درس الروضة البهیة (بخش ۱) (الطهارة - الخمس)

جلسه ۱۷۷: ادامه مستحبات زکات

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

حداکثر و حداقل در مقدار پرداخت زکات

در بحث احکام مقدار زکات، یکی از بحث‌هایی که مطرح است این است که حداکثر و حداقل زکاتی که به شخص پرداخت می‌شود، چه مقدار است.

حد اکثر پرداخت در زکات:

نسبت به حداکثر زکات، مرحوم شهید می‌فرماید: در صورتی که زکات را یک دفعه به شخص پرداخت می‌شود و بصورت یک دفعه زکات را اخذ می‌کند، حتی می‌تواند بیش از مؤونه یکسال را اخذ کند و می‌توان یک دفعه بیش از مؤونه یکسال را به او پرداخت نمود.

چون شخص در لحظه دفع، استحقاق زکات را دارد و این که پس از اخذ زکات و مالک شدن، مستغنی می‌شود؛ متأخر از ملک است. در حقیقت بی‌نیازی در زمانی حاصل می‌شود که آن فقیر، مال را مالک شده است. لذا غنی او با اعطا بیش از مقدار مؤونه سال، تنافی ندارد.

اما اگر زکات بصورت یکجا به او پرداخت نمی‌شود. مثلا ده دفعه این شخص زکات را اخذ کرده است. در دفعه نخست که زکات را گرفت، مؤونه سال او تأمین نشد، دفعه دوم و... نیز مؤونه سال او تأمین نشد. در دفعه هفتم که زکات را اخذ کرد، مؤونه سال او تأمین شد. اگر در دفعه هفتم، مؤونه سال او کامل شد، دیگر نمی‌تواند دفعه هشتم از زکات اخذ کند. زیرا هنگامی که مؤونه سال او کامل شود دیگر فقیر محسوب نمی‌شود که بتواند زکات را اخذ کند. لذا مجاز نیست و دفعه هشتم به بعد را باید پس دهد.

حداقل پرداخت زکات:

مرحوم شهید می‌فرماید: مستحب است در صورتی که آنچه که به عنوان زکات پرداخت می‌کند از نقدین است، حداقل به اندازه زکات نصاب اول نقدین، پرداخت کند. نصاب اول در طلا، ۲۰ دینار و در نقره، ۲۰۰ درهم بود. $\frac{۱}{۴۰} $ هم زکات نقدین بود که در طلا نیم دینار (نیم مثقال) و در درهم، پنج درهم است.

مرحوم شهید می‌فرماید: حداقل به اندازه زکات نصاب اول نقدین، باشد. اگر آن چیزی که به عنوان زکات می‌خواهد پرداخت کند از نقدین باشد. البته به شرط این که مقدار زکاتی که بر شخص واجب است، به نیم مثقال و پنج درهم برسد. اما اگر به این مقدار نمی‌رسد. مثلا کسی ۲۴ دینار، طلا دارد که زکات به او تعلق می‌گیرد. به ۲۰ دینار نخست، نیم مثقال طلا، زکات تعلق می‌گیرد. نیم مثقال را به فقیر نخست پرداخت کرد. اما ۴ دینار بعدی، چون هر دینار ۴۰ قیراط است و مجموعا ۸۰ قیراط، ۲ قیراط ($\frac{۱}{۱۰} $ دینار) زکات آن است، به نیم دینار نمی‌رسد. لذا نفر دوم نمی‌تواند نیم دینار، دریافت کند. لذا در فقیر دوم، به نیم مثقال زکات نمی‌رسد و لذا نسبت به فقیر دوم، استحباب مقدار نیم دینار حداقلی ساقط می‌شود. البته این برای زمانی است که در نصاب‌های بعدی، مجموعا به نیم دینار نرسد. مثلا شخصی ۴۰ دینار دارد که زکات به آن تعلق گرفته است. برای ۲۰ دینار نخست باید نیم مثقال و برای ۲۰ دینار بعدی نیز نیم مثقال زکات پرداخت کند که در مجموع باید یک مثقال زکات پرداخت کند. در این صورت نیم مثقال را به یک نفر و نیم مثقال دیگر را به نفر دوم، پرداخت می‌کند. لذا در این صورت در ۴۰ دینار، دو نیم مثقال باید زکات پرداخت کند و می‌تواند آن را به دو فقیر پرداخت کند که حداقل را در هر دو مراعات کرده باشد.

مطالب فوق برای زمانی است که آنچه می‌خواهد پرداخت کند از نقدین باشد. اما اگر آنچه پرداخت می‌کند از نقدین نباشد. مثلا گوسفند است. در این که آیا لازم است در فرض امکان با همان نصاب اول نقدین، اندازه گیری کنیم. یعنی در غیر نقدین، مانند نقدین در نصاب اول بسنجیم. نصاب اول در نقدین، نیم مثقال بود و در این جا نیز همانگونه است. لذا اگر با نیم مثقال مثلا دو گوسفند می‌دهند، به هر فقیر از دو گوسفند کمتر پرداخت نشود و حداقل دو گوسفند باشد که ارزش آن به اندازه نیم دینار هست.

یا در این موارد (غیر نقدین) لازم نیست که با نصاب اول نقدین، سنجیده شود. زیرا روایتی که وجود دارد، نصاب اول نقدین مربوط به طلا و نقره می‌شود و نمی‌توان آن را به غیر طلا و نقره، سریان داد.

اما در فرضی که تقدیر به طلا و نقره کلا امکان نداشته باشد. مثلا شخصی ۴۰ گوسفند دارد که یک گوسفند زکات آن است و یک گوسفند به نیم مثقال نمی‌رسد. در این صورت، رعایت حداقل ساقط است و بحثی در آن وجود ندارد. البته برخی رعایت حد اقل را (نیم مثقال یا ۵ درهم) را واجب می‌دانند، مع الامکان در همه جا.

مرحوم شهید می‌فرماید این نظر، نظر ضعیف است.

۴

تطبیق حداکثر و حداقل در مقدار پرداخت زکات

﴿ و ﴾ يجوز ﴿ الإغناء ﴾ وهو إعطاء فوق الكفاية (جایز است که هنگامی که می‌خواهیم به شخصی زکات پرداخت کنیم، او را غنی کنیم. غنی کردن یعنی فوق الکفایة، به او اعطا کنیم. اعطاء فوق الکفایة یعنی بیش از مؤونه یکسال به او پرداخت شود. البته جایز است در صورتی که) ﴿ إذا كان دفعةً ﴾ واحدة (اعطاء و پرداخت زکات بصورت یکدفعه باشد. مثلا خرج این شخص، ۱۰ دینار است. یک دفعه به او ۲۰ دینار پرداخت شود. ایشان می‌فرماید اشکالی ندارد. بنابر این، نسبت به حداکثر اگر دفعة واحده باشد اگر بیش از مؤونه یکسال نیز می‌توان به او پرداخت کرد.)؛ لاستحقاقه حال الدفع (در لحظه دفع این شخص فقیر بود و استحقاق زکات را داشت)، والغَناء (بی‌نیازی) متأخّرٌ عن الملك (متأخر از ملک است. یعنی به صرف این که دفعة واحده پرداخت شد، آن شخص، مالک می‌شود و هنگامی که مالک شد بی‌نیاز شد. لذا اشکالی ندارد.) فلا ينافيه. (منافات ندارد غناء با اعطاء فوق الکفایة.) ولو أعطاه دفعات (اگر عطا شود به دفعات متعدده. مثلا ۱۰ دفعه به او زکات پرداخت شد و این شخص در دفعه ۷، غنی شد. یعنی مؤونه سال را دارد. در این صورت) امتنعت المتأخّرة عن الكفاية. (آن دفعاتی که متأخر از حد کفایت مؤونه سال است، ممنوع است. یعنی دفعه ۸ و ۹ و ۱۰ را نمی‌تواند بگیرد و اگر گرفته باشد باید پس دهد. زیرا هنگامی که در دفعه ۷ مؤونه سال را دارد دیگر بی‌نیاز است و هنگامی که غنی است، مستحق زکات نیست.)

(نسبت به اقل) ﴿ وأقلّ ما يُعطى ﴾ المستحقّ (اقل آنچه که عطا می‌شود به مستحق) ﴿ استحباباً (البته این مقدار مستحب است و الا اگر کمتر نیز پرداخت شود اشکالی ندارد.) ما يجب في أوّل ﴾ نُصُب ﴿ النقدين ﴾ إن كان المدفوع منهما (آن مقداری است که واجب است در اولین نصاب نقدین. اولین نصاب در طلا، ۲۰ دینار است که زکاتش نیم مثقال است. اولین نصاب در درهم، ۲۰۰ درهم است که زکاتش ۵ درهم است. البته این نکته برای صورتی است که اولا آنچه که دفع می‌شود به فقیر از خود نقدین باشد.) وأمكن بلوغ القدر. (أمکن، عطف به إن کان است. یعنی إن امکن بلوغ القدر. اگر امکان داشته باشد، بلوغ القدر. یعنی در نصاب‌های بعدی که در دینار، 24 دینار است، بلوغ القدر ممکن باشد. اما اگر کسی فقط 24 دینار داشته باشد، بلوغ امکان قدر ندارد. زیرا زکات 4 دیناری که اضافه بر 20 دینار است، دو قیراط است و دو قیراط در حقیقت $\frac{1}{10} $ دینار است، نه نیم دینار. لذا بلوغ قدر ندراد.) فلو تعذّر (اگر در نصاب‌های بعدی به نصاب اول نمی‌رسد.)، كما لو اُعطي ما في الأوّل لواحدٍ (مثل آن جایی که عطا کرده زکاتی که در نصاب اول وجود دارد به یک فردی و در نصاب بعدی به اندازه نیم مثقال زکات ندارد. در این صورت) سقط الاستحباب في الثاني (ساقط می‌شود استحباب در نصاب‌های بعدی. دیگر در آن جا استحباب ندارد. استحباب ما یجب فی النصاب اول، ساقط است. یعنی استحباب پرداخت نیم مثقال به عنوان اقل به فقیر، ساقط است. البته) إذا لم يجتمع منه (زمانی که اجتماع نکند از نصاب‌های بعدی) نُصُبٌ كثيرةٌ تبلغ الأوّل. (نصاب‌های زیادی که برسد به نصاب اول.)

ولو كان المدفوع من غير النقدين (اگر آنچه که پرداخت می‌شود از غیر نقدین باشد. مثلا گوسفند باشد.)، ففي تقديره (ضمیر تقدیره به المدفوع من غیر النقدین بازگشت می‌شود. آیا اندازه گیری کنیم، مدفوع من غیر النقدین را) بأحدهما (با یکی از همان نقدین، بسنجیم. به عبارت دیگر با نیم مثقال یا پنج درهم چه تعداد گوسفند می‌دهند. اگر با آن پول دو گوسفند می‌دهند، اقل زکات در گوسفند همان دو گوسفند می‌شود.) مع الإمكان (البته اگر امکان داشته باشد. آیا این سنجش را داشته باشیم یا خیر؟) وجهان (دو وجه وجود دارد.

علت اختلاف و دو وجه بودن این است که روایت در مورد نقدین بیان شده است و در غیر نقدین روایت وجود ندارد. برخی قائل شده‌اند که غیر نقدین مانند نقدین است و برخی در مقابل قائل شده‌اند که غیر نقدین مانند نقدین نیستند و نمی‌توان آن دو را با یکدیگر مقایسه نمود.) 

، ومع تعذّره (اگر متعذر باشد. یعنی تعذر تقدیر به طلا و نقره. به عبارت دیگر، غیر نقدین را نتوانستیم با طلا و نقره، اندازه گیری کنیم.) ـ كما لو وجب عليه شاةٌ واحدة لا تبلغه (مثل این که وظیفه شخص آن است که یک گوسفند را به عنوان زکات پرداخت کند که به زکات نصاب اول نقدین نمی‌رسد. یعنی به نیم مثقال یا ۵درهم نمی‌رسد.) ـ يسقط قطعاً (در این جا ساقط است قطعا. یعنی به نیم مثقال یا ۵ درهم نمی‌رسد. استحباب ما یجب فی النصاب الاول، ساقط است قطعا. یسقط یعنی رعایت حداقلی در طلا و نقره، قطعا ساقط است. چون متعذر است.) وقيل: إنّ ذلك على سبيل الوجوب (ذلک یعنی عدم قصور ما یعطی المستحق عن الواجب فی النصاب الاول فی النقدین. استحباب رعایت حد اقلی که تا کنون بیان شد را برخی قائل به وجوب است. ذلک یعنی رعایت حد اقلی) مع إمكانه (اگر این رعایت امکان داشته باشد، علی سبیل الوجوب است.) وهو ضعيف. (مرحوم شهید می‌فرماید این نظر ضعیف است.)

۵

استحباب دعا کردن امام یا نائب امام برای مالک زکات در هنگام دریافت زکات

یکی از مستحبات زکات این است که امام معصوم یا نائب امام، هنگامی که زکات را از مالک اخذ می‌کند، در آن لحظه برای مالک دعا کند. به دلیل این که در آیه شریفه بعد از امر به اخذ زکات از مالک، امر شده است که برای مالک دعا کند. در آیه ۱۰۳ سوره مبارکه توبه چنین بیان شده است: خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا (از اموالشان بگیر صدقه و زکات را که بوسیله زکاتی که پرداخت می‌کنند، تزکیه شوند) وَصَلِّ عَلَيْهِمْ (صلّ، امر است. یعنی برای آن‌ها دعا کن و درود بفرست.) إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ (دعا و درود تو مایه آرامش آنان است.) وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

کسی گمان نکند که این آیه شریفه مربوط به پیامبر اکرم است و به امام و نائب امام مربوط نمی‌شود. به دلیل این که النائب کالمنوب. یعنی نائب مانند منوب است. یعنی نائب پیامبر چه امام و چه نواب امام حکم خود پیامبر را در این موارد دارند. لذا صل علیهم فقط شامل پیامبر اکرم نمی‌شود.

در مقابل برخی قائل به وجوب دعا شده‌اند. آنان چنین استدلال می‌کنند: در آیه امر به دعا شده است و امر دالّ بر وجوب است.

مرحوم شهید ثانی می‌فرماید: نظر دوم، صحیح است و مرحوم مصنف در کتاب الدروس به این نظر قاطع شده است.

سوال: دعا را باید به چه کیفیتی انجام داد؟

پاسخ: دعا را می‌توان هم به صیغه صلاة بیان کرد. یعنی گفته شود: الله صل علی فلان. هم می‌توان به غیر صیغه صلاة بیان شود. مثلا گفته شود که خداوند، عاقبت فلانی را بخیر گرداند.

چرا می‌تواند به لفظ صلاة باشد؟

مرحوم شهید می‌فرماید به دو دلیل می‌توان به لفظ صلاة باشد.

۱) امر شده در آیه شریفه به صلّ و در آیه شریفه این امر دلالت بر جواز دعا به لفظ صلاة دارد.

۲) در روایات بیان شده است، هنگامی که برای پیامبر اکرم زکات می‌آوردند، با لفظ صلّ دعا می‌فرمودند. به عنوان نمونه در روایتی چنین بیان شده است: عبدالله بن ابی عوفی: کان اذا عطی احد بصدقة عند رسول الله (هنگامی که شخصی زکات را خدمت پیامبر اکرم می‌آورد) قال صلی الله علیه و آله (حضرت می‌فرمود): اللهم صل علی آل فلان. یعنی برای آل آن شخص، دعا می‌فرمودند. فجاء ابی یوما بصدقة عنده (عبدالله بن ابی عوفی می‌گوید: روزی پدرم زکاتی را خدمت پیامبر آورد) فقال: اللهم صل علی آل ابی عوفی. (حضرت با لفظ صل دعا فرمودند.)[۱]

چرا می‌تواند به غیر لفظ صلاة باشد؟

معنای لغوی صلاة، دعا است و اصل این است که صلاة از معنای اصلی خودش در زمان نزول آیه شریفه، نقل داده نشده به معنای نماز.

یقین داریم که صلاة نقل داده شده است از جهت معنوی به معنای نماز. یعنی از معنای اولیه خودش که دعا باشد، فاصله گرفته است و معنای جدیدی پیدا کرده است که اصطلاحا آن را نقل می‌گویند. مرحوم شهید می‌فرماید: اصل عدم نقل است. به این معنا که در آن زمانی که آیه نازل شده است و در زمان پیامبر، شک داریم که آیا در آن زمان معنای صلاة از معنای لغوی خودش منتقل شده به معنای جدید که این افعال مخصوصه باشد یا منتقل نشده است. اصل و استصحاب حکم می‌کند که منتقل نشده است. لذا هنگامی که صلاة به معنای دعا باشد، صل علیهم یعنی بر آن‌ها دعا کن و دعا می‌تواند به لفظی غیر از صلاة باشد.

البته برخی قائل به وجوب دعا به لفظ صلاة هستند. یعنی قائلند اگر می‌خواهد دعا کند باید به لفظ صلاة باشد و نمی‌توان به لفظی غیر از صلاة دعا نمود. ادله آنان همان ادله‌ای است که در قول اول بیان شد.

نکته: مراد از نائب که مرحوم مصنف در عبارت خویش بیان فرمود؛ معنایی است که هم شامل ساعی می‌شود. ساعی یعنی عامل زکات. هم شامل فقیه می‌شود. لذا دعا کردن یا واجب است و یا مستحب است برای ساعی و فقیه.

مستحق زکات که مستقیما از مالک زکات را دریافت می‌کند، آیا لازم است که در هنگام دریافت زکات، برای مالک دعا کند؟

مرحوم شهید می‌فرماید: فقها اجماع دارند که استحباب دارد که دعا کند. البته تعبیر مرحوم شهید بغیر خلاف است. یعنی استحباب دارد دعا کردن برای مستحق و در این صورت قائل به وجوب دعا وجود ندارد.


روایت فوق در مستدرک الوسائل، ج۷، ص ۱۳۶، از تفسیر ابوالفتوح رازی نقل شده است. یعنی در منابع معروف شیعی این روایت وجود ندارد.

۶

تطبیق استحباب دعا کردن امام یا نائب امام برای مالک زکات در هنگام دریافت زکات

﴿ ويستحبّ دعاء الإمام أو نائبه للمالك ﴾ (مستحب است دعا کردن امام یا نائب امام برای مالک) عند قبضها منه (هنگام قبض زکات از مالک)؛ للأمر به في قوله تعالى: (وَصَلِّ عَلَيْهِمْ) (در آیه شریفه فرمود: خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.) بعدأمره بأخذها منهم (بعد از این که در آیه امر کرد به اخذ زکات از آن‌ها و فرمود خذ من اموالهم صدقة، فرمود: صل علیهم. صل علیهم، حداقل دلالت بر استحباب دعا می‌کند.)، والنائب كالمنوب. (نائب مانند منوب است. این عبارت این اشکال را پاسخ می‌دهد که آیه مربوط به پیامبر است و ربطی به امام و نائب امام ندارد. مرحوم شهید می‌فرماید: نائب مانند منوب است. هنگامی که برای منوب _پیامبر اکرم_ این دعا استحباب داشته باشد، برای نائب _امام یا نائب امام_ نیز استحباب دارد.) وقيل: يجب لدلالة الأمر عليه. (برخی قائلند که دعا کردن واجب است. یعنی بر پیامبر، امام و نائب امام واجب است که در هنگام اخذ صدقه، برای مالک دعا کنند. بخاطر این که امر در آیه شریفه دالّ بر وجوب است. ظاهر امر دلالت بر وجوب است.) وهو قويٌّ (مرحوم شهید ثانی می‌فرماید: نظر وجوب دعا، قوی است)، وبه قطع المصنّف في الدروس (و مرحوم مصنف در کتاب الدروس به این نظر قاطع شده است.) ويجوز بصيغة «الصلاة» (هنگامی که می‌خواهند دعا کنند، آیا با صیغه صلاة باید دعا کرد یا می‌توان به غیر آن صیغه نیز دعا نمود؟ می‌فرماید: یجوز بصیغة الصلاة) للاتّباع ودلالة الأمر، وبغيرها (بغیرها، عطف به بصیغة الصلاة، می‌شود. یعنی جایز است دعا کردن هم به صیغه صلاة و هم به غیر صیغه صلاة. چرا می‌توان به صیغه صلاة دعا کرد؟ می‌فرماید دو دلیل دارد. ۱_ بخاطر تبعیت از پیامبر اکرم. زیرا هنگامی که برای پیامبر زکات می‌آوردند، حضرت می‌فرمودند: اللهم صل علی آل فلان.

۲_ امری که در آیه بیان شده است با لفظ صلاة است و فرموده است که صلّ علیهم. حد اقل این لفظ آن است که لفظ صلاة جایز است.

چرا به غیر صیغه صلاة جایز است؟ می‌فرماید:)؛ لأنّه معناها لغةً (بخاطر این که دعا معنای صلاة است از حیث لغت. یعنی صلاة در لغت به معنای دعا است. چون صلاة در ابتدا به معنای دعا بوده است.)، والأصل هنا عدم النقل. (اصل در اینجا عدم نقل است.

گفته نشود که یقین به نقل وجود دارد. زیرا گفته می‌شود که یقین به نقل نسبت به اکنون داریم. اما نسبت به زمان پیامبر و نزول آیه شریفه، یقین به نقل نداریم و چون یقین به نقل نداریم، اصل در این جا که مربوط به زمان نزول آیه و زمان پیامبر است، عدم نقل است. چون نسبت به آن زمان شک داریم.) وقيل: يتعيّن لفظ «الصلاة» لذلك. (برخی قائلند که متعین است لفظ صلاة. یعنی به غیر لفظ صلاة نمی‌توان دعا کرد. لذلک یعنی للاتباع و دلالة الامر.)

والمراد ب‍ «النائب» (مراد از نائب در کلام مصنف که فرمود: ويستحبّ دعاء الإمام أو نائبه للمالك، چیست؟ مرحوم شهید ثانی می‌فرماید: مراد از نائب) هنا (در اینجا) ما يشمل الساعي والفقيه (آن معنایی است که هم شامل ساعی _عامل زکات_ و هم شامل فقیه می‌شود.)، فيجب عليهما أو يستحبّ. (پس نسبت به ساعی و فقیه، یا واجب است طبق قول شهید اول و یا مستحب است طبق قول مرحوم مصنف در کتاب لمعه) أمّا المستحقّ (آیا هنگامی که مستحق زکات را اخذ می‌کند، لازم است که برای مالک دعا کند؟) فيستحبّ له بغير خلاف. (استحباب دارد دعا کردن برای مستحق، بغیر خلاف. یعنی در اینجا قائل به وجوب نداریم.)

۷

ادامه مستحبات زکات

در زمان غیبت امام معصوم، دو گروه از هشت گروه مستحقین زکات، موجود نیستند.

۱) ساعی و عامل زکات. چون عامل زکات باید امام معصوم باشد و دارای حکومت باشد و مبسوط الید باشد تا بتواند برای زکات عامل قرار دهد و او زکات را جمع کند. در زمان شهید که حکومت اسلامی وجود نداشته است، تصور ایشان آن است که نمی‌توان اکنون عامل زکات وجود داشته باشد.

۲) مؤلفة قلوبهم. مؤلفة قلوبهم نیز در زمان غیبت موضوعیت ندارد.

البته خود ایشان، توجه به این داشته است که ممکن است در زمان غیبت امام معصوم، شرایط فراهم شود و این دو دسته نیز موجود باشد. لذا می‌فرماید: مگر برای کسی که احتیاج به عامل زکات داشته باشد. مثل فقیه به شرط این که تمکن داشته باشد از نصب عامل زکات.

نسبت به مؤلفة قلوبهم می‌فرماید: اگر در زمان غیبت جهاد واجب شود و محتاج به تألیف قلوب داشته باشیم، برای فقیه و غیر فقیه جایز است که از زکات برای تألیف قلوب استفاده کند.

بنابر این، حتی ساعی و مؤلفة قلوبهم نیز در زمان غیبت امکان دارد اما از باب این که در زمان خود شهید، این شرایط وجود نداشته است، ابتدا می‌فرماید در زمان غیبت این دو گروه، موضوعیت ندارند.

موارد دیگر از مستحبات زکات:

۱) مرحوم شهید می‌فرماید: زکات انعام ثلاثه، مستحب است که اختصاص داده شود به افراد متجمل. متجمل یعنی شخصی که آبرومند است و شخصیت اجتماعی خاصی دارد. مثلا شخص عالمی هست که وضع مادی خوبی ندارد و در بین مردم از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. این شخص عالم، متجمل محسوب می‌شود.

مرحوم شهید می‌فرماید: مستحب است که زکات انعام ثلاثه را به افراد آبرومند اختصاص داده شود. اما زکات نقدین و غلات را به غیر متجمل پرداخت کنیم.

در روایت چنین تعلیل شده است که اهل تجمل، معمولا از مردم حیا می‌کنند. لذا بین دو امر مثل گاو، گوسفند و شتر از یک طرف و نقدین و غلات از طرف دیگر، باید آن موردی که ارزش بیشتری دارد را به آنان اختصاص داده شود.

۲) اگر کسی از قبول زکات، حیا می‌کند که اگر به آن‌ها گفته شود این مال، زکات است، قبول نمی‌کند. در این صورت مستحب است، هنگامی که می‌خواهیم زکات را به این افراد پرداخت کنیم، بصورت هدیه پرداخت کنیم و لازم نیست که به آنان اعلام شود که زکات است بلکه می‌توان به عنوان هدیه به آن‌ها پرداخت شود. البته هنگامی که زکات را به عنوان هدیه به آن‌ها پرداخت کردیم، نیت زکات کنیم. یعنی اگر مثلا به شخصی گندم پرداخت شد و نیت زکات نشد تا آن که آن شخص، گندم را اخذ کرد و به آرد تبدیل کرد و پخت و از آن تغذیه کرد؛ اگر بعد از استفاده کردن نیت زکات شود، کافی نیست. به عبارت دیگر، لحظه‌ای که به دست آن شخص می‌رسد و تا زمانی که عین مال زکوی باقی است، نیت زکات شود و پس از تلف، نیت زکات کافی نیست.

۸

تطبیق ادامه مستحبات زکات

﴿ ومع الغيبة لا ساعي ولا مؤلّفة * (در فرض غیبت امام معصوم، نه ساعی وجود دارد و نه مؤلفة قلوبهم. یعنی این دو گروه، موضوعیت ندارد.) إلّا لمن ** يحتاج إليه ﴾ (مگر برای کسی که احتیاج به ساعی دارد. چه کسی نیاز به ساعی دارد؟) وهو الفقيه إذا تمكّن من نصب الساعي وجبايتها. (فقیه در صورتی که متمکن از نصب ساعی و جبایت باشد. یا حکومت را در اختیار دارد و یا نفوذی دارد که اگر عامل زکات را نصب کند و زکات را جمع آوری کند، حکومت او را مؤاخذه نمی‌کند. هنگامی که تمکن داشته باشد، ساعی معنا پیدا می‌کند. نسبت به مؤلفة چه؟ می‌فرماید:) وإذا وجب الجهاد في حال الغيبة واحتيج إلى التأليف (اگر جهاد در حال غیبت واجب شد و نیاز به تألیف قلوب پیدا کردیم) فيجوز بالفقيه وغيره (غیر الفقیه. جایز است استفاده از زکات برای تألیف قلوب هم برای فقیه و هم برای غیر فقیه. یعنی حتی خود مالک هم مستقیما می‌تواند برای تألیف قلوب از زکات استفاده کند.) وكذا سهم «سبيل اللّٰه» لو قصرناه على الجهاد. (نسبت به سبیل الله که یکی از هشت مورد استفاده زکات بود، بیان شد که برخی سبیل الله را مطلق هرآنچه که موجب تقرب الی الله است، معنا کرده‌اند. اما برخی گفته‌اند که سبیل الله فقط در مورد جهاد است و در این مورد بکار می‌رود. اگر سبیل الله را فقط در مورد جهاد بکار رود، چنین است. یعنی یا باید قائل شویم که سبیل الله در زمان غیبت منتفی می‌شود و یا اگر جهاد واجب شد در حال غیبت، فقیه و غیر فقیه می‌تواند آن را در جهاد استفاده کند.)

وأسقط الشيخ رحمه‌الله سهم «المؤلّفة» (مرحوم شیخ طوسی کلا سهم مؤلفة را ساقط دانسته است) بعد موت النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله (گویی مرحوم شیخ، تألیف قلوب را مختص پیامبر می‌داند و حتی در زمان امام نیز جایز نمی‌داند.)؛ لبطلان التأليف بعده. وهو ضعيف. (این سخن ضعیف است. زیرا چه اشکالی دارد که مثلا امیرالمؤمنین عليه‌السلام از زکات برای تألیف قلوب استفاده کند؟ دلیلی که اختصاص به پیامبر داشته باشد، نداریم.)

(مورد مستحب) ﴿ وليخصّ بزكاة النعم المتجمّل ﴾ (مستحب است که اختصاص داده شود زکات انعام ثلاثه به افراد متجمل. افراد متجمل یعنی افراد آبرومند.) وزكاة النقدين والغلّات غيرهم (اختصاص داده می‌شود زکات نقدین و غلات به غیر متجملین.)، رواه عبد اللّٰه بن سنان عن الصادق عليه‌السلام معلّلاً بأنّ أهل التجمّل يستحيون من الناس (افراد آبرومند حیا می‌کنند از مردم که زکات بگیرند)، فيدفع إليهم أجلّ الأمرين عند الناس (دفع می‌شود به این افراد، با ارزش‌ترین دو امر در نزد مردم. در نزد مردم، گاو و گوسفند و شتر، ارزش بیشتری داشته است از درهم و دینار. همچنین ارزش بیشتری داشته است از غلات. لذا این موارد را به افراد متجمل پرداخت می‌کنیم.

در روایت چنین بیان شده است: عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: إِنَّ صَدَقَةَ اَلْخُفِّ وَ اَلظِّلْفِ _صدقه حیوانات. خف یعنی ثم حیوانات خاص. کنایه از زکات انعام است_ تُدْفَعُ إِلَى اَلْمُتَجَمِّلِينَ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ _دفع می‌شود به افراد آبرومند از مسلمین_ وَ أَمَّا صَدَقَةُ اَلذَّهَبِ وَ اَلْفِضَّةِ وَ مَا كِيلَ بِالْقَفِيزِ _ما کیل بالقفیز یعنی غلات_ مِمَّا أَخْرَجَتِ اَلْأَرْضُ فَلِلْفُقَرَاءِ _به فقرا پرداخت می‌شود_ اَلْمُدْقَعِينَ _فقراء دیگری که مثل متجملین آبرومند نیستند. _... لِأَنَّ هَؤُلاَءِ مُتَجَمِّلُونَ يَسْتَحْيُونَ مِنَ اَلنَّاسِ فَيُدْفَعُ إِلَيْهِمْ أَجْمَلُ اَلْأَمْرَيْنِ عِنْدَ اَلنَّاسِ) (مورد دیگر از مستحبات زکات) ﴿ وإ يصالها إلى المستحيي *** من قبولها هديةً ﴾ (ایصالها، فاعل است برای فعل محذوف. یعنی وینبغی ایصالها. سزاوار است برسانیم زکات را به مستحیی. مستحیی یعنی شخصی که حیا می‌کند از قبول زکات. بصورت هدیه. هدیة، قید ایصالها است.) واحتسابها عليه بعد وصولها إلى يده أو يد وكيله (و حساب کنیم زکات را بر او. یعنی نیت زکات کنیم، بعد از رسیدن زکات به دست خود آن شخص یا بعد از رسیدن به دست وکیل آن شخص. البته) مع بقاء عينها. (ما دامی که عین باقی است باید نیت زکات شود و الا بعد از این که مصرف کرده است نمی‌توان نیت زکات کرد.)

﴿ يجب دفعها ابتداءً إلى الإمام أو نائبه ، ومع الغيبة إلى الفقيه المأمون ـ وألحق التقيّ الخمس ـ محتجّين (١) بقوله تعالى : (خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً) (٢) والإ يجاب عليه يستلزم الإ يجاب عليهم ، والنائب كالمنوب. والأشهر الاستحباب.

﴿ ويُصدَّق المالك في الإخراج بغير يمين لأنّ ذلك حقٌّ له كما هو عليه ولا يعلم إلّا من قبله. وجاز احتسابها من دينٍ وغيره ممّا يتعذّر الإشهاد عليه. وكذا تُقبل دعواه عدمَ الحول وتلفَ المال وما يُنقِص النصاب ما لم يُعلم كذبه. ولا تقبل الشهادة عليه في ذلك إلّا مع الحصر؛ لأنّه نفيٌ.

﴿ ويستحبّ قسمتها على الأصناف الثمانية؛ لما فيه من فضيلة التسوية بين المستحقّين ، وعملاً بظاهر الاشتراك ﴿ وإعطاء جماعةٍ من كلّ صنفٍ اعتباراً بصيغة الجمع. ولا يجب التسوية بينهم ، بل الأفضل التفضيل بالمرجِّح.

﴿ ويجوز الدفع إلى الصنف ﴿ الواحد* والفرد الواحد منه؛ لما ذكرناه من كونه لبيان المصرف ، فلا يجب التشريك.

﴿ و يجوز ﴿ الإغناء وهو إعطاء فوق الكفاية ﴿ إذا كان دفعةً واحدة؛ لاستحقاقه حال الدفع ، والغَناء متأخّرٌ عن الملك فلا ينافيه. ولو أعطاه دفعات امتنعت المتأخّرة عن الكفاية.

﴿ وأقلّ ما يُعطى المستحقّ ﴿ استحباباً ما يجب في أوّل نُصُب ﴿ النقدين إن كان المدفوع منهما وأمكن بلوغ القدر. فلو تعذّر ، كما لو اُعطي

____________________

(١) الاحتجاج من المفيد ، ولم يرد في كافي الحلبي.

(٢) سورة التوبة : ١٠٣.

(*) في (ق) : للواحد.

ما في الأوّل لواحدٍ سقط الاستحباب في الثاني (١) إذا لم يجتمع منه نُصُبٌ كثيرةٌ تبلغ الأوّل.

ولو كان المدفوع من غير النقدين ، ففي تقديره بأحدهما مع الإمكان وجهان ، ومع تعذّره ـ كما لو وجب عليه شاةٌ واحدة لا تبلغه ـ يسقط قطعاً. وقيل : إنّ ذلك على سبيل الوجوب مع إمكانه (٢) وهو ضعيف.

﴿ ويستحبّ دعاء الإمام أو نائبه للمالك عند قبضها منه؛ للأمر به في قوله تعالى : (وَصَلِّ عَلَيْهِمْ) (٣) بعدأمره بأخذها منهم ، والنائب كالمنوب. وقيل : يجب (٤) لدلالة الأمر عليه. وهو قويٌّ ، وبه قطع المصنّف في الدروس (٥) ويجوز بصيغة «الصلاة» للاتّباع (٦) ودلالة الأمر ، وبغيرها؛ لأنّه معناها لغةً ، والأصل هنا عدم النقل. وقيل : يتعيّن لفظ «الصلاة» (٧) لذلك.

والمراد ب‍ «النائب» هنا ما يشمل الساعي والفقيه ، فيجب عليهما أو

____________________

(١) في (ف) بدل «الثاني» : الباقي.

(٢) وهو ظاهر كلام جماعة ، وصريح آخرين ، راجع المقنعة : ٢٤٣ ، والنهاية : ١٨٩ ، والانتصار : ٢١٨ ، والمقنع : ١٦٢ ، والكافي : ١٧٢ ، والغنية : ١٢٥ ، والمراسم : ١٣٣ ، والوسيلة : ١٣٠.

(٣) سورة التوبة : ١٠٣.

(٤) قاله الشيخ في الخلاف ٢ : ١٢٥ ، والمحقّق في المعتبر ٢ : ٥٩٢.

(٥) الدروس ١ : ٢٤٦.

(٦) فإنّ المنقول عن النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله في صحاح العامّة الدعاء لهم بلفظ «الصلاة» ، اُنظر سنن أبي داود ٢ : ١٠٦ ، الحديث ١٥٩٠.

٧) قال الفاضل الإصفهاني : لم أظفر بقائل على القطع ، نعم احتمله جماعة ، منهم : المصنّف في الشرح (غاية المراد ١ : ٢٦٩) ... ونحوه في التنقيح (١ : ٣٢٩) ، المناهج السويّة : ١٠٢.

يستحبّ. أمّا المستحقّ فيستحبّ له بغير خلاف.

﴿ ومع الغيبة لا ساعي ولا مؤلّفة * إلّا لمن ** يحتاج إليه وهو الفقيه إذا تمكّن من نصب الساعي وجبايتها. وإذا وجب الجهاد في حال الغيبة واحتيج إلى التأليف فيجوز بالفقيه وغيره. وكذا سهم «سبيل اللّٰه» لو قصرناه على الجهاد.

وأسقط الشيخ رحمه‌الله (١) سهم «المؤلّفة» بعد موت النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله؛ لبطلان التأليف بعده. وهو ضعيف.

﴿ وليخصّ بزكاة النعم المتجمّل وزكاة النقدين والغلّات غيرهم ، رواه عبد اللّٰه بن سنان عن الصادق عليه‌السلام (٢) معلّلاً بأنّ أهل التجمّل يستحيون من الناس ، فيدفع إليهم أجلّ (٣) الأمرين عند الناس ﴿ وإ يصالها إلى المستحيي *** من قبولها هديةً واحتسابها عليه بعد وصولها إلى يده أو يد وكيله مع بقاء عينها.

____________________

(*) في (ق) و (س) : لا مؤلّف.

(**) في (س) بدل «لمن» : أن.

(١) الخلاف ٤ : ٢٣٣ ، المسألة ١٦.

(٢) الوسائل ٦ : ١٨٢ ، الباب ٢٦ من أبواب المستحقين للزكاة ، الحديث الأوّل.

(٣) في المصدر : أجمل.

(***) في (ق) : المستحيين. وفي نسخة (ف) من الشرح : المستحي.