١).

﴿ و الخامس : ﴿ الحلال المختلط بالحرام

﴿ ولا يتميّز ولا يُعلم صاحبه ولا قدره بوجه ، فإنّ إخراج خمسه حينئذٍ يطهّر المال من الحرام.

فلو تميّز كان للحرام حكم المال المجهول المالك حيث لا يعلم.

ولو علم صاحبه ولو في جملة قومٍ منحصرين فلا بدّ من التخلّص منه ولو بصلحٍ ، ولا خمسَ. فإن أبى ، قال في التذكرة : دفع إليه خمسه إن لم يعلم زيادته ، أو ما يغلب على ظنّه إن علم زيادته أو نقصانه (٢).

ولو علم قدره ـ كالربع والثلث ـ وجب إخراجه أجمع صدقةً لا خمساً.

ولو علم قدره جملةً لا تفصيلاً ، فإن علم أنّه يزيد عن الخُمس خمّسه وتصدّق بالزائد ولو ظنّاً ، ويحتمل قويّاً كون الجميع صدقة. ولو علم نقصانه عنه اقتصر على ما يتيقّن به البراءة صدقةً على الظاهر ، وخُمساً في وجهٍ. وهو أحوط.

ولو كان الحلال الخليط ممّا يجب فيه الخمس خمّسه بعد ذلك بحسبه.

____________________

(١) التحرير ١ : ٤٣٩.

(٢) التذكرة ٥ : ٤٢٢.

ولو تبيّن المالك بعد إخراج الخمس ففي الضمان له وجهان ، أجودهما ذلك.

﴿ و السادس : ﴿ الكنز

وهو المال المذخور تحت الأرض قصداً في دار الحرب مطلقاً ، أو دار الإسلام ولا أثر له عليه ، ولو كان عليه أثره فلقطةٌ على الأقوى.

هذا إذا لم يكن في ملكٍ لغيره ولو في وقت سابق ، فلو كان كذلك عرّفه المالك ، فإن اعترف به فهو له بقوله مجرّداً ، وإلّا عرّفه مَن قبله من بائع وغيره ، فإن اعترف به وإلّا فمَن قَبلَه ممّن يمكن. فإن تعدّدت الطبقة وادّعوه أجمع قسّم عليهم بحسب السبب. ولو ادّعاه بعضهم خاصّةً فإن ذكر سبباً يقتضي التشريك سُلّمت إليه حصّته خاصّةً وإلّا الجميع. وحصّة الباقي (١) كما لو نفوه أجمع ، فيكون للواجد إن لم يكن عليه أثر الإسلام ، وإلّا فلقطة.

ومثله الموجود في جوف دابّةٍ ولو سَمَكَةٍ مملوكةٍ بغير الحيازة ، أمّا بها فلواجده؛ لعدم قصد المحيز إلى تملّك ما في بطنها ولا يعلمه ، وهو شرط الملك على الأقوى.

وإنّما يجب في الكنز ﴿ إذا بلغ عشرين ديناراً عيناً أو قيمةً. والمراد ب‍ «الدينار» المثقال كغيره ، وفي الاكتفاء بمئتي درهم وجهٌ احتمله المصنّف في البيان (٢) مع قطعه بالاكتفاء بها في المعدن ، وينبغي القطع بالاكتفاء بها هنا؛ لأنّ صحيح البزنطي عن الرضا عليه‌السلام تضمّن : أنّ ما يجب الزكاة منه في مثله

____________________

(١) في (ش) : النافي.

(٢) البيان : ٣٤٣ و ٣٤٢.